۱۳۹۷ بهمن ۴, پنجشنبه

اولین مرزبندی‌ها در برابر خمینی اولین سخنرانی مسعود رجوی پس از آزادی از زندان


                  سخنرانی مسعود رجوی در دانشگاه تهران
آن روزی که آخوندها آدرس عکس خمینی را در ماه می‌دادند، یک نفر در تهران، پشت به ماه و روبه‌روی مردم ایستاد و با خمینی مرزبندی کرد!
آن هم در هنگامه‌ای که خمینی با یک جمله، تنها با یک جمله، یک حزب را در چشم‌بهم‌زدنی «پودر» می‌کرد!

این نوشته نگاهی است به ماجرای اولین مرزبندی‌ها در برابر خمینی، هنگامی که خمینی در اوج اوج بود: یعنی مشروعیت سیاسی و زعامت مذهبی و رهبری عملی بزرگترین خیزش توده‌ای تاریخ معاصر ایران را یکجا و یک‌تنه در جیبش داشت! قدرتی که هیتلر و چنگیز با بخشی از آن، نیمی از جهان را فتح کرده بودند!
۵واقعه پشت‌سرهم
- شاه روز ۲۶دی ۵۷ از ایران فرار کرد و رفت.

- ۳۰دی ۵۷ مسعود رجوی از زندان آزاد شد.

- ۴بهمن ۵۷ مسعود رجوی در دانشگاه تهران، محترمانه اما با قاطعیت با خمینی و انقلاب اسلامی‌اش مرزبندی کرد.

- ۱۲بهمن ۵۷ خمینی به ایران وارد شد.

- ۲۲بهمن۵۷ نظام سلطنتی زیر ضربات مسلحانه خلق سقوط کرد و خمینی به تخت نشست.

این نوشته نگاهی است به چند واقعه از روز ۲۶دی ۵۷ تا ۲۲بهمن همان‌سال.

نقطه عطفی که در غوغای خمینی کمتر به چشم آمد
۴روز پس از فرار شاه از ایران، یعنی روز ۳۰دی ۵۷ آخرین دسته از زندانیان سیاسی که شاه با آزادی آنها مخالف بود و به‌رغم آزادی بسیاری از زندانیان، آن دسته را آزاد نکرده بود، توسط مردم از زندان آزاد شدند.

مسعود رجوی نماینده آخرین دسته از زندانیان سیاسی بود که کمی پیش از آزادی، بر سردر زندان قصر با مردم سخن گفته و از آنها تشکر کرده بود.
مرزبندی با خمینی قبل از ورود خمینی!
۴روز پس از آزادی، یعنی روز ۴بهمن ۵۷ مسعود رجوی در حالی‌که تازه از زندان آزاد شده بود، در یک میتینگ بزرگ در دانشگاه تهران شرکت کرد.

آن روزها فضای عمومی کشور تماماً و یکسره به نفع خمینی بود و به‌محض اعلام اسم خمینی، مردم ۳بار برایش صلوات می‌فرستادند اما مسعود ضمن خودداری از انجام رسومات معمول در آن روزها و بدون صلوات برای خمینی، به نقد انقلاب اسلامی خمینی پرداخت!

او گفت: «ما صرفاً برای تحسین آنچه که اتفاق افتاده به اینجا نیامده‌ایم. ما نمی‌خواهیم نسل لعنت شده‌ای باشیم. کمی هم باید اندیشید به آنچه که «باید بشود»! مبارزه حق هر مبارزی است!».

بعد هم به جای سلام و صلوات یا درود و ثنای انقلاب دروغین و اسلام جعلی و به جای شعار «زنده باد انقلاب اسلامی» که یک مونتاژ تازه‌ساز آخوندی بود، گفت: «زنده باد انقلاب دموکراتیک مردم ایران»!

             مسعود رجوی در اولین روزهای آزادی از شکنجه‌گاه‌های ساواک

نگاهی به توازن‌قوای آن روز مجاهدین و خمینی
۸روز پس از آن سخنرانی یعنی روز ۱۲بهمن ۵۷، خمینی با یک استقبال چند میلیونی بی‌نظیر وارد ایران شد.

۱۰روز بعد یعنی روز ۲۲بهمن، سلطنت سقوط کرد و خمینی به تخت نشست. در حالی‌که اسمش به تنهایی می‌توانست تمامی مملکت را به حرکت وادارد!

شرایطی بود که براستی هیچکس را یارای ایستادن در برابر خمینی نبود.

در آن لحظه خمینی آن آخوند گمنام یک‌سال پیش نبود.

مجاهدین شهید، گرچه در قلب مردم جای داشتند اما سازمان به‌تازگی توانسته بود تحت هدایت مسعود از ضربه خائنانه اپورتونیستهای چپ‌نما در سال ۵۴ کمر راست کرده و خود را بازسازی کند.
مشکلات و دست‌بستگی‌های مجاهدین 
تا کمی پیش از آن روزها شرایط به‌گونه‌ای بود که بسیاری تصور می‌کردند مجاهدین واقعاً با آن ضربه از بین رفته‌اند! از سوی دیگر مجاهدین هم برای این‌که حساسیت ساواک و اپورتونیستها را از روی خود کم کرده و خودشان را از ضربات آنها برکنار نگهدارند، آگاهانه سکوت کرده و با تمام انرژی،‌ مشغول بازسازی خویش در خفا بودند.

بازسازی سازمان در خفا 
مسعود رجوی البته از همان داخل زندان کمر به بازسازی سازمان بسته بود.

البته در این قبیل مواقع رسم است سازمانی که ضربه می‌خورد، کار بازسازی‌اش را به باقیمانده تشکیلات در بیرون زندان محول می‌کند که بیرون زندان دست بازتری دارند نه زندانیان که در سلول و سیاهچال اسیرند.

کما این‌که در جریان ضربه ۵۰ هم وقتی تمامی بنیانگذاران و مرکزیت سازمان دستگیر شدند، کار بازسازی سازمان در بیرون زندان توسط احمد و رضا رضایی انجام شد.

اما در جریان ضربه جنایتکارانه اپورتونیست‌ها، دیگر در بیرون زندان هم چیز چندانی باقی نمانده بود تا کار بازسازی سازمان را به عهده بگیرد به‌ویژه که آن ضربه، با ضربه ۵۰ ساواک هم چند تفاوت کیفی داشت.

فاوت ضربه نظامی با یک ضربه همه‌جانبه و اساساً ایدئولوژیک 
ضربه ۵۴، یک ضربه صرفاً نظامی نبود بلکه یک ضربه سیاسی به حیثیت سازمان بود و از آن مرگبارتر، یک ضربه‌ ایدئولوژیک هم بود که کل تشکیلات سازمان را از کار انداخته بود و در نتیجه کار بازسازی سازمان به یک «عنصر همه‌جانبه» در سطح بنیانگذاران سازمان نیاز داشت که پروژه بازسازی بزرگترین سازمان مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را در همه ابعاد و همزمان انجام دهد: (بازسازی ایدئولوژیک، سیاسی، تشکیلاتی و نظامی).

و این کاری بود که از محدوده صلاحیت و توان کادرهای موجود سازمان در بیرون زندان فراتر بود و حتی درون زندان نیز تنها یک تن باقی مانده بود که مجموع تمامی این صلاحیتها را در خود فراهم داشت.

او مسعود رجوی بود یعنی تنها بازمانده از مرکزیت قبل از سال ۵۰ سازمان.

بازسازی سازمان به معماری در حد بنیانگذاران نیاز داشت 
مسعود البته سازمان را در همان زندان و با استفاده از کادرهای موجود و یاری آنها بازسازی کرد و حتی فراتر از آن، با استفاده از ارتباطات محدودی که با بیرون داشت کار آموزش و بازسازی عناصر پراکنده در بیرون را نیز به عهده گرفت.

مسعود در زندان بیش از ۵۰جزوه، کتاب و رساله برای احیای آموزش‌های سازمان و بازسازی تشکیلات آن تألیف کرد.

نگاهی دوباره به تعادل‌قوای حاکم بر رابطه مسعود رجوی با خمینی
روز ۳۰دی ۵۷ وقتی مسعود رجوی از زندان آزاد شد، چیزی کمتر از ۱۰۰نفر کادر در اختیار داشت. بقیه کادرهای مجاهدین یا توسط ساواک از بین رفته بودند یا توسط اپورتونیست‌ها!

به گفته شاهدان، او در داخل و خارج زندان چیزی بیشتر از ۳۰۰نفر کادر تشکیلاتی در اختیار نداشت.

متقابلاً خمینی که تا یک سال پیش و به‌قول نفراتش حتی تا تابستان ۵۶ در ابعاد اجتماعی فردی نسبتاً گمنام محسوب می‌شد، اکنون دهها میلیون هوادار سینه‌چاک داشت و خودرویی که سوار آن بود را نزدیک به ۶میلیون جمعیت استقبال‌کننده، واقعاً روی دست به بهشت زهرا برده بودند!
۱۰۰نفر به چند میلیون! 
با این‌همه، مسعود رجوی همان روز ۴بهمن ۵۷ یعنی ۸روز قبل از ورود خمینی به ایران در اولین سخنرانی خود در خارج از زندان و پس از ۷سال شکنجه و اسارت، اولین حرفی که زد، مرزبندی با خمینی و ارتجاع مذهبی تحت قیادت او بود.
آن‌روز مسعود گفت:
« خواهران، برادران، عزیزان، بایستی به عرضتان برسانم، که قراری نبود که من صحبتی داشته باشم، هم به‌علت بیماری، و هم به‌علت کثرت اشتغالات این روزها، یعنی محبتهای مردم، یعنی محبتهای شما خواهران و برادران، و هم به‌علت این‌که واقعاً فرصتی نبود آماده بشوم، برای گرفتن وقت شما عزیزان، ولی نمی‌دانم چطور شروع شد و در روزنامه‌ها هم نوشتند. بنابراین در راه که می‌آمدم فکر کردم که طبعاً چیزی ندارم جز حرف دل، و کمی هم درددل، و کمی هم گزارش مربوط به ۱۴سال فعالیت سازمان، و ۷سال زندان».

مسعود آن روز پس از شرحی از روزهای تلخ گذشته، به تحسین مردم و دانشجویان انقلابی و دانشگاه این سنگر آزادی پرداخت و توانایی‌های آنان را به خودشان یادآوری کرد. مسعود گفت:


« شما چه که نکردید و چه افتخاری امروز نصیب من شده که در مقابل آگاه‌ترین و صمیمی‌ترین پیش‌آهنگان این مردم، بتوانم تعظیمم را نثار کنم. نه گارد، نه چماق به‌دست، و نه رگبار نتوانست فریاد دانشگاه را خاموش کند. مگر نیست که حیات چیزی نیست جز عقیده و جهاد. درود بردانشگاه».

طرح مهم‌ترین مسأله با مردم
پس از آن مسعود با یادآوری روزهای درخشان انقلاب و قیام‌ شهرها و اعتصاب‌های کارگران، باز هم سرمایه‌های مبارزاتی خلق را به خودشان یادآور شد تا بتواند مسأله اصلی را که باید با توده‌ها مطرح می‌شد و کسی را در آن غوغای خمینی‌ساخته یارای انجامش نبود، با توده‌ها در میان بگذارد. او گفت:

«ولی دو مسأله مهم داریم؛

یکی خارجی، امکان هجوم، امکان یورش و کودتا و همه آن طرحهای ضدانقلابی فاشیستی که می‌دانید.

و یکی داخلی، در داخل صفوف خودمان. در این شکی نیست که به‌رغم همه فرازو نشیب‌ها، همه نوسانها، کشتار و کودتا نخواهد توانست مسأله را حل کند و پیروزی نهایی با خلق است».

مسعود با این مقدمات وارد اصل مطلب شد و آنچه را که باید با آگاه‌ترین اقشار مردم در میان نهد، مطرح کرد و گفت:

« اما مسأله داخلی، مسأله روابط و مناسبات نیروهای مختلف مردم با یکدیگر و در یک‌کلام مسأله تفرقه (است). اگر بپذیریم که عوامل خارجی به اعتبار و در روی عوامل داخلی عمل می‌کنند، پس مسأله داخلی مهم‌تر است».

مسعود در حالی‌که هنوز از درد و رنج شکنجه ساواکی‌ها و نیش و طعنه مرتجعین و اپورتونیست‌ها، زخم‌ها بر دل داشت، ضروری‌ترین مسأله انقلاب را مطرح کرد و گفت به آن میتینگ نیامده تا به تحسین آنچه که اتفاق افتاده بپردازد بلکه می‌خواهد درباره خطراتی که انقلاب را تهدید می‌کند صحبت کند.



ما برای ستایش وضع موجود نیامده‌ایم! 
مسعود در حالی‌که اکثریت خلق تمامی عواطف خود را وقف ستایش و تحسین خمینی و آنچه که در حال وقوع بود، کرده بودند، برخلاف جریان آب حرکت کرد و گفت:

«من نیامدم اینجا که روند خودبه‌خودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آنچه را که هست و فقط هست، تأکید کنیم، لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد، و چه چیز نباید باشد. آیا ما می‌خواهیم نسل ملعونی باشیم، نسل نفرین شده‌ای باشیم که فرصتها را از دست دادند. مسائلشان را اصلی و فرعی نکردند، و به فرعیات پرداختند؟».

مسعود درست در شرایطی که اکثریت مطلق توده تصور می‌کردند همه چیز روبراه است، شاه رفته و زندانی‌ها هم آزاد شده‌اند و امروز و فرداست که آقا هم بیاید و مملکت گلستان شود، گفت کشتی انقلاب سوراخ شده است و ممکن است غرق شود!

مسعود گفت:

« تصور کنید که در کشتی توفان‌زده‌ای هستید که سوراخ شده و ممکن است غرق بشود. و از هر طرف تهدید می‌شود و ما نشسته‌ایم بحث اسکو لاستیکی می‌کنیم، یا بحثهای خیلی خوبی هم می‌کنیم، ولی جایش آنجا نیست. نگذارید نسل ما نسل نفرین‌شده‌ای باشد».

مسعود اضافه کرد:

«من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه، به این شهادتگاه و به این زیارتگاه که هر چه را هست، هر چه را که خودبه‌خود اتفاق می‌افتد، بی‌عیب بدانیم. زیرا آنها تنها با عمل کردن بر روی اختلافات درونی ما روی تعارضات حتی درونی ما، امکان پیدا می‌کنند که دستاوردهایمان را بگیرند، اختناق را تکرار کنند و آزادی را به عقب بیاندازند».

ما به‌دنبال قدرت نیستیم! هدف ما کسب آزادی است 
مسعود بلافاصله بحث قدرت را پیش کشید و با صراحت تمام گفت:

«برادران و خواهران، رزمندگان و مبارزین، ما سر نداده بودیم که به‌جایش زر بگیریم. مگر جانمان را برای این داده بودیم که به جایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که در جاهای بهتر و صندلیهای بهتر و مقامات بهتری قعود کنیم».

«انقلاب دموکراتیک مردم ایران» و مرزبندی با ارتجاع مذهبی
سعود آن روز با تأکید بر این‌که مبارزه حق هر انسانی است و جبهه متحد داخلی برای مقابله با تفرقه‌افکنی و مقاومت در برابر آن ضرورت این مرحله از انقلاب است، صحبت‌هایش را به پایان برد و با شعاری ویژه، مراسم را تمام کرد. مسعود گفت: «پیروز باد انقلاب دموکراتیک مردم ایران»! شعاری که با آنچه خمینی و عوامل تازه به دوران رسیده‌اش تبلیغ می‌کردند و شعار «انقلاب اسلامی» سرمی‌دادند سراپا متفاوت بود. شعاری که راه آینده انقلاب را از راه مرتجعین انقلابی‌نما جدا می‌کرد. یکی از حاضران از مسعود پرسید: «انقلاب دموکراتیک یعنی چه؟» مسعود پاسخ داد: «یعنی انقلابی با شرکت مردم. با شرکت و حاکمیت تمام طبقات و اقشار خلق که یک نظام مردمی و شورایی را تداعی می‌کند».

یک ماه بعد در ۴اسفند ۵۷ در گردهمایی بعدی در دانشگاه تهران مسعود خطاب به مدعیان به قدرت رسیده گفت:‌ «صحبت از انقلاب نکنید. به‌خصوص صحبت از انقلاب اسلامی نکنید. خود انقلاب به اندازه کافی مسئولیت دارد چه رسد به انقلاب تراز اسلام».

 ۴۰سال پس از آن روز، اکنون با کانونهای شورشی 
از آن روز تا امروز ۴۰سال گذشته است و مسعود باز هم برای احقاق حقوق خلق و آزادی‌های دموکراتیک مبارزه می‌کند.

مبارزه‌ای که اینک توسط کانونهای شورشی به مراحل نهایی خود نزدیک شده است.


آیا صبح نزدیک نیست؟!