نمایشگاه ۱۲۰ سال مبارزه مردم ایران برای آزادی
کنفرانس اینترنتی با عنوان «اعدام، راه بقای ملایان، فراخوان به سازمان ملل برای حسابرسی قتلعام ۶۷» برگزار شد..
در این کنفرانس تعدادی از شخصیتهای سیاسی از کشورهای مختلف جهان، همچنین تعدادی از شاهدان قتلعام۶۷ و خانوادههای قتلعام شدگان سخنرانی کردند.
دیوید جونز نماینده مجلس عوام انگلستان، وزیر ارشد ویلز در کابینه دیوید کامرون:
خانم رجوی، همکاران، خانمها و آقایان این یک فرصت عالی برای پیوستن به شما در این همایش بسیار مهم در مورد قتلعام سال ۱۹۸۸ در ایران است، فاجعهای که سازمان عفو بینالملل در گزارش تکاندهنده خود با عنوان "ایران: رازهای خونین آلود: چرا قتلعام سال ۱۹۸۸ در زندان یک جنایات مداوم علیه بشریت توصیف میشود.
من اوایل این ماه به دومینیک راب وزیر امور خارجه کشور مان نوشتم و گفتم: ‘FCO آگاه است که تقریباً سه دهه قبل، نزدیک به ۳۰هزار زندانی سیاسی در طی چند هفته در تابستان، در زندانهای سراسر ایران بدون حکم قضایی اعدام شدند. این اعدامها توسط گزارشگر ویژه سابق سازمان ملل در مورد ایران، مرحوم اسما جهانگیر، در گزارش سالانه خود به مجمع عمومی سازمان ملل در مورد وضعیت حقوقبشر در ایران در آگوست سال ۲۰۱۷ بهطور مفصل ثبت شده.
همچنین شواهد زیادی وجود دارد، گزارشها و شهادتهای سازمانهای غیردولتی مستقل از شاهدان عینی و بازماندگان که ثابت میکنند این اعدامهای دستهجمعی توسط بالاترین مقام ایران در آن زمان صادر و مجازات شدهاند. علاوه بر این، بسیاری از مقامات ارشد فعلی و وزیران در ایران از جمله اعضای کمیسیونهای بدنام مرگ هستند که مسئول انجام و نظارت بر این قتلهای غیرقانونی بودند، از جمله ابراهیم رئیسی رئیس فعلی دادگستری ایران و وزیر دادگستری کشور، علیرضا آوایی میتوان نام برد.
این نه تنها عدم توجیه غیرقابل توصیف جامعه بینالملل در حمایت و دفاع از قوانین بینالمللی مصوب جهت جلوگیری از نسلکشیها و قتلعامها نیست، بلکه فرهنگ نگرانکنندهای از محافظت از مجازات متخلفان جدی حقوقبشر در ایران را برجسته میکند. شما مطمئناً موافقید که اگر عاملان بر اساس ظلم و ستم های خود به جای روبهرو شدن با تعقیب، پاداش داده و ارتقاء پیدا کنند، همانطور که در مورد قتلعام سال ۱۹۸۸ در ایران کاملاً مشخص است هیچ پایانی برای متوقف کردن ناقضان حقوقبشر وجود ندارد.
قطعنامههای سالانه تصویب شده توسط مجمع عمومی سازمان ملل و شورای حقوقبشر سازمان ملل از حداقل از سال ۲۰۱۱، که انگلیس به درستی از آن حمایت و پشتیبانی میکند، همگی مقامات ایران را بهدلیل جنایات نه بسیار جدیتر از قتلعام سال ۱۹۸۸ که بسیاری از حقوقدانان و مدافعان برجسته حقوقبشر آنرا یکی از بدترین جنایات در دوران پس از جنگ جهانی دوم را در نظر گرفتهاند، محکوم کردهاند. همانطور که شما بهتازگی در سخنان خود اخیراً به خانم رجوی اشاره کردید که بارونس بوثروید، رئیس پیشین بزرگ مجلس عوام قبلاً گفته است که قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۱۹۸۸، بزرگترین جنایت بدون مجازات مانده علیه بشریت پس از جنگ جهانی دوم است.
بنابراین من از وزیر امور خارجه و FCO خواستهام تا ابتکارعمل در سازمان ملل را بهدست بگیرند و با متحدان بینالمللی ما همکاری کنند تا اطمینان حاصل کنند که قطعنامه تصویب شده امسال در مورد ایران پاراگراف را شامل میشود که خواستار تحقیقات بینالمللی مستقل در مورد قتلعام هزاران نفر در سال ۱۹۸۸ است. زندانیان سیاسی در ایران بهمنظور تعیین میزان واقعی این جنایت و همچنین فراخوانی برای رساندن به کسانی که مسئولیت رسیدگی به دادخواست را از طریق پیگرد قانونی در یک دادگاه بینالمللی ارائه میدهند.
بدون پاسخگوی واقعی در مورد نقض کنندگان جدی حقوقبشر، به فرهنگ مصونیت از مجازات تبدیل میشود، و بنابراین تمام تلاش ما برای حمایت و ارتقاء حقوقبشر در ایران بیهوده تلف میشود. زمان آن فرا رسیده است که انگلستان با شهرت و تعهد خود و بهعنوان یک بازیگر مهم جهانی که ترویج دهنده اصل حاکمیت قانون و حقوقبشر است اطمینان بدهد که سازمان ملل عدالت را برای قربانیان قتلعام سال ۱۹۸۸ و خانوادههای آنها که سزاوار آن هستند و زمان طولانی از گذشته میایستد.
متشکرم.
زندانی سیاسی پروین فیروزان:
از سال۶۰ تا ۶۹ من در زندانهای تهران اوین گوهر دشت و قزلحصار بودم گوشهیی از قهرمانیها دلاوریهای خواهرانم را مشاهده کردم و خواستم خیلی مختصر راجع به آنها برایتان بگویم . در اولش هم میخواستم بگویم که واقعاً تا ابد اگر ترانه عشقی میسرایم در زیر آفتاب عشق آنها سروده میشود.
من درد ترا زدست آسان ندهم دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
یکی از دوستان بسیار عزیزم اشرف احمدی است که سال۶۰ دستگیر شده بود و در سال۶۷ بدار آویخته شد . او جزو اولین سری افرادی بود که برای اعدام فراخوانده شد. یادم میاید سال۶۰ در بند ۳۱۱ که سلولهای انفرادی بود، بودیم که اشرف با پسر کوچکش کنار دست من ایستاده بود. یک شب که سکوتی داخل بند حاکم بود یک لحظه دیدیم پاسدارها یورش کردند و لاجوردی جلاد هم کنارشان بود. اولش تشخیص نمیدادیم از صدای آنها تشخیص دادیم که لاجوردی هم با اینها ست. بعد از ۵دقیقه صحبت یک دفعه جیع و داد مادر را که بچهاش را بهزور از مادر جدا میکردند شنیدم. این مادر فریاد میزد که بچهام را این وقت شب کجا میبرید و آنها بیرحمانه بچه را از او جدا میکردند. بچه هم همینطور جیغ و داد و شیون میکرد و مادرش را صدا میکرد. بهطور واقعی من الآن بعد از ۳۹سال هنوز هم وقتی آن صحنه را یادم میاید، واقعیت قلبم آتش میگیرد و جگرم میسوزد چون بهطور واقعی صحنههای دلخراش و قساوتباری بود.
البته اشرف احمدی شهید، قهرمان بود. سه سال زمان شاه زندان بود و ۶۰ تا ۶۷ هم مقاومت جانانهای کرد. یکبار لاجوردی به او گفته بود بیا اتهامت را بگو منافق گفته بود آخر من چرا بگویم منافق، در جامعه میگویند مجاهدین، من هم که به اسم مجاهدین اینها را میشناسم چرا باید بگویم منافق . واقعا جرمش این بود که فقط میگفت مجاهدین و اسم واقعی و هویت واقعی سازمان را در بیرون مطرح میکرد. بیشمار مادرانی دیگری بودند که زمان قتلعام وقتی اعدامشان کردند دارای فرزند بودند و فرزندانشان بیسرپرست بودند.
مهین قریشی بود، مهناز یوسفی بود که اینها یک دختر داشتند. افسانه شیر محمدی بود. افسانه شیرمحمدی خودش مهندس معماری بود بعد یک دختر خیلی شیرین زبانی داشت، همیشه که میآمد ملاقات مادرش میگفت مادر کی میآیی؟ میگفت وقتی بهار بشود، گلها رویید من میایم. واقعیت این است که خودش به گل تبدیل شد. اما هیچ وقت نتوانست مادرش را در کنار خودش ببیند.
یک خاطره دیگر هم از دوستم زهره حاج میراسماعیل بگویم. او هم سال۶۰ دستگیر شده بود یکی از افرادی بود که در قتلعام ۶۷ بعد از ۷سال تحمل زندان اعدام شد.
خاطرهای که از او دارم این است که در اوایل سال۶۶ به ما پنیر خیلی کم میدادند، صبحانه و غذا کم میدادند، یک بار رفت به پاسدار گفت چرا حرف ما را گوش نمیکنید اگر نمیتوانید خوب ما را آزاد کنید، حداقل مینیممهای مسائل صنفی ما حل بشود که بعد از آن حلوایی رئیس گروه ضربت زندان بایک سری پاسدارها یورش آوردند ۱۲نفر از بچهها را بردند که زهره حاج میر اسماعیل شهید هم جزء اینها بود. اینها را بردند بالای تپههای اوین و با چادر بستند به گردنشان و چشمبندها را محکم کردند و با چوبهای میخ دار به اینا زده بودند، طوری که تمام زمین خون شده بود و حتی خود پاسدارها از این مسأله ترسیده بودند و بعد عجیب تراز این اینها را بردند سلولهای انفرادی و فردا بردند دادگاه. فردایش ما خبر نداشتیم یک دفعه پاسدارها آمدند داخل بند گفتند از اتاقها بیایید بیرون، ما فکر کردیم که در واقع برای تفتیش وسائل آمدند. گاهی میآمدند برای تفتیش وسائل. ولی اینطور نبود یک تخت آوردند گذاشتند بعد زهره را آوردند جلوی ما شلاقش زدند و این واقعاً اوج قساوت بود. به این همه جمعیت حتی مریضها رحم نکردند آنها را هم از اتاقهایشان بهزور آوردند که حتماً شاهد این صحنه باشند. گرچه این خواهرمان حتی یک آخ هم زیر شلاق نگفت، اما قساوت این رژیم بیحد بود. فقط بهخاطر اینکه گفته بود چرا پنیر کم است.
در زمان قتلعامها بهدلیل خصوصیت ضدبشری و ماهیت سرکوبگرشان حد و مرزی نمیشناختند.
یکی از خواهرانمان به اسم تهمینه ستوده را که مادرزادی یک پایش فلج بود اعدام کردند. خواهر دیگری به اسم طیبه خسروآبادی دو تا پایش مادرزادی فلج بود اصلاً حکم آزادی داشت، یک خواهرمان آفاق دک نما بیماری صرع شدیدی داشت، اصلاً مریض بود حتی به اینهم رحم نکردند. همه اینها را اعدام کردند. نکته دیگری که میخواستم بگویم این است که ما زمان قتلعامها کلاً در یک ساختمان سه طبقه بودیم که اسم آن آموزشگاه بود. در طبقه اول این آموزشگاه ۵ تا اتاق دربسته بود که دراین اتاقهای دربسته بچهها فقط برای صبحانه و نهار و شام میتوانستند بیرون بروند و ظرفهایشان را بشویند بشورند. آنها هواخوری نداشتند.
طبقه دوم هم یکسری بچهها بودند که عدهای کارگاه میرفتند و عدهای هم تازه تازه دستگیری بودند. طبق سوم هم تعدادی از مارکسیستها و سی نفر از خواهران مجاهدمان بودند که حکمهای سنگین ۱۵سال و ۱۲سال داشتند. وقتی که زمان قتلعامها تمام شد چون ما درسلولهای انفرادی بودیم، زیاد از همدیگر خبر نداشتیم که چه حوادثی دارد رخ میدهد. بعد که آوردنمان داخل اتاق در بسته، متوجه شدیم که از ۵ اتاق دربسته هیچکدام زنده نماندهاند. فقط یک نفرشون زنده مونده بود همه اینها را اعدام کردند. طبقه دوم هم یک سری از بچهها نبودند، طبقه سوم هم یک سری از بچهها را اعدام کردند که مجموعاً حاصلش این شد که سه طبقه را کردند یک طبقه یعنی وقتی آمارها را جمع میزنی، نزدیک ۱۵۰نفر از خواهرامان را اعدام کردند که تک به تک خاطرات قوی از قهرمانیهایشان دارم و اینکه چه مسیرهایی را آنها طی کرده بودند، چه روزهای سخت و طعم تلخ شکنجه را در واحدهای مسکونی طی کرده ودر قفسها طی کرده بودند. بعضی از آنها در سلول انفرادی نموز زیر زمین و بعضیهایشان دو سال انفرادی بودند. تمام این تاریخچه را طی کردند و چه قهرمانانی بودند و آخر به عهد خودشان وفا کردند و اسم مجاهد خلق را در بندبند سنگهای آن ساختمون زنده و جاوید کردند و این رسم مجاهد را در سینه تاریخ برای همیشه زنده نگهداشتند. درود بر آنها.
جولیو ترتزی وزیر خارجه سابق ایتالیا:
انفجارهای فاجعهبار بیروت، در ۴اوت، برای کل کشور، لبنان، رویدادهای غمانگیز جدیدی بوده است، در حالی که سایر کشورها به این دلیل منحصربهفرد که رهبری جنایتکار ایران هنوز در قدرت است، ویران شدهاند.
تروریسم منطقهیی و جهانی همچنان استراتژی اساسی آخوندها است.
اکنون که رژیم آخوندی احساس ضعف و خطر میکند حتی بیشتر گسترش یافته است.
حکومت مذهبی ایران حتی در زمان بحرانهای کووید۱۹، بیشتر به تروریسم و سرکوب علیه مردم خود، در داخل و خارج از کشور علاقهمند است.
تروریسم و سرکوب توسط دستان خونین ایران تأمین مالی، هدایت و اجرا میشود: حزبالله، سپاه، وزارت اطلاعات و یک دستگاه اطلاعاتی عظیم. ایران امروز یک تهدید بزرگ برای کل جهان است.
چه تعداد از ملل و خانوادهها توسط ایران، حامی دولتی شماره یک تروریستی در جهان ویران شدهاند؟ چند هزار حمله مرگبار، جمهوری اسلامی و نیابتیهای آن علیه شهروندان آمریکایی، اروپایی، عربی، آسیایی، آمریکای لاتین در سراسر جهان انجام دادهاند؟
نسل کشی قرن بیستم در اروپا، آفریقا، آسیا عمدتاً بهدلیل بزدلی، رؤیاهای استمالت، ترس و عدم اراده سیاسی دولتها و افکار عمومی آغاز و توسعه یافت. آن دولتها تمام ابزارها را برای جلوگیری از اینگونه هذیانها داشتند. اما آنها هیچ کاری نکردند. در بهترین حالت، آنها خیلی کم، خیلی دیر انجام دادند.
همه ما میدانیم چه اتفاقی در ایران افتاد، در آن تابستان سال۱۹۸۸، پس از حکمی که توسط آیتالله خمینی صادر شد: زندانیان سیاسی در مدت چند ماه بهطور گستردهیی اعدام شدند. جامعه جهانی در تمامیتش میدانست و میداند. سازمان ملل متحد، شورای امنیت سازمان ملل، مجمع عمومی، شورای حقوقبشر سازمان ملل متحد، همه آنها می دانستند.
شکی نیست که قتلهای سال۱۹۸۸ جنایاتی علیه بشریت بود: شروع آشکار یک نسلکشی گسترده سیاسی و قومی، که هنوز "کار در حال پیشرفت" برای حکومت مذهبی ایران علیه همه گروههای مخالف، اقلیتهای مذهبی و ملی است.
بسیاری از عاملان در حال حاضر دارای سمتهای کلیدی هستند: رئیس قضاییه ایران، ابراهیم رئیسی و وزیر دادگستری، علیرضا آوائی، اعضای "کمیسیونهای مرگ"بودند. مصطفی پورمحمدی نیز عضو"کمیسیون مرگ" بود و اکنون مشاور نزدیک رئیسجمهور حسن روحانی است.
بسیاری از شخصیتها، و سازمانهایی مانند "در جستجوی عدالت"، دولتهای مختلف بهمنظور ایجاد یک کمیسیون مستقل بینالمللی از سازمان مللمتحد درخواست کردهاند تحقیقات مستقلی را انجام دهد تا پاسخگویی و عدالت برای قربانیان این نقضهای وحشتناک حقوقبشر فراهم شود.
رژیم نسل کش ایران باید متوقف شود و به عدالت سپرده شود. حزبالله باید بهطور کامل در لیست نهادهای تروریستی تحریم شده توسط اتحادیه اروپا، سازمان ملل و سایر سازمانهای منطقهیی یا جهانی قرار گیرد. همین اتفاق باید برای سپاه و وزارت اطلاعات رخ دهد. جلسه قریبالوقوع مجمع عمومی سازمان ملل اولین و ضروریترین فرصت در دستور کار ما برای حاکمیت قانون و عدالت در ایران است.
آزادی و دموکراسی بهزودی واقعیتی در آنجا خواهد بود. چون یک نیروی سیاسی و اخلاقی که بهطور گستردهیی محبوب شده است، در طول بحران کنونی بیشتر و تقویت شده است: تحت رهبر قدرتمند و چشمگیر مقاومت ایران، خانم مریم رجوی.
راضیه پرندک مادر مجاهد شهید امیر مهران بیغم:
من راضیه پرندک هستم . خواستم جریان مهران را برایتان تعریف کنم . مهران در سال۶۱ در یک تظاهراتی که در کرج بود شرکت کرد و در آن تظاهرات دستگیر شد . بعد از سه یا چهار هفته که دوندگی و اینکه هر کجا رفتیم گفتند نمیدانیم، بالاخره از زندان جهانبانی خبردار شدیم و آنجا یک ملاقات پنج دقیقهای به ما دادند. بعد از دو هفته آوردند دادگاه انقلاب کرج و آنجا به شش ماه محکوم شد. نشان به همان نشان که شش سال این بچه را آنجا نگهداشتند . اول زندان قزلحصار و از آنجا فرستادند به زندان گوهردشت. یک خاطره دیگر که میخواستم من تعریف کنم ما رفته بودیم گوهردشت ملاقات مهران. آنموقع هم عید بود و این میترای ما فکر میکنم سه یا چهار سالش بود. اون بچههایی که زیر ۷سال ۸سال بودند اجازه میدادند که بروند آنطرف زندان یعنی بروند از نزدیک ملاقات کنند. ما پشت شیشه ملاقات میکردیم . خلاصه میترای ما هم جزو آن بچهها رفت آنطرف و بچههای دیگر هم بوسش میکردند و مهران هم بوسش کرد و موقع برگشتن مهران با دستمال کاغذی یک گل رز درست کرده بود. گل رز صورتی بود که خیلی قشنگ اون را درست کرده بود که این گل را به میترا هدیه داد و گفت این را ببر آنطرف. وقتی میترا میخواست از آنجا بیاید اینطرف نزد ما این پاسدار خانی که هیچوقت اسمش یادم نمیرود گل رز را از دست میترا گرفت و آنرا جلوی خودمان پاره پاره کرد و ریخت زمین. میترا بغض کرد و گریه کرد و ما آمدیم. سال۶۶ این آزاد شد. وقتی آزاد شد بعد از یکی دو هفته زمزمه کرد که من باید بروم و من آزاد نشدهام که بیایم برای خودم زندگی تشکیل بدهم. بعد با من صحبت کرد که از مرز خارج بشود و بیاید به بچههایی که در عراق هستند بپیوندد. من موافقت کردم که کمکش کنم. ما فکر کردیم که از مرز خارج شده و یک کدی به ما داد و گفت وقتی که من رسیدم یک کدی است که رادیو مجاهد را گوش کن آن کد به تو میگوید که من رسیدهام. ما هر چه رادیو مجاهد را گوش کردیم کدی نشنیدیم. تا اینکه همینطوری سردرگم و ناچار و درمانده مانده بودیم. یک روزی پدرش دکه روزنامه فروشی در همان خیابان شریعتی داشت دوتا موتورسوار آمده بودند و به پدرش گفته بودند که دنبال مهران نگرد. مهران در زندان گوهردشت است و موقعی که میخواسته از مرز خارج بشه دستگیرش کردهاند. بعد از آن من هر ۱۵روز میرفتم میپرسیدم که چه شده است . کمتر از ۱۵روز هم اجازه نمیدادند. میگفتند که هنوز محاکمهاش نکردهاند و هر وقت محاکمهاش کردیم به شما خبر میدهیم. آنقدر ما آمدیم و رفتیم که آذرماه بود که او را گرفته بودند. شد آذر ماه سال بعد . آذرماه بود که من از پدرش خواهش کردم که چون من زن هستم آنها من را سرمیدوانند. بهخاطر این است که اینها ارزشی برای زن قائل نیستند. خواهش میکنم ایندفعه تو برو شاید به تو جوابی بدهند. پدرش رفته بود که به او گفته بودند که بله اعدامش کردهایم. گفته بود که خوب یک مدرکی چیزی که آخر دلیل اعدامش چه است. به پاسدار گفته بود که برو ساعتش را بیاور و به آنها بده که مطمئن بشوند که ما اعدامش کردهایم. گفته بود که حالا که اعدامش کردهاید کجا خاکش کردهاید. گفته بود ۱۰۰هزار تومان بریز به حساب امام خمینی تا ما به تو بگوییم که کجا خاکش کردهایم. سه روز بعد به خانهامان تلفن کردند که بیایید ساکش را بگیرید و وسایلش را بیایید بگیرید. بعد سه روز بعدش پدرش رفت که وسایلش را بگیرد، یک عدد ساک با یک بلوز پاره پاره و خاکی و همان حوله و مسواک و خمیردندان که من داده بودم به او گذاشته بودند در ساک با یک عدد سنگ که فکر میکنم با آن سنگ نماز میخواند و یک تکه طناب پلاستیکی تقریباً ۶۰ سانتی متر. من اصلاً سر در نیاوردم که این طناب پلاستیکی معنیاش چه بود. بهعنوان مادر یکی از قربانیان قتلعام ۶۷ از سازمان ملل میخواهم که هیأت تحقیق مستقل برای بررسی قتلعام ۶۷ در ایران تشکیل دهد.
بارونس ورما، عضو مجلس عیان انگلستان، وزیر سابق توسعه بینالملل:
کنفرانس امروز در مورد قتل عام سال ۱۹۸۸ در ایران بسیار بهموقع برگزار میشود. زیرا معمولاً در همین ماه اوت، کانادا، انگلیس و اتحادیه اروپا شروع بهتهیه پیشنویس قطعنامه سازمان ملل در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران میکنند که بعداً در مجمع عمومی بهرأی گذاشته میشود.
این سنت سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد، لااقل بهمدت یک دهه بوده که جامعه بینالمللی نقض فاحش حقوق بشر توسط رژیم را در این کشور محکوم میکند.
این قطعنامه سالانه سازمان ملل نشان می دهد که همه توافق دارند که وضعیت حقوق بشر در ایران هولناک است و باید در جهت بهتری تغییر کند. اما اگر تحولات ایران را از ابتدای سال ۲۰۱۹ در نظر بگیریم، وضعیت حقوق بشر بهوخامت میگراید زیرا رژیم بهسرکوب نارضایتی و اعتراضات مردمی متوسل میشود تا نارضایتی فزاینده در کشور را خاموش کند.
گزارشاتی بهدست رسیده که لااقل ۱۵۰۰ نفر از معترضان بهقتل رسیدهاند. هزاران دستگیری در جریان اعتراضات نوامبر ۲۰۱۹ انجام شده. و خبر ساقط کردن هواپیمای اوکراینی برفراز تهران در ژانویه سال ۲۰۲۰ را شنیدیم که اعتراضات مردمی بیشتری را برانگیخت و در ماههای اخیر گزارشاتی شنیدیم مبنی بر احکام مرگ و اعدام افرادی که در اعتراضات سالهای اخیر شرکت داشتند.
دمکراسیهای غربی دیگر نمیتوانند بهانکار ارتباط آشکار بین رهبران رژیم و مشارکت در نقض جدی حقوق بشر همچون قتل عام ۱۹۸۸ بپردازند. در توصیف این قتل عام، عفو بینالملل عبارت جنایت در حال استمرار علیه بشریت را بهکار برده و آن را بدترین جنایت در تاریخچه جمهوری اسلامی میداند.
ضروری است که در قطعنامه آتی ملل متحد، مجمع عمومی قطعنامهای را تصویب کند که بهموضوعات مصونیت و پاسخگویی بپردازد، بهویژه در رابطه با قتل عام ۱۹۸۸.
همه کشورها باید از قطعنامهای حمایت کنند که تضمینی برای تحقیقات مستقل بینالمللی در مورد قتل عام ۱۹۸۸ باشد و بهایجاد فرایند پاسخگویی روشن در یک دادگاه بین المللی بینجامد تا مسئولان این قتل عام را بهمحاکمه بکشد. این باید جایگزین یک بند در قطعنامه مصوب سال گذشته مجمع عمومی شود که از قضاییه رژیم میخواهد که چنین تحقیقاتی را انجام دهد. متأسفانه چنین حرفی هیچ ارزشی ندارد. دلیلش کسانی هستند که این قطعنامه انتظار دارد تحقیقات را هدایت کنند.
دولت انگلستان همچنان قاطعانه بهمحکوم کردن نقض حقوق بشر رژیم در سال گذشته ادامه داد. این باعث دلگرمی و عاملی مشوق برای عملی شدن تحقیقات مستقل است. می دانم که چنین اقدامی از حمایت قدرتمند دوحزبی در هر دو مجلس عوام و اعیان در انگلستان و همچنین پارلمان کانادا برخوردار است. پارلمان کانادا قتل عام سال ۱۹۸۸ را جنایتی علیه بشریت اعلام کرده است.
پارلمانانترها در سراسر جهان در اتحاد با هم صدای اعتراضشان را علیه این جنایات ضدبشری بلند کردهاند و دولتها در حال اتحاد و همصدایی برای محکوم کردن رژیم و کسب اطمینان از پاسخگویی مقامات رژیم هستند.
خانم رجوی، ما حامی شما و همه کسانی هستیم که برای یک ایران آزاد و امن نبرد میکنند.
پروین پوراقبال - زندانی سیاسی و از شاهدین قتلعام ۶۷
پروین پوراقبال
سلام میکنم خدمت شما،
سلام میکنم خدمت همه هموطنانمان، هر کسی که صدای من را میشنود، این برنامه را میبیند.
خیلی ممنون از شما که من را به این برنامه دعوت کردید که بتوانم مختصری درباره بچههای ۶۷، آن چیزهایی که دیدم را برایتان بگویم.
واقعیتش این است که هر چه بگویم هیچکس نمیتواند از آنچه در ان سالهای اتفاق افتاد تصویر بگیرد واقعیتی که بعد از سی سال و اندی مطلقاً فراموش نمیشود و آثارش همچنان هست.
من سال۶۰ زندان بودم تا سال۶۱. بار دوم سال۶۵ مجدداً دستگیر شدم و تا سال۷۰ در زندان بودم که تماماً بهدلیل هواداری از مجاهدین بود. وقتی بار اول دستگیر شدم دانشآموز ۱۵ساله بودم، بچه مدرسهای بودم. خیلی بچهها مثل من دستگیر شدند. در زندان بچههای ۱۳ساله، ۱۴ساله، همه دانشآموز، نوجوان، تا مادرای سن و سالدار حضور داشتند.
من، هم شاهد قتلعام بچهها در آن زمان، هم شاهد قتلعام سال۶۷ بودم، در اصل یکی از بازماندههای آن دوران هستم.
من دیدم که یک نسلی از زنان بهوجود آمدند که همه در ابتدا بهخاطر آزادیها، بهخاطر مخالفت با محدود کردن آزادیها، اعتراضاتی که داشتند، هواداری از مجاهدین، دستگیر شده بودند، در سنهای کم. خیلی جاها دو خواهر کنار هم، یک خواهر را میبردند اعدامش میکردند، شکنجهاش میکردند در حالیکه خواهرش شاهد این صحنهها بود.
اینها چیزایی بود که من سال۶۰ و ۶۱ دیده بودم. سال۶۵ که مجدداً دستگیر شدم، واقعیتش با یک نسل دیگری مواجه شدم. یعنی یک چیز دیگر که خودم اصلاً در ذهنم نمیگنجید. سال۶۵ بعد از دستگیری در سلولهای انفرادی بودم، یک تعدادی از بچهها را آورده بودند و بهخاطر اعتراضی که کرده بودند شلاق میزدند. از دیدن این صحنهها تعجب کردم. بچههای شروع کردند به حرف زدن با من با مورس از پشت دیوار و از من سؤال کردند از کجا آمدی؟ چی شده؟ سراغ خبرهای بیرون را میگرفتند که من همه خبرها را به آنها گفتم. بعد آنها را بردند شلاق زدند. ولی من دیدم که اصلاً یک ذره از روحیه این بچهها کم نشده بود. بسیار شجاع بودند! جسور بودند!
همان روز اولی که وارد بند شدم، وقتی پاسدارا من را بردن به اتاقی که باید میبرند خیلی سر و صدا زیاد بود که از زیر چشمبند نگاه کردم ببینم که چیست؟ چه خبره؟ دیدم خواهری را که بعدها فهمیدم الهه دکنما بود و در قتلعامها هم شهید شد، روی زمین میکشوندن، کتکش و میزدند. میخواستند او را بهزور از بندی به بند دیگر ببرند که او هم قبول نمیکرد.
رژیم نمیدانست با اینها چکار کند. بنابراین تصمیم گرفتند که نسلکشی راه بیندازند. و همه را از بین ببرند که این کار را در قتلعام سال۶۷ کردند. البته از قبل زمینهچینیهایش بود. ما میدیدیم، بعضاً جستهوگریخته میشنیدیم. تیر ماه سال۶۷ بود که به بندهای ما آمدند و چیزایی سؤال میکردند، یک سری سؤالهایی میکردند، دادیار زندان آمده بود. من میدیدم کنار اسامی آنها علامت میگذارند. البته ما نمیدانستیم که داستان چیست؟ چون واقعیتش هیچ انسانی نمیتواند در ذهنش تصویر کند که ممکن است یک زمانی در عرض یک ماه این همه آدم را اعدام کنند. هیچ وقت. شاید همین الآن هم که ازش صحبت میکنیم، یک چیز غیرقابل تصور باشد.
همه این بچهها حکم ابلاغشده داشتند، خیلی از اینها باید آزاد میشدند. فرحناز ظرفچی ۱۶-۱۵ ساله بود که دستگیر شده بود. وقتی از فرحناز مصاحبه میخواستند بیا پشت تلویزیون بگو من مجاهدین را قبول ندارم، بگو من خمینی را قبول دارم، نظام را قبول دارم، او هم به این تن نمیداد. به او گفتند بیا انزجارنامه بنویس. خانوادهاش را تحت فشار گذاشته بودند، حسینزاده که مدیر زندان بود، خانوادهاش را تحت فشار گذاشته بود که به او بگویید این را بگوید. او را مجبور کنید بیاید انزجارنامه بنویسد که فرحناز هم این کار را نمیکرد. فرحناز حکم نداشت ولی در قتلعام او را اعدام کردند.
مژگان سربی حکمش تمام شده بود، باید آزاد میشد، ولی اعدامش کردند.
این لباسهایی که میبینید مال یکی از دوستان من است که اسمش محبوبه حاجعلی است. من و محبوبه با هم دستگیر شده بودیم. محبوبه چند سال از من بزرگتر بود. خیلی چیزها به من در زندان یاد داد. من مدتی بود توی زندان نبودم، خیلی چیزا رو نمیدانستم. او دانه دانه به من یاد میداد. همه چیز را به من توضیح میداد، یک سری کارها و شکنجههایی که روی بچهها اعمال کرده بودند را برای من ریز به ریز توضیح داد.
وقتی من را ۱۳مرداد ۶۷ از بند برای دادگاه بیرون بردند برای دادگاه آن زمان محبوبه بود. من چند عکس از خواهرم داشتم که در ارتش آزادیبخش بود و چند چیز دیگر را که داشتم به وی سپردم. او به من گفت تو که پروندهیی نداری چرا تو را میبرند؟ گفتم نمیدانم، نخواستم به او بگویم که این عکس خواهر من اس ت. فقط به او گفتم از اینها نگهداری کن. که وقتی برگشتم، دیگر محبوبه نبود. محبوبه را برای اعدام برده بودند و هیچ وقت بر نگشت. این لباس محبوبه بود که همیشه توی بند میپوشید. این هم جاخودکاری اوست. جنسهایی که البته من افتخار میکنم بهوجودش؛ برای من همیشه در این سالیان ارثیه مقاومت بوده. همیشه جلوی رویم بوده. خیلی شبها با اینها عهد بستم. توی هر سختی، توی هر شرایطی که بوده با اینها عهد بستم که راهش را ادامه میدهم.
نه فقط محبوبه، خیلیهای دیگر. ما دوستان خیلی خوبی بودیم. خیلی همدیگر را دوست میداشتیم. من هیچوقت باور نمیکردم که بچهها را در این ابعاد اعدام کرده باشند.
آزاده طبیب یکی دیگر از بچهها بود. آزاده خیلی باهوش بود. پدرش دکتر بود. سه تا خواهر بودند که با هم دستگیرشان کرده بودند، زمانهای مختلف دستگیرشان کرده بودند. آزاده بار دومش بود که به زندان آمده بود. ، چون وقتهای بیکاری داشتیم، آزاده برایمان کلاس ریاضیات میگذاشت. منم خیلی دوست داشتم، میرفتم پیشش یاد میگرفتم. آزاده را خیلی کتک زده بودند. دستگیری بار دوم وی بهخاطر این بود که یک سری تبلیغات به نفع سازمان، کرده بودند اعدامها را افشاگری کرده بود، یک سری کارهای تبلیغی کرده بود، خیلی شلاقش زدند که پاهایش گوشت اضافه آورده بود. عمل کرده بودند ولی باز بدتر شده بود. بعد، در اثر شکنجه و فشار و اینها، خیلی سرفههای خشک میکرد، حالش بد میشد.
حکم آزاده ۷سال بود که مان سال تمام میشد. وقتی ما را بعد از جریان قتلعام، شهریورماه برگرداندند داخل بند یک مدتی طول کشید تا ملاقاتها باز شد. خانواده آزاده خیلی زود ملاقات میآمدند. زمانی که خواهرش رفت ملاقات، چون همیشه این دو تا خواهر با هم میرفتند. وقتی برگشت، گفت وسایل آزاده را دادند. وقتی که من شنیدم که وسایل آزاده را دادند، تازه فهمیدم که همه بچهها اعدام شدند. چون بند خالی بود، هیچکس دیگر نبود. دایم بند را چک میکردیم دنبال یک دمپایی میگشتیم، دنبال یک تکه لباس میگشتیم، یک آثاری. فکر میکردیم شاید در یکی از این اتاقها، یک جایی این بچهها را مخفی کرده باشند، در یک بندی و در را رویشان بسته باشند و مستمر دنبال نشانه از آنها بودیم ولی وقتی خواهر آزاده رفت ملاقات و برگشت دیگر من فهمیدم که همه بچهها را اعدام کردند.
وقت بهخیر. بسیار خوشحالم که در کنفرانس امروز با چنین گواهیهای تکاندهندهای شرکت دارم. من بهروز مقصودی، ۲۸ساله ساکن نروژ هستم.
امروز، ماجراهای هر یک از خانوادهها و شاهدان عینی را شنیدیم. حتی من، بهرغم اینکه با این واقعیت بزرگ شدهام، هنوز نسبت بهآنچه که در تابستان ۶۷ و در خلال این سالیان در ایران گذشته، در بهت بهسر میبرم.
اجازه بدهید داستان خانواده خودم را با شما مطرح کنم. از خانوادهای با هفت فرزند، شش نفر از جمله مادرم بهدلیل هواداری از مجاهدین بهزندان رفتند. سه تن از داییهای من از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ اعدام شدند.
سعید عطارزاده اولیا، در سال۱۳۶۰، نوزده ساله بود که توسط سپاه پاسداران دستگیر شد. جرمش هواداری از مجاهدین بود. دو سه روز قبل از اعدام، با خانه تماس گرفت و گفت که در زندان مخوف اوین در تهران است. هجده روز بعد از دستگیریاش اعدام شد.
در سالهای اول بعد از انقلاب، اسامی اعدام شدگان در روزنامههای سراسری منتشر میشد. خانواده من اسم سعید را همراه با نود زندانی اعدامی دیگر در روزنامه دیدند. رژیم، وصیتنامه سعید را بعد از سانسور بهخانوادهام تحویل داد. داییام سعید، یک قهرمان واقعی بود. رژیم حتی تاب تحمل کلمات او را نداشت.
بهروز عطارزاده اولیا، کوچکترین داییام بود. او در خرداد ۱۳۶۰ در شانزده سالگی دستگیر شد. بسیاری جوانان از جمله بهروز، وضعیت را تحمل نکردند و بهجانب مجاهدین بهعنوان آلترناتیوی که خواستههای آنها برای آزادی و دمکراسی را نمایندگی میکرد گرایش یافتند. نمیدانیم بهروز دقیقاً کجا و چگونه دستگیر شد. ولی رژیم هنگام دستگیری هواداران مجاهدین را دستگیر میکرد بسیار وحشی و کینتوزانه عمل میکرد. اگرچه بهروز در هنگام دستگیری بهسن قانونی نرسیده بود، رژیم او را بهمدت هفت سال بدون صدور حکم در زندانهای اوین و قزلحصار نگه داشت و النهایه در جریان قتلعام ۶۷ اعدام کرد. امروز من اسم او را بر خود دارم.
پدربزرگ و مادربزرگ من، هر ماه بهملاقات فرزندان زندانیشان میرفتند. ولی در تابستان ۶۷، رژیم همه ملاقاتها را قطع کرد و بهآنها گفت که ماه بعد برگردند. ولی بعد از اعدام بهروز، رژیم مأموری را بهمغازه پدربزرگم فرستاد و وسایل بهروز را در یک کیسه بهاو تحویل داد و گفت پسرت را بهخاطر هواداری از کفار، اعدام کردیم. تا همین امروز از چگونگی اعدام و محل دفن او خبر نداریم.
دایی سوم من، محسن عطارزاده اولیا، در سال۱۳۶۴ دستگیر شد. محسن صاحب یک مغازه کوچک فنی در مشهد بود. او در محله، بسیار محبوب بود. او یک تماس با دوستی در فرانسه گرفته بود که هوادار مجاهدین بود. از آنجا که همه تلفنها کنترل میشدند محسن را بهجرم «تلاش برای ارتباط» با گروه اپوزیسیون مجاهدین دستگیر کردند. او بهده سال حبس محکوم شد. اغلب، او را بهعنوان فردی پایبند به اصول توصیف میکنند که حتی در شرایط سخت زندان همیشه بذلهگو بود. بهگفته همبندهای او همواره بر اعتقاداتش استوار بود و بهشرایط غیرانسانی حاکم بر زندان اعتراض میکرد که البته بهقیمت شکنجه بیشتر و حبس انفرادی تمام میشد. پدرم ابوالحسن مقصودی که خودش هم بهمدت هشت سال زندانی سیاسی بوده، مدتی را با محسن گذرانده بود و همواره از شجاعت او میگوید.
یکبار که مادربزرگم از او خواسته بود که از مبارزه دست بکشد گفته بود که نمیتواند نبرد با دیکتاتوری را تا اطلاع ثانوی بهحال تعلیق در بیاورد. ایران آزاد خواهد شد.
او در هنگام دستگیری ۲۴ساله بود. در تابستان ۶۷ بعد از سه سال زندان، اعدامش کردند و این در حالی بود که حکم ۱۰سال زندان بهاو داده بودند.
هنوز چگونگی اعدام و محل دفنش را نمیدانیم. هر تابستان، یادآور قهرمانان برخاک افتاده برای آزادی است. بهداییهای خود بسیار افتخار میکنم که ایستادن در برابر رژیم ملاها را بهرغم بهای سنگینش انتخاب کردند. قتلعام ۶۷ هنوز یکی از سیاهترین فصلهای تاریخ نوین بعد از جنگ جهانی دوم است. درعینحال، هنوز یکی از مواردی است که کمترین فاشگویی و بحث پیرامون آن صورت گرفته.
رژیم حاکم بر ایران کماکان نابودسازی جمعی زندانیان سیاسی در سال۶۷ را کتمان میکند. هیچیک از عاملان و آمران این جنایت بهدست عدالت سپرده نشدهاند و هیچیک از مقامات فعلی رژیم، از جمله ولیفقیهشان علی خامنهای مورد حسابرسی قرار نگرفتهاند. رئیس فعلی قضاییه رژیم، ابراهیم رئیسی عضو کمیسیون مرگ بود. رئیسی که بهنقش خود در قتلعامها افتخار میکند، این روزها سخت مشغول صدور احکام اعدام برای معترضان است. این نتیجه مستقیم مصونیت است.
ما خانوادههای قربانیان ۱۳۶۷، مصرانه خواهان تحقیقات مستقل مللمتحد در رابطه با هولناکترین جنایات علیه بشریت بعد از جنگ جهانی دوم هستیم.
بابت وقتی که اختصاص دادید و فرصت بیان ماجراهایمان ممنونم.
ژان ژیگلر نایبرئیس سابق کمیته مشورتی شورای حقوقبشر سازمان ملل: