۱۳۹۹ آبان ۱۴, چهارشنبه

شرحی کوتاه بر یک پیوند ۴۵ساله و جیغ بنفش لشگر زاغ و زغن! – حمیدرضا طاهرزاده


                           شجریان خسرو آواز ایران و دکتر طاهرزاده

     ای مرغ سحر چون این شب تار              بگذاشت ز سر سیاهکاری

      وز نفخهٔ روحبخش اسحار                    رفت از سر خفتگان خماری

      یادآر ز شمع مرده یادآر                       «علی اکبردهخدا»

یاد یاران رفته همیشه دردناک است. سوز دل است و داغی لاعلاج. شخصاً ترجیح می‌دهم که از این قبیل یادها بگذرم. اما وقتی این یادها با مسئولیتی روشنگر برای بیان حقایقی مکتوم به هم می‌آمیزد آدمی می‌ماند که چه بکند و چه بگوید؟ یاد استاد بزرگ موسیقی آوازی ایران زنده یاد شجریان از این قبیل است. واقعیت این است که من از دیرباز و بیش از چهار دهه با ایشان دوستی و مودت داشتم. اما در مواردی یادهای خاطره انگیزش دیگر به فرد من تعلق ندارد. متعلق به یک فرهنگ و یک میهن و انقلاب است.

دو واقعیت دیگر بر این مسئولیت می‌افزاید. اول تجلیل عظیم مردمی از هنرمندی که عمری را در خدمت آنها بود و خود را با فروتنی و البته طنزی نیشدار «صدای خس و خاشاک» می‌دانست. مردم عزیز ما با فریادها و اشکهایشان برای از دست دادن شجریان نشان دادند که تا چه حد هوشیار و تا چه اندازه حق شناس هستند. و به راستی کیست که انبوه جمعیت سوگوار در برابر بیمارستان شجریان را ببیند و فریادهای پرسوز و خشم‌آگین آنان را بشنود و بر خود نلرزد. و مگر غیر از این است که این همه عواطف انسانی و مردمی، مسئولیتی عظیم بر مسئولیتهای ما می‌افزاید. پس باید با این مردم شریف و آگاه، هر چه بیشتر شفاف بود و صادق. نشان صداقت هم گفتن همهٔ حقیقت است. از گذشته‌های دور به ما آموخته‌اند که بدترین نوع دروغ، گفتن نیمی از حقیقت است .

اما دلیل دومی که مرا برای باز گفتن یادهایی از استاد شجریان ملزم می‌کند، لشگرکشی قوم یأجوج و مأموج بسیج شده از سوی اطلاعات آخوندی است. بارها از خود پرسیده‌ام چه شده است؟ چه اتفاقی افتاده که کر هماهنگ و گوش خراش وزارتی مرکب از زاغ و زغنهای لندنی و استکهلمی به فغان و ناله به میدان آمده‌اند و در فضای مجازی یا یک تلویزیون به‌قول زنده یاد زری اصفهانی، «بی وطن» با مجری بدنام و کم خرد و بیسوادش که همیشه با کولباری از بلاهت نقش سفره‌اندازی و پااندازی مزخرفات صد من یک غاز یک نفوذی تمام سوخته را بازی می‌کند این‌چنین به فغان آمده‌اند و زوزه می‌کشند؟ واقعاً «رفت از سر خفتگان خماری؟» . براستی که سکوت در برابر یاوه‌های این لشگر جرار دست چین شده و آموزش دیده نوعی پوشاندن حقیقت است. و همان‌طور که برشت گفته است آن کس که حقیقت را لاپوشانی می‌کند تبهکار است.

واقعیت این است که به تجربه دریافته‌ایم این لشگر درهم شکسته، با ساز و برگ عربده و توهین، تهمت و فحاشی، بی‌هدف و خود به خود به میدان نیامده‌اند. بفرموده مأموریتی را دنبال می‌کنند و با ناجوانمردی تمام بر پیکر بی‌جان استادی شلاق می‌زنند که دستش از دار دنیا کوتاه شده است. اما گلبانگ بلند آزادیخواهانه و خروش مرگ بر دیکتاتور او هم‌چنان در همه جای میهن به گوش می‌خورد.

آخوندها بنا به طینت هنرکش و ضدفرهنگی خود از موج عظیم تجلیل مردم از شجریان به‌شدت ترسیدند. وحشت تبدیل شدن این موج عظیم حمایت به یک حرکت اجتماعی باعث شد که عوامل رژیم با محاصره پیکر بیجان شجریان توسط پاسداران و یکسری مقامات ریز و درشت، پیکر استاد را با شتاب به مشهد بردند . در حالی که به‌قول اعضای خانواده‌اش پیکر او باید روی دوش میلیونی مردم تهران مشایعت می‌شد.

اجازه دهید اینجا واقعیتی را بیان کنم. شدت تألمات من از درگذشت استاد شجریان بسیار زیاد بود. تصنیف «یاد باد» او را، با آن صدای فاخر و نجیبش، در بیداد همایون که با همکاری زنده یاد مشکاتیان ارائه شده زمزمه می‌کردم که:

روز وصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

و بر این مصیبت فرهنگی به واقع ماتم گرفته بودم. در اینجا استاد محمد شمس به یاری‌ام آمد. بسیاری خاطرات مشترک گذشته را یادآوری‌ام کرد و تصمیم گرفتیم که شمه‌ای از حقایق ناگفتهٔ سالیان را برای همان خلق محبوبی که اکنون به میدان آمده و در ستایش استاد اشک می‌ریزد بیان کنیم.

در آن گفتگوها، مخاطبان اصلی من و استاد شمس مردم‌مان بودند. همان انسانهای شریف و قدرشناسی که برای از کف دادن آن بانگ آزادیخواهانه‌شان اشک میربختند و ناله سر می‌دادند.

ما دقیقاً بنا بر وظیفه اخلاقی، انسانی، فرهنگی، ملی و مبارزاتی خویش عمل کردیم تا بریک حقیقت مسلم که سالیان سال به دلایل مشخص امنیتی ناگفته مانده بود گواهی دهیم. این کار هم ادای دین به خود استاد بود و هم پاسخی به خلق محبوبمان که در حمایت از هنرمند عزیزشان به خیابان‌ها آمدند و مثل خود استاد شعار مرگ بر دیکتاتور سر می‌دادند. این بود که با امانت کافی از مناسبات دوستانه استاد با مجاهدین و اعضای مقاومت سخن گفتیم و من دو تا از کارهای مشترکی که با استاد داشتم را پخش کردم و هنوز چند اثر پخش نشده دیگر هم موجود است .

پیشاپیش می‌دانستیم که برای رعایت حداکثر امانت و صداقت باید با زبان دل سخن بگوییم. و از این رو هر چه را که در قلب و جان و دلمان بود با همان زبان دل و جان بی‌پیرایه بر زبان راندیم. هم‌چنین از همان آغاز برایمان روشن بود که تیری شلیک خواهد شد و قلب پر از حقد، زهر و کین مزدوران را مجروح و به درد خواهد آورد. لذا انتظار عکس‌العمل و باران یاوه‌ها و لجن خوریهایشان را داشتیم.

میزان این عکس‌العملهای لومپنی و یاوه‌ها و تهمتهایی که حقیقتاً شایسته خود گند گاو چاله دهانها، از نوع داخلی و خارج کشوری آن بود، به‌وضوح نشان داد تیر ما درست به کانون و قلب هدف اصابت کرده است. مگر ما، یعنی من و آقای محمد شمس، چه گفته بودیم که عده‌یی معلوم الحال پاچه ورمالیده این‌چنین به فغان آمده و با عر و تیز کردن و با همان بیان سخیف و ادبیات فاسد لومپنی به این عربده‌کشیهای مضحک روی آورده‌اند؟

ما صرفاً یک گزارش ساده داده بودیم، آن هم ملاقاتها و دیدارهای استاد شجریان با خانم مریم رجوی، بانو مرضیه و نیز برخی از مسئولان مجاهدین و شورا در پاریس بود و بس!. همین و لاغیر.

اما رسم دوران ما این است که وقتی آب به لانه عقرب و رطیل‌های نظام جاری شود شیادانی که جز دهان دریدگی و تهمت، هنر دیگری ندارند به میدان فرستاده می‌شوند تا آن حقیقت را لوث کنند.

ما از ملاقات استاد شجریان با خانم مریم رجوی سخن گفته بودیم. امثال آن وکیل خود فروخته بی‌چاک و دهان نه تنها به این ملاقات برده نشدند بلکه حتی خبرش را هم از او پنهان داشتیم؛ در این ملاقات به‌خاطر این‌که استاد به ایران رفت و آمد داشت دامنهٔ حاضران بسیار محدود بود. اما کسانی از معتمدین هم در جریان بودند که به همان دلایل ترجیح می‌دهم به آنها اشاره‌ای نکنم.

البته برای همه روشن است که اگر دهها نفر دیگر هم بیایند و گواهی دهند و بر صحت گفتار ما مهر تأیید بزنند باز هم دهان هرزه گوی این فرومایگان خودفروخته بسته نخواهد شد. مزدور منفور نفوذی با شتاب در یکی دیگر از چهارشنبه بازارهای تلویزیونی به پشت دوربین آن ابله بیسواد خواهد آمد و به یاوه سرایی و چاقوکشی، تهمت پراکنی و هتاکیهای بی‌شرمانه و فرافکنانه خواهد پرداخت!

بدون کمترین تردید تمام این پروژه رذیلانه پرده‌دریها و رفتار بی‌شرمانه در «اتاق مبارزه با نفاق وزارت اطلاعات» طراحی و برنامه‌ریزی می‌شود.

به‌عنوان نمونه سایت جام نیوز (رژیم) مصاحبه ما را «ادعای وقیحانه» نامید و نوشت: «گروهک تروریستی منافقین، پس از عدم موفقیت در سوء‌استفاده از درگذشت محمدرضا شجریان برای ایجاد اغتشاش و ناامنی در کشور، حالا با توسل به تکنیک دروغ بزرگ سعی در مصادره استاد آواز ایرانی و دست و پا کردن اعتبار برای خود دارد».!

یک سایت دیگر وابسته به رژیم به نام بولتن نیوز نوشت: «سازمان تروریستی منافقین که اعتبار خود را از گذشته نیز بیشتر از دست داده است بعد از نوید افکاری این بار به سراغ محمدرضا شجریان رفتند تا با استفاده از نام او برای خود کسب مشروعیت کنند . سازمان تروریستی منافقین در چندین بخش خبری خود، مدعی شدند که استاد شجریان سال‌ها قبل به پاریس سفر کرده بود و با همشهری خود، مسعود رجوی، ارتباط نزدیکی داشت و شجریان را حامی شورای ملی مقاومت معرفی کردند».

سایت مشرق (رژیم) هم در مقاله‌ای تحت عنوان «تکنیک"دروغ بزرگ" برای مصادره شجریان» نوشت: «پس از فوت محمدرضا شجریان استاد آواز ایران خاطره گوییها برای مصادره وی از طرف افراد معلوم الحال شروع شده است و منافقین هم که هیچ آبرویی نزد مردم ندارند، با این روش به‌دنبال وجهه سازی برای خود هستند!»

جالب‌تر آن‌که من در مصاحبه‌ام تصریح کرده بودم که زنده یاد شجریان «به هیچ سازمان سیاسی و جریان سیاسی وابسته نبود یعنی رابطه تشکیلاتی با هیچ کس» نداشته و علاقه‌اش به مجاهدین ناشی از روح آزاده او بود و خودش هم به‌کرات گفته بود که اهل کار سیاسی نیست.

سایت آفتاب (رژیم) از یک مزدور علنی وزارت اطلاعات به نام مسعود خدابنده نقل می‌کند که در مصاحبه با «پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی» گفته است: «یادم هست سازمان مجاهدین خلق مدتی به‌دنبال شجریان بود تا او را جذب کند که بالاخره به زبان آمد و علنی علیه‌شان حرف زد که بگذارند و بروند». جالب است که همین مزدور که بی‌هیچ پرده‌پوشی و شرم و حیایی از وابستگی‌اش به وزارت اطلاعات حرف می‌زند، در یاوه‌های خود دست به جعل تازه‌ای زد و مدعی شد که نه یک بار بلکه سه بار! برادر مجاهد مهدی ابریشمچی را به هتل محل استقرار شجریان برده است و استاد تقاضای دیدار با او را رد کرده است.!؟

این حرف مهمل و ادعای پوچ را هم بگذارید در کنار جعل قبلی‌اش که مدعی شده بود خودش به عربستان رفته و سه کامیون طلا از عربستان سعودی برای مجاهدین به بغداد ارمغان برده است .

در حالی‌که بر کسی پوشیده نیست و اسناد آن هم موجود است که مجاهدین مطلقاً نه به عراق و نه هیچ کشور ثالثی بجز خلق قهرمان هیچگونه وابستگی مالی و غیره نداشته و اسناد فعالیت‌های انتفاعی آنها نیز در بازارهای عراق گواه این حقیقت درخشان است.

ضمنا باید روی این نکته تأکید کنیم که رژیم برای لجن مال کردن شجریان نقل قولها و حتی مصاحبه‌هایی ازقول شجریان منتشر کرد که او بارها آنها را قویاً تکذیب کرد.

دیگر مزدوران رنگارنگ رژیم هم با خشم و دهان دریدگی هیستریک، افسار پاره کرده و به فحاشی وقیحانه‌ای مبادرت ورزیدند. در این میان دیگر نیازی به پرداختن به مزدوران خردهپا و آبروباخته‌ای از قبیل حامد صرافپور، زهرا معینی، عفت اقبال، بخشعلی و... نیست. شاید همین اندازه اشاره به این موجودات هزل هم زاید باشد.

البته وزارت اطلاعات و برنامه‌ریزان کارکشتهٔ آن به‌خوبی به بی‌اعتباری این قبیل مزدوران و مهره‌های سوخته واقفند و می‌دانند که هیچکس برای مهملات و اراجیف سخیف آنها که از دور هم خارج شده‌اند پشیزی ارزش قائل نیست.

وزارت اطلاعات در یک اقدام هماهنگ دیگر، فرمان به میدان آمدن رسته دیگری از مزدوران با رنگ و لعاب و نقابهای متفاوتی را صادر کرد. از میان آنها باید به مسعود بهنود، روزنامه‌نگار ساواکی - وزارتی لندن نشین اشاره کرد. خودفروخته بدنامی که نشان غلامی از هر دو رژیم بر پیشانی سیاهش نقش بسته است.

مسعود بهنود با فرومایگی تمام در پیام توئیتری خود چنین نوشت: «خبر دیدار محمدرضا شجریان با مریم در پاریس و در زمانی که مرضیه هم زنده بود و حالا نیست که تکذیب کند، جعل کثیفی است که با شناخت هیچ‌یک از یاران و نزدیکان او نمی‌خواند. این خبرسازیها فقط نشان از ورشکستگی و بی‌اعتباری مجاهدین دارد. شجریان با مردم بود نه با دشمنان مردم».

با یک مقایسه ساده بین ادبیات استفاده شده و محتوای ددمنشانه‌ای که سردمداران رژیم در مطبوعات خود در این باره ابراز کرده و آنچه که این حقیر ساواکی - اطلاعاتی، بر قلم ننگینش آورده و تغوط کرده به‌خوبی به دستورالعمل و سناریوی مشترک و آموزشی وزارت طلاعات پی خواهیم برد. البته هر آن کس که با متدهای ساواک و وزارت اطلاعات اندک آشنایی داشته باشد به‌خوبی می‌داند که وقتی موجودی دنی همانند بهنود حرف از مردم و دشمنان مردم می‌زند مقصودش چه کسانی است.!

اطلاعات آخوندی به موازات بهنود یک باند منحط اطلاعاتی را به سردمداری یک مهره نفوذی رسوا شده به میدان فرستاد، مصداقی نفوذی چاقوکش و سینه چاک وزارت، بعد از توجیه از سوی اربابانش در وزارت بدنام، حاضر یراق و شتابان برای انجام مأموریت محوله، به میدان امدادرسانی به وزارت خبیثه شتافت.

این لمپن مزدور نفوذی با دهان متعفن و کثیفش و با همان ادبیات هزل و پستی که از ذهن علیلش نشأت می‌گیرد، به سیاق همیشگی، به‌طور افسار گسیخته ودیوانه‌وار به فحاشی و هتک حرمت به اعضای مقاومت مبادرت کرد و با همان سناریوی تکراری وزارتی به تکذیب سخنان ما پرداخت. بعد هم چاک دهان عفن و آلوده خود را مثل همیشه گشود و گذشته از من و استاد شمس، دیگر اعضای شورا را از هرآن چه که لایق خود و تبار گرگ صفت، فاسد، هرزه و تبهکارش است بی نصیب نگذاشت. .

او پیش‌تر هم‌چون حیوان درنده و خونخواری که از قفس گریخته باشد، در لباس دادستان، آن هم از جنس مدعی العموم های آدم خوار رژیمی، از جلادانی چون قاضی صلواتی‌های رژیم تقاضای ۹بار اعدام برای مسئول شورا را کرد و گفت: «از ۶۴تا الآن ۳۵سال می‌گذره مسئول این‌که نرفتیم ایران، پشت خط موندیم خط جلو نرفته دیگه کیه؟ نبایستی پس به‌خاطر این ۳۵سال، ۹دفعه مسعود رجوی رو اعدامش کنیم؟ ... » (میهن تی.وی ۵ شهریور ۹۹)

تقاضای ۹بار اعدام برای مسعود رجوی رهبر پاکباز مقاومت ایران از سوی این مزدور نفوذی مفلوک، دقیقاً حاکی از عمق کینه سبعانه او به مجاهدین و رهبری آنها دارد. این موجود حقیر و مالیخولیایی نارسیست، در این کینه‌توزی بی‌حد و مرز به مقاومت گوی سبقت را از اربابان جلادش هم‌چون لاجوردی هم ربوده است.

آیا جای تعجب دارد که چنین فرد سفله، سفاک و درنده‌ای، انسانهای ارزشمند و شریفی مانند دکتر منوچهر هزارخانی را مورد رذیلانه‌ترین حملات وقیحانه خویش قرار دهد و ناجوانمردانه این روشنفکر بزرگوار میهنمان را که تنها گناهش ایستادگی شرافتمندانه بر مواضع خویش در مقاومت و حمایت از مجاهدین در جنگ تمام‌عیار با رژیم بوده «مزدور»بنامد؟ و بی‌شرمانه بگوید: «هزارخانی امروز که روشنفکر و نویسنده و فلان که نیستش یک مزدور تمام عیاره، یک جیره‌خوار تمام عیاره، یک آشغال تمام عیاره، که در قبال پول وجدان خودش رو می‌فروشه» بعد هم اضافه می‌کند: «همه آنهایی که در این محدوده امروز هستند در محدوده فرقه رجوی یک مشت تفاله اند»، ناگفته پیدا است کسی که دکتر هزارخانی را با همه سوابق مبارزاتی درخشان و افتخار آمیزش که حتی مخالفانش هم بر آن مقر و بدان اذعان می‌کنند، با فرافکنی مزدور بخواند، بدون تردید خود یک مزدور پلید و هرزه و فاسد به تمام معنا است.

قابل ذکر این‌که تاکنون حتی پاسداران رژیم هم به خود اجازه نداده‌اند که این قبیل اتهامات را به دکتر هزارخانی عزیز مان وارد کنند! حال همین خود دلیل روشنی مبنی بر عمق انحطاط فکری، روحی و روانی و میزان توصیف‌ناپذیر کینه حیوانی این نفوذی هار می‌باشد .

در اینجا مایلم چنین نتیجه بگیرم که با این حساب وضعیت و موقعیت من و استاد شمس از پیش مشخص و روشن است. لازم به تأکید است که همرزم و همکار دیرینه عزیزم استاد محمد شمس و من هم که مورد هتاکی رذیلانه این نفوذی آبروباخته و تمام‌سوز شده قرار گرفته‌ایم، به‌خوبی به وجوه مختلف ارزش و اهمیت این اقدام خویش واقف و بدان عمیقاً مفتخریم . استاد شمس و من اگر دست به انتشار یک سری حقایق مسلم تاریخی در مورد استاد شجریان بزرگوار زدیم فقط و فقط به وظیفه اخلاقی و انسانی و مبارزانی و میهنی خود در قبال ظلم و جور بی‌شرمانه‌ای که رژیم در حیات و ممات استاد بر او روا داشته بود عمل کردیم، طبعاً این وظیفه وجدانی ما بود.

جالب اینجاست که در میانهٔ جنگ ما با وزارت اطلاعات علیا مخدری که خودش را برای منافع مالی و ارث و میراث خانواده به وزارت بدنام آلوده کرده به جناب شمس خرده می‌گیرد و ابلهانه تلاش می‌کند تا ملاقات خانم مرضیه با استاد شجریان را تکذیب کند! آخر باید به ‌او گفت که سرکار علیه آن موقع که اصلاً اروپا نبودی و در ایران تشریف داشتی! ضمن این‌که خانم مرضیه با آن قدرت درایت و فرزانگی مختص خودش، هرگز بسیاری مطالب مهم منجمله همین دیدار را به آدم‌های نامطمئن، هر کس که می‌خواهد باشد و هر نسبتی که با خودش داشته باشد، در میان نمی‌گذاشت . لطفاً اجازه دهید تا در این مورد به همین بسنده کنم وگرنه مثنوی هفتاد من خواهد شد. ضمنا برخلاف تصور نفوذی تمام سوخته، خواهر مجاهد گرانقدرمان خانم بدری پورطباخ در جریان اقامت چند روزه آقای شجریان در فرانسه از موضع دبیرخانه شورا برای رتق و فتق امور و تنظیم دیدارها شرکت داشته و حضورش در ملاقات خانم مرضیه با آقای شجریان ربطی به مسئولیت ایشان در رابطه با خانم مرضیه نداشت. خانم پورطباخ، مسئولیت خطیر و سنگین کلیه امور مربوط به خانم مرضیه را سال‌ها بعد و به‌دنبال جنگ آمریکا با عراق و پس از بازگشت خانم مرضیه از عراق به پاریس عهده‌دار شد و تا واپسین دم حیات بانو مرضیه با تمام وجود به آن اقدام کرد.

برگردیم به ادامه ماجرا: اما رسوایی به همین جا خاتمه نیافت. سعید بهبهانی، سفره‌انداز بی‌سواد و ابله «بی وطن تی.وی» برای داغ کردن بیشتر تنور مربوطه، یک عنصر بریده از شورای ملی مقاومت را به آشپزخانه خویش آورد . محمدرضا روحانی که از قدیم الأیام به پوشال بافی، مبالغه گویی، چاپلوسی و حرف مفت و بی‌اساس زدن معروف بود، در برنامه از پیش تعیین شده‌اش با حالتی عصبی و هراسناک، «غیرنرمال» و لجام‌گسیخته به صحنه کیچن تی وی آمد و بی‌اختیار بند را آب داد و اعتراف کرد که استاد شجریان به پاریس آمده بود! اما!... . برای ملاقات با کریم قصیم!؟ چه دروغی مضحک و آشکاری؟.

بهر حال، چنین به‌نظر می‌رسد که مزدور نفوذی از فرط سراسیمگی فرصتی پیدا نکرده بود تا از قبل وکیل خود فروخته را برای یاوه سرایی در آن برنامه رسوا توجیه مکفی کند. بنابراین اظهارات روحانی در قالب توجیهات و حرفهای بلاهت بارش، تمام تلاشهای مذبوحانه رژیم و مزدورانش را برای تکذیب سفر استاد شجریان به پاریس برای دیدار افراد مقاومت کاملاً خنثی و نقش بر آب کرد. البته سزاوار است که به‌خاطر این دسته گل به آب دادن و اعتراف ناخواسته از ایشان قدردانی شایانی به‌عمل آید که با بیانات فاخر! خود و از سر تعجیل و از فرط استیصال بر صحت گفتار ما مهر تأیید زده است.

مضحک‌تر این‌که ۷سال بعد از این‌که شورا از لوث وجودش پاکیزه شده، او در این مصاحبه با بلاهتی مضحک، مدعی من هم گشته که چرا اسرار درون شورا (بخوانید سفر زنده یاد شجریان به پاریس و ملاقاتهای ایشان) را افشا کرده‌ام!؟ قابل ذکر این‌که ما همان زمان هم که ایشان در شورا بودند از بابت دهان‌لقیها و بی‌مرزیهایش، بسیاری خبرها را به ایشان نمی‌گفتیم. روحانی با صراحت به مسافرت استاد به پاریس اذعان کرده و می‌گوید که شجریان را برای ملاقات با قصیم از آلمان به پاریس آورده بودیم! تازه قصیمی که خودش مقیم آلمان است باید به پاریس بیاید تا شجریان را که از آلمان برای دیدنش به پاریس رفته ملاقات کند!؟ واقعاً زهی بلاهت و بی‌شرمی!

به هرحال رژیم برای مقابله با ما، سه عنصر خود فروخته خود را به‌صورتی دستپاچه فعال کرد و به صحنه آورد. عنصر اول مزدور ایرج مصداقی بود که در سناریوی وزارتی قرار بر این بود با مزدوران دیگر نقش چاقوکش دهان دریدهٔ سر بازارچه وزارت اطلاعات را بازی کند. دیگر بر کسی پوشیده نیست که نامبرده یک دژخیم نفوذی وحشی و پلشتی است که بعد از بیانیه ۱۴۰۴ زندانی سیاسی و افشاگری آقای فریدون ژورک، به‌مثابه کسی که از همان سال۱۳۶۰ و با دستیاری و کتاب و گزارش نویسی برای لاجوردی جلاد تا قتل‌عام اشرف در سال۱۳۹۲ در خون مجاهدین به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم دست داشته است. بدون شک این مزدور نفوذی باید در کنار همکار خویش، سردژخیم حمید نوری و برای جنایات بی‌شمارش محاکمه و مجازات شود.

مهره دوم، مزدور بدنام و فرو مایه مسعود خدابنده است که در تقسیم کار از سوی وزارت بدنام، مسئولیت تولید دروغهای گوبلزی (آخوندی) به این فرد معلوم الحال محول شده بود. او همان کسی است که شخصاً به همدستی با مالکی جنایتکار و قاتل در کشتار مجاهدین اقرار می‌کند . سومین مهره همان مسعود بهنود است که در بالا بدان پرداختیم . اینها به اضافه تعدادی از رسانه‌های وزارت اطلاعات از بولتن نیوز و مشرق‌نیوز و... به میدان تاختند تا به‌زعم خویش به نفی کامل روابط مقاومت با استاد شجریان اقدام کنند. آنها بر آن شدند تا به این ترتیب غافلگیری خویش را از اعلام رابطه مقاومت با شجریان به این شکل مفتضحانه جبران کنند. یک علیا مخدره هم به‌عنوان سس غذای این آشپزخانه مربوطه وارد شد تا به‌طرز احمقانه‌ای دیدار شجریان و مرضیه، این دو اسطوره آواز را از بیخ و بن و به سبک وزارت بدنام تکذیب کند!

هم میهنان عزیز به یاد دارند که به‌دنبال درگذشت هنرمند مبارز و ارزنده مقاومت خانم مرجان، وزارت اطلاعات با انتشار یک شماره نشریه مجاهد جعلی درصدد برآمد تا با کمک برخی از هنرمندنمایان خودفروخته، هنرمندان میهن را در تقابل با مقاومت قرار دهد، که البته با شکست بسیار فضاحت‌باری روبه‌رو شد. ولی این بار با استفاده از تجربه شکست‌خورده قبلی دست به آن حرکت ابلهانه نزد اما حماقت بسا بزرگتر دیگری را مرتکب شد.

حرکتی بس ابلهانه و از سر استیصال که نشان داد که این رژیم پابگور تا چه حد در غرقاب و منجلاب درماندگی دست و پا می‌زند. برای هرکس که دستی در آتش مبارزه با این رژیم داشته باشد کاملاً روشن و قابل فهم است که این قبیل عکس‌العملهای هیستریک رژیم از روی بن‌بست و درماندگی و ذلت است.

راستی باید این نکته را نیز روشن ساخت که چرا باز گفتن یک خاطره ارزشمند مشخص از یک واقعیت محض تاریخی و آن هم مربوط به بیست و پنج سال پیش، این‌چنین رژیم را از کوره بدر آورده و لشگریان مفلوک زاغ و زغنش را بسیج کرده و به آوردگاه گسیل کرده است؟!

بایداین نکته بدیهی را هم اضافه کنم که خانم مریم رجوی به‌دلیل جایگاهی که در این مقاومت داشته و دارند همواره ملاقاتهایی داشته و دارند که به دلایل مشخص و روشن هیچ لزومی برای انتشار آنها وجود ندارد. از جمله باید به مجموعه ملاقاتهای تاریخی ایشان با یهودی منوهین از بزرگ‌ترین مشاهیر عالم موسیقی کلاسیک و خصوصاً ویولون اشاره کنم. اولین دیدار خانم رجوی در محل اقامت لرد منوهین در پاریس بود که اتفاقاً با اسکورت رسمی پلیس‌های فرانسه همراه بود که بنده و خانم مرضیه هم افتخار حضور داشتیم. دیدار بعدی خانم مریم رجوی با یهودی منوهین بزرگ در محل اقامت ایشان در شهر اورسوراواز برگزار شد. یهودی منوهین به همراه هیأتی از بنیاد خودشان به آنجا تشریف آوردند و مورد استقبال گرم مجاهدین مستقر و خود خانم رجوی قرار گرفتند. طبعاً از این ملاقات علنی فیلمبرداری هم به‌عمل آمد .

با این‌که یهودی منوهین هیچ مشکلی برای پخش خبر و فیلمهای این ملاقاتها نداشت، اما مقاومت برای این‌که مبادا لرد منوهین از سوی رژیم و مزدورانش تحت فشار قرار بگیرد از پخش آن صرفنظر کرد. .

لرد منوهین هم‌چنین در جریان سفر خانم رجوی به انگلستان، ایشان را به جلسه بزرگداشت و کنسرتی که در حضور دولتمردان آمریکایی و اروپایی به افتخار جشن هشتاد سالگی لرد منوهین در دانشگاه کمبریج برگزار شده بود، دعوت کرد . این اسطوره فراموشی ناپذیر هنر و انسانیت که علاوه بر هنر بی‌نظیرش، به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین مفاخر برجسته عالم انسانیت در قرن بیستم شناخته می‌شود، در سخنرانی خویش در مورد آینده بشریت و نقش زنان در پروسه تکامل جوامع بشری ضمن معرفی جامعی از خانم رجوی به میهمانان تأکید نمود که آینده ایران را این بانوی بزرگوار رقم خواهد زد.

ولی مقاومت ایران خبر و گزارش و فیلمی را از این جلسه منتشر نکرد، تنها پس از درگذشت این استاد بی‌همتا بود که گزارشی از این دیدارها در سیمای آزادی به‌اطلاع هم میهنانمان رسید. دیدارها و ملاقاتهای بسیار ارزشمندی که من این شانس و افتخار را داشتم در جریان بسیاری از آنها باشم.

در مورد ملاقات خانم رجوی با استاد شجریان باید در نظر داشت که با توجه به رفت و آمدهای استاد به ایران و تهدیدات مسلم و آشکار امنیتی که از سوی حاکمیت هنرکش آخوندها متوجه زنده یاد شجریان بود، ما به‌دلیل ارزش والایی که برای ایشان به‌عنوان یک گنجینه ملی قائل بودیم، حاضر به پذیرش هیچگونه ریسکی در این مورد نبودیم. پس این بسیار طبیعی و بدیهی است که هیچ عکس و فیلمی از این ملاقات وجود نداشته باشد. حتی من سال‌های بعد هم که به‌دیدار استاد میرفتم شخصاً برای جلوگیری از هر نوع امکان ضربه خوردن امنیتی ایشان از هر گونه عکس گرفتن با استاد پرهیز می‌کردم . این همه دقت و توجه مقاومت در این امر برای شجریان عزیز هم قابل درک و هم ستودنی بود. ضمن این‌که حوادث سالهای بعد و حمله ۱۷ژوئن به اور در سال۲۰۰۳ و به غارت بردن همه مدارک و اسناد مقاومت و نقش فعال رژیم در این پرونده کاملاً نشان داد که این ملاحظه تا چه اندازه درست و منطقی بوده است.

در اینجا حیف است که به دو نکته دیگر اشاره نکنم. اول این‌که در آن ایام چند روزه اقامت در پاریس، استاد شجریان به ملاقات با مادر عزیز رضایی، که عزیزترین ماست، رفت. استاد با خضوع و فروتنی همیشگی خود آن چنان تحت تأثیر شخصیت والای عزیز قرار گرفته بود که به اصرار می‌خواست دستش را ببوسد. به هر روی، در پی درگذشت استاد و بعد از مصاحبه با سیمای آزادی، توفیق زیارت عزیز را پیدا کردم. عزیز از تواضع استاد و رفتار محبت آمیزش یاد کرد و من و استاد شمس را مورد محبت خود قرار داد و به من فرمودند چقدر خوب شد که شما این اسرار را که در نهانخانه دل و صندوقچه امانتهای سازمان حفظ کرده بودید گفتید و چه آتشی به جان رژیم و مزدورانش انداختید!

نکته دوم در مورد زنده یاد مجاهد صدیق محمد سیدی کاشانی معروف به «بابا» است. مجاهد والامقامی که عمری را با مدیریت دلسوزانه‌اش در راه بسط فرهنگ و موسیقی در مجاهدین سپری کرد و خدمات ارزنده‌اش برای ارتقای درک و بینش و کیفیت موسیقی فاخر در مقاومت فراموش ناشدنی است. بابا در نهاد ترانه و سرود سازمان آرشیو مخصوصی داشت و برای نهادهای مختلف سازمان ترانه‌ها و آوازهای اصیل موسیقی ایرانی را ضبط و تکثیر می‌کرد و می‌فرستاد. در این میان آثار استاد شجریان جای ویژه‌یی داشت. هنوز چندین نوار کاست قدیمی که بابا با ذوق سلیم خویش بشکل گلچینی از بهترین ترانه‌های خوانندگان به‌نام از جمله بنان، مرضیه، قوامی، شجریان، خوانساری و بسیاری دیگر تهیه کرده بود را در آرشیو شخصیم بیاد ایشان حفظ کرده‌ام. بادش گرامی

با این شعر ار حافظ که شجریان عزیز در اولین دیدارمان بعد از سال‌ها در سال۱۳۶۶ و با صدای بی‌مانندش خواند به پایان می‌برم:

روندگان طریقت ره بلا سپرند

رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز