۱۳۹۹ فروردین ۲۲, جمعه

ناهید همت آبادی: رکاب بزن و بیا...





با الهام از سخنان مسعود رجوی در مراسمی بمناسبت نیمه شعبان




”... آری کسی هست که میآید. امید و انتظار همه محرومان و ستمکشان است. آرمان همه سرکوب شدگان و زحمتکشان. به فریب، ریا و دجالیت خاتمه میدهد. بر شکافهای تاریخی و طبقاتی مهر پایان میزند و تاریخ حقیقی انسان را باز میگشاید...“
انسان معاصر، محاصره در قحطی، جنگ، آوارگی، ترور و مرگ، تحمیل بر اکثریتی و تمامیت رفاه برای معدودی، ”به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را “ *۱ اگر مذاهب، هنرمندان و نویسندگان نیز کورسوی فانوسی یا شعله ی چراغی فراسوی آینده ی انسان ستمدیده نمی افروختند و نغمه ی امیدی به حسن صور اسرافیل محض تسکین دلهای سوخته نمی نواختند...
ساموئل بکت*۲ در نمایشنامه: ”در انتظار گودو“ وقتی حتی دو بی خانمان گرسنه را بی صبرانه چشم انتظار آمدن ” گودو“ باقی گذاشته و او در موعد قرار اول نمیآید اما پسرک پیام آوری از سوی گودو هر بار با نشان دادن خود به دو مطرود محروم نوید میدهد که: گودو گفته منتظر من باشید... آیا با این پیام هر بار امید نجات را در درون و دلهای دو مستأصل بی خانمان احیا نمیکند و این آیا جز نویدی از سوی همه مذاهب برای انتظار و امید به آینده ای روشن میباشد؟
سوار بر اسب راهوار رکاب بزن و بیا... پیش از آن که مرکوب سپید بادپای و مغرور را نیز یک شب شقه کنند و با بالهای بلند دل انگیزش در برابر چشمان اشکریز ستاره ها از بلندای ستیغ کوه بیاویزند. رکاب بزن و بیا... تا...
شاید پیش از آن که بمیرم، واژه های محبوب هزارساله گمشده را که شروران هر دوران به وسعت تزویر و رذالتشان سلاخی کرده و به صلابه آویخته اند نیز در تلألو شمشیر تساوی بخش و تسلا دهنده، نقش شده بر متن درفش در اهتزازی را تماشا کنم که تیغه ی تیز آن را نیز پرهای نرم کبوتران سفید به لطافت پروازشان صیقل میدهند. رکاب بزن و بیا... تا در هنگامه ی آشوب و دلهره ی دوران، چکاچک سیف مثل سرود چکاوک به ترنم زیباترین ترانه و سرودم وادارد. رکاب بزن و بیا... تا در هنگامه ی تاخت اسب نجیب شاهوار، غبار تاریخ دین و انسان که قرنهاست ربایندگان بر چهره ی زمین و زمان پاشیده اند، زدوده شود و هیچ گردی از آن نیز بجا نماند. رکاب بزن و بیا... تا شاهدان دل سوخته و خونین تن و چابک سواران جسور فروتن نیز در آستانه ی رسیدن موکب راکب و مرکوب کبر بفروشند و با سخاوت قلبها و شهامت دستهایشان بندهای اسارت همه دورانها را یکباره بگسلند و در کنار تو بر رسالت خود قیام کنند. پس رکاب بزن و بیا...
۱) نیما یوشیج
۲) نویسنده ی ایرلندی