سخنرانی مریم رجوی بهمناسبت سالگرد انقلاب ضدسلطنتی
خواهران و برادران!
اعضای کانونهای شورشی!
هموطنان عزیز!
بهمناسبت سالروز انقلاب ضدسلطنتی و بهمناسبت سالروز عاشورای مجاهدین؛ روز شهادت اشرف و موسی درود میفرستیم و سر تعظیم فرود میآوریم در برابر اراده جبرشکن خلق قهرمان ایران که در ۲۲بهمن یک دیکتاتوری با برخورداری از ۷۰۰هزار نیروی مسلح را واژگون کرد و در ۱۹بهمن ۱۳۶۰ با تقدیم رشیدترین فرزندانش نشان داد که هرگز به غاصبان آزادی و حاکمیت مردم تسلیم نشده و نخواهد شد.
از قیام ۲۲بهمن تا ۳۰خرداد ۶۰ و بامداد سرخفام ۱۹بهمن، در رویارویی با ایلغار خمینی، که حاصل خون و رنج هفتاد ساله را بهیغما برد، گوهر عصیان و ناآرامی سرشته شد.
و از آن پس تا قیامهای امسال، ایران، همچنان در تب و تاب و خروش و شورش برای آزادی است.
بله ما ـ مردم ایران ـ هزار بار سرکوب و قتلعام شدیم، اما هزار بار از خاکستر خود برخاستیم. هزار بار شکست خوردیم اما هزار بار قیام کردیم. و آخرین قیام ما که در راه است؛ آخرین روز عمر ننگین رژیم آخوندی را رقم خواهد زد.
ملتی که هیچگاه از قیام و انقلاب بازنایستاده، بیتردید آزادی و حاکمیت بهسرقت رفته را بهدست خواهد آورد.
سلام بر راهگشایان و پیشوایان حقیقی انقلاب ضدسلطنتی از حنیفنژاد و محسن و بدیعزادگان تا احمدزاده و پویان و جزنی و حمیداشرف. راستی که بهقول پدر طالقانی آنها بودند که راه جهاد و راه سرنگونی شاه را گشودند و از خون آنها بود که سیلابها برخاست.
چنان که مسعود رجوی گفته است: «روح پلید شیطان، همان خمینی دجال ضدبشر، دزد بزرگ قرن، بر فضای انقلاب استیلا یافت و "کلمه" ذبح شد. کلمه اصلی انقلاب که همان جان کلام بود، کلمه آزادی است. آزادی، خجسته آزادی...کلمهیی که شاه و شیخ آن را خوش نمیدارند و از آن مانند جن از بسمالله گریزانند».
خمینی و خامنهای برای جعل و تحریف تاریخ معاصر و آغشته کردن آن بهلوث آخوندها تلاش بسیار کردهاند، اما یاد پیشتازان آزادی و انقلاب همچنان برمیانگیزد و راه نشان میدهد. از سردار جنگل تا مدرس و عارف و دکتر ارانی و بسیاری از فرزندان آگاه و آزاده و رزمنده ایران که رضاخان و ایادی و دژخیمانش با شقاوت و توحش خونهای پاکشان را بر زمین ریختند تا کریمپور شیرازی که پیکرش را مزدوران شاه به آتش کشیدند یا دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت ملی دکتر مصدق که دژخیمان شاه او را با تن تب دار تیرباران کردند و همچنین صفی از روشنفکران و نخبگان انقلابی؛ همچون کتیرایی، مفتاحی، فراهانی، رضایی، باکری، میهندوست، ذوالانوار، جوان خوشدل، گلسرخی،
فاطمه امینی، اعظم روحی آهنگران و مرضیه اسکویی.
تا انقلابی بزرگ و مبارز نبرد با دو دیکتاتوری مجاهد خلق محمدعلی جابرزاده (قاسم) که در ۲۳بهمن۹۵ به عهدش با خداو خلق وفا کرد.
و سرانجام انقلابی و مبارز بزرگ، شهید شکرالله پاک نژاد که بهشدت مغضوب شاه و شیخ بود و خمینی با تیرباران او انتقام شاه را هم از او گرفت.
راستی که این مبارزان بذر آگاهی و بیداری افشاندند، ایده انقلاب را با جانهای خود کاشتند و آبیاری کردند و فکر تغییر و دگرگونی را در وجدان و خرد جامعه ایران رسوخ دادند.
خمینی چگونه انقلاب را سرقت کرد؟
خمینی سارق انقلاب ضدسلطنتی و سارق شور و آرزوی مردمی بود. اما سؤال این است که او با استفاده از چه شرایط و زمینههایی توانست به آن دست پیدا کند؟
حقیقت این است که آن خیزش عظیم و همگانی امتداد تکاملی جنبشی بود که از انقلاب مشروطه آغاز شده بود. حاصل خون و رنج مردم ایران بود. نتیجه جنبشهای فداکارانه پیدرپی ایرانیان بود؛ مثل جنبش جنگل، قیامهای خیابانی، پسیان، تنگستانیها و چاکوتاهیها، نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق بزرگ و جنبشهای دهه پنجاه و فداکاری مجاهدین و فداییها؛ و ثمره همه خونها و خون دلهای بیشمار مجاهدان و مبارزانی بود که در میدانهای نبرد یا در سیاهچالهای دیکتاتوری شاه و رضاشاه به شهادت رسیده بودند.
خمینی دجال از شجره ناپاکی بود که با امثال شیخ فضلالله و آخوند کاشانی شناخته میشوند که پیوسته متحد و امدادرسان استبداد حاکم بود. او و آخوندهای همراه او که بر سرنوشت مردم ایران حاکم شدند، با این مبارزه و این خون جگرها بیگانه بودند، نه رنجی برای آزادی مردم ایران کشیده بودند، نه در اساس به آزادی و دمکراسی اعتقادی داشتند.
استبداد شاه و سرکوب احزاب ملی و جنبشهای انقلابی، راه را برای خمینی گشود. در سیاست بینالمللی هم، امدادرسانی آشکار دولتهای غرب به سارق بزرگ قرن کمک کرد تا قدرت را به چنگ بیاورد.
اگر او سرسوزنی با گوهر انقلاب و خواستهای دموکراتیک برپادارندگان قیام همراهی داشت، از همان روزهای شروع حاکمیت، انقلاب را بر سر انقلابیون خراب نمیکرد.
اگر او میگذاشت که انقلاب مسیر طبیعی خود را برود، به مردم امکان میداد که انتخاب طبیعی خودشان را بکنند.
و اگر مجاهدین را با اعدامهای جمعی، شکنجههای وحشیانه و سیستم مخوف جاسوسی و ترور، سرکوب نمیکرد، ایران با همه فراز و نشیبها بهیک آزادی و دمکراسی پایدار دست مییافت.
میدانید که بسیاری از اعدامشدگان دهه ۶۰ و قتلعامشدگان سال ۶۷، همان جوانان پرشوری بودند که در سالهای ۵۶و ۵۷ قیامها را برمیانگیختند و سازمان میدادند.
بر این واقعیت هم باید تأکید کرد که به سرقت رفتن رهبری انقلاب، برآیند تمایلات ارتجاعی و طبقاتی در بطن جامعه ایران هم بود. خمینی و دجالیتی که آن را نمایندگی میکرد، از آسمان نازل نشد. بلکه او «زنگارها و رسوبات اعماق جامعه را منعکس میکرد».
مسعود رجوی گفته است: تا آنجا که به مبانی اجتماعی حکومت مربوط میشود، (خمینی) همه ضعفها، بیسازمانیها، ناآگاهیها و عقبماندگیهای تاریخی جامعه ما را نمایندگی میکرد».
و «بسا بیشتر از این، کلمه انقلاب را لوث و لجنمال کرد».
همدستی شاه و شیخ
این هم از طنزهای تاریخ است که وقتی شاه حاکم بود، آخوندها با او و ساواک جهنمیاش همدستی میکردند. و حالا که شیخ حاکم است، بقایای شاه جانب سپاه جهنمی شیخ را گرفتهاند و علناً میگویند قصد دارند پاسداران و بسیجیها را جذب کنند.
متقابلاً آخوندها هم تا میتوانند به تبلیغات مجازی سلطنتطلبی و رویای بقایای شاه برای بازگرداندن ایران بهگذشته دامن میزنند تا چشمانداز آینده آزاد و دموکراتیک را انکار کنند.
والا همه میدانند که بازگشت فاشیسم سلطنتی که با یک انقلاب فراگیر و شعارهای مرگ بر شاه توسط میلیونها ایرانی سرنگون شد، امکانپذیر نیست. حتی در افغانستان و عراق که سلطنت نه با انقلاب، بلکه با کودتا سرنگون شده بود بهرغم تمایل قدرتهای خارجی کمترین شانسی برای بازگشت نیافت.
اما بهمناسبت سالگرد انقلاب ضدسلطنتی بگذارید بر این واقعیت اساسی تأکید کنم که آن انقلاب بزرگ و همه رنج و شکنجهایی که مردم ایران بهخاطرش برخود هموار کردند، از میان نرفته و خاکستر نشده است. هر قطره خونی که برای آن به زمین ریخته شد، بیهوده نبوده و هدر نشده است. بلکه بهقول مسعود رجوی «بهآسمان رفت، متراکم شد و بهصورت شبنم آگاهی بر مردم ایران مجدداً بارید تا بتوانند چاه را از راه بشناسند».
اما آیا این آگاهی خود بهخود در قلب و ضمیر جامعه ایران جاری شد؟ آیا تصادفی بود که واکنش مردم ایران بهارتجاع و استبداد دینی، مقاومت برای آزادی شد؟
راستی چه شد که پس از استقرار خمینی با این همه سرکوب و فریب، ایران بهجای شورهزار یأس، گلستان نبرد و قیام شد؟ چه شد که فضای سیاسی و اجتماعی ایران مثل دوران پس از کودتای ۲۸مرداد نشد؟
یک بار مسعود رجوی درباره آزمایش بود و نبود مردم ایران پس از حاکمیت خمینی گفت: «میتوان سادهاندیشانه و با خیالپروری چنین پنداشت که میباید بدون آزمایش و پرداخت قیمت، همه چیز روبهراه میبود و ما فقط باید در بهشت رؤیایی، زحمت میوهچینی و برخورداری از درخت آزادی را بهخود میدادیم! در این صورت معلوم نیست که آیا اصولاًً ماـ تکتک ما و ملت ماـ نقش و مسئولیت و وظیفهیی برعهده داریم یا نداریم؟ اما اگر از تفاسیر رمانتیک و انتظارات کودکانه دستبرداریم، آنوقت روشن میشود که … بهدلایل تاریخی و اجتماعی و طبقاتی مشخص، بلیّه بزرگی وجود دارد و هرکس و هر گروه و هر جریانی بسته بهنحوه مقابله و برخورد با آن، تعین پیدا میکند و ارزشیابی میشود. یکی تسلیم میشود، یکی سازش میکند، یکی کوتاه میآید، یکی طلبکاری میکند، یکی آه و ناله و شکوه و شکایت میکند و یکی هم برمیخیزد و مقاومت میکند و میرزمد…».