۱۳۹۷ تیر ۲۰, چهارشنبه

مفهوم شیطان‌سازی: «خودشان» کردند! «خودشان...» نگاهی به تاریخچه ۴۰سال دروغ و دجالیت حکومت آخوندی علیه مقاومت ایران


                                     ولایت ترور و شیطان‌سازی
وینستون چرچیل: از کنار مقبره‌یی می‌گذشتم که روی آن نوشته بود: «این‌جا آرامگاه مردی راستگو و سیاستمداری بزرگ است». این اولین بار بود که می‌دیدم دو نفر را در یک قبر دفن کرده‌اند!

 بر این خوان حیرت 
در فرهنگ عمومی مردم جهان، «سیاست‌پیشه‌گی» و «راستگویی» همواره دو سوی متضاد یک طیف مفهوم می‌شود. اما یک طیف هم هست که «سیاست‌پیشه‌گی» و «دروغگویی» به هم می‌رسند و بر هم منطبق‌اند. خاطرات مردم ایران و مخالفان نظام ولایت فقیه از این طیف «سیاست‌پیشه‌گی» و «دروغگویی»، مالامال از نمونه‌های حیرت‌آور است. درست همان‌گونه حیرتی که وینستون چرچیل در خواندن متن آن آرامگاه، وصفش کرد.

اگر این «سیاست‌پیشه‌گی» و «دروغگویی»، کلاه «قداست» هم بر سرش بگذارد، همان «دجال‌گری»یی می‌شود که صحنه‌های‌ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران قریب ۴۰سال است گرفتار آنند. پهنهٔ این «دجال‌گری» و خوان حیرت بسیار گسترده است؛ از این رو می‌خواهیم این ۴۰سال حیرت‌انگیزی از حجم و میزان «دروغگویی» در «سیاست‌پیشه‌گی» را بررسی همه‌جانبه‌تری بکنیم.

قبل از ورود به تاریخچه و نمودهای گوناگون این شیوه ارتزاق از «دروغگویی» در زرورق قداست، لازم است اشاره‌یی کنیم به آخرین نمونه از این بازار خَزَف‌فروشی در بلندگوهای تبلیغاتی نظام آخوندی.

 راویان «خودشان» 
دو روز پس از برگزاری گردهمایی بزرگ ایرانیان هوادار شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق ایران در ویلپنت پاریس، خبری مبنی بر دستگیری یک تیم از کسانی که می‌خواستند در این گردهمایی بمب‌گذاری کنند، منتشر شد. پلیس بلژیک متهمان را دستگیر کرده و آنها اعتراف کرده‌اند که از یک دیپلومات حکومت آخوندها دستور و الزامات بمب‌گذاری را دریافت کرده‌اند.

به‌دنبال همه‌گیر و جهانی شدن این خبر مهم، دستگاه دیپلوماسی و تبلیغاتی و تحت‌امرهای داخلی و خارجی نظام آخوندها مدعی شده‌اند که این کار توسط خود مجاهدین خلق انجام شده است! با شنیدن و خواندن یک ضمیر تکراری به قدمت ۴۰سال از زبان و قلم مخبران و راویان دستگاه ولایت فقیه، تمام این ۴۰سال بار دیگر در همین «ضمیر شخصی» تکرار و تداعی شد: «خودشان» کردند! «خودشان...».

اصل موضوع همین است. می‌خواهیم جای پای این ضمیر شخصیِ «خودشان» و علت واقعی و اساسی آن را در ۴۰سال گذشته پیدا کنیم. به‌راستی آنچه عجیب است، ضرر و زیان کلانی می‌باشد که «خودشان» به خودشان می‌رسانند و پس از ۴۰سال تجربه و لو رفتنشان، باز دست برنمی‌دارند تا اعتبارشان را با دست «خودشان» این‌قدر ملکوک و خدشه‌دار نکنند. آری، قبل از این‌که این ضمیر را یک اتهام متوجه مقاومت ایران و مجاهدین خلق بدانیم، باید آن را یک خط، سیاست و مدیریت هدفمند، یک کارخانه ایهام‌افکنی و شیطان‌سازی از خمینی تا خامنه‌ای تلقی کنیم. بهتر است به چهار دهه قبل برگردیم تا ببینیم آبشخور و نمونه‌های «دروغگویی» افسارگسیخته در «سیاست‌پیشه‌گی» از کجا نشو و نما گرفت و با آن چه‌ها کرده و می‌کنند.

 قداست‌های سلطه‌گر بر قانون و حقوق
در رویکردهای برخی رهبرانی که هاله قداست را پیرامونشان می‌تنند، گویی خلیی شکل می‌گیرد که آلودگی‌های جهان سیاست را از آنها مبرا جلوه می‌دهد. اینان و وارثانشان عمد هم دارند که با غلظت قداست، این فاصله و خلأ را به ذهن و ضمیر مستمعین و «امت»شان تفویض کنند و ترویج دهند. با اطمینان از کارآیی این ریا و سالوس و تزویر‌، جواز «سیاست‌پیشه‌گی» ماکیاولی، مهر حقانیت می‌خورد. از این رو، مردم دیگر مبنا و اساس دموکراسی و تعیین‌کننده سرنوشت خود و جامعه‌شان نیستند. از این رو مردم می‌شوند «صغار» و «رمه»! در این سلطه‌گری، شرم و شرافت و وجدان انسانی ذبح می‌شود و منافع «دایره قدرت»، قبح بی‌شرمی و بی‌شرافتی و بی‌وجدانی را از تابلو پاک می‌کند. بنابراین در چنین روشی، قدرت و کار سیاسی که باید رو به مردم و برای ملت و میهن باشد، بدل به امورات یک‌چند باند حرفه‌یی مافیاگونه می‌گردد.

سرمایه‌های ایران کجا می‌رود؟
لازم است یادآوری شود که این خط و سیاست و استراتژی، از خمینی تا خامنه‌ای صرف یک عمر هستی و توان و سرمایه برای نابودی منتقدان و مخالفان و اگر نشد، لجن‌مال کردن، مشوش کردن، شیطان‌سازی کردن، بی‌اعتبار نمودن و در اتهام نگه‌داشتن آنان گردیده است. در این مسیر، میلیاردها تومان هم لازم باشد ـبه قیمت نابودی بنیادهای سرمایه و منابع و دارایی مملکت هم شده ـ باید خرج شود تا واقعیت پدیده‌ها و اشخاص و گروهها در ارتباط با جمهوری ملاها وارونه جلوه داده شوند؛ تا مردم کشور ـ و حتی جهان ـ واقعیت پدیده‌ها و عناصر غیرحکومتی را نتوانند تشخیص دهند.

 رنجبران آزادی و گنج‌بر دروغگو
بنیانگذار این خط، سیاست و استراتژی شخص خمینی بود. او از همان آغاز که در نجف و سپس در پاریس بود عزم جزم کرد که مسئولیت هیچ چیزی را برعهده نگیرد و همه‌چیز را در ابهام نگه دارد. مثلاً در یک نمونه و واقعیت تاریخی که لااقل در ۵۰سال گذشته، به ثبت رسیده، خمینی این واقعیت را انکار می‌کند و صحنه و تصویر را گنگ می‌کند و مه‌آلود جلوه می‌دهد. این نمونه و واقعیت مربوط به فضای سیاسی ایران در اواخر دهه ۴۰و دههٔ ‌۵۰تا مقطع انقلاب سال ۵۷است.

اوریانا فالاچی نویسنده و خبرنگار مشهور ایتالیایی در یک مصاحبه با خمینی که در روز ۳آبان سال ۵۸صورت گرفته، همین نمونه و واقعیت تاریخی را از خمینی می‌پرسد:

«حضرت امام! این‌هایی که الآن دم از مخالفت می‌زنند، عده‌یی هستند که اکثرشان مبارزه کرده‌اند و زجر کشیده‌اند و ضد رژیم گذشته بودند. چه‌طور امکان دارد که فضا و حق وجود به چپی که این همه مبارزه و رنج کشیده، نداد؟

خمینی: امکان ندارد. حتی یکی‌شان نه مبارزه کرده‌اند، نه رنج کشیده‌اند. همه از دولت و از رنج‌های این ملت ما استفاده برده‌اند و بر ضد ملت ما قلم‌فرسایی کرده‌اند.
ـ منظورم گروه‌های سیاسی‌اند؛ مثلاً فداییان، مجاهدین.
خمینی: احزاب هم همین‌طور، این‌که می‌گویید آنها رنج کشیده‌اند و در این باره فعالیت کرده‌اند، این معلوم می‌شود که درست از اوضاع ما مطلع نیستید. آنها که رنج کشیده‌اند این توده مردمند که رنج کشیده‌اند. آنها یک عده‌یی‌شان در خارج بوده‌اند و حالا آمده‌اند در داخل و می‌خواهند استفاده بکنند بدون رنجش. یک دسته هم این‌جا بودند و در پناهگاهها یا در خانه‌ها بودند. و بعد از این‌که ملت رنج‌ها را کشید و خون داد و همه کارها را کرد، این‌ها آمدند و دارند استفاده می‌برند و مع ذلک کسی جلوی این‌ها را نگرفته است و آزادی دارند.

ـ حضرت امام! می‌شود بیان کنید که این ملت برای آزادی مبارزه کرده یا برای اسلام؟

خمینی: برای اسلام جنگیده. لکن محتوای اسلام همه‌ آن معانی است که در عالم به خیال خودشان بوده که می‌گویند دموکراسی. اسلام همه‌ این واقعیتها را دارد. و ملت ما هم برای همه‌ این واقعیات جنگیده‌اند؛ ولکن در رأسش خود اسلام است و اسلام همه‌ این را دارد».

چماق حکم و فتوای تشرع 
خمینی پس از به قدرت رسیدن، با استفاده از اتوریتهٔ مذهبی و سیاسی و تمام دستگاههای تبلیغاتی که در اختیارش داشت، در این مصاحبه، آشکارا واقعیت فضای سیاسی دهه‌های ۴۰و ۵۰ایران و مبارزات مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی و رنج و شکنج آنان را انکار می‌کند و دروغ می‌گوید. باید توجه داشته باشیم که دروغگویی خمینی در آن زمان، یک امر مشابه دیگران نبود؛ بلکه دروغگویی و اتهام‌زنی خمینی مرادف حکم و فتوا تلقی می‌شد. از این رو هم بود که هرگز برای ادعاهایی که می‌نمود، سند و مدرک عرضه نمی‌کرد.

در جای دیگر دروغی می‌گوید که منشأ آن همان «دجالگری» در پردهٔ قداست است. چیزی را به دیگران و همان «خودشان» نسبت می‌دهد که حقیقتاً خودش تجسم عینی آن بود. می‌گوید «بعد از این‌که ملت رنج‌ها را کشید و خون داد و همه کارها را کرد، این‌ها آمدند دارند استفاده می‌برند». اما واقعیت چه بود؟‌ خمینی از سال ۴۲تا شهریور ۵۷در سکوت و انفعال و بی‌عملی و به‌ دور از درد و رنج مردم ایران و مبارزان و مجاهدان و زندانیان سیاسی، داشت روزگار می‌گذراند و خودش را در آب‌نمک خوابانده بود تا روز و فرصت مورد نظرش برسد. به‌راستی او چه رنجی تحمل کرد؟ او و نحلهٔ پیرو او چه خونی برای زنده کردن جنبش و حرکت مردم علیه شاه دادند؟ واقعیت تاریخ ۵۰سالهٔ‌ ایران اما گواهی داده و می‌دهد که بعد از نبرد و فدای پیشتازان مجاهد و فدایی و «بعد از این‌که ملت رنج‌ها را کشید و خون داد و همه کارها را کرد»، خمینی آمد و «استفاده برد» و بزرگ‌ترین سرقت سیاسی و ایدئولوژیک را در تاریخ ایران مرتکب شد.

در دروغی دیگر که باز آن را در پردهٔ قداست می‌پیچد و پاسخ مشخص نمی‌دهد و نیز واقعیت انقلاب سال ۵۷و خواستهٔ قریب به اتفاق ۳۵میلیون ایرانی را قلب و وارونه می‌کند، بر سر مسألهٔ‌ آزادی و اسلام است. در پاسخ به این سؤال، خمینی تمام ماهیتش را بارز می‌کند و اعتراف می‌کند که هیچ اعتقادی به آزادی و اختیار و انتخاب ندارد. اسلام را هم همان تعریفی عرضه می‌کند که مد نظر سیاست خودش است و نه آن تبیینی که از آن آزادی و اختیار و انتخاب ناشی شود. از قضا به همین دلیل هم به همان اسلامی هم که ادعایش را کرد، هرگز اعتقاد و ایمان نداشت. بنابراین می‌بینیم یک دستگاه منسجم از دروغگویی و سیاست‌پیشه‌گی را خمینی در پرده قداست و مشروعیت مذهبی پی ریخت و به وارثانش تجویز نمود.

 یادآوری یک هدف 
این یادآوری را ضروری می‌دانیم که در عالم فلسفه و ایدئولوژی‌ها و مکتب‌های رایج دنیا، این اصل مسلم است که ایدئولوژی‌ها و مکتب‌ها برای سعادت و بهروزی زندگی انسان‌‌ها و برای خدمت به آنها تکوین و تدوین شده‌اند. در همین معنا خوب است به یاد آوریم تعریف و تبیین محمد حنیف‌نژاد را که گفت «ما اسلام را برای انسان می‌خواهیم».

 «خودشان علیه خودشان» هم تاکتیک، هم استراتژی
این‌ها را از این بابت باید مرور کنیم که به ریشه و بنیاد و پی‌ریزی یک خط و استراتژی و سیاست «دروغگویی» و «فرافکنی» و «شیطان‌سازی»توسط خمینی تا خامنه‌ای دست‌یابیم. سیاستی که منشأ توجه و تمرکز و کنش آن بر مشوش کردن فضا، ابهام و ایهام افکنی، افترافکنی، رنگ‌آمیزی واقعیتها علیه مخالفان و منتقدان و مغشوش کردن اذهان نسبت به اصل هر پدیده و اتفاقی استوار می‌باشد.

به‌جاست یادآوری شود که در مصاحبه اوریانا فالاچی با خمینی، آنچه که به اصول و مسلمات سیاسی و اجتماعی و حقوق و قانون برمی‌گردد، پاسخ هیچ سؤالی توسط خمینی به نقطه مشخص و تعیین‌تکلیف نمی‌رسد. این یک خط و سیاست‌پیشه‌گی است که از همان مصاحبه تا فرافکنی نظام آخوندی در موضوع تروریستی پیرامون گردهمایی ویلپنت پاریس در ۹تیر ۹۷ادامه داشته است.

بنابراین به یک دستگاه منسجم در تشخیص واقعیتها دست می‌یابیم که پاسخ واقعی را می‌دهد. بر همین سیاق از سال ۵۸که راه بیفتیم، می‌توانیم نمونه‌های بسیاری را مشابه ادعاهای نظام آخوندی دربارهٔ‌ اقدامات «خودشان علیه خودشان» در گردهمایی پاریس، مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم.

 خمینی، لاف زن حرفه‌یی 
در نمونهٔ‌ بعدی هم هنوز خمینی هست و فضا را مهیا می‌کند و تا بخواهد لاف می‌آید و هیچ سندی نمی‌دهد. برای آن‌که راه هر تحقیق قانونی را هم ببندد، از مشروعیت مذهبی و سیاسی‌اش سوء‌استفاده می‌کند و دست پیش می‌گیرد تا جنایات پیروان و حامیان و عاملانش را بپوشاند و دهانها را ببندد. در واقعهٴ‌ گنبد کاووس در اوایل تابستان سال ۵۸، خمینی آمد تلویزیون و مدعی شد «خودشان خرمن‌ها را آتش می‌زنند». بعد هم مطبوعات و رسانه‌های حکومتش هم همین جملهٔ او را ملاک قضاوت جلوه دادند و تبلیغ کردند. حتی یک هیأت تحقیق هم راه نینداخت که لااقل یک گزارش نیم‌بند هم شده تهیه شود که مردم بدانند واقعیت چه بوده است.

دشنه‌یی بر گلوی قناری آزادی
به جریان طول و تفصیل‌دار و سرکوبگرانه چماقداری علیه مخالفان و منتقدان نظام می‌رسیم. صدها سند و عکس و گزارش از تخلفات و جنایات و تجاوزات گروه‌های تأمین‌شده چماقدار برای دستگاه قضایی و وزارت کشور و گاهی هم شخص خمینی از جانب وکلا و گروهها و سازمانها فرستاده شد. خمینی و دستگاه حکومتی‌اش به هیچ‌کدام پاسخ ندادند. بدون هیچ موضعگیری علیه این پدیدهٔ ضد آزادی و ناقض زندگی مسالمت‌آمیز سیاسی و اجتماعی، به‌طور تلویحی از جانب خمینی حمایت می‌شدند. در نهایت هم وقتی فشار سیاسی و اجتماعی علیه این جریان بالا گرفت، خمینی گفت «شما خلاف اسلام می‌گویید و عمل می‌کنید و آن‌وقت توقع دارید کسی با شما کاری نداشته باشد؟». خمینی با جریان چماق‌داری، داشت دشنه‌اش را برای از هم دریدن هر گونه آزادی تیز می‌کرد.

سوتیِ شام بردگان
اواخر شهریور سال ۵۹در جریان کودتای نوژه و محاکمه دست‌اندرکاران آن، ناگهان در یک روز صبح شاهد تیتری درشت در روزنامه «صبح آزادگان» بودیم که نوشته بود: «مسعود رجوی از ایران فرار کرد»!. طوری هم نوشته بود که این به‌اصطلاح فرار را ناشی از کودتای نوژه جلوه دهد که مثلاً مجاهدین را به آن ربط بدهد. این خبر که معلوم بود در عداد همان سیاست دروغ و ابهام و ایهام‌افکنی و فرافکنی و شیطان‌سازی و مشوش نمودن اوضاع است، با این حال بی‌تأثیر هم نبود و تا عصر همان روز مشغله ذهنی ایجاد کرده بود. عصر آن روز اطلاعیه‌یی کوتاه از جانب سازمان مجاهدین خلق صادر شد و ضمن افشاگری و روشنگری، نوشته بود «این دروغ را یک روزنامه معلوم‌الحال به نام صبح آزادگان نوشته است؛ اگر شام بردگان بود چه می‌نوشت!». (نقل به مضمون)

 به سوی دو راهیِ ناگزیز 
زمستان سال ۵۹، روزها و هفته‌های مرزکشی جدی بر سر آزادی و ضدآزادی در جامعه‌ ایران بود. یادآوری می‌شود که بحث داغی هم با نام «ارتجاع ـ لیبرال» در سطح جامعه جریان داشت. تقریباً صف‌بندی نیروها شکل گرفته بود. «جبهه متحد ارتجاع» به سردمداری حزب جمهوری اسلامی و حزب توده و... دست در دست خمینی و سپاه پاسداران داشت؛ جبههٔ مقابل هم که حرف و خواسته‌اش «حق آزادی» در تمام زمینه‌ها بود، با پیشتازی و نقش محوری مجاهدین خلق، مدام در معرض ضرب ‌و شتم و کشتار و دستگیری و محدودیت بود. در همین ایام بود که داستان شکنجه در زندانها افشا شد. این موضوع به رادیو ـ تلویزیون رژیم و مجلس هم کشیده شد. خمینی امر به تشکیل یک «هیأت بررسی شایعهٔ شکنجه»‌ داد. این هیأت هم اسم در کرد و همه منتظر نتیجه «حقیقت‌یابی»اش بودند. مدتها گذشت و خبری از این هیأت نشد. روزی خمینی به بالکنش آمد که برای مستمعینش خطابه کند. در این سخنرانی حرفش این بود که «این‌ها خودشان، خودشان را شکنجه می‌کنند. با سیگار خودشان را می‌سوزانند»! این‌طوری خواست دهان وکلا، دادگستری، روزنامه‌ها، شاکیان و زندانیان را ببندد و اذهان را متوجه «خودشان» کند! آخرش هم معلوم نشد که نشد آن هیأت حقیت‌یاب شکنجه چه‌کار کرد و به کی گزارش داد!

 المثنای ناشیانه یک بدل
اوایل مرداد سال ۱۳۶۰بود که در روزنامه‌های عصر، یک نوشته‌ بلند را به اندازه نصف صفحهٔ روزنامه زدند؛ این نوشته، تحت عنوان «متن وصیت‌نامه‌ اینجانب‌ محمدرضا سعادتی» چاپ شد. او را در روز ۴یا ۵مرداد در زندان اوین اعدام کردند. خیلی عجیب بود که چرا وصیت‌نامه‌اش این‌قدر بلند است و این‌قدر دیر منتشر می‌شود. در واقع یک مقاله‌ تحلیلی بود که عنوان «وصیت»‌ به آن داده شده بود. آنچه با قلم و فکر سعادتی معرفی شده بود، پر از ابهام بود و مشکوک می‌نمود. از یک طرف لاجوردی برای اعدام سعادتی مدعی شده بود که سعادتی، کاظم افجه‌ای را تشویق و ترغیب کرد که محمد کچویی را ترور و در زندان آشوب و فرار ایجاد کند، از یک طرف متن منتسب به سعادتی به تعریف و تمجید از خمینی و نفی تمام فعالیت‌های سال‌های گذشته‌ مجاهدین اشاره داشت. نثر و ادبیات متن هم اصلاً به ادبیات و فرهنگ مجاهدین و نامه‌های قبلی سعادتی نمی‌خورد. آن موقع شایع شده بود ـ و بی‌دلیل و بی‌سابقه هم نبود ـ که نثر و ادبیات این نوشته خیلی به ادبیات حزب توده و روزنامه «مردم» ارگان این حزب شبیه و منطبق است؛ به‌خصوص که این متن، خیلی قربان صدقه مبارزات ضدامپریالیستی امام خمینی رفته بود!

یک موضوع دیگر هم در حول و حوش متن منتسب به سعادتی این بود که آن روزها و شب‌ها گیلانی، لاجوردی، حسین شریعتمداری و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و دستگاه تبلیغاتی نظام، بسیار تلاش می‌کردند که حتی شده یک زندانی مجاهدین خلق را به تلویزیون و ندامت‌گویی بیاورند. آنچه که از متن به‌اصطلاح وصیت‌نامه سعادتی برداشت می‌شد، این بود که می‌شد تمام محتوای این متن را در تلویزیون هم بیان کرد که تأثیر خیلی بیشتری هم دارد و در صحت آن هم شبهه‌یی ایجاد نمی‌شد. اما تمام وقایع پیرامون سعادتی ـ به‌خصوص کیفرخواست اعدام او توسط لاجوردی ـ اثبات می‌کرد که او سفت و سخت بر سر مواضع پیشین و ادامه‌ مبارزه‌اش با ارتجاع تحت رهبری خمینی بوده و هدف از این متن، همان ابهام، ایهام‌افکنی، مشوش کردن فضا و نسبت دادن همه‌چیز به «خودشان» و درونشان بود.

سه خون روشنگر 
از دی ۱۳۷۲تا تیر ۱۳۷۳اخبار حیرت‌انگیز کشته شدن سه کشیش مسیحی و مثله کردن یکی از آن‌ها، در رسانه‌های ایران و جهان منتشر شد. سه تن از رهبران سرشناس مسیحی اسقف هائیک هوسپیان مهر، کشیش مهدی دیباج و اسقف طاطاوس میکائیلیان به ترتیب ناپدید شده و به‌طرز فجیعی به‌قتل رسیده بودند.

روز ۲۹دی ۱۳۷۲ اسقف هائیک هوسپیان مهر عازم فرودگاه مهرآباد بود که ناگهان عناصر وزارت اطلاعات وی را ربوده و به زندان اوین می‌برند. در همین رابطه بعدها سازمان حقوق‌بشری «جوبیلی» گزارشی تحقیقی را به پارلمان انگلستان عرضه می‌کند. در این گزارش آمده است: «صبح روزی که هوسپیان مهر به‌قتل رسید، اتومبیل وی در پارکینگ زندان اوین شناسایی شده است. اسقف هوسپیان مهر بین ساعت ۹ تا ۱۰صبح روز ۱۹ ژانویه ۹۴ (۲۹دی ۷۲) در محل زندان اوین توسط عوامل رژیم ایران به‌قتل رسیده است». از طرفی دو روز بعد رسانه‌های حکومتی اعلام کردند که «جسد وی در یک منطقه جنگلی در نزدیکی تهران پیدا شده است». پرسش این است که علت ربودن و قتل اسقف هوسپیان مهر چه بود؟ پاسخ را در ماجرای یک جنایت دیگر دنبال می‌کنیم...

کشیش مهدی دیباج حدود ۴۵سال قبل از کشته شدنش، از اسلام به مسیحیت ‌گراییده بود. با روی کار آمدن آخوندها، او را سال ۱۳۶۵ دستگیر و در سال ۱۳۷۲ در ساری محاکمه کرده و به جرم ساختگی «ارتداد» به اعدام محکوم می‌کنند. این خبر چون موجی فراگیر در رسانه‌های جهان منتشر می‌شود. شاید دستگاه قضایی تحت‌امر ولایت فقیه پیش‌بینی نکرده بود که جهانی شدن این خبر چه تبعات و عواقبی برایش به بار خواهد آورد.

یک فعالیت همه‌جانبه جهانی برای آزادی مهدی دیباج سازمان داده می‌شود. رهبران «کلیسای انجیلی» هم به این کارزار جهانی می‌پیوندند. رادیو آمریکا ۲۷دی ۷۲ اعلام کرد: «آمریکا، فرانسه و چند کشور دیگر همراه با گروه‌های خصوصی مدافع حقوق‌ انسانی، از ایران خواستند که آقای دیباج را اعدام نکند». این فشارها و تبعاًت سیاسی و دیپلوماتیک آن برای نظام آخوندی، باعث می‌شود که حکم اعدام مهدی دیباج لغو و وی به‌طور مشروط آزاد شود.

کشیش مهدی دیباج روز ۱۶خرداد ۱۳۷۳در مسیر فرودگاه مهرآباد ـ درست عین صحنهٔ‌ ربوده شدن اسقف هوسپیان مهر ـ ربوده می‌شود. مدتی بعد هم جسد قطعه قطعه شده‌اش در یک منطقه خلوت و متروکه تهران پیدا ‌شد.

در یک پرده دیگر از این ماجراهای به هم پیوسته، اسقف طاطاوس میکاییلیان بعد از قتل اسقف هوسپیان، جایگزین وی در کلیسای انجیلی می‌گردد. سرنوشت او نیز در دایره قتل‌های سازماندهی شده و زنجیره‌یی توسط وزارت اطلاعات رقم می‌خورد. این پرده را سازمان حقوق‌بشری «جوبیلی» این‌طور شرح می‌دهد: «میکاییلیان خواستار اعمال اقدام‌های شدیدتر اقتصادی و سیاسی بر ضد رژیم ایران، به‌منظور تقویت قطعنامه‌های سازمان ملل در محکومیت این رژیم به‌خاطر نقض حقوق‌بشر بود. وی بارها توسط مقامات رژیم به مرگ تهدید شده بود؛ تا این‌که روز ۸تیر ۷۳ربوده شد و همان شب به‌طرز وحشیانه‌یی به‌قتل رسید و جسدش در یک فریزر جاسازی گردید. سه روز بعد جسد وی توسط وزارت اطلاعات به پسرش تحویل داده شد».

طبله‌یی از سیرک‌های مبتذل 
حالا لابد این ماجراها که به رسانه‌های ایران و جهان کشیده شده است، بنا بر تجربه‌ها و نمونه‌های پیشین، نیاز به یک پوش تبلیغاتی برای ابهام و ایهام‌افکنی و اتهام‌زنی و فرافکنی و نسبت دادن به «خودشان» دارد. بقیه ماجرا را وزارت اطلاعات آخوندی و دستگاه تبلیغاتی‌ حکومت، زمینه‌جینی و سامان‌دهی می‌کنند:

در نیمه تیر ۷۳رسانه‌های حکومتی، یک صحنه‌سازی و نمایش مبتذل را با حضور سه زن علنی می‌کنند: دستگیری سه نفر از اعضای مجاهدین خلق و آوردنشان به تلویزیون تا مجموعه‌یی از سناریوهای تنظیم شده را لب‌خوانی کنند که: «از سوی مجاهدین مأموریت داشتند که برای ایجاد تفرقه و درگیری بین مذاهب و اقلیت‌های مذهبی، اقدام به‌قتل کشیش‌های مسیحی و سلسله‌یی از عملیات انفجاری بنمایند»!

هر آدم و هر ایرانیِ سیاسی و هر کسی که فقط تاریخچهٔ بسیار اندکی از مبارزه مجاهدین با رژیم آخوندی را می‌دانست، نمی‌توانست بین مجاهدین و این وقایع شقاوت‌بار، کوچک‌ترین ارتباط سیاسی، اجتماعی، شخصی و عقیدتی پیدا کند. مثلاً با چه زمینه‌یی، به چه دلیلی و با چه هدفی مجاهدین خلق باید این کار را بکنند که به سودشان و به افزودن اعتبار مبارزاتی‌شان بیانجامد؟

دستگاه تبلیغاتی حکومت برای غلیظ کردن صحنه‌سازی‌ها و عرضه کردن حجم بیشتری از شیطان‌سازی، تلاش کرد پای مقامات رسمی و قضایی و آخوندهای حوزه‌ها را هم وسط بکشد و معرکه را گرم نگه دارد:

رادیو رژیم، ۱۹تیر ۷۳: «مقتدایی، رئیس دیوانعالی کشور در بیانیه‌یی... قتل دو کشیش مسیحی و افشای طرح ترور کشیش مسیحی در اصفهان به‌وسیله منافقان را اعلام کرد».

رادیو رژیم، ۱۹تیر ۷۳: «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با انتشار اطلاعیه‌یی با قدردانی از دست‌اندرکاران و مسئولان امنیتی و انتظامی کشور در مورد دستگیری عاملان قتل دو کشیش مسیحی، ابراز امید‌واری کردند که سازمانهای به‌اصطلاح مدافع حقوق‌بشر و عفو بین‌الملل از حمایت جنایت‌کارانی که از هیچ جنایتی نسبت به علمای دین، پیران، زنان و کودکان رویگردان نیستند، دست بردارند».

پاشنه آشیل توتالیتاریستها 
اما واقعیت این صحنه‌سازی‌ها چه بود؟ واقعیت بارز فاشیزم مذهبی و سیستم‌های توتالیتاریستی این است که در شتاب برای جنایت، برای شعور و تشخیص دیگران و جامعه‌ بشری و نیز برای نظاره‌گری و نورافکنی تاریخ بر زوایای تاریک، هیچ جایی را در محاسباتشان باز نمی‌کنند.

گذشته از فعالیت‌های افشاگرانهٔ مجاهدین علیه این سیاست دروغگویی و شیطان‌سازی و درخواست‌شان از سازمان ملل برای تحقیق و گزارش پیرامون این جنایت هولناک، اصل ماجرا هم ۴ـ ۵سال بعد در جریان تضادهای درونی رژیم رو آمد و افشا شد؛ معلوم شد که تمام کار از ربودن و قتل اسقف هوسپیان مهر، کشیش مهدی دیباج و اسقف میکاییلیان تا آوردن آن سه زن نگون‌بخت به تلویزیون حکومتی، همه و همه زیر نظر وزارت اطلاعات آخوندی طراحی شده و آخوند فلاحیان و سعید امامی پشت همه‌ این ماجراهای شقاوت‌بار و کثیف بوده‌اند. با کمی حوصله و دقت، نمونه‌هایی را از درون و حواشی حکومت و نیز رسانه‌های جهانی مرور می‌کنیم که شاهدان این واقعیت هستند:

روزنامه آریا، ۱۶تیر ۷۸: «مصاحبه با آن سه دختری که هوادار مجاهدین قلمداد شده بودند، زیر نظر وزارت اطلاعات و طبق سناریوی این وزارتخانه برگزار شد و سعید امامی صحنه‌گردان این جلسه بود».

روزنامه ابرار، ۵دی ۷۸: «طرح به دره افکندن اتوبوس حامل نویسندگان، قتل‌عام کشیش‌های مسیحی و بمب‌گذاری در حرم امام رضا علیه‌السلام، گوشه‌یی از اقدام‌های همکاران و همفکران فلاحیان در وزارت اطلاعات بود که تحت عنوان تحکیم پایه‌های امنیت ملی انجام می‌شد».

اما جزئیات بیشتری هم هست که در مصاحبه اینترنتی ۲۹شهریور ۱۳۹۵مهدی خزعلی که سالها (۶۵تا ۷۴) در نهاد ریاست‌جمهوری رژیم فعالیت داشته مطرح شده است. وی از قول سرمدی و علی ربیعی معاونین وزارت اطلاعات در آن زمان، ریز داستان کشتن کشیشها توسط وزارت اطلاعات و طعمه کردن آن سه دختر تحت عنوان اعضای مجاهدین را بیان کرده است.

نمونه‌یی دیگر، نوشته‌یی از عمادالدین باقی از ریزشی‌های سپاه پاسداران است. وی در صفحه ۲۰۰کتابی با عنوان «تراژدی دموکراسی در ایران» نوشته است: «مافیایی که سعید امامی عضو آن بود، یک تیر و دو نشان بلکه سه نشان زد. آنها مخالفان خود و کشیش‌ها و اهل سنت و روشنفکران دگراندیش یا مسلمان را از سر راه برمی‌داشتند؛ سپس از این قتل مشکوک به‌عنوان ابزاری در جنگ با گروه رجوی و متهم‌سازی و بدنام کردن آن استفاده کرده و جنایت را به گردن سازمان مجاهدین رجوی می‌اندازند».

شعوری که بر تاریکی‌ها نور می‌افکند
آری، ویژه‌گی بارز سیستم‌های توتالیتاریستی این است که برای شعور و تشخیص دیگران و جامعه‌ بشری و نیز برای نظاره‌گری و نورافکنی تاریخ بر زوایای تاریک، هیچ جایی در محاسباتشان باز نمی‌کنند. از این رو در انجام جنایت و فریبکاری و فرافکنی برای آنچه که تحکیم پایه‌های نظام یا سیستمشان قلمداد می‌کنند، آن‌چنان شتاب دارند که پس از چندی در تور شعور و هوش و تشخیص جامعه به دام می‌افتند. تمام جنایات از این دست که باندهای مافیایی وزارت اطلاعات آخوندی مرتکب شده‌اند، در انعکاس اجتماعی آن گرفتار شده و دستان خون‌آلودشان، افشاگر دسیسه‌چینی‌شان گشته است. انعکاس اجتماعی بر سر قساوت و شناعت علیه شخصیت‌های مسیحی و نمایشنامه‌های تلویزیونی بعد از آن، از یک طرف مقتدایی و آخوندهای حوزه را به میدان کشاند تا پرده‌پوشی کنند و مجاهدین را نشان بدهند، از یک طرف هم رسانه‌های جهانی را به واکنش نسبت به فضای عمومی ایران واداشت. یکی از نمونه‌هایش:

رادیو آلمان، ۳دی ۷۸: «وقتی دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی مدعی شد که قتل چند کشیش مسیحی ـ از جمله دیباج و اسقف میکاییلیان ـ توسط جمعی از مخالفان مسلح رژیم انجام شده است، کمتر کسی باور کرد؛ حتی نمایشنامه امنیتی را هم که با شرکت سه دختر متهم به عضویت در یک سازمان مخالف به صحنه آوردند، کسی جدی نگرفت».

 طواف ابلیس
در ۹مرداد سال ۱۳۶۶، حین مراسم حج که خمینی فراخوان به تظاهرات برائت از مشرکین داده بود، حادثه‌یی رخ داد که موجب کشته شدن بسیاری از زائران ایرانی و غیر ایرانی گردید.

پیام خمینی برای آشوب در مکه
خمینی به «زائران بیت‌الله الحرام در خصوص مسائل جهان اسلام و محرومین سراسر گیتی» طی پیامی اعلام کرد: «اسلام سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد». (روزنامه جمهوری اسلامی، ۲مرداد ۱۳۶۶)

لازم به یادآوری است که سال ۶۵قبل از مراسم حج، پلیس عربستان در روز ۱۰مرداد (۲۸اوت ۱۹۸۶) یک محموله بزرگ مواد انفجاری را در چمدان زائران ایرانی کشف کرد. در همین رابطه ۱۰۰تن از عناصر مخفی رژیم ایران که به‌عنوان زائر فرستاده شده بودند، در عربستان دستگیر شدند.

رسانه‌های حکومتی در ۸مرداد ۶۶ نوشتند: «به دعوت نماینده امام، راهپیمایی بزرگ برائت از مشرکین فردا در مکه مکرمه برگزار می‌شود».

اجرایی شدن پیام خمینی برای آشوب در مکه

در این راهپیمایی یک اکیپ ۱۷۰ نفره از اعضای شبکهٔ‌ تروریسم بین‌المللی حکومت آخوندها هم شرکت داشت. در حین راهپیمایی، افرادی از همین اکیپ ۱۷۰نفره قصد تسخیر حرم و به دست گرفتن بلندگوهای آنجا را می‌کنند. پلیس عربستان هم که طرح را کشف کرده بود، به مقابله با آنها می‌پردازد و شلیک می‌کند. حاصل این درگیری، مرگ ۴۰۲ تن و مجروح شدن ۶۵۰تن از حجاج بود که ۲۷۵ایرانی بینشان بودند.

بعدها به‌طور عجیبی نظام آخوندی از زبان اسناد انقلاب اسلامی اعلام و تبلیغ کرد که «یکی از اعضای مجاهدین با لباس احرام بین تظاهر کنندگان هنگامی که جمعیت روی پل معروف به "هجوم" می‌رسند، گلوله‌یی به طرف پلیس شلیک می‌کند. پلیس عربستان هم که کاملاً در حال آماده‌باش بود، به طرف جمعیت حمله می‌کنند و تیراندازی می‌شود؛ جمعیت سراسیمه به عقب برمی‌گردند و جماعت زیادی که بیشتر خانم‌ها بودند، زیر دست و پا له می‌شوند و از بین می‌روند. (سایت مشرق، ۱۰مرداد ۹۵)

 پنجره‌های باز پشت پرده 
بر طبق این ادعا که یکی از اعضای مجاهدین عامل این فاجعه بوده، صحنه خیلی کمیک و محیرالعقول می‌شود! مواد منفجره را حکومتیان در چمدان زائران نظرکرده‌شان جاسازی کرده و بعد هم لو می‌رود؛ فراخوان به تظاهرات برائت از مشرکین را خمینی می‌دهد؛ اکیپ ۱۷۰ نفرهٔ غیر زائر اما در لباس زائر را دولت آخوندی به مکه اعزام می‌کند؛ تظاهرات را با هدایت نمایندهٔ وقت امام (کروبی) راه می‌اندازند؛ شعارهای فتح قدس و کربلا را آنها سر می‌دهند؛ تهاجم برای تسخیر حرم و گرفتن بلندگوها را افراد دست‌چین شده اعزامی به مکه انجام می‌دهند و یک‌هو یکی از مجاهدین (یعنی همان «خودشان») از غیب سر می‌رسد، می‌پرد وسط و گلوله شلیک می‌کند! این‌جا هم هم‌چون نمونه‌های پیشین باید یادآور شد که ویژه‌گی بارز سیستم‌های توتالیتاریستی این است که در شتاب برای جنایت، برای شعور و تشخیص دیگران و جامعه‌ بشری و نیز برای نظاره‌گری و نورافکنی تاریخ بر زوایای تاریک، هیچ جایی در محاسباتشان باز نمی‌کنند.

اما واقعیت ماجرا چه بود؟ برگ‌هایی از استنادات و اعترافات درون و شواهد بیرون حکومت آخوندی را ورق می‌زنیم:

سایت عصر ایران، ۲۳آبان ۱۳۸۸: «کسانی که در سال ۱۳۶۶ شمسی حج تمتع برگزار نمودند، شاهد قتل‌عام قریب به پانصد نفر از حجاج ایرانی بودند. نویسنده‌ این سطور نیز خود در آن سال از نزدیک شاهد ماجرا بوده است که تا کنون به‌خاطر حفظ منافع ملی کشور و مسائل دیگر، از افشای آن خودداری شده است. بعضی از این مطالب به قرار ذیل می‌باشد: عده‌یی از دانشجویان تندرو که بعداً مشخص شد جناب آقای محسن میردامادی و دوستانش جزو این گروه بودند، برنامه‌هایی طراحی نموده بودند که بعد از راهپیمایی حجاج که در یکی از میادین مکه به سمت حرم بود، داخل حرم شوند و با تصاحب بلندگو مسجد الحرام، شعار مرگ بر آمریکا و مطالب دیگر را قرائت نمایند که پلیس عربستان از این قضیه مطلع می‌شود. آگاهان، شدت عمل پلیس عربستان را در جریان آن راهپیمایی ناشی از این مسأله می‌دانستند...».

نامه منتظری به خمینی، از کتاب خاطرات منتظری، جلد دوم، صفحه ۲۱۵۹: «بسیاری از افراد مورد اطمینان که خود ناظر جریان و در خط مقدم راهپیمایی بوده‌اند، می‌گویند همه گناه گردن سعودی‌ها نیست و ممکن بود راهپیمایی آبرومندانه انجام شود و به این‌جا هم منجر نشود؛ ولی در اثر تندی بچه‌ها و بی‌برنامگی، اجمالاً هجوم و حمله از طرف بچه‌های نپخته ما شروع شد و سوژه به دست دشمن داد. دشمن در سال قبل از آن در موضوع جاسازی و قرار دادن مواد منفجره در ساک‌های حجاج، با ما عاقلانه برخورد کرد و تا اندازه‌یی اغماض کرد و ما موضوع را رسیدگی نکردیم، بلکه مغرور شدیم و در سال بعد چنین مصیبت بزرگی برای عالم اسلام رخ داد».

یک ماجرای دیگر هم از آدرس دادنهای وزارت اطلاعات آخوندی برای رد گم کنی هست که در اسناد بالا آورده شد. فقط اشاره‌یی می‌کنیم و می‌گذریم. ماجرای انفجار حرم امام رضا در مشهد که آن را هم به مجاهدین خلق نسبت دادند. بعدها بهزاد نبوی و مهدی خزعلی و تلویزیون صدای آمریکا افشا کردند که انفجار حرم امام رضا کار وزارت اطلاعات و زیر نظر فلاحیان انجام شده است. این‌جا هم برای «استحکام پایه‌های نظام» آدرس مجاهدین خلق داده شد!

شعاع روشنگر یک پایداری 
پیش از اشاره به آخرین نمونه از این سلسه جنایات و ایهام‌افکنی و اتهام‌زنی، شاهد قتل‌عام ۵۲تن از ساکنان اشرف در ۱۰شریور ۱۳۹۲بودیم. جنایتی که تمام شواهد و قرائن محلی، حفاظتی، امنیتی، اقلیمی و سیاسی اثبات کرده و می‌کند که تردیدی در دست داشتن دست‌نشاندگان نظام آخوندی هم‌چون نوری مالکی در این ماجرا نیست. اما بسان نمونه‌های پیشین، دست‌نشانده ولی‌فقیه در عراق مدعی شد که کار «خودشان» و «درگیریهای داخلی خودشان بود»! کدام درگیری؟ با کدام سلاح و مهمات؟ سند این ادعا چیست و کجاست؟ اشرف که تماماً در محاصره و نظارت نیروهای پلیس عراق بود. وقتی ۵۲نفر به‌قتل می‌رسند، ۴۱نفر مجاهدین به لیبرتی منتقل می‌شوند، یک جسد از مهاجمین هم وسط خیابان مانده،‌ پس ۷نفر گروگان اشرفی‌ها را چه کسانی به بیرون اشرف برده‌اند؟ مجاهدین؟!

همین بس که چند روز بعد در نماز جمعه نظام، آخوند احمد خاتمی قدردانی کرد که «جوانان انتفاضة‌ شعبانیه عراق به پادگان اشرف حمله کردند و...».

آینه چون نقش تو بنمود راست 
حالا با این سابقه‌ها و مستندات پیشین که تا روز پسین هم ادامه داشته و دارد، با ادعای نظام آخوندی مواجهیم که عملیات تروریستی به قصد بر هم زدن گردهمایی سالانهٔ ‌ مجاهدین خلق در ویلپنت پاریس ـ در ۹تیر ۹۷ـ کار «خودشان» است! همان ضمیر تکراری برای گریز از مکافات جنایات و تمهیدات جنایت. این‌جا هم پرسش این است که مجاهدین چه سود و اعتباری کسب می‌کنند که گردهمایی بسیار مهم خودشان ـ که وجهی بین‌المللی از مبارزه‌شان برای آزادی و سرنگونی آخوندها می‌باشد ـ را به خاک و خون بکشند و خراب کنند و موجب موفقیت و سوت و کف و قهقهه دشمنانشان در سراپرده نظام ولایت فقیه بشوند؟

نه! هیچ انسان هوشیار و شرافتمندی مغلوب «سیاست‌پیشه‌گی» و «دروغگویی» در لوای «دجالیت مذهبی» نشده و نمی‌شود. اتفاقاً تمام این دسیسه‌چینی‌ها و ایهام‌افکنی‌ها و اتهام‌زنی‌ها و شیطان‌سازی‌ها به این دلیل است که از پس قدرت معنوی، هوشیاری سیاسی، استقلال ساختاری، بالندگی تاریخی، پایداری و وفاداری بر اصل آزادی و نیروی سازماندهی این مقاومت و حامیان و همراهانش از سال ۱۳۵۴ تا کنون برنیامده است و نخواهد آمد.

این‌هایند نمودها و رفتار و کردار و پندار فاسد و جنایت‌زی جانورانی که توان انطباق با هستیِ انسانی و تکامل اجتماعی و تاریخی را ندارد.

تمهید جهانی
در پایان باید یادآور شد که بخش عمده این جنایتها و اتهام‌زنی‌ها و شیطان‌سازی از مخالفان و مبارزان و به‌خصوص نسبت به مجاهدین خلق، تنها و تنها می‌توانست زیر چتر و سیاست بیش از دو دهه مماشات اروپا و آمریکا با نظام آخوندی میسر شود و جریان و ادامه پیدا کند. این سیاست نیز خود حکایتی مفصل است که موضوع این مقاله‌ تحقیقی نیست.

 شعور روشنایی و کشف شوکران 
شاهدیم که نظام آدم‌ربا، ترور، نمایش‌ساز تلویزیونی از یک طرف و فرافکن، شیطان‌ساز و مشوش‌گر از طرف دیگر، کارخانه‌یی را می‌چرخاند تا همه مخالفان و مبارزان و مجاهدان مقابل خود را در چرخ‌دنده‌ها و پرده‌های تودرتوی اتهام و ابهام و ایهام و مخوف‌سازی نگه دارد. همه‌ این کارها در سیاست‌پیشه‌گیِ دروغ‌افکنی و دجالگری سر هم بندی می‌شوند. بسیار هم تلاش شده و می‌شود که سند و مدرکی از نابودسازی مخالفان به جایی درز نکند. از این رو یا دستگیر می‌کند و به زندان می‌برد و خودکشی‌شان می‌کند؛ یا آزاد می‌کند و می‌رباید و می‌کشد و در بیایانها و خلوت‌گاهها و خرابه‌ها رهایشان می‌کند؛ یا پشتیبانی مقامات رسمی و مذهبی و تبلیغ تلویزیونی را علیه‌شان بسیج می‌کند؛ یا خانواده و خویشان را گروگان بستن دهان شاهدان جنایات نگه می‌دارد؛ یا از مقدسات مذهبی و مناسک رسمی جهانی پرده‌یی از نمایش سلطه‌گری می‌سازد و سلاح و بمب وارد مناسک می‌کند که هیاهوی دجالگری مذهبی راه بیاندازد ـ کاری که در شعاع آن جان و هستی انسانها هیچ حرمت و ارزشی ندارد ـ و با این کارها می‌خواهد یک جریان رعب و هراس نسبت به هیبت نظام مقتدر جلوه دهد! اما باز بنا بر همان ویژه‌گی بارز سیستم‌های توتالیتاریستی، دستگاه ولایت فقیه از خمینی تا خامنه‌ای، در شتاب برای جنایت، برای شعور و تشخیص دیگران و جامعه‌ بشری و نیز برای نظاره‌گری و نورافکنی تاریخ بر زوایای تاریک، هیچ جایی در محاسباتشان باز نکردند.

حالا پرونده‌یی لبالب از جنایت و اتهام زدن و فرافکنی به مخالفان و مبارزان و مجاهدان، سیمای تمام‌قد نظام ولایت فقیه از خمینی تا خامنه‌ای شده است. سیمایی که پایه‌های نفرت و خشم مردم ایران را در قیامهای چندگانه‌شان طی ۲۰سال گذشته رقم زده است. و هنوز بسیار سندها و رازها و اسرار باید افشا و گویا شود تا به هزارتوی جنایت و شیطان‌سازی در تمامیت این هیولای ضدبشر پی برد.

 رزم مشترک 
تردید نیست که سینه‌ها و خانه‌های مردم ایران و سراسر خاک و فلات میهنمان لبالب از این رازها و نگفته‌هاست. شهیدان پرافتخار این میهن بزرگ که قربانیان سیاست ترور و جنایت رژیم ناجمهوری آخوندی بوده‌اند، بهترین گواهان و شاهدان و اسناد این دهه‌های خونین در حیات پر رنج و راز مردم ایران می‌باشند. با پیمان و میثاق با آنان، بر پایداری‌مان به عشق به آزادی و تحقق خجسته‌ پگاهش در پیشگاه مردم محبوبمان پای می‌فشریم. باشد که با هوشیاری و آگاهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی‌مان برای مقابله و خنثی کردن و افشای دسیسه‌های ضدبشری نظام آخوندی، متحد و همبسته و همرزم باشیم...

«همراه شو عزیز

تنها نمان به درد

کاین درد مشترک

هرگز جدا جدا

درمان نمی‌شود.

دشوار زندگی

هرگز برای ما

بی‌رزم مشترک

آسان نمی‌شود...».