خمینی: «حفظ نظام جمهوری اسلامی، از اَهَمّ واجبات عقلی و شرعی است ... از نماز اهمیتش بیشتر است» («صحیفۀ نور»، جلد ۱۰، صفحۀ ۲۲۶).
بر مبنای همین اصل طلایی، نه تنها «حکومت» به مثابه «شعبه یی از ولایت مطلقۀ رسول الله»، «مقدّس» و «الهی» و غیرقابل انتقاد شمرده می شود، بلکه همۀ گردانندگان ریز و درشت این «حکومت الهی» نیز مقدّس و مصون از خطا، شمرده می شوند و هرگونه انتقاد از آنها به منزلۀ انتقاد از «حکومت الهی» قلمداد می شود و انتقادکننده به عنوان «مخالفت با شرع» تحت شدیدترین مجازاتهای حکومتی قرار می گیرد.
در این جهل و دو سال، خلیفۀ ارتجاع (خمینی و خامنه ای)، در راستای اصل طلایی «حفظ نظام» به هر قیمت، هیچ مرز طی ناشده یی را در کشتار و سرکوب و چپاول و دروغ و رذالت و دین فروشی و ازمیان بردن همۀ دستمایه ها و سرمایه های ملّی ایران و ایرانی و ویرانگریها و شقاوتهای تروریستی خونبار در عراق و سوریه و لبنان و... باقی نگذاشت.
«وعده» دروغین و شیّادانۀ خمینی پیش از تصرّف «نظام» خمینی پیش از پیروزی انقلاب۵۷، به مردم داغدار و جان شیفتۀ آزادی، «وعده»های بسیار داد امّا، وقتی بر کرسی خلافت تکیه زد همه را زیر پا گذاشت:
ـ «در جمهوری اسلامی زنها آزاد خواهند بود. در تحصیل هم آزاد خواهند بود. در کارهای دیگر هم آزاد خواهند بود» (مصاحبه با هفته نامۀ «گاردِین، نوفل لوشاتو، ۲۵آبان۵۷).
ـ «در ایران اسلامی علما خودشان حکومت نخواهند کرد... خود من نیز هیچ مقام رهبری نخواهم داشت و از همان ابتدا به حجرۀ تدریس خود در قم برخواهم گشت» (مصاحبه با خبرگزاری رویتر، نوفل لوشاتو، ۵ آبان ۱۳۵۷).
ـ «در حکومت اسلامی رادیو، تلویزیون و مطبوعات، مطلقاً، آزاد خواهند بود و دولت حق نظارت بر آنها را نخواهد داشت» (مصاحبه با روزنامۀ «پیزاسره»، نوفل لوشاتو، ۹ آبان ۵۷).
ـ «دولت اسلامی ما، یک دولت دموکراتیک، به معنی واقعی، خواهد بود. من در داخل این حکومت هیچ فعالیتی برای خودم نخواهم داشت» (مصاحبه با تلوزیون بی.بی.سی، نوفل لوشاتو،۲۰آبان۵۷).
ـ خمینی در «بهشت زهرا»: «... می خواهیم مملکت دارای نظامِ ناشی از ملّت باشد... محمدرضای پهلوی، این خائن خبیث... همه چیز را به باد داد؛ مملکت ما را خراب کرد، قبرستانهای ما را آباد... تمام اقتصاد ما الآن خراب و درهم ریخته است... زراعت، به کلّی ازبین رفت... تمام انسانها و نیروی انسانی ما را، این آدم، ازبین برده است... خونهای جوانان ما برای این ریخته شد که ما آزادی می خواهیم. ما پنجاه سال است که در اختناق به سر برده ایم... ای مردم بیدار باشید... بر همه واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آن وقتی که اینها ساقط بشوند و ما به واسطۀ آرای مردم، مجلس مؤسّسان درست کنیم...» («کیهان»، ۱۲بهمن ۱۳۵۷).
ـ خمینی در روز ۱۶بهمن۵۷، به هنگام معرّفی مهندس مهدی بازرگان به نخست وزیریِ دولت موقّت، گفت: «... ما یک حکومت عادل می خواهیم؛ حکومتی که نسبت به افراد علاقمند باشد و عقیده اش این باشد که باید من نان خشک بخورم مبادا یک نفر در مملکت من زندگیش پست باشد، گرسنگی بخورد. ما چنین حکومتِ عدلی می خواهیم ایجاد کنیم» (کیهان، ۱۷بهمن۵۷).
این «وعده» های دلنواز خمینی، و ده ها وعدۀ دیگر، که چند ماه پیش از رسیدن به قدرت، بارها، آنها را به زبان آورده بود و تأکید او که دیگران وعده می دهند، امّا، ما عمل می کنیم، مردم داغدار و بلاکشیدۀ ایران را به فرارسیدن بهار آزادی؛ بهاری فرخنده و خالی از خودکامگی و بیداد و دار و تازیانه و سرکوب، امیدوار کرده بود؛ بهاری که در آن باران مهربانی و دادگری، درد و داغهای به جا مانده از بیدادگریهای شاه خودکامه را بشوید و خورشید شور و شادی و شوق در سراسر ایران، به یکسان، بتابد.
امّا، در حقیقت، وعده های خمینی، پیش از پیروزی انقلاب۵۷، برای فریب مردمی بود که به او امید بسته بودند و پلّه یی بود برای بالارفتن او بر سکّوی تصرّف «نظامِ» «الهی و مقدّس!».
***
ترفندهای مردم فریب خمینی برای تصرّف «نظام»، یکی دو تا نبود. یکی دیگر از این نوع ترفندهای شیّادانه، تن دادن کوتاه مدّت به نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان بود که در روز ۱۶بهمن۵۷، به هنگام واگذاری این منصب به او، درباره اش گفته بود: «... من که ایشان را حاکم کرده ام... ایشان واجب الاِتّباع است (پیروی از او واجب است). ملت باید از او اِتّباع (پیروی) کند. یک حکومت عادی نیست. یک حکومت شرعی است... مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است... در فقه اسلام، قیام بر ضدّ حکومت الهی، قیام بر ضدّ خداست. قیام بر ضدّ خدا، کفر است...» («کیهان»، ۱۷بهمن۱۳۵۷).
محسن رضائی، فرمانده پیشین سپاه پاسداران: «اگر امام (ره) در اوایل انقلاب، بازرگان را بر سر کار نمیگذاشت، شاید انقلاب به ثمر نمیرسید. بازرگان بزرگترین کلاهی بود که امام بر سر آمریکا گذاشت. ایشان نیرویی را به کار گرفت که آمریکا احساس خطر نکند» (خبرگزاری «فارس»، ۱۴بهمن ۱۳۸۹).
***
خمینی همین کلاه را نیز در عراق، بر سر آمریکا و اروپا، که نگران پیشروی نیروهای شوروی در ایران بودند، گذاشت.
روز ۱۶ اردیبهشت۵۷، وقتی کاملاً روشن شد که «شورشها [در ایران] مقدّمۀ انفجاری عظیم است»، فرستاده روزنامۀ «لوموند» با خمینی ـ که تا آن روز «هیچ گاه با مطبوعات خارجی مصاحبه به عمل نیاورده بود»ـ در نجف دیدار و گفتگو کرد.
خمینی در این مصاحبه، ازجمله، گفت: «هیچ گاه در میان مردمِ مسلمانی که بر ضدّ شاه درحال مبارزه اند، با عناصر مارکسیست یا افراطی اتّحادی وجود نداشته است... ما حتّی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد. من به همۀ هواداران خود گفته ام که این کار را نکنند... ما با طرز تلقّی آنها مخالفیم. ما می دانیم که آنها از پشت خنجر می زنند» («اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران»، قسمت سوّم از جلد اول، مهر ۵۷).
خمینی در این مصاحبه به «غرب» اطمینانداد که او به دامن «بلوک شرق» (شوروی) نخواهد افتاد و با آنها سرِ سازگاری نخواهد داشت. این امری بود که در دنیای دو قطبی آن دوران بسیار اهمیت داشت.
***
خمینی سرانجام بر اثر قیام دلیرانه و خونبار مردم ایران و وعده های فریبکارانه و تَرفندهای مزوّرانه اش، در ۲۲بهمن۵۷، بر منبر خلافت بالارفت و بر سرنوشت و سرمایه های ۳۶میلیون مردم ایران و تمام منابع ملّی و بر کلّ سرزمین ایران، بدون هیچ مانع و راهبندی چیره شد و با خیال راحت و بدون اندک دغدغه یی، همۀ وعده های مردم فریبش را، یکسره، از یاد برد و از همان اوّلین روزهای بهار آزادی، «وعید»ها و یکّه تازیهای خونبار و ایرانسوز پاسداران و قدّاره بندان تشنه به خونش، در سراسر ایران، هر ندای اعتراض و آزادیخواهی را در گلوها خفه کرد تا به هر قیمت ممکن، تَسمه از گردۀ نیروهای آزادیخواه و ظلم ستیز و مشتاق آزادی، و در رأس آنها، سازمان مجاهدین، بکشد و بر فرش خون آنها، «نظام» اهریمنی اش را برپاکند.
آماج اصلی یورشهای مرگبار پاسداران تیغ به کف و چماقداران هار و وحشی خمینی در سراسر ایران، اعضا و هواداران مجاهدین و دانشجویان و جوانان آگاه و پاکبازی بودند که لحظه یی پرچم مبارزۀ آگاهی بخش و روشنگرانه را به زمین ننهادند و جانانه، از آرمان آزادی ایران زمین دفاع کردند و پرشور و مرگ بر کف، پردۀ تزویر و ریا را بر چهرۀ این «دیو» خون آشام دریدند و او را از ماه به چاه افکندند.
***
روز ۱۳ آبان۵۸، «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام»، به فرمودۀ خمینی، سفارت آمریکا را به اشغال خود درآوردند و حدود ۶۰ تن از اعضای هیأت دیپلوماتیک آمریکا و کارکنان آن را به گروگان گرفتند. خواست گروگانگیران عبارت بود از: «استرداد شاه خائن و تعطیل سفارت و قطع هرگونه رابطه با آمریکا».
پاسدار محمّدعلی جعفری، «فرمانده کلّ سپاه پاسداران»، در سخنرانیش در روز ۱۳ آبان ۹۷، اعتراف کرد که اشغال سفارت و گروگانگیریِ دیپلوماتهای آمریکایی، از پیش، برنامه ریزی شده بود: «با رعایت طبقه بندی بسیار بالا قرار بر این شد که تظاهراتی بر ضدّ آمریکا از سَمت دانشگاه به سمت "لانۀ جاسوسی"... انجام بگیرد. تعداد معدودی از دانشجویان و مسئولان این دانشگاهها... میدانستند قرار است به سفارت آمریکا حمله بشود... تنها اندکی از مسئولان و معدودی از مسئولان انقلابی ما، از جمله، در رأس آنها، مقام معظّم رهبری (خامنهای) بودند که با این حرکت انقلابی به شدّت موافق بودند». اگر این گروگانگیری نبود «بدون تردید انقلاب ما عمر چهل ساله نمیکرد و در همان دهۀ اوّل انقلاب کار انقلاب تمام بود...» (اطلاعیۀ «دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران»، ۱۵آبان۱۳۹۷).
***
«مجاهد»، شمارۀ ۲۵، ۷اسفند۵۸: سازمان مجاهدین «کشتار ناجوانمردانۀ ۴زندانی سیاسی را محکوم کردند... طبق اخبار واصله،
شب قبل از راهپیمایی مراسم بزرگداشت حماسۀ سیاهگل در ۱۹ بهمن۵۸، چهارتن از رهبران «کانون فرهنگی ـ سیاسی خلق ترکمن» (شیرمحمّد درخشنده توماج، عبدالحکیم مختوم، طُواق محمد واحدی و حسین جرجانی) دستگیر شدید. روزنامۀ «جمهوری اسلامی» ۲۳بهمن نوشت: «توماج همراه با سه تن دیگر به تهران اعزام شدند».
روزنامه های ۴ اسفند ۵۸ نوشتند که اجساد این چهار نفر در ۱۲۵کیلومتری غرب بجنورد در زیر پلی توسّط رهگذری کشف شد.
آن روز هیچ یک از عاملان این کشتار وحشیانه، ارتکاب این جنایت را به گردن نگرفت، امّا، بعدها، شیخ صادق خلخالی، «قاتل صدها ترکمن و کرد و فارس»، به این جنایت فجیع اعتراف کرد و در مجلس رژیم، با افتخار! گفت: «... من با قاطعیّت در گنبد وارد شدم و یکی از کارهای برجسته و انقلابی ام در گنبد بود... ما دستور دادیم هر کسی را که مسلّح باشد، بیاورند، که آوردند. یکی، دوتا، سه تا، پنج تا. هرکسی را که مسلّح آوردند، ما اعدام کردیم. این جریان را که می گویم شاهد زنده دارم: آقای مُصحَف، استاندار آن زمان مازندران، دادستان کلّ و آقای درویش، رئیس سپاه پاسداران گنبد، آقای درازگیسو، که چندی پیش سفیر جمهوری اسلامی ایران در آلمان شرقی بود، آقای نوروزی اصفهانی ... آقای بنفشه، رئیس سپاه پاسداران ایلام... آقای هاشمی [رفسنجانی]، حاج احمدآقا [خمینی]، شخص حضرت امام، خود آقای منتظری و همۀ مسئولین، آقای دکتر بهشتی و آقای قُدّوسی... همه می دانستند؛ آقای رفیقدوست هم می داند. ۹۴نفر، مِنجمله، توماج، واحدی، مخدوم، جرجانی، اینها را، بنده اعدام کردم؛ ۹۴ نفر را اعدام کردم نه یک نفر را... من با قاطعیّت اسلامی در گنبد وارد جریان شدم و خلق ترکمن را در آنجا کوبیدم...» (روزنامۀ «آزادگان»، ۲۸شهریور ۱۳۶۳).
خمینی در ۳۱شهریور ۱۳۵۸، به مناسبت بازگشایی دانشگاهها، «دانشگاه و دانشگاهیان» را «چراغ راه هدایت و راهنمایی ملّت به سوی تعالی و سعادت و فضل و فضیلت» خوانده و از «استادان و دانشجویان دانشگاههای سراسر کشور» تقدیر کرده بود که «مکانهای علمی مقدّس خود را به صورت دژهایی مستحکم و سنگرهای شکست ناپذیر درآوردند و از استقلال و آزادی میهن عزیز خود دفاع نمودند...و دشمن خونخوار را دفع نمودند».
امّا، شش ماه بعد، در اوّل فروردین۵۹، در پیامش به مناسبت آغاز سال جدید، اعلام کرد: «باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به وجود آید... تا دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی».
او در همین پیام، «طبقۀ روشنفکر دانشگاهی» را «بریده از مردم» خواند و تأکید کرد: «اکثر ضربات مُهلِکی که به این اجتماع خورده است از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه رفته یی است که همیشه خود را بزرگ می دیدند و می بینند...» (روزنامۀ «جمهوری اسلامی»، ۶ فروردین ۱۳۵۹).
راز این «دگردیسی» شگفت آور را از زبان یکی فرماندهان جنایتکارِ سپاه پاسداران جور و جنایت بشنوید.
«سرلشکر پاسدار حسن فیروزآبادی، رئیس کلّ [پیشین] نیروهای مسلّح» رژیم، در «همایش فرماندهان و مسئولان پشتیبانی و مهندسی جنگ و جهاد سازندگی»، وضع دانشجویان هوادار رژیم و هواداران مجاهدین را د رآستانۀ یورش به دانشگاهها در پایان فروردین ۱۳۵۹، این طور توصیف می کند: «وظیفه جهاد سازندگی... از ابتدا به طور سراسری، ... مقابله با جریان فکری مجاهدین خلق بود» زیرا نظام با «یک هَجمه بسیار سنگین مجاهدین در درون جوانان مبارز ایران» مواجه بود. در آن زمان [۱۳۵۹] «از جوانان مسلمان دانشگاهی، تنها پنج درصد برای انقلاب ماندیم و ۹۵ درصد در سایۀ تبلیغات مسموم منافقین (مجاهدین)، از صحنۀ انقلاب خارج شدند...» (روزنامۀ «جوان»، ارگان سپاه پاسداران، ۲۹شهریور ۱۳۸۵).
خمینی همزمان با بستن دانشگاهها به زمینه سازی برای آغاز جنگ ایران و عراق پرداخت و این زمینه چینی ها از فروردین تا پایان شهریور ۵۹، که با حملۀ هواپیماهای عراقی به ایران جنگ آغازشد، ادامه داشت.
در آن بُرهۀ زمانی، «حفظ نظام»، تنها با «صدور تروریسم» و قشون کشی به عراق، با شعار «راه "قدس" از طریق کربلا»، امکان پذیر بود.
خامنه ای در دیدار با «دست اندرکاران راهیان نور» گفت: «دوران "دفاع مقدّس" در واقع "مقوله یی حیاتی" و همچون نَفَس کشیدن برای ملّت ایران (بخوانید: برای نظام آخوندی) بود و اگر این نَفَس، کشیده نمیشد، ملّت (=نظام) می مُرد» (تارنمای خامنه ای، ۱۶ اسفند۱۳۹۵).
پاسدار جواد منصوری، اولین سرکردۀ سپاه پاسداران ارتجاع، در ۱۶مهر ۱۳۹۶، در مصاحبه با تلویزیون حکومتی، راز این «مقولۀ حیاتی» را آشکار کرد و گفت: «... اگر جنگ نشده بود، من فکر می کنم انقلاب اسلامی از بین رفته بود... جنگ بود که انقلاب اسلامی را سازمان داد، قدرت داد، تجربه داد، روحیه داد و موقعیّت داد. خیلی نتایج جنگ برایمان عالی بود. با جنگ بود که توانستیم ضدّ انقلاب داخل؛ گروهکها را سرکوب کنیم...».
آخوند احمد جنّتی، رئیس «مجلس خبرگان» ارتجاع: «اگر خداوند کوه دماوند را هم طلا گرفته و به ما میداد، ارزش آن با جنگی که اتّفاق افتاد برابری نمیکرد... این جنگ، سر تا پا مایۀ… خوبی بود و قدرت نظامی جمهوری اسلامی را نیز تقویت کرد... برکات زیادی برای کشور ما داشت و ... باقی ماندن نظام به برکت جنگ بود» (خبرگزاری حکومتی «فارس»، ۲۸شهریور ۹۶).
نتیجه این که، آن طرفی که جنگ را به راه انداخت و بر ادامۀ جنایتکارانۀ آن اصرار ورزید، یعنی خمینی، میخواست نظامش را از این طریق حفظ کند و بقای آن را تضمین نماید. سرکوب آزاداندیشان و مردم معترض هم، تنها و تنها، در زیر سرپوش جنگ عملی بود و لاغیر.
در سال ۱۳۵۹، خمینی همزمان با ادامۀ زمینه سازی برای ایجاد جنگ با عراق، سرکردگان سپاه پاسداران را به لبنان فرستاد تا راههای «امتیاز»آور تروریستی و گروگانگیری را در این «عمق استراتژیک» نظام پیدا کنند.
(از راست: محسن رضائی، انیس نقّاش، صالح الحسینی و رفیقدوست)
روزنامه «مشرق» در ۱۹شهریور۱۳۹۰ عکسی را منتشرکرد که در سال ۱۳۵۹ (۱۹۸۰) در بیروت گرفته شده بود و در آن محسن رضایی (فرمانده وقت اطلاعات سپاه)، محسن رفیقدوست (مسئول پشتیبانی سپاه)، محمد صالح الحسینی (مسئول روابط خارجی سپاه) و انیس نقّاش، (تروریست لبنانی مُجری اوّلین عملیّات ترور شاپور بختیار در سال ۱۳۵۹) دیده می شدند.
سپاه پاسداران پس از دو سه سال تدارک و زمینه سازیهای لازم، سرانجام توانست در لبنان دست به یک عمل تروریستی بسیار بزرگ بزند و نیروهای آمریکایی را مجبورکند از آن کشور خارج شوند. پس از این اقدام تروریستی بسیار عظیم بود که آمریکا نه تنها لبنان را در «سینی طلایی» به «بانکدار اصلی تروریسم بین المللی» تقدیم کرد بلکه از آن پس نیز سرِ کیسه امتیازدادن به رژیم تروریست پرور را، چهار طاق، گشود و دیگر هرگز آن را نبست.
روزنامۀ رسالت، در ۳۰تیر ۱۳۶۶ (۲۰ژوییه ۱۹۸۷)، به نقل از محسن رفیقدوست، رئیس وقت سپاه پاسداران، نوشت: «هم تی.ان.تی، و هم ایده ئولوژیِ انفجاری که ۴۰۰ افسر و سرباز آمریکایی را در مقرّ فرماندهی تفنگداران آمریکا در بیروت به جهنّم فرستاد، از ایران رفته بود».
سایت «وُرلد نِت دیلی» ـ ۲۴مرداد۱۳۸۴ در این باره نوشت:
«مصطفی بنی نجّار، وزیر دفاع جدید ایران، از مسئولان بمبگذاری انتحاری بیروت است که در سال ۱۹۸۳، باعث کشته شدن ۲۴۱ تفنگدار نیروی دریایی آمریکا شد. او فرمانده ارشد نیروهای اعزامی ایران به لبنان بود.
در روز ۲۳اکتبر ۱۹۸۳، یک فرد “انتحاری” یک تانکر بزرگ انتقال آب را در راه فرودگاه بین المللی بیروت مصادره کرد و با تانکر مشابه آن، امّا، پر از مواد انفجاری، روانه مقصدی شد که تانکر اوّلیه در پیش داشت، یعنی فرودگاه بیروت، محل استقرار تفنگداران دریایی آمریکا. راننده “انتحاری” از یک ورودی فرعی به مقّر تفنگداران دریایی نزدیک شد و پس از درهم شکستن دیواره سیم خاردار و دو مقرّ نگهبانی و دروازه سر راه، در ساعت ۶ و ۲۲دقیقه صبح، تانکر مملو از مواد انفجاری را به ساختمان پایگاه کوبید. موج انفجار بسیار عظیمی که رخ داد، ساختمان چهارطبقه خوابگاه سربازان آمریکا را درهم ریخت و ۲۴۱تن از ساکنان ساختمان را، در حالی که هنوز درخواب بودند، به قتل رساند... پس از این حمله مرگبار، آمریکا نیروهایش را از لبنان بیرون کشید.
در سال ۱۳۸۲ یک دادگاه فدرال در آمریکا فرد بمبگذار انتحاری را یک فرد ایرانی به نام اسماعیل عسکری معرّفی کرد. دادگاه آمریکایی این انفجار را به عنوان “بزرگترین انفجار غیرهسته یی که تا کنون در جهان رخ داد، توصیف کرد که نیروی آن معادل ۱۵تا ۲۱هزار پوند تی.ان،تی، بود».
پس از این «بزرگترین انفجار غیرهسته یی» تروریستی، تروریسم و گروگانگیری در مدار جدیدی خود را نشان داد و سیاست جاری برونمرزی و داخلی رژیم ولایت فقیه شد. به موازات ادامه آن هم، دروازۀ امتیازدادنهای «استکبار جهانی» به «اُم القُرا»ی تروریسم بین المللی گشوده شد و پشتوانۀ بقای رژیمی شد که جز با سرکوب سهمگین در داخل ایران و شانتاژ و باجگیری و گروگانگیری و برپایی جنگ و تروریسم در خارج مرزهایش، نمی تواند به حیات ننگینش ادامه دهد.