۱۳۹۹ مهر ۲۲, سه‌شنبه

«تفنگم را بده تا ره بجویم»

 

   تفنگم را بده تا ره بجویم  --- فرهنگی که در برابر ارتجاع سر خم نکرد

پرواز اسطورهٔ آواز ایران، به دیار جاودانگی، فرصتی برای برون‌ریزی بغض‌های متکاثف و خشم‌های فرو خوردهٔ میلیون‌ها ایرانی  بود که در صدا و شخصیت شجریان، فرهنگی را جستجو می‌کردند که به‌دنبال ایلغار و اشغال آخوندها، در ایران به حاشیه رانده شده و سرکوب شده بود. فرهنگی که به‌دنبال به زیر کشیده شدن نظام سلطنتی در ۲۲بهمن ۵۷، به‌دنبال دمیدن «سپیده»ی آزادی بود و ایران را «سرای امید» می‌دید. خمینی به آن همه خیانت کرد. (۱)

این فرهنگ در سخت‌ترین شرایط بالید و به‌صورت زیرزمینی تداوم پیدا کرد ولی تن به تمکین و آلودگی به رجس ارتجاع نداد. موسیقی ملی و اصیل ایران، شاخه‌ای از این فرهنگ بود که خمینی از روز نخست کمر به نابودی آن بسته بود.

ببین خون عزیزان را به دیوار

نسلی که آن انقلاب ۵۷ را زمینه‌چینی و راهگشایی کرده بود، خود نخستین قربانی این خیانت عظیم شد. دیو تنوره‌کش ارتجاع در ردای اسلام آمده بود تا رویایی دستیابی به آزادی را برای سال‌ها سر ببرد و ایران را به انیرانستان تبدیل کند. او خواب خلافتی هزاران ساله را می‌دید.

شیفتگان آزادی اما به زدن به قلب «شب و دریای خوف‌انگیز و توفان» هم‌آواز خواندند:


«شب است و چهره میهن سیاهه

نشستن در سیاهی‌ها گناهه

تفنگم را بده تا ره بجویم

که هر که عاشقه پایش به راهه

برادر بی‌قراره

برادر شعله واره

برادر دشت سینه‌ش لاله زاره

شب و دریای خوف انگیز و توفان

من و اندیشه‌های پاک پویان

برایم خلعت و خنجر بیاور

که خون می‌بارد از دلهای سوزان

برادر، نوجوونه

برادر، غرق خونه

برادر، کاکُلش آتشفشونه

تو که با عاشقان درد آشنایی

تو که همرزم و همزنجیر مایی

ببین خون عزیزان را به دیوار

بزن شیپور صبح روشنایی»

پخش این تصنیف در سالهای پرخون و خطر دههٔ۶۰ انطباقی شگفت با حماسه و جنگاوری مجاهدان و مبارزانی داشت و دارد که عمامهٔ را به جای تاج بر تخت سلطنت به چالش کشیدند. زیرا باز شبی ستبر و غدار چهرهٔ میهن را سیاه کرده بود و نشستن و نشست کردن در آن گناهی نابخشودنی بود. باز نوجوانان با کاکل‌های غرق خون در کوچه‌ها و خیابان‌ها و خانه‌های تیمی به مصاف پاسداران ارتجاع می‌رفتند. کمتر ایرانی در آن روزها بود که خون پاشیده شدهٔ این عزیزان را بر دیوارها ندیده و متأثر نشده باشد.

اصلان اصلانیان این تصنیف را به یاد فدایی شهید، امیر پرویز پویان سروده بود.

ارتجاع را توان شنیدن این تصنیف انقلابی حتی در سال۵۷ نداشت دست به مصادرهٔ و تحریف آن زد. اما وجود نام درخشان پویان که مانند نگینی در این تصنیف حک شده بود تا امروز آن را از دستبرد مصون نگاهداشته است.

خمینی و تحریم موسیقی

از همان ابتدای به قدرت خزیدن خمینی معلوم شد او در کنار قلع و قمع آزادیهای دمکراتیک، با فرهنگ و هنر ایران‌زمین نیز سر جنگ دارد. تحریم موسیقی یکی از آنها بود.

«این موسیقی را حذفش کنید به کلی عوض این یک چیزی بگذارید، آموزنده باشد»؛ «موسیقی را حذف کنید. نترسید از این‌که به شما بگویند که ما موسیقی را که حذف کردیم، کهنه‌پرست شدیم! باشد ما کهنه‌پرستیم! از این نترسید. همین کلمات، نقشه است برای این‌که شماها را از کار جدی عقب بزنند» (صحیفهٔ خمینی. ص ۲۰۳ و ۲۰۵)

امام قدرت‌پرست و متلون بعدها نظرش را تعدیل کرد. آن نوع موسیقی را که مجیزگو و در خدمت سلطهٔ او و اشتهای جنگ‌طلبی‌اش بود، مشروع و حلال ساخت.

محمدرضا شجریان که خود را مانند فردوسی صاحب رسالت می‌دانست، در برابر این ایلغار ساکت ننشست و به مقابله با آن برخاست. این خدمت او به هنر ملی ایران در عصر خلافت آخوندی، یک عمل سیاسی محسوب می‌شود. درست مشابه کاری که فردوسی برای پاسداشت زبان و فرهنگ فارسی کرد.

فردوسی و هجو سلطان محمود

نفس عمل فردوسی در برابر خلافت عباسیان و گماشتهٔ آنها در ایران (سلطان محمود غزنوی) نیز یک کار سیاسی بود. به همین دلیل، ستایش رستم به‌عنوان نماد سلحشوری، پهلوانی و شجاعت ایرانیان از جانب فردوسی، به مذاق محمود غزنوی خوش نیآمد و او را به کوچک‌انگاری و تخطئه شاهنامه واداشت.

روایتی هست که سلطان محمود به فردوسی گفت شاهنامه چیزی جز احوال رستم نیست؛ در حالی که در سپاه من امثال رستم بسیارند. فردوسی در پاسخ می‌گوید: «من ندانم در سپاه سلطان چند رستم هست اما دانم که خداوند تا به‌حال مانند رستم نیافریده و نخواهد آفرید» و با خاطری مکدر از دربار بیرون آمد. سلطان محمود اندکی پس از رفتن فردوسی به یکی از درباریانش می‌گوید: «این مردک مرا به تعریض دروغ‌زن خواند»؛ و تصمیم به‌قتل او می‌گیرد ولی فردوسی از غزنه بیرون رفته و به هرات و سپس به طبرستان می‌گریزد و سلطان محمود را هجو می‌کند.

این هجو اگر چه به قیمت آوارگی مادام‌العمر فردوسی تمام شد ولی هویت ملی و شرف زبان فارسی را پاسداشت و نسل‌های امروزین ارزش آن را می‌فهمند.

تحریف و مصادرهٔ شجریان

با درگذشت شجریان حکومت دو سیاست موازی اتخاذ کرد. باند غالب نظام خفه‌خون گرفت و از اظهارنظر خودداری کرد و در عین‌حال به‌دلیل هراس از قیام، با اقدامات سرکوبگرانه مانع از برگزاری مراسمی درخور این هنرمند ملی و مردمی شد. باند مغلوب برای مصادره و تحریف خسرو آواز ایران او را یک هنرمند «غیرسیاسی» خواند.

«واقعا شجریان هیچ زمانی سیاست‌ورز به‌معنای خاص کلمه نشد. الآن چه کسی می‌داند که شجریان مشروطه‌خواه بود یا جمهوریخواه یا چی؟ او فقط هنرمندی آزادیخواه و مسئول بود که هیچ نگاهی قطعاً به قدرت نداشت و اگر حکومت، کاری به کار او نداشت، او هم بی‌هیچ انتظاری کار خود می‌کرد. و اگر او تحقیر هموطنانش را احساس نمی‌کرد، غیرت به خرج نمی‌داد و اعتراض نمی‌کرد. اگر شهروندان صاحب حق، خس و خاشاک نامیده نمی‌شدند، او هم احساس مسئولیتی نمی‌کرد که صدای خس و خاشاک شود تا در کنارشان مایی شود در مقابل آنها. تکلیف آن ما مشخص است. آنها باید تجدید نظر کنند». (اعتماد ۲۱مهر۹۹)

علاوه بر بایکوت و غیرسیاسی خواندن شجریان، هیاهوی تبلیغاتی حول نامگذاری خیابانی به اسم او [که در دوران حیاتش با مخالفت شدید حکومت مواجه شد] بخش دیگری از این سیاست کثیف است. حکومت بر آن است تا موج آزردگی و جریحه‌دار شدن میلیون‌ها ایرانی را از این رژیم هنرکش به این اقدامات به بیراهه ببرد. شجریان هنرمندی سیاسی بود و این را آشکارا ابراز کرده بود. قرار گرفتن او در صف مردم و شعار مرگ بر دیکتاتور او گواهی روشن بر این واقعیت است. دامن شجریان نیآلودن به رجس این رژیم و نامهٔ اعتراضی او برای توقف پخش آثارش از تلویزیون حکومتی عین سیاست بود. اگر این عمل سیاسی نبود، پس چه بود و سیاست کدام است؟

نشستن در سیاهی‌ها گناهه

شرایطی که خسرو آواز ایران را به خواندن این تصنیف سروده شده واداشت، اختناق شاه بود. اکنون اختناق شیخ‌، روزانه کاکل نوجوانان ایرانی را به خون می‌آلاید. نقش این خون را بر دیوارها می‌توان دید. برای زدودن سیاهی از چهرهٔ میهن، تنها راهی که دیکتاتوری در پیش پای عاشقان ایران و آزادی باقی گذاشته، دست یازیدن به تفنگ است.

آری، «نشستن در سیاهی‌ها» مادامی که خلیفهٔ ضدایرانی ارتجاع حکم می‌راند، گناه است. باید برخاست و این ننگ را زدود.

پی‌نوشت: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) این همان تصنیفی بود که صدای و سیمای آخوندی به آلودن آن از طریق مصور کردنش با عکس‌ها و فیلم‌های خمینی برآمد و اعتراض شجریان را برانگیخت و او خواهان توقف پخش آن از این بلندگوی حکومتی شد.