۱۳۹۹ مهر ۲۲, سه‌شنبه

چگونه شجریان محبوب مردم شد؟

 

      دوستداران استاد شجریان پشت درهای آرامگاه فردوسی

مشت می‌کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره‌ها

من دچار خفقانم، خفقان!

من به تنگ آمده‌ام از همه چیز، بگذارید هواری بزنم!

این درها را باز کنید!

در همین تصنیف هزار حرف است که شجریان در آوازش، فریاد می‌کند. حرف‌هایی که در نظام سانسور و اختناق از مردم دریغ شده‌اند. آنچه که شجریان به شیواترین شکل فریاد می‌زند دقیقاً همان چیزی است که مردم می‌گویند؛

وقتی مردم شعار مرگ بر دیکتاتور سر می‌دهند و همزمان می‌بینند که هنرمند بزرگی چون شجریان هم با آنها هم‌نوا و هم‌داستان می‌شود، و البته این همنوایی را نه در کنج منزل بلکه در وسط خیابان اعلام می‌کند، آن هم در همان خیابان‌هایی که دژخیم مردم را به رگبار می‌بندد، مردم در و پیکر قلب خود را به روی او باز می‌کنند.

وقتی شجریان چشم در چشم دوربین خبرنگار فریاد مرگ بر دیکتاتور سر می‌دهد، به مردم و به هر ناظر داخلی و خارجی باطرف و بی‌طرفی اعلام می‌کند در غوغای انقلاب بزرگ مردم ایران، در جبهه مردم ایستاده است، و این آن چیزی است که قدر و شان شجریان را نزد مردم بالا می‌برد.

در جامعه‌یی که به‌شدت دوقطبی شده:

در یک‌سو اکثریت قریب به اتفاق مردم (نود و چند درصد جمعیت ایران)،

و در سوی دیگر یک اقلیت سه چهار درصدی آدمکش و غارتگر و به‌شدت مسلح که ذره‌یی هم رحم و انسانیت در وجودش یافت نمی‌شود، طبیعی است مردم به ستایش هنرمندی برخیزند که با پذیرش تمامی عواقب کاری که می‌کند، حتی به قیمت محرومیت و به قیمت مورد هتاکی‌های رسانه‌یی آخوندها قرار گرفتن، باز هم از حرفش کوتاه نمی‌آید.

نگاهی به آثار و مصاحبه‌های شجریان، هم جبهه بودن این هنرمند نامی با مردم را نشان می‌دهد:

کسی که خودش را رو در روی دیکتاتوری، صدای خس و خاشاک یعنی همان توده‌های عظیم مردم اعلام می‌کند روشن است که در کجای صفحه مختصات سیاسی جامعه امروز ایران ایستاده است.

کسی که از دیدن یک زن بی‌پناه که بدون هیچ پشت و پناه و درآمد و حمایت اجتماعی در خیابان‌ها با دستفروشی به‌دنبال نان شب فرزندانش است، و حتی با یادآوری این صحنه، اشگ از چشمانش جاری می‌شود روشن است در کدام جبهه قرار دارد.

کسی که در اوج فریبکاری سیاسی آخوندها که مدعی بودند می‌خواهند معاند را به مخالف و مخالف را به موافق تبدیل کنند آن ترانه معروفش را می‌خواند و فریاد می‌زند من دچار خفقانم بگذار هواری بزنم روشن است که در حال بهم‌زدن بازی جلف اصلاحاتچی‌های مزدوری است که دامی دیگر برای مردم تهیه دیده‌اند، و روشن است که او در کدام جبهه ایستاده است و این ترانه را آن هم در آن دوران فریاد می‌زند.

کسی که خیلی روشن اعلام می‌کند من ترانه معروف «ایران ای سرای امید» معروف به سپیده را برای مردم و انقلابشان خوانده و نه برای خمینی خیلی خیلی روشن است که در کدام سوی قطب‌بندی اجتماعی ایران قرار دارد،

کسی که خیلی صریح نامه می‌نویسد و رسماً اعلام می‌کند رادیو تلویزیون حکومتی حق ندارد آثارش را پخش کند، جای شکی باقی نمی‌گذارد که تا کجا مردمگرا و ضددیکتاتوری است.

کسی که در برابر فتوای ارتجاعی حرام بودن موسیقی (بجز مزخرفاتی که خمینی برای جنگ و آدمکشی‌های فله‌ای‌اش نیاز دارد)، می‌ایستد و از کار با دستگاه تبلیغاتی این رژیم خودداری می‌کند طبیعی است که مردم حضور او را در جبهه خود گرامی بدارند.

کسی که در آثارش، اشعار ضدارتجاعی را سوژه ترانه‌هایش می‌کند و مردم پاکباخته را به زاهدان ریایی ترجیح می‌دهد، روشن است کجا ایستاده است.

به همین علت است که مردم هم با تمام توان خود به قدردانی از او بر می‌خیزند. پاسداران قصی‌القلب خامنه‌ای را پشت سر می‌گذارند، راههای بسته را باز می‌کنند تا بر مزار دوست و همراه خود ادای احترامی کنند.

این حداقل، پاداش کسانی است که در نبرد بود و نبود ایران و ایرانی با زیباترین ترانه روزگار یعنی «مرگ بر دیکتاتور»، ایستادن در کنار مردم خود به هر قیمت را انتخاب می‌کنند.