به مناسبت ۴ خرداد سالگرد شهادت بنیانگذاران و ۲ تن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق
چهل و چهار سال از تیرباران بنیانگذاران شهید سازمان محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان و نیز محمود عسکری زاده و رسول مشکین فام از اعضای مرکزیت مجاهدین می گذرد.
آنها که در سحرگاه خونین ۴ خرداد سال ۵۱ تکبیر گویان و با شعار مرگ بر شاه و زنده باد خلق به میدان تیر شتافته و محتومیت سرنگونی رژیم شاه را با خونهای خود مُهر کردند.
همان بنیانگذارانی که در شرایط حاکمیت جو یأس و نومیدی ناشی از دیکتاتوری سلطنتی بعد از سرکوب خونین سال ۴۲ که همه راههای مبارزاتی گذشته به بن بست رسیده بود و هیچ راه نجاتی متصور نبود و زمانی که همه کبّاده کشان دنیای سیاست و مبارزه به گوشه ای خزیده و لب فرو بسته بودند کمر همت بمیان بسته، پایان مبارزات رفرمیستی با همه اشکال آنرا اعلام نموده و راه اصلی مبارزه برای رهایی از یوغ استبداد و استعمار را که همان مسیر قهرآمیز و مسلحانه باشد با تقبل بهای حداکثر آن مورد تأکید قرار دادند.
از طرفی حنیف کبیر با فاصله گرفتن قاطع با همه مدعیان به اصطلاح مسلمان و دین فروشان حرفه ای (آخوندها)، مرزبندی اصلی در جامعه را نه در مرزبندی بین با خدا و بی خدا بلکه در مرزبندی بین استثمار شونده و استثمار کننده مشخص نمود و از این طریق کلیه دکانهای دین فروشی ارتجاعی را تخته کرده و گل گرفت و جلوی سوء استفاده های واپس گرایانه از آنرا گرفت. همان مرزبندی قاطع و روشنی که بر اساس آن امروزه به خوبی میتوان به حقوق برابر تمامی آحاد ملت از هر گروه و طبقه (استثمار شونده) و با هر عقیده و مرام و مذهب و ملیت و قومیت و هر رنگ و نژادی تأکید نموده و برابری کلیه آحاد مردم را در ایران آزاد فردا نوید داد.
همان بنیانگذارانی که برای اولین بار مبارزه را به عنوان علم که بایستی آنرا فرا گرفت و بدان عمل نمود در فرهنگ سیاسی جامعه وارد کردند و نیز برای اولین بار ضرورت مبارزه حرفه ای و تمام وقت را در دستور کار قرار داده و بر به اصطلاح مبارزات پنجشنبه شب و تعطیلات آخر هفته خط بطلان کشیدند.
همان ها که اصلی ترین کمبود مبارزات گذشته را در فقدان یک سازمان انقلابی و ذیصلاح رهبری کننده می دانستند و خود در تلاش برای رفع این نقیصه بودند، همانها که غُبار از رُخ دین زدوده و قران را از گوشه طاقچه ها به میدان عمل انقلابی و اجتماعی آورده و سرلوحه عمل مبارزاتی و انقلابی قرار دادند و به قول پدر طالقانی ‘‘راه جهاد گشودند‘‘.
مجاهدین جبر ستیز و راهگشایی که در سختترین شرایط پلیسی و اختناق حکومت سلطنتی به مدت ۶ سال با کار گسترده سیاسی تشکیلاتی مخفی به فعالیت ادامه دادند اما پس از ضربه سهمگین اول شهریور ۵۰ و دستگیریهای ۲ ماهه بعد از آن که ۹۰ درصد از کادرها و صد در صد مرکزیت سازمان به اسارت ساواک درآمدند با وجود گستردگی بسیار زیاد ضربه بازهم بنیانگذاران و اعضای مرکزیت مجاهدین همواره بر آینده تابناک و چشم انداز پیروزی راه و آرمانشان تاکیید نمودند و هیچگاه مقهور شرایط نگردیده و تحت تأثیر خود به خودی ضربه قرار نگرفتند.
از بارزترین ویژگیهای حنیف کبیر به شهادت کلیه مجاهدین که از نزدیک با او در تماس بوده اند ایمان عمیق او به پیروزی محتوم راه و آرمان مجاهدین بود. از اینرو بنیانگذاران کبیر سازمان در آستانه شهادتشان در پیامی خطاب به سایر مجاهدین و نسلهای آینده نوشتند: ‘‘روزگاری بود که گروه شما که ما آنرا بنیاد گذاشتیم هیچ نداشت فی الواقع هیچ، اما به تدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد.. پس دل قوی دارید که باز هم خدا با ماست، همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد. و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری میخواهد صداقت و احساس مسئولیت میخواهد…‘‘ آری بذری که حنیف کبیر و یارانش کاشتند با مراقبت دائمی برادر مسعود و سپس خواهر مریم حال به درختانی سر به فلک کشیده و تنومند و به جنگلی انبوه تبدیل گشته که هر ناظر منصفی را به تعجب وادار می کند. مَثَلُ کَلَمَه طَیِبه کَشَجَرَه طَیبه اَصلُها ثابت و فَرعُها فی السماء…
وی همچنین در واپسین دیدار با خانواده اش در شب قبل از اعدام به آنها گفت: ‘‘این راه بی رهرو نمی ماند سرتان را بالا بگیرید افتخار ما و شما در همین است، افتخار کنید به این مصائب، این افتخاری است که نصیب هر کس نمی شود.
- سعید محسن که در دوران دانشجوئی از فعالترین دانشجویان مبارز بود ۲ بار توسط ساواک دستگیر شده و به زندان افتاد وی همواره به توده ها عشق میورزید و در هر شرایطی به کمک آنها میشتافت از جمله در جریان سیل سال ۳۹ که در جوادیه تهران ویرانی بسیاری ببار آورد وی دانشجویان زیادی را فعال کرده و به کمک مردم شتافت. همچنین در جریان زلزله قزوین در سال ۴۱ همراه با شهید بنیانگذار اصغر بدیع زادگان در رأس دانشجویان به کمک مردم شتافتند. او در دوران خدمت سربازی -پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی- در جهرم فارس آنچنان رابطه دوستانه و نزدیکی را با توده های مردم و کشاورزان برقرار کرده بود که تا سالها بعد از رفتنش مردم از مهندس سعید یاد میکردند، تا آنجا که بگفته مجاهد شهید نبی معظمی، سعید محسن در لایروبی یک چاه به یک کشاورز کمک کرده و حتی با اصرار خودش با دَلو بداخل چاه میرود تا آن را برای آن کشاورز لایروبی کند. برخوردهای تأثیر گذاری که بعدها به عضو گیری عناصر زیادی از خطّه جهرم برای سازمان منجر شد. وی که از دوران دومین زندانش از اواخر ۴۱ با حنیف کبیر آشنا شده و به تبادل نظر پرداخته بودند رابطه خود را بعد از آن حفظ نموده و در نهایت پس از پایان خدمت سربازی به کمک حنیف بزرگ شتافته و با همراهی علی اصغر بدیع زادگان سازمان را بنیانگذاری کردند. وی تدوین کننده ‘‘جزوه استثمار‘‘ از جزوه های بسیار ارزنده و آموزشی سازمان بود.
وی در شرایط پس از ضربه شهریور ۵۰ گفته بود: ‘‘شرایط دشوار کنونی نه تنها برای ما بد نیست بلکه از آنجا که دشواریها، تعیین کننده مرز دقیق جنبش و ضد جنبش و انقلاب و ضد انقلابند انتخاب طبیعی پایه و اساس پیدایش عناصر ارزنده و در نتیجه رهبری خواهد شد زیرا تنها شرایط سخت و مشکلاتند که یک عصیانگر انقلابی را آبدیده می کنند…‘‘ (نشریه مجاهد شماره ۳۹۰، ۵ خرداد ۱۳۷۷)
به گفته برادر مجاهد مهدی ابریشمچی ‘‘وی سمبل برجسته تواضع و فروتنی انقلابی بود و اگر کسی او را نمی شناخت و در جریان کارها و مسئولیتهایش در سازمان نبود از خلال رفتارش کمترین اشعه ای از جایگاه او در موضع رهبری کننده سازمان نمیگرفت، شادابی و سرزندگی او بسیار چشمگیر بود وی سرشار از انگیزه انقلابی بود و تا آخرین روز قبل از شهادتش همان کلاسها و بحثهای آموزشی را در زندان ادامه میداد، اصلاً در چهره و رفتار او ذره ای از این که گویا فردا تیرباران میشود و نگرانی و دغدغه ای نمی دیدیم.
- اصغر بدیع زادگان از اسطوره های تحمل شکنجه بود، مقاومت افسانه ای او در زیر شکنجه تا فراسوی طاقت انسانی بود، او پایه گذار این سنت مجاهدی است که هیچ حد و مرزی برای مقاومت وجود ندارد و هیچ مجالی را برای تسلیم نباید به رسمیت شناخت. اصغر مصداق بارز جمله نغزی بود که خودش گفته بود: ‘‘ارزش هر کس در مبارزه به اندازه مایه ای است که در این راه میگذارد، چگونه میتوان کسی را که چیزی از دست نداده مبارز خواند‘‘. او البته همه چیز خویش را در این راه گذاشت.
وقتی ساواک وی را دستگیر کرد موقعیت او را در سازمان میدانست و از اقدامات عملی او با خبر بود و بطور مشخص هم حنیف نژاد را از او میخواستند او هم با لصراحه یک جواب را تکرار میکرد: ‘‘نمیگویم‘‘. چون خیلی چیزها برای ساواک مشخص بود اصغر هیچ امکانی جز مقاومت سرسختانه و رویاروئی گوشت و استخوان با شلاق و اجاق و اطو برقی نداشت او خود در بیرون یکبار گفته بود اگر بند از بندم جدا کنند یک کلمه هم به آنها نخواهم گفت، مدت یکماه او را تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دادند یکبار به مدت ۴ ساعت مداوم سوزاندن او ادامه داشت او را روی تخت خوابانده و تخت را روی اجاق گذاشتند و سوزاندند، آنقدر شکنجه را ادامه دادند تا سوختگی از پوست و گوشت به استخوان و نخاع رسید و او در آستانه فلج شدن قرار گرفت با همان حال او را در سلول انداختند. او استوار و سرفراز با آرامشی عجیب تحمل میکرد، زخم و چرک در پشتش گسترش یافت و پاهایش از حرکت باز ماند، برای راه رفتن ۲ نفر زیر بغلش را می گرفتند و در حالیکه پاهایش روی زمین کشیده میشد او را به اتاق بازجوئی می بردند. (نشریه مجاهد شماره ۳۹۰- ۵ خرداد ۱۳۷۷)
سردار کبیر خلق موسی خیابانی گفته بود: ‘‘اصغر از قهرمانان تحمل شکنجه بود که در آن روزهای سخت به ما امید و قوت قلب می بخشید، شبی که جلادان برای بردن محکومان به اعدام آمده بودند صدای او را شنیدم که از وضو گرفتن بر میگشت هنگامیکه از جلوی سلولها عبور میکرد با صدای بلند میخواند اِنا لِله و اِنا اِلیه راجعون، آن شب شبی تاریخی و فراموش ناشدنی بود.
- رسول مشکین فام، متولد شیراز بود، دوران دبستان و دبیرستان را در آن شهر سپری کرد، در سالهای ۴۱ و ۴۲ شاهد سرکوب قیام عشایر فارس بود، وی دانشجوی دانشکده کشاورزی کرج بوده و در همان سالها با سازمان آشنا شده و سپس عضو گیری شد، در پایان تحصیلات دانشگاهی برای سربازی به کردستان فرستاده شد او از ۲ سال دوران خدمت خود حداکثر استفاده را برای آشنائی با سوابق و تاریخچه جنبش مسلحانه کردستان نمود همچنین تحقیقاتش در زمینه تأثیر اصلاحات ارضی شاه بر روستاهای ایران را تکمیل نمود، کتاب ‘‘روستا و انقلاب سفید‘‘ ثمره تحقیقات ارزنده اوست که بعدها توسط سازمان مجاهدین منتشر شد. در تابستان سال ۴۹ که عده ای از کادرهای مجاهدین برای آموزشهای نظامی به پایگاههای الفتح در فلسطین اعزام شدند برخی از آنها که از مسیر یکی از شیخ نشینها قصد رفتن به فلسطین را داشتند دستگیر شده و ساواک در صدد استرداد آنها برآمد، سازمان نیز در صدد بود به هر قیمتی مانع تحویل داده شدن این افراد به رژیم شاه گردد. رسول که در آن زمان در فلسطین بود مسئول طراحی و اجرای عملیاتی برای نجات مجاهدین از چنگال آنها شد. وی با قاطعیت و جسارتی شگفت انگیز این عملیات پیچیده و پر ریسک را فرماندهی کرده و مسیر هواپیما را منحرف و در بغداد به زمین نشستند و پس از طی پروسه ای به پایگاههای الفتح منتقل شدند. در پرتو جسارت و قاطعیت و طراحی و فرماندهی او بود که رژیم با ادعای قَدَر قدرتی زیادی که داشت با شکستی مفتضحانه روبرو شد. وی در میان رزمندگان و فرماندهان فلسطینی از محبوبیت زیادی برخوردار بود از اینرو نام ‘‘حسن سَلامَه (یکی از فرماندهان شهید فلسطینی) را بر او نهادند. اما اوج جسارت وی و قاطعیت و تهور و بی باکی او را باید در بازجوئیهای وی دید، از نظر ساواک او اطلاعات فراوانی از بقیه مجاهدین که هنوز در خارج و در فلسطین بودند داشت و این اطلاعات را از او می خواستند، او قاطعانه میگفت: ‘‘میدانم و نمی گویم‘‘ و تا آخر هم بر این مسئله پای فشرد، از اینرو بر خلاف معمول که اعضای مرکزیت سازمان پس از اتمام دوران بازجوئی به سلولهای عمومی اوین منتقل می شدند وی هیچگاه -همچنان که حنیف کبیر- به اطاقهای عمومی زندان راه نیافت و بعلت حساسیت شدید ساواک روی آندو همواره آنها را تا لحظه اعدام در سلولهای انفرادی نگهداشتند.
- محمود عسکریزاده در یک خانواده کارگری در شهر اراک متولد شد، وی همیشه برای مخارج تحصیلی اش کار میکرد از اینرو با درد و رنج مردم بخوبی آشنا بود، وی بدلیل شایستگیهایش به سرعت مسئولیتهای هر چه بیشتری را در سازمان بر عهده می گرفت، او که در ماشین سازی تبریز کار میکرد همزمان مسئولیت شاخه تبریز سازمان را نیز بر عهده داشت در سال ۱۳۴۹ به عضویت مرکزیت سازمان در آمد و مسئولیت اطلاعات سازمان را بر عهده داشت. کتاب ‘‘اقتصاد بزبان ساده‘‘ از آثار ارزنده او می باشد که بعدها توسط مجاهدین منتشر شد.
بگفته برادر مجاهد مهدی خدائی صفت که قبل از ضربه ۵۰ با او در ارتباط مستقیم بود ‘‘شهید عسکریزاده از موهبت خاصی برخوردار بود که خودش از نزدیک رنجهای محرومان و زحمتکشان را حس کرده بود، حرف زدنش از استثمار خیلی واقعی و دردمندانه بود. روحش از رنج زحمتکشان ایران مایه می گرفت و خودش را مسئول تغییر وضع و نجات آنان می دانست. در برابر ظلم و چپاول حساسیت عجیبی داشت وی میگفت نباید در برابر رنج و گرسنگی زحمتکشان ساکت نشست از خصوصیات ارزشمندش ساده زیستی، قناعت و یک زندگی انقلابی بود‘‘.
دستاوردهای محمود به عنوان مسئول اطلاعات سازمان جلوه ای از جدیت و پشتکار این مجاهد والامقام بود، شاخه تحت مسئولیت او توانست در مدت نسبتاً کوتاهی در مورد ۱۳۰۰ نفر از اعضای ساواک شاه به اطلاعات دقیقی از محل سکونت، محل کار، مسیرهای تردد، مشخصات ماشینها و امثالهم دست پیدا کند هم چنین بسیاری از زندانها، شکنجه گاهها و خانه های امن ساواک را شناسائی کرده بودند.
بگفته برادر مجاهد محمود احمدی اوج شخصیت والا و جوهره انقلابی محمود پس از ضربه سال ۵۰ در زندان بارز شد با وجود اینکه وی مسئول شاخه اطلاعات سازمان بود اما بعلت سادگی ظاهری و در واقع بعلت پیچیدگی محمود تا مدتها ساواک پی به موقعیت و موضع او در سازمان نبرده بود، وسعت و دقت این اطلاعات که در جریان ضربه بدست ساواک افتاد رژیم شاه را به شدت دچار وحشت کرد. ساواک در صدد بود تا در بیاورد که این اطلاعات چگونه و از چه طریق بدست سازمان افتاده است. محمود کلیه مسئولیتها در این زمینه را بعهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئولیت خود را با حساب شدگی بی اطلاع جلوه داد و همه اتهامات را متوجه خود کرد، این کار به بهای به جان خریدن شدیدترین شکنجه ها بود بعد هم با محمل سازیهای دقیق و ایستادگی بر سر آنها سر نخ این اطلاعات را کور کرد و مانع از آن شد که ساواک از او به دیگری دست پیدا کند. محمود همچنین با روحیه بالائی که داشت بازجوهای ساواک را در اوج عربده کشی ها و قدرت نمائی های آنها به تمسخر می گرفت و با ریختن ابهت پوشالی ساواک و بازجویان به همرزمانش که زیر شکنجه بودند روحیه می داد.
<<خونهای رهگشا>>
در اینجا ضروری است بر یک مسئله مهم که بنیانگذاران سازمان با شهادت خود آنرا حل نمودند تاکید نمود.
برای درک بهتر این مسئله که خون بنیانگذاران چه مسئله ای از انقلاب و جنبش حل کرد باید به این نکته اساسی توجه کرد که در گذشته رهبران سیاسی -به استثنای موارد معدودی چون مصدق فقید- بویژه رهبران حزب توده همواره در بزنگاههای تاریخی دچار محذور شده و با تسلیم شدن به دشمن به خلق محروم از پشت خنجر زده بودند از اینرو باید این خاطرات دردناک از حافظه تاریخی جامعه پاک می گردید تا راه پیوند توده با پیشتاز هموار گردد، آخر این خنجر خیانت به اعتماد خلق جز با خون دادن آنهم در بالاترین نقطه رهبری امکان پاک شدن نداشت، در واقع همچنانکه بنیانگذاران سازمان رهگشایان بن بست مبارزات گذشته بودند خون آنها نیز باید رهگشای پیوند بین توده ها و پیشتازان آنها می بود بعبارت دیگر بدون آن خونها، آن خاطرات دردناک خیانت رهبران حزب توده از اذهان مردم زدوده نشده و توده ها به پیشتازان خود اعتماد نمی کردند از همین رو ساواک نیز تلاش داشت که حنیف کبیر را به سازش و تسلیم کشانده و یا حداقل وانمود کند که او نیز چون رهبران گذشته به خیانت آلوده گشته است. و لذا در یک توطئه کثیف در دادگاه اول او را به حبس ابد محکوم کردند در حالی که تمامی اعضای مرکزیت و تعدادی دیگر از عناصر مجاهد را تا آنزمان به اعدام محکوم کرده بودند. در یک دیدار استثنائی بین حنیف کبیر و برادر مجاهد مسعود رجوی، شهید بنیانگذار گفت: ‘‘در دادگاه اول به من حبس ابد داده اند و گفته اند که اگر یکی از ۳ شرط را به جا آوری اعدام نخواهی شد. بگوئی که ما مخالف مبارزه مسلحانه هستیم، یا بگوئی که اسلام ضد مارکسیسم است (برای دعوای حیدری-نعمتی که معمولاً شاه و شیخ نیاز دارند) و شرط سوم هم اینکه بگوئی که ما را عراق فرستاده‘‘. (نشریه مجاهد شماره ۳۹۰ ص ۵).
وبدینسان بود که حنیف کبیر و بنیانگذاران سازمانی که به قول پدر طالقانی راه مبارزه را گشودند. با خون پاکشان خیانت های به مردم را جبران کردند و آینده روشنی را تضمین نمودند.
یاد شهدای این روز گرامی و راه آنها پر رهروتر باد.