قبل از هر چیز بگویم این یک مطلب سیاسی نیست. واکاوی لحظاتی است که بر من و شاید ما می گذرد. ساعات بی شماری که فکردرآرزوی بهتر شدن شرایط برای مردم ایران با توست.دربرابرشقاوت وبی رحمی های رژیم کلام کم می آورد. در روزها و سالهای تبعید بارها احساس ناتوانی برای اینکه بتوانی دردی از درد های بیشمار مردم را بکاهی آزارت می دهد. گاه فکر می کنی پایانی بر این دردها و رنج ها متصور نیست.
این روزها با احکام ضد بشری اعدام و حبس های طویل المدت برای جوانانی که تنها خواسته شان یک زندگی با کرامت انسانی است، شمار بی حد و اندازه کسانی که جانشان را نه بیماری کووید ـ ۱۹ بلکه عدم مدیریت رژیم می گیرد، فشار گرانی، بیکاری و هزاران معضل و مشکل دیگر تصور تغییر در ذهنم رنگ می گیرد. جمله اشرف شهیدان اشرف رجوی را بارها و بارها با خود تکرار کرده و می کنم، جهان خبردار نشد که بر مردم ما چه رفت. گوئی تمام ماجرا تصاویری است که من از ایران دارم. از نوشتن هم سرباز می زدم. انگار که دچار روزمرگی شده باشم.
اما این تمام داستان نیست. دو اتفاق من را از دنیای خودم بیرون کشید و به من یادآوری کرد که لنگرگاهی محکم است که تو را از همه طوفانها و سختی ها عبور می دهد و همین من را به یاد ماجرائی انداخت که خودم شاهد آن بودم.
در طول سالهای طولانی تبعید و دوری از وطن بارها و بارها نشانه هائی بر اهمیت رهبری و مسئولیت های خطیر آن دیده ام. رهبری یک جریان سیاسی در سیاهترین دوران تاریخ معاصر ایران، مهمترین مسئولیت است. مسئولیتی که باید هر لحظه خود را در معرض داوری قرار دهی و بتوانی با تصمیی بگیری که بیشترین نفع را به انقلاب برساند. با وجودیکه از کلمه بیشترین استفاده کردم، اما منظورم معامله و بده و بستان نیست. دیده ام و دیده اید که چگونه مسعود و مریم مورد بی پایه ترین اتهامات قرار می گیرند. مطلبی را می خواهم تعریف کنم به سالهای دور بر می گردد. برای این می نویسم که قدر رهبری را بیشتر بدانیم و آنان را الگوی خود قرار دهیم و از هیچ تهمت و ناروائی نهراسیم . این اتفاق قبل از کودتای ارتجاعی، استعماری ۱۷ ژوئن افتاد.
ماه اردیبهشت بود و طبق معمول سالانه ما خود را برای برنامه تظاهرات سی خرداد آماده می کردیم. یکی از شیوه های اطلاع رسانی به مردم رفتن به در خانه آنها بود و اهمیت تظاهرات و شرکت در آن را برای آنان توضیح دادن. در یکی از روزها در خانه ای را زدم و خانمی در را باز کرد. ما دو نفر بودیم و خودمان را معرفی کردیم و او به اصرار از ما دعوت کرد که وارد خانه شویم. خودش زخم خورده نظام بود و وقتی ما توضیح دادیم بسیار استقبال کرد و گفت همسایه ای دارد که کرد است و او هم شاید مایل باشد که بیاید. و گفت همین الان به او می گویم. شما منتظر باشید. بلند شد و از در آپارتمان بیرون رفت. اما در را باز گذاشت. صدایش شینده می شد که می گفت دو نفر از هواداران مجاهدین اینجا هستند دوست دارم آنها را ببینی. و او نیز قبول کرد و گفت الان می آیم.
با هم وارد شدند. مردی بود حدود۵۰ سال و با قدی نسبتا کوتاه. بسیار لاغر و صورتش به گودی نشسته بود. لباس کردی به تن داشت و سلام کرد. بعد از چند دقیقه از خودش می گفت که پیشمرگه بوده و در درگیری ها زخمی شده و او برای معالجه به این جا آمده است. می گفت که درد لحظه ای او را آرام نمی گذارد، با وجودیکه اینکه عمل های جراحی زیادی داشته ولی هنوز بهبود نیافته است. در این مدت کسی هم حالش را نپرسیده است. گفت اگر حالش بهتر شد می آید و چه خوب که مجاهدین در خارج از ایران هم این همه فعالیت دارند. برنامه سی خرداد آن سال قرار بود در استکهلم برگزار شود.
مدتها از او خبری نداشتم و از خانم همسایه جویای حالش می شدم.
یکی از روزهای سرد ماه دسامبر برای کاری قرار بود که یکروزه به استکهلم بروم. قطار ساعت یک ربع به شش صبح حرکت می کرد. کمی زودتر از ساعت حرکت به ایستگاه قطار رسیدم و در سالن این طرف و آن طرف را نگاه می کردم. ناگهان او به طرفم آمد و سلام کرد. از دیدن او در صبح زود تعجب کردم و پرسیدم که آیا او می خواهد به استکهلم برود. گفت نه! قصد سفر ندارم. شاید از صورت من متوجه شد که من خیلی تعجب کردم و ادامه داد که خوابم نمی برد از خانه تا اینجا را پیاده آمدم.
ـ نزدیک به سی کیلومتر را پیاده آمدی؟
ـ بله خانم! خواب ندارم. فقط می خواستم بگویم خوش به حالتان که رهبری دارید. قدرش را بدانید.
با نگاهی عمیق به من، خداحافظی کوتاهی کرد و رفت. نوشتم دو اتفاق باعث شد که مرا به خود آورد.
اول پیام مسعود بود که در ارتباط با لیست گذاری قاتلین دکتر کاظم رجوی، برادرش نوشته بود: علاوه بر قاتلان برادرم کاظم، آمران و عاملان همه ترورها و جنایتهای فاشیسم دینی در داخل و خارج ایران باید تحریم شوند و به سزای اعمال خود برسند.
قاتلان قاسملو در وین، بختیار و برومند در پاریس، فریدون فرخزاد در بن، اکبر قربانی در استانبول، شرفکندی در برلین، نقدی در رم، زهرا رجبی و علی مرادی در استانبول و محمد حسن ارباب در کراچی و دهها تن دیگر در این شمارند.
این علاوه بر صدها جنایت تروریستی رژیم ولایت فقیه در خاک عراق و کردستان عراق علیه مقاومت ایران و پیشمرگان و برادران کرد ماست.
پیامی کوتاه و بسیار پر محتوا. بیانگر این است که حقوق بشر و آزادی در سرلوحه وظایف مقاومت است. وقتی که او می گوید: دعوای ما با ولایت فقیه بر سر قدرت نیست بر سر تغییر رابطه قدرت است. یعنی قدرت از انحصار ولایت فقیه و اعوان و انصارش خارج شود و به مردم برسد. دعوای مقاومت ایران با رژیم ضد بشری موضعی و محدود نیست بیش از چهل سال ادامه دارد. از روز تشکیل شورای ملی مقاومت مسئول شورا مسعود رجوی سرنگونی تمامیت رژیم جمهوری را در دستور کار شورا گذاشت و در طول این مدت شورا و سازمان محوری آن مجاهدین میلیمتری از این خواست عقب نشینی نکرده اند.
اتفاق دوم! دیدن دو برنامه تلویزیونی از سیمای آزادی به نام حرفهای نا گفته! احمد رضا ایرانپور و احمد ناظم زمردی از اینکه چگونه مجاهد شده اند می گویند. نکته برداشت این دو که از ایران با انتخاب خود با طی مراحل سختی به سازمان پیوسته اند، تواضع و عشق مجاهدین به مردم است و قدر و کرامت انسانی. سخت است که جمله ای را از گفتگوی آنان را بیاورم. دیدن این دو برنامه را به همه سفارش می کنم!
و باز با خودم می گویم با داشتن چنین رهبری سر به آسمان می سایم.
حرفهای نا گفته احمد رضا ایرانپور https://bit.ly/3lw2rJN
حرفهای نا گفته احمد ناظم زمردی قسمت اول https://bit.ly/3lvmiZy
حرفهای نا گفته احمد ناظم زمردی قسمت دوم https://bit.ly/3jvujfj