پاره کردن بنرهای سلیمانی
این روزها کتاب تاریخ میهن در حال ورق خوردن است،
مبارزات اجتماعی مردم ایران وارد مراحل نوینی میشود که رنگ و بوی یک انقلاب عمیق اجتماعی دارد.
عبور از خلافت جهل و جنایتی که خمینی بنیانگذاری کرد و پایههایی که او بر روی خون و استخوان درهمشکسته جوانان دهه ۶۰ بنا کرد، بسیاری را متقاعد کرده بود که خلافت ننگین او و جانشینانش احتمالاً ۳۰۰– ۴۰۰سال به درازا خواهد کشید.
اقدامات راهبردی داخلی خمینی و جانشیانش
چنان گمانی البته پر بیراه هم نبود چرا که پایههای منطقی مشخصی داشت:
خمینی و خامنهای و تمامی جنایتکارانی که «کاست» حکومتی ولایت فقیه را با تمامی باندهای درونیاش تشکیل دادهاند، اقدامات راهبردی مشخصی انجام داده و پیوسته آن اقدامات را «روزآمد» میکردند و میکنند. اقداماتی از قبیل:
کشتار بیدرنگ و بیحساب و کتاب معترضان و مخالفان
پیوسته نگاهداشتن سایه سیاه رعب و وحشت و ناامنی اجتماعی بر سر تمامی ایرانیان
در دست گرفتن تمامی اهرمهای اقتصادی مملکت و مصادره تمامی مالکیتهای متوسط و کلان ملی و عمومی و انحصاری کردن آنها در دست: سپاه پاسداران، بیت خامنهای(موسوم به دفتر اجرایی پیام امام) و آستان قدس و چند سوپر هلدینگ دیگر، بهمنظور فقیرسازی تمامی مردم ایران
مشروط کردن حق حیات اقتصادی اقشار وسیعی از مردم به کمکهای دولتی و نهادهای آخوندی و در واقع بهگروگان گرفتن معاش طبقات و اقشار گستردهای از مردم ایران.
اقدامات راهبردی خارجی خمینی و جانشینانش
در کنار چرخه فوق(سرکوب و غارت مستمر و نهادینه شده) آخوندها دو کار دیگر هم کردند:
اولی، بهگروگان گرفتن بخشهای وسیعی از کشورهای منطقه (عراق، سوریه، لبنان و یمن)
دومی، تکمیل و تمدید زد و بند سیاسی و اقتصادی با کثیفترین محافل استعماری جهان که مجریان سیاست مماشات با آخوندها در غرب هستند
یک ارتجاع تئوریزه شده
این بنیاد مبتنی بر سرکوب و چپاول، هنگامی هولناکتر میشود که دریابیم تمامی این برنامهها تحت عنوان یک دکترین بهغایت ارتجاعی و ضدمردمی به اسم «اصل ولایت فقیه» رنگ و لعاب مذهبی هم به خود گرفته و با سوءاستفاده از انرژی انقلابی یکصدساله مردم ایران و تلاش ملی آنان برای براندازی دیکتاتوری چندهزار ساله سلطنت در سال ۵۷، در ابتدای امر نوعی مشروعیت سیاسی و مذهبی هم برای خود دست و پا کرد.
ارتجاع غنیشده با خطاهای راهبردی غرب و...
چنین هیولایی هنگامی دندانهایش نمودار شد که با فروپاشی شوروی و تکقطبی شدن جهان از یکسو و خطاهای مرگبار آمریکا در تقدیم عراق به رژیم از سوی دیگر، فاشیسم مذهبی آخوندها با سوءاستفاده از نام اسلام و توحید و برابری و آزادی و انقلاب، به تهدید شماره یک جهان تبدیل گردید، جهانی که در آشفتگی ناشی از حاکمیت نظام سوداگری، بهدنبال آلترناتیو میگشت. جهانی که حتی به قابل دسترسی بودن برخی آرمانهای والای برابری و برادری هم تردید کرد و ناگهان خود را در یک خلأ آرمانی یافت.
تهدید جدید جهانی و یک دوگانه دروغین!
در چنان وانفسایی رژیم آخوندی و همه متحدان داخلی و بینالمللیاش تلاش کردند یک دوگانه دروغین را به مردم ایران تحمیل کنند:
یا نظام موجود، وگرنه بازگشت به استبداد سلطنتی!
دوگانهای که ارتجاع حاکم از آن برای باز نگهداشتن دکان خود بهره میبرد و استعمار از آن برای معلق نگهداشتن مردم بین دو پدیده بهشدت منفور و منسوخ ارتجاع حاکم فعلی یا ارتجاع مغلوب پیشین.
دوگانهای که خمینی با شامه شوم و ضدانقلابی خودش در همان رفراندوم ۱۲فروردین ۵۸، آن را در عرصه سیاسی ایران نهادینه کرد و بار خود را با اتکا به تنفر ملی از استبداد سلطنتی بسته بود.
تنها صدایی که باز هم به آینده فراخواند و راه باز کرد
در این میان تنها صدایی که باز هم به آینده فرامیخواند، صدای مجاهدین خلق بود که چه در عرصه نظری همچنان مبلغ آرمانشهر برابری و برادری در جامعه بیطبقه توحیدی بودند و هم در عرصه سیاسی مبلغ سیاست «نه شاه، نه شیخ» و برقراری یک جمهوری دموکراتیک ملی و مردمی بودند.
این سطح از نظریهسازی بدون تأمین الزامات محقق کردن آن، البته چیزی بیشتر از یک حرف نمیبود، کما اینکه بسیاری دیگر هم هستند که آرزوی تحقق یک جامعه دموکراتیک تحت سیطره آرمانهای برابری و برادری را تبلیغ میکنند اما هیچ مکانیسم و نیرویی برای تحقق آن نداشته و صرفاً به تکرار شعارهایشان در دایره محدود و بسته رسانههای چندده نفرهاشان بسنده میکنند.
در این سو البته مجاهدین و مقاومت ایران قرار دارند که با ترویج راه و روش خود و اعلام خط و خطوطشان و با تشکیل صفوفشان به رزم با ارتجاع حاکم برخاسته و پیوسته به تأمین الزامات کار سرنگونی نظام موجود و برپایی جمهوری آینده پرداختهاند.
«فرهنگ» شدن یک «خط» سیاسی
و اکنون در طلاییترین روزهای تاریخ ایران، این کانونهای شورشی هستند که طلایهدار جنبشی شدهاند که مطالبات یکصد ساله مردم ایران را دنبال میکنند.
و از این مهمتر آنکه؛
اکنون خط کانونهای شورشی خود به یک فرهنگ مبارزاتی در میان جوانان و دیگر لایهها، اقشار و طبقات جامعه ایران تبدیل شده است و این البته اوج اعتلای یک «خط سیاسی» و یک «استراتژی» است. بهویژه هنگامی که دوباره و در انتهای این نوشته به یاد آوریم که:
راهی که مردم ایران به مدد پیشتازان مجاهدش در این ۴۰سال طی کرد، مردم اروپا در ۴۰۰سال طی کردند!
نگاهی به راه طی شده
برای درک این حقیقت شاید بیمناسبت نباشد که نظر یک کارشناس حکومتی به اسم محسن رنانی نیز خوانده شود. این کارشناس نظام ضمن ابراز ارادت خالصانه به خامنهای در گفتگویی که روز ۱۲دی در وبسایت خودش منتشر شده در اشاره به قیام آبان ۹۸میگوید:
« قطعاً تخریب و خشونت محکوم است، اما دقت کنید در صدها شهر و ۲۹استان شورش رخ داد و شما در حد یکی دو گزارش دارید که از نیروهای نظامی و انتظامی یکی دو نفر کشته شدهاند... پس این سرکوب خشن در آبانماه نشانه ترس است... در یککلام، اقتدار حکومت به پایینترین حد خود در کل سالهای پس از کودتای ۲۸مرداد رسیده است... این تحول در اروپا ۴۰۰سال طول کشید در آمریکا ۲۰۰سال طول کشید و خوشبختانه در ایران در همین ۴۰ساله رخ داده است. این یک تحول بینظیر تاریخی است. کاهش اقتدار یعنی اینکه حکومت دیگر نتواند بیمهار هر تصمیمی دوست داشت بگیرد و جامعه تمکین و سکوت کند... اکنون در تمامی عرصههای مدنی، زنان جلودار شدهاند... این راهی که زنان ما در این ۴۰سال طی کردند زنان غرب در ۲۰۰سال طی کردند».
این روزها کتاب تاریخ میهن در حال ورق خوردن است،
مبارزات اجتماعی مردم ایران وارد مراحل نوینی میشود که رنگ و بوی یک انقلاب عمیق اجتماعی دارد.
عبور از خلافت جهل و جنایتی که خمینی بنیانگذاری کرد و پایههایی که او بر روی خون و استخوان درهمشکسته جوانان دهه ۶۰ بنا کرد، بسیاری را متقاعد کرده بود که خلافت ننگین او و جانشینانش احتمالاً ۳۰۰– ۴۰۰سال به درازا خواهد کشید.
اقدامات راهبردی داخلی خمینی و جانشیانش
چنان گمانی البته پر بیراه هم نبود چرا که پایههای منطقی مشخصی داشت:
خمینی و خامنهای و تمامی جنایتکارانی که «کاست» حکومتی ولایت فقیه را با تمامی باندهای درونیاش تشکیل دادهاند، اقدامات راهبردی مشخصی انجام داده و پیوسته آن اقدامات را «روزآمد» میکردند و میکنند. اقداماتی از قبیل:
کشتار بیدرنگ و بیحساب و کتاب معترضان و مخالفان
پیوسته نگاهداشتن سایه سیاه رعب و وحشت و ناامنی اجتماعی بر سر تمامی ایرانیان
در دست گرفتن تمامی اهرمهای اقتصادی مملکت و مصادره تمامی مالکیتهای متوسط و کلان ملی و عمومی و انحصاری کردن آنها در دست: سپاه پاسداران، بیت خامنهای(موسوم به دفتر اجرایی پیام امام) و آستان قدس و چند سوپر هلدینگ دیگر، بهمنظور فقیرسازی تمامی مردم ایران
مشروط کردن حق حیات اقتصادی اقشار وسیعی از مردم به کمکهای دولتی و نهادهای آخوندی و در واقع بهگروگان گرفتن معاش طبقات و اقشار گستردهای از مردم ایران.
اقدامات راهبردی خارجی خمینی و جانشینانش
در کنار چرخه فوق(سرکوب و غارت مستمر و نهادینه شده) آخوندها دو کار دیگر هم کردند:
اولی، بهگروگان گرفتن بخشهای وسیعی از کشورهای منطقه (عراق، سوریه، لبنان و یمن)
دومی، تکمیل و تمدید زد و بند سیاسی و اقتصادی با کثیفترین محافل استعماری جهان که مجریان سیاست مماشات با آخوندها در غرب هستند
یک ارتجاع تئوریزه شده
این بنیاد مبتنی بر سرکوب و چپاول، هنگامی هولناکتر میشود که دریابیم تمامی این برنامهها تحت عنوان یک دکترین بهغایت ارتجاعی و ضدمردمی به اسم «اصل ولایت فقیه» رنگ و لعاب مذهبی هم به خود گرفته و با سوءاستفاده از انرژی انقلابی یکصدساله مردم ایران و تلاش ملی آنان برای براندازی دیکتاتوری چندهزار ساله سلطنت در سال ۵۷، در ابتدای امر نوعی مشروعیت سیاسی و مذهبی هم برای خود دست و پا کرد.
ارتجاع غنیشده با خطاهای راهبردی غرب و...
چنین هیولایی هنگامی دندانهایش نمودار شد که با فروپاشی شوروی و تکقطبی شدن جهان از یکسو و خطاهای مرگبار آمریکا در تقدیم عراق به رژیم از سوی دیگر، فاشیسم مذهبی آخوندها با سوءاستفاده از نام اسلام و توحید و برابری و آزادی و انقلاب، به تهدید شماره یک جهان تبدیل گردید، جهانی که در آشفتگی ناشی از حاکمیت نظام سوداگری، بهدنبال آلترناتیو میگشت. جهانی که حتی به قابل دسترسی بودن برخی آرمانهای والای برابری و برادری هم تردید کرد و ناگهان خود را در یک خلأ آرمانی یافت.
تهدید جدید جهانی و یک دوگانه دروغین!
در چنان وانفسایی رژیم آخوندی و همه متحدان داخلی و بینالمللیاش تلاش کردند یک دوگانه دروغین را به مردم ایران تحمیل کنند:
یا نظام موجود، وگرنه بازگشت به استبداد سلطنتی!
دوگانهای که ارتجاع حاکم از آن برای باز نگهداشتن دکان خود بهره میبرد و استعمار از آن برای معلق نگهداشتن مردم بین دو پدیده بهشدت منفور و منسوخ ارتجاع حاکم فعلی یا ارتجاع مغلوب پیشین.
دوگانهای که خمینی با شامه شوم و ضدانقلابی خودش در همان رفراندوم ۱۲فروردین ۵۸، آن را در عرصه سیاسی ایران نهادینه کرد و بار خود را با اتکا به تنفر ملی از استبداد سلطنتی بسته بود.
تنها صدایی که باز هم به آینده فراخواند و راه باز کرد
در این میان تنها صدایی که باز هم به آینده فرامیخواند، صدای مجاهدین خلق بود که چه در عرصه نظری همچنان مبلغ آرمانشهر برابری و برادری در جامعه بیطبقه توحیدی بودند و هم در عرصه سیاسی مبلغ سیاست «نه شاه، نه شیخ» و برقراری یک جمهوری دموکراتیک ملی و مردمی بودند.
این سطح از نظریهسازی بدون تأمین الزامات محقق کردن آن، البته چیزی بیشتر از یک حرف نمیبود، کما اینکه بسیاری دیگر هم هستند که آرزوی تحقق یک جامعه دموکراتیک تحت سیطره آرمانهای برابری و برادری را تبلیغ میکنند اما هیچ مکانیسم و نیرویی برای تحقق آن نداشته و صرفاً به تکرار شعارهایشان در دایره محدود و بسته رسانههای چندده نفرهاشان بسنده میکنند.
در این سو البته مجاهدین و مقاومت ایران قرار دارند که با ترویج راه و روش خود و اعلام خط و خطوطشان و با تشکیل صفوفشان به رزم با ارتجاع حاکم برخاسته و پیوسته به تأمین الزامات کار سرنگونی نظام موجود و برپایی جمهوری آینده پرداختهاند.
«فرهنگ» شدن یک «خط» سیاسی
و اکنون در طلاییترین روزهای تاریخ ایران، این کانونهای شورشی هستند که طلایهدار جنبشی شدهاند که مطالبات یکصد ساله مردم ایران را دنبال میکنند.
و از این مهمتر آنکه؛
اکنون خط کانونهای شورشی خود به یک فرهنگ مبارزاتی در میان جوانان و دیگر لایهها، اقشار و طبقات جامعه ایران تبدیل شده است و این البته اوج اعتلای یک «خط سیاسی» و یک «استراتژی» است. بهویژه هنگامی که دوباره و در انتهای این نوشته به یاد آوریم که:
راهی که مردم ایران به مدد پیشتازان مجاهدش در این ۴۰سال طی کرد، مردم اروپا در ۴۰۰سال طی کردند!
نگاهی به راه طی شده
برای درک این حقیقت شاید بیمناسبت نباشد که نظر یک کارشناس حکومتی به اسم محسن رنانی نیز خوانده شود. این کارشناس نظام ضمن ابراز ارادت خالصانه به خامنهای در گفتگویی که روز ۱۲دی در وبسایت خودش منتشر شده در اشاره به قیام آبان ۹۸میگوید:
« قطعاً تخریب و خشونت محکوم است، اما دقت کنید در صدها شهر و ۲۹استان شورش رخ داد و شما در حد یکی دو گزارش دارید که از نیروهای نظامی و انتظامی یکی دو نفر کشته شدهاند... پس این سرکوب خشن در آبانماه نشانه ترس است... در یککلام، اقتدار حکومت به پایینترین حد خود در کل سالهای پس از کودتای ۲۸مرداد رسیده است... این تحول در اروپا ۴۰۰سال طول کشید در آمریکا ۲۰۰سال طول کشید و خوشبختانه در ایران در همین ۴۰ساله رخ داده است. این یک تحول بینظیر تاریخی است. کاهش اقتدار یعنی اینکه حکومت دیگر نتواند بیمهار هر تصمیمی دوست داشت بگیرد و جامعه تمکین و سکوت کند... اکنون در تمامی عرصههای مدنی، زنان جلودار شدهاند... این راهی که زنان ما در این ۴۰سال طی کردند زنان غرب در ۲۰۰سال طی کردند».