۱۳۹۸ اسفند ۶, سه‌شنبه

گدایان کاخ نشین* -- قسمت سوم

هاشمی رفسنجانی
   زندگی درونی و پنهان «گدای کاخ نشین» دیگر، هاشمی رفسنجانی، که اکنون «گورخواب» شده است، نیز شنیدنی است.

وقتی مهدی و فائزه (پسر و دختر هاشمی رفسنجانی) و عفّت مرعشی، همسر او را در صف «سبد کالا» دیدم که مهدی، کیسه برنج در بغل، فائزه کیسه پلاستیک روغن و مرغ و... در دست و همسرش شانه تخم مرغ بر سر دست، نفس زنان، پیاده به سوی «خانه استیجاری» روانند، آه از نهادم برآمد و گفتم با نوشتن «دردنامه»یی، از «مظلومیت» این خانواده بلاکش نیز یادی بکنم!


پیش از این از «کاخ»نشینی «سردار سازندگی» سخن بسیار گفته می شد، بی آن که به عمق این پدیده یی که به قول سعدی: «از برون چون گور کافر پر حُلَل ـ وندرون قهر خدای، عَزّ و جَلّ»، عنایتی داشته باشند و قصاص قبل از جنایت نفرمایند.

  «برادران حفاظت» همان تنگنای کاخ نشینی را، مانند خامنه ای، پيش پاي هاشمي رفسنجاني نیز گذاشتند و او هم ناچار شد براي «مصلحت نظام»، كاخ نشين شود. امّا، اين كاخ نشيني برايش تنگيهايي پيش آورد كه گاه حتّي براي «سدّ جوع» ناچار شد «نان خالي» از «براداران پاسدار» قرض بگيرد!

 هزار افسوس كه طبق معمول، شكوهِ كاخها، چشم «بدانديشان» را خيره مي كرد و دل پيچه هايي را كه هيولاي گرسنگي به جان كاخ نشينان نگون بخت افكنده بود، نمي ديدند!

علي مطهّري، فرزند مرتضي مطهّري، يكي از اين «سادهانديشان ناموجّه» بود كه در مقاله «رئيس جمهور ايده آل»،  در روزنامه كيهان ۲ آذر ۱۳۷۹ با اشاره به رفسنجاني، «به ناروا»، نوشت: «... نشستن يك مسئول جمهوري اسلامي، خصوصاً اگر روحاني باشد، بر روي مبل طلايي گرانقيمتي كه حاكمان دورۀ طاغوت روي آن مي نشستند، در فضايي كاخ مانند، يا استقرار يك نهاد حكومتي در كاخ مرمر، دورشدن از آرمانهاي اوليّه انقلاب اسلامي است و بايد اصلاح شود...».

  البته این «ناروا»سرایی، پاسخ دندان شكني هم دريافت كرد. «آقازاده» محسن رفسنجاني، خود، آستينها را بالا زد و در ديماه ۱۳۷۹، جوابي درخور، به مقالۀ علي مطهّري صادركرد و در آن، چنان از بينوايي خانوادۀ «محترم» به آه و فغان پرداخت كه جگر سنگ هم به حال اين خانوادۀ «دردكش» و «انقلابي»، كه «همۀ هستي اش را در راه اسلام و امام نثاركرد»، سوخت:

 «... مادر مرحومۀ آيت‌ الله هاشمي تا آخرين روزهاي عمر و تا سنّ نود سالگي در روستاى بَهرمانِ نوق رفسنجان در محيط سادۀ روستا زندگى كرد و تا آخرين لحظات عمر بدون بهره‏گيري از كمترين امتياز مادّي، حاضر نشد يك ريال هم از اموال عمومى استفاده كند...
(رفسنجانی، همسر و برخی از بستگانش، در سر سفرۀ هفت سین نوروزی)

    از پنج فرزند آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، دو دختر به نام فاطمه و فائزه هستند كه هيچ وقت سِمَت و پست دولتي حسّاس يا غيرحسّاس نداشته ‏اند و با ابتكار خودشان در امور خيريّه و كمك به هموطنان نيازمند، به صورت افتخاري و بدون دريافت حقوق، تلاش مي كنند...»

محسن هاشمی پس از روضه خوانی کشّاف دربارۀ کارآمدی اعجازآفرین «سه فرزند پسر» هاشمی و استغنای افسانه یی حضرات، دربارۀ بی نیازی «والدۀ مکرّمه» می نویسد: «همسر آقاي هاشمي رفسنجاني (بانو عفّت مَرعَشي) نيز پس از انقلاب اسلامي و مسئوليتهاي مختلف آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، عهده ‌دار خانه‌ داري بوده و همچنان به خانه‌ داري مشغول است...

كافى است بدانيد اين خانواده در دوران جمهورى اسلامى بخشى از داراييهاي قبل از انقلاب را نيز فروخته و صرف معاش و مسكن و هزينه ‏هاي زندگي كرده است. در هيچ موردي، از رانتهاي دولتى استفاده نكرده‏ اند، مالك كارخانه‏ يي نبوده و نيستند ... و كوچك‌ترين نفعي و فعاليّتي در جزيرۀ كيش نداشته و ندارند و اصلاً تجارت ندارند تا چه رسد به تجارت خارجي و صدور محصولات انحصاري پرسود و حسّاس...» (سايت قديري ابيانه، ۲۰ اسفند ۸۲).

(رفسنجانی با خانواده اش، آن زمان که صاحب اتومبیل پژوی ۴۰۴ قسطی دست دوّم بود)
  شخص «پيشتاز انقلاب اسلامي» و «آقازاده»هاي او، همگي، بسيج شدند تا با تمام توش و توان «تأثيرات منفي» «یاوه گوییها»ی «مدّعیان تنگ نظری»، عمدتاً، وابسته به «استکبار جهانی» را از ذهنهاي ناباوران بشويند.

  نمونه هايي از آن تلاشها را در زير مي بينيد:

رفسنجاني بارها در مصاحبه ها و سخنرانيهايش از وضع بي رونق معيشت خود و خانواده اش سخن گفت. مثلاً، در يك مصاحبه (سايت «بازتاب»، ۵ بهمن ۱۳۸۲)، وضع زندگيش را چنين شرح مي دهد: «... پيش از انقلاب اين گونه نبود كه دستمان باز باشد. اواخر كه ممنوع المنبر شدم كاسبي مي‌كردم و در كار زمين و ساختمان بودم و درآمدم زياد شده بود و وضع بهتري داشتم. ولي زندگي من همان بود. تغييري در زندگي ندادم. امروز بعد از اين كه ۲۵ سال گذشته و رئيس جمهور و رئيس مجلس هم بودم و همه هم خيال مي‌كنند، دست من در همۀ كشور باز است، هنوز زندگي شخصي و خانوادگي ام در همان سطحي است كه از قم شروع كردم و مي‌خواستم داشته باشم. 

 زماني نتوانستم و زماني هم كه توانستم، همان سطح را حفظ كردم. با اسراف و تبذير مخالف هستم و گناه مي‌دانم و با زهد فروشي و رياكاري هم به شدّت مخالفم... بعد از انقلاب هم كاسبي نكردم. بنابراين از لحاظ دارايي، در حدّ متوسّط است و همين است كه من مي ‌گويم ...

   آن روز كه انقلاب شد، در خانه‌ يي در "دزاشيب" بودم كه حدود هشتصدمتر بود. الآن در يك خانۀ اجاره‌ يي زندگي مي‌ كنم كه خيلي كمتر از آن است...  طبق قانون اساسي رئيس‌ جمهور وقتي كه شروع مي‌ كند و وقتي كه مي ‌رود، بايد داراييهاي خودش و فرزندان و همسرش را به قوۀ قضاييه بدهد. من همه را دادم. آقاي يزدي آخرين بار بررسي كردند و ديدند كم شده است. اعلان هم كردند ...

  همه موجودي ما با حقوقي كه مي ‌گيريم در حدّ زندگي متوسط است... اكنون همۀ خانوادۀ من يك دهم آن چه كه در زمان پيروزي انقلاب داشتند، ندارند...» (خبرگزاري فارس، ۱۲ خرداد ۱۳۸۴).