نمونه ای از جنایات قاسم سلمیانی در سوریه
زمان به سوی تعیینتکلیف بسیاری از تحولات ایران و خاورمیانه پیش میرود. هر روز و هر هفته باید منتظر رقم خوردن مؤلفهها یا عناصری از این تعیینتکلیف بود. با کشته شدن قاسم سلیمانی که بعد از خامنهای، نقش تعیینکنندهای در استمرار جنایات این رژیم و سلطهاش بر نیروهای نیابتی حاکمیت ولایت فقیه داشت، بهنظر میرسد کانون تحولات برای تعیینتکلیف اوضاع منطقه، ایران باشد.
از بین رفتن قاسم سلیمانی موجب رو آمدن واکنشی شده است که پرداختن به آنها را ضروری میکند: سیاستی که گویی بنا دارد به مصداق ضربالمثل مشهور: «سر مار را بزند».
ولایت فقیه: ساختاری با تیغ داس و خون یاس
در ساختار حکومتی که خمینی پایهاش را ریخت، بنا بر اصل ولایت فقیه آنچه که برای نگهداری این ساختار طراحی و تربیت و سازماندهی شد، پروردن عناصری بوده است که بیشترین توانایی برای حذف مخالفان ولایت فقیه را در ایران و دنیا کسب کنند. خمینی در پروردن چنین نسلی از همان آغاز شکلگیری حکومتش با راهانداختن باندهای چماقدار و قمهکش و لمپن ــ که هیچ مؤانست و الفتی با اندیشه، دگراندیشی، آزادی بیان و دمکراسی اجتماعی نداشتند ــ خمیر چنین ساختاری را قوام داد. این باندها و عناصر حرفهای آن کمکم به ساختار سیاسی و نظامی و قضاییهٔ حاکمیت راه یافتند. سرمنشأ همهٔ اینان که هم از نظر ایدئولوژیک تغذیهشان میکرد تا غیر امت اسلام را برنتابند و هم از نظر سیاسی، فکر و سیاست انحصارطلبی را به آنها تفویض مینمود، شخص ولیفقیه یعنی خود خمینی و سپس خامنهای بود.
ولیفقیه از این باندها و عناصر، داسی برای درو کردن آزادی بیان و اندیشه و قلع و قمع فکر و عمل دمکراسی ساخت. یکی از بارزترین این عناصر، اسدالله لاجوردی است که داسی در دستان خمینی برای نابودی زندانیان سیاسی و یا درهم شکستن و نابودی هویت انسانی در درون آنان بود. بهدنبال آن هیأتهای مرگ در تابستان ۶۷ که اجزای آن بهمثابه داسهایی در دستان ولیفقیه بودند که وظیفهشان درو کردن نسل زندانیان سیاسی بود. خمینی و خامنهای از این داسها برای درو کردن آزادی و دمکراسی در سطوح مختلف جامعهٔ ایران بسیار راه انداختهاند که مردم ایران در زندگی شبانهروزیشان سالیان سال است گرفتار آنهایند.
خمینی و خامنهای برای ساختن و آبدیده کردن داسهای دروگر فقاهتی تنها به ایران بسنده نکردند. اتفاقاً برای آنکه داسهای دروگر داخلی را محکمتر و ضربه زنندهتر نگاه دارند، همهٔ هم و غمشان را گذاشتند تا از طریق داسهای دروگر فقاهتی در خارج ایران، منطقه و مشخصاً عراق و لبنان را تسخیر کرده و حلقهای پیرامون ایران بسازند. سرشبکهٔ این داسهای دروگر برای خارج ایران، قاسم سلیمانی بود. قاسم سلیمانی در مراحل و مراتب رشد در درون سپاه پاسداران، بیشک یک طراح زبدهٔ مرگ برای نابودی مخالفان ولایت فقیه در داخل و خارج ایران بود. در خارج ایران، وظیفهٔ وی ترویج ایدئولوژی و فکر ولایت فقیه برای تربیت داسهای دروگر محلی و به خدمت گرفتن اینان جهت تحکیم قدرت و سلطهٔ جمهوری اسلامی در این کشورها بوده است. هدف قاسم سلیمانی ترویج نوعی امپراطوری فقاهتی با توسل به حداکثر نیروی نظامی و نابودی مخالفان آن به هر قیمت بود. از این رو بود و هست که دستگاه تبلیغاتی خامنهای بیشترین تمرکز را برای لانسه کردن و شهرت بخشیدن به وی داشته تا از او «سردار اسلام»، «مالک اشتر» و «سپهبد» را با این قبیل القاب مطنطن بسازد.
داس ولیفقیه با سلک و سیاق دروگریِ آزادی و دمکراسی
وظیفهٔ قاسم سلیمانی راهانداختن نیروهای نیابتی در سطح خاورمیانه بود تا جمهوری اسلامی هر اقدامی که در دنیا انجام میدهد، خود را مبرا و کنار نگه دارد و همهٔ توجهات روی این نیروهای نیابتی متمرکز شود. با این کار جنگهای زرگری و حیدر نعمتی را در آن کشورها راه میانداخت تا نقطهٔ کوری برای دیگران نسبت به نظام ولایت فقیه ایجاد کند.
قاسم سلیمانی هر جا که تیغش با نیروهای محلی نیابتی جمهوری اسلامی برش کافی نداشت، خودش با نیروهای سپاه قدس پاسداران وارد میدان میشد. حضور دائمی سپاه قدس در جنگ داخلی سوریه و کشتار مخالفان بشار اسد و هزاران تن از مردم و کودکان این کشور، مسؤولیتی بود که قاسم سلیمانی پیش میبرد.
قاسم سلیمانی با هدایت خامنهای و صرف میلیاردها تومان پول مردم ایران، کشور عراق را پلی برای عبور جمهوری اسلامی به خاورمیانه کرده بود. برای ساختن چنین پلی، هزاران عراقی منفجر، تکهپاره، آواره و بیخانمان شدند تا سلطهٔ آخوندها در این کشور تثبیت شود.
سایهٔ امن داسهای مرگآجین کجاست؟
قاسم سلیمانی با تمام آدمکشیهایی که به جزء بسیار اندکی از آنها اشاره شد، نمیتوانست فقط با تبلیغات نظام آخوندی به آن القاب یاد شده برسد. سپاه تحت فرماندهی وی باید زمینهٔ فعالیت با دست باز برای درو کردن انسانها را در این کشورها میداشت. این زمینه را سیاست مماشات و استمالت کشورهای آمریکا و اروپایی برایش میسر و مهیا کرده بودند. رمز و راز موفقیت وی برای دروگری جنایی در کشورهای خاورمیانه در همین واقعیت نهفته است.
بنابراین تمام عملیاتهای قصابانهٔ نیروهای نیابتی نظام جمهوری اسلامی در کشورهای دیگر، در زیرمجموعهٔ تحت فرماندهی قاسم سلیمانی نظم و نظام میگرفت و اجرا میشد. سیاست جهانی هم در زرورق تجارت و معامله با خوان نفت آخوندها، عزم کرده بود که چشمش را بر روی داسها و قصابان نقابدار زیر سلطهٔ قاسم سلیمانی ببندد. چشمبستن دنیا بر گسترش جنایت زیر لوای ولایت فقیه، بیش از سه دهه ادامه یافت.
ناقوس ایران در گوش جهان
در ۲دهه اخیر و بهخصوص ۱۰سال گذشته، سه قیام بزرگ در ایران علیه قصابان و داسهای ولایت فقیه شکل گرفت. قیامهایی که پیام همبستگی اجتماعی علیه سلطهٔ دیکتاتوری و مماشات با آن را به دنیا رساند. قیامهایی که ناقوس فلاکت اقتصادی و بحران معیشت و سرکوب دمکراسی و قتلعام آزادی را بانگ زدند. در ۱۰سال گذشته بحران تروریسم منطقهای و بحران اقتصادی و سیاسی ایران بیش از همیشه در دنیا طنین داشت و دولتها را مخاطب خود کرد. مجموع جنایات ۴دهه نظام ولایت فقیه توسط داسهای دروگری چون لاجوردی، گیلانی، سعید امامی، هیأتهای مرگ در زندانها، سلیمانی و سپاه پاسداران، طی ۱۰سال اخیر به گوش جهانیان رسید. یک کارزار بیداری بینالمللی توسط ایرانیان و مقاومت ایران با تکیه بر قیامها و پایداریهای این ۱۰سال شکل گرفت تا توانست سیاست مماشات و استمالت با قصابان و داسهای نظام آخوندی را بهطور نسبی شکست دهد.
روشنگری و پیامی که قیامها و پایداریها به دنیا دادند
خروج آمریکا از برجام در اردیبهشت ۱۳۹۷ و دستگیری دیپلمات ـ تروریست آخوندها در تیر همان سال در آلمان، دو رویداد شاخص برای ترک برداشتن مماشات با آخوندها بود. تحریمهای آمریکا قدم بعدی بود و اکنون از سر راه برداشتن قاسم سلیمانی توسط آمریکا، قدم مهم و جدی در کنار گذاشتن سیاست مماشات با آخوندها از جانب این کشور است.
موضعگیری جدید آمریکا پس از حذف قاسم سلیمانی، نشانهٔ قویتری از عزم این کشور برای تمرکز بر کانون بنیادگرایی و «هلال شیعی» خودساخته میباشد. مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا، استراتژی جدید این کشور را در برخورد با نظام آخوندها و گروههای نیابتیاش اینگونه ترسیم کرد: «استراتژی آمریکا در مقابله با ایران بهجای نیروهای نیابتی ایران در عراق و سایر کشورهای خاورمیانه، تصمیمگیرندگان واقعی کشور را هدف قرار میدهد. اوباما بطوری بیهوده روی نیابتیهای ایران متمرکز بود؛ بهجای اینکه روی خود ایران تمرکز داشته باشد. اما ما سیاست متفاوتی پیش گرفتهایم و به رژیم ایران گفتهایم دیگر بس است».(آسوشیتدپرس، ۱۵دی ۹۸) وزیر خارجه آمریکا صراحت و جدیت برای پیشبرد این استراتژی را خطاب به گردانندگان نظام ولایت فقیه تأکید نمود: «شما نمیتوانید از نیروهای نیابتی استفاده کنید و فکر کنید سرزمین خودتان در امان میماند. حالا ما میخواهیم علیه تصمیمگیرندگان واقعی پاسخ بدهیم؛ کسانی که از رژیم ایران این تهدیدات را ایجاد میکنند».(همان منبع)
طرفهٔ روزگار در سرنوشت داسها
خمینی و خامنهای برای درو کردن آزادی و دمکراسی، داسهای دستآموزشان لاجوردیها و صیاد شیرازیها و گیلانیها و سلیمانیها را به جان زندانیان سیاسی، مردمان محروم ایران و خاورمیانه انداختند. چند صباحی به قدمت ۴۰سال این دروگری را پیش بردند. داسهای خمینی و خامنهای در هر درویی، جانیتر و حریصتر به خون و ناموس حیات مردمان شدند و میلیونها انسان و خانوادههای ایرانی و عراقی و سوری و لبنانی و یمنی را به روز سیاه نشاندند.
حالا با نیمجان شدن سیاست مماشات و استمالت، منافع ملی ایران در همسویی دنیا با مواضع سالها تأکید شده مقاومت ایران و قیامها و پایداریهای مردم ایران در مقابل تمامیت نظام ولایت فقیه است. حذف قاسم سلیمانی را باید با فهم این پیشینه و واقعیت کنونی نظاره کرد. رژیم آخوندی با هیاهوی بسیار و علم و کتل بیشمار و تبلیغات دیوانهوار در پی مقدس جلوه دادن داس دروگری بهنام قاسم سلیمانی است. همان داس هممسلک لاجوردی و گیلانی و سعید امامی با همان سلک و سیاق دروگریِ انسانیت و آزادی و دمکراسی.