۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

سهیلا دشتی:‌ بهار شیراز در بند، نگاه مردم به توریست ها

سهیلا دشتی:‌ بهار شیرازدیگر آن شیراز شیراز نیست 
بلبل اندر نغمه و آواز نیست
آسمانش را گرفته غم تمام
گشته خارج شهر از نظم و نظام
هر کجا فوته سری او افسر است
هر که در افساد بیش او برتر است
دلگشا مغموم و دلگیر و نژند
سعد ی استاده است آنجا مستمند
بد لقا و زشت گشته، دلگشا
دلگشا نه بلکه زندان بلا
حوض ماهی گشته گور ماهیان
مرغ ماهیخوار بگشوده دهان

یکی از همکاران سوئدی ام به من سلام کرد و گفت برای تعطیلات به ایران رفته است و به تازگی از ایران برگشته است. جا خوردم! نمی دانستم چه واکنشی نشان دهم، نگاهی به او کردم و او ادامه داد که به شیراز رفته است و در همه جا به فکر من بوده و بسته ای از کیفش در آورد و به من داد و گفت: "این را برای تو از شیراز آورده ام" و من با احساسات و افکاری منتاقض ایستاده بودم. بسته را به من داد و من از او تشکری به حسب معمول کردم. در درونم چیزی در حال غلیان بود. وقتی برای گفتگوی بیشتر نبود. پشت میز کارم نشستم. همکار من یک زن سوئدی در بهار به شیراز رفته بود و بهار طبیعت بی نظیر شیراز را دیده بود. نمی دانستم به دیدار آرامگاه حافظ و سعدی هم رفته است یا نه! حوض ماهی سعدی را دیده؟ حوضی که پر از سکه های آرزو بود. شاید آرزوهائی که هیچوقت جامه عمل نپوشید. به او گفته اند که در همین شهر که گل سرسبد شهرهای ایران بود، به دستفروشان حمله کرده اند و بساط ناچیزشان را که ممر زندگی آنان است بر هم زده اند. به او گفته اند که در این شهر زندانی وجود دارد، که زندان بانانش از شقاوت و بیرحمی دست داعشیان و نیروهای شبیهه بشار اسد را از پشت بسته اند. زندانی که در آن کودکان شاهد رفتن مادر شان برای اعدام بوده اند. حتما این خانم سوئدی سفری هم به تهران داشته است. از فضای ترسی که رژیم می خواهد آن را در تمامی سطح شهر نهادینه کند، چیزی را احساس کرده است. از نگاههای مردم توانسته است که بفهمد که در چه زندان بزرگی زندگی می کنند.(دوستی که درایران زندگی می کند برایم تعریف می کرد که وقتی که توریستهای اروپائی را در تهران می بیند به سمت آنان می رود و می گوید، شما می دانید که به کشوری آمده اید که بدترین دیکتاتوری ها بر آن حاکم است. از دیدن شما خوشحال نمی شوم چون شما در مقابل جنایت ملاها سکوت کرده اید). 
آیا به این خانم گفته اند که در همین شهری که تو در آن قدم می زنی هزاران پلیس بخوانید پاسدار و بسیجی برای حفظ نظام منحوس ولایت فقیه بر تن جان زنان و دختران اسید می پاشند. آیا میزبان محترم ایرانی از نوشته های دیوار برایش چیزی گفت که مردم آگهی فروش کلیه هایشان را بر روی همین دیوارها می نویسند. موقعی که در خیابانهای شمال شهر تهران می خواست به برج میلاد برود به او گفتند که در نزدیکی همین برج بالا بلند زندانی وجود دارد که همکاران معلمت برای دست یافتن به پایه ای ترین حقوق خود هفته ها ست که در اعتصاب غذا هستند. و زندانیان زیادی در همبستگی با این معلمان مقاوم دست به اعتصاب غذا زده اند. کسی از آزادی یکروزه رسول بداقی برایش گفت و یا محمود بهشتی لنگرودی که با اعتصاب خشک خودش همراهی جناح مغلوب و ولایت فقیه را در مقابل اعتراضات نشان می دهد. 
در همین ارتباط اضافه کنم که در آخرین خبری که در روز ۲۰ اردیبهشت از تظاهرات و تجمعات معلمان بازنشسته داشتم، این چنین آمده است که رژیم برای از بین بردن اتحاد معلمان بازنشسته دست به حرکت بسیار زشتی زده است، بدین صورت که برای دیدار با محمد باقر نوبخت معاون روحانی و رئیس سازمان مدیریت و برنامه ریزی، دو یا سه معلم بازنشسته را که از قبل تعیین شده بودند بدون هماهنگی با برگزار کنندگان تحصن به عنوان نماینده معلمان را به داخل ساختمان می فرستند و این چند نفر بعد از زمان کوتاهی بر می گردند و معلوم می شود که نوبخت حاتم بخشی کرده است و به هرکدام از آنان مبلغ بسیار ناچیزی را به عنوان هدیه داده است (البته در نظام مقدس اسلامی معلوم نیست که بودجه این هدایا از کجا تأمین می شود و نهاد برنامه ریزی کشوری چه ربطی با آموزش و پرورش دارد.). این حرکت حقیرانه موجب می شود که دیگر معلمان اعتراضشان بیشتر می شود. معلمان می گفتند که هزینه بیمارستان محمود بهشتی که در اعتصاب غذاست را ما می دهیم. حقوق ماهانه تمامی معلمانی که در زندانهای سراسر ایران هستند قطع شده و نوبخت فکر کرده است که می تواند با این حرکت در صفوف ما رخنه کند. آنان اضافه کردند که کسانی که با نوبخت ملاقات کرده اند نه تنها نماینده معلمان نیستند بلکه به خواسته های همکارانشان به خاطر منافع بسیار حقیر فردی پشت کرده اند. و آنان ادامه دادند که تا رسیدن به خواسته های برحقشان نه با تطمیع و نه با تهدید وزندان ایستاده اند. 
نمی دانم که اگر همین خبر دیروز به خانم سوئدی و یا میزبان ایرانیش راجع به همکارانش و پایداریشان می رسید، چه واکنشی نشان می دادند. واقعیت را بگویم اصلا برایم اهمیت ندارد، زیرا آنچه که اصالت دارد همین پایداری است که رژیم را مستاصل کرده و برای رسیدن به آزادی باید بهای آن را پرداخت. در بخشی از آخرین نامه به بهشتی لنگرودی به تاریخ ۱۸  ماه اردیبهشت به لاریجانی رئیس قضائیه ولایت فقیه چنین آمده است:
با این وصف اگرچه ممکن است سخنان اینجانب موجب رنجش شما شود و ضابطان شما در صدد ایجاد پرونده‌ای جدید برای نگارنده‌ی این نامه برآیند؛ اما برای این بنده که از اول اردیبهشت‌ماه و در اعتراض به احکام رنگارنگ و ناعادلانه‌ای که برایم صادر گردیده، در اعتصاب غذا به سر می برم و برای رساندن پیام تظلم‌خواهی خویش از جانم مایه گذاشته‌ام، چیزی برای از دست دادن باقی نمانده‌است تا از آن وحشت داشته باشم. اینجانب با اینکه بعد از پانزده سال فعالیت آرام صنفی به این باور رسیده‌ام که گویی هیچ گوشی برای شنیدن و هیچ چشمی برای دیدن در اوضاع نگران‌کننده فعلی وجود ندارد؛ اما علیرغم همه‌ی نا‌امیدی‌ها، این نامه را نگاشته‌ام تا چنانچه به طور غیر‌منتظره مورد رویت شما قرار‌گرفت، کمی تامل کنید و اقدامی شایسته و عاجل انجام دهید. در غیر این صورت به فضل خدا امیدوارم، چرا که او بینا و شنوا است.
و من به انتظار روزی نشسته ام
که عدالت و آزادی یکدیگر را در آغوش کشند
حتی روزی که دگر نباشم
والسلام
محمود بهشتی لنگرودی
معلم زندانی
با خواندن همین چند خط هر دلیلی به جز ایستادگی و مقاومت در برابر بیعدالتی های ونابرابری ها رنگ می بازد. در هر کجای جهان که باشی.