در دورانى که طوفان تغییرات تمامى بنیادهاى ثابت و مقدس را دستخوش تغییر و تکفیر کرده است و عمیق ترین ریشه هاى اجتماعى را از خاک در آورده، سئوال این است که خانه ى من کجاست؟
پناهندگى شاید به معناى ترک همیشگى خانه و کاشانه باشد، دوران آوارگى و پناهندگى تنها پناهنده را دستخوش تغییرات نمیکند، خانه ى پدرى هم به قدرى متحول میشود که تنها در رویاى پناهنده میتوان آن را باز شناخت.
اما آن که میماند، نیز تغییر یافته است، همه به نحوى در مسیر آینده اى نامعلوم، متحول شده اند،
به قول شعر مرحوم پدرم " دیگر این شیراز، آن شیراز نیست "
تصویر ذهنى افراد از خانه، تعلق داشتن به یک مکان مشخص است، مکانى که مثل پشت دست براى فرد آشناست و در آن فرد، خودش است و نه بازیگر نقشى،
اما آیا واقعا چنین " مکانى " وجود دارد؟ شاید وجود داشته باشد، نه در زمانى که هر چیز خوب و هر چیز پاک را به غارت برده و هتک حرمت کرده، بر جا گذاشته اند. ما در تلاش براى رسیدن به این سرا، به ساخت کلام براى مکان جدیدى دست میزنیم که یاد آور همان سراى اولیه باشد، مهمانسرا، کاروانسرا و ... که علیرغم إذعان به گذرا بودن، اما آرزوى ماندن را هم در بر دارد، در اکثر موارد این احساس، خوش خیم و تفننى است، اما وقتى دولتى به تعریف خود به مثابه ى خانه ى مردم، دست میزند، دیگر بیرون راندن ناراضیها و مخالفین، نه یک عمل سیاسى، بلکه تلاش خانوادگى براى حفظ " خانه " محسوب میشود، رژیم هاى سرکوبگر از کلمه ى " پاکسازى " براى تعریف کشتار مخالفین بسیار استفاده میکنند.
در دستگاه فکرى فیلسوف نازیست Martin Heidegger هم مفاهیم بنیادى " منشاء "، " واقعیت " ریشه در خانه ى اصلى انسان دارد که در مکانى خاص، قطعه زمین مشخصى، نیروى خود را با تعلق داشتن به این خاک و تغذیه از خون مستتر در این مکان، به منصه ى ظهور میرساند،
یکى از افرادى که توانست از بهشت خانه ى پدرى نازیها، جان سالم بدر ببرد، Nelly Sach برنده ى جایزه نوبل بود که در نقطه ى مقابل مفهوم خانه ى پدرى نوشت: " من به جاى خانه ى پدرى، توان تغییر یافتن جهان را ستایش میکنم "، در دنیاى تک قطبى امروز و در حالیکه امواج دریاى سنگین دل مدیترانه از جان انسانها نیرو میگیرد، این صدا ها کمیاب است، در دنیاى امروز غرب، ارزش برابرى انسانها، در مقابل دلار و یورو ى نفتى به مفاهیم یک فرهنک انتزاعى، تقلیل مى یابد تا در قدم بعد انکار بشود، هم زمان دست نوازش به سر و گردن ضد بشر ترین حکومت معاصر در ایران مى کشند و بر تمامى عقائد بنیانى دوران روشنگرى، قلم سیاهى میکشند که جوهر آن از خون دموکراسى خواهان واقعى ایران تغذیه میکند و رنگ میگیرد. نه یک و دو سال، بلکه بیش از سه دهه است که تیره اندیش ترین حکومت تاریخ ایران (به صفت تفضیلى برترین توجه کنید!) مورد عنایات ویژه غرب دموکرات قرار گرفته و شرق توتالیتر هم دستمال به دست، عرق از پیشانى ابو داعش میچیند،
در این دوران فرهنگ متعالى و انسانى، بیش از آنکه ناشى از یک محل جغرافیائى باشد، از یک همگونى عقیدتى که در زمان جارى است، ریشه میگیرد. یک ریشه ى متحرک و نه ساکن، ریشه ى متحول و سیال، خانه ى پدرى در تبعید شاید یک زبان باشد و شاید یک تلاش مشترک براى تحقق رؤیائى که وقوع آن در سرزمین پدرى به عقب افتاده و با شریرانه ترین سرکوب و کشتار، حاملان پیام این تغییر را از فضاى فرهنگ انسانى عدالتخواهى گرفته و در خاک تیره، مدفون کرده اند. انسان جدید و دیگر خواه آرامش را در کنار همفکران و هم اندیشان خود میبیند، حتى اگر این آرامش در میان شدیدترین طوفانهاى نظامى و سیاسى قرار گیرد، اما نه تنها دچار ضعف نمیشود، بلکه بیشتر رشد میکند و مخاطبین خود را در در مکانهاى مختلف و شهر هاى مختلف و کشورها و قاره هاى مختلف مى یابد و انها را به جمع جوشان خود مى افزاید.
در این نقطه من در نزدیکى قطب شمال، درکنار جوانى در زندان گوهر دشت، مینشینم و او را از جان عزیز تر میبینم و در تفکر انسانى او طلوع آرزوهاى دیر پائی را میبینم که در جوانى من را به حرکت فراخواند.
خانه ى من در کنار دست شاهین ذوقى تبار در محبس ملایان منجمد و ملعون قرار دارد و در کنار نام او و هم بندان قهرمانش، خود را آزاد میبینم. او مینویسد:
"سلام پدر، سلام مادر و سلام برادرعزیزم
چند روز دیگرعید است و من برای سومین سال متوالی است که در ایام نوروز در کنار شما نیستم؛ اما ازاین موضوع پشیمان نبوده و نباید باعث ناراحتی شما هم باشد؛ زیرا در شرایطی که کشور ما اسیر رژیمی دیکتاتورهست برای یک انسان مسئول حداقل تاوان، زندانی شدن است. آخوندهای حاکم برایران با سیاست های ضد مردمی و شیادانه خود باعث گسترش فقر و فحشا و اعتیاد وانواع فساد در جامعه شده اند. وقتی حوزه علمیه قم باجیب مردم آخوند مفت خورتولید می کند ولی درکنارش بسیاری ازکودکان این مملکت از ادامه تحصیل محروم و برای تهیه مایحتاج اولیه خود از قبیل خوراک و پوشاک مشکل دارند، وقتی که یک مشت آخوند با دزدی های چند هزارمیلیاردی کشورراغارت می کنند و بسیاری ازخانواده ها توان پرداخت اجاره خانه خود را ندارند. زمانی که بسیاری از خانواده ها عزیرانشان را به خاطر اینکه هزینه درمان و بیمارستان ندارند از دست میدهند، بسیاری از زنان و دختران این مملکت از روی فقر و برای تامین هزینه خود و خانواده هایشان مجبور به تن فروشی می شوند و بسیاری از مردم از پس حداقل مخارج روزانه بر نمی آیند ولی ثروت عده ایی آخوند و آقازاده سر به فلک کشیده و درشرایطی که برای حفظ بقای خود مردم را قربانی می کنند و بدنبال بمب اتم و صدور تروریسم و ناامنی در دیگر کشورهای منطقه می روند و آنگاه که بسیاری از مردم و جوانان هم سن و سال من در درون زندان درانتظار طناب دار هستند و تمام این ظلم و فسادها با سوء استفاده از نام دین انجام می پذیرد و وقتی شاهد هستم مجاهدین در لیبرتی برای نجات مردم با ایثاروفدای بسیارازخانواده و همه چیز خود گذشته اند و بارها توسط مزدوران رژیم قتل عام شده اند و بازهم امکان حمله به آنها وجود دارد وهر لحظه جانشان در خطر است، درچنین شرایطی من چطورمی توانستم سکوت کنم و به وضع موجود اعتراض نکنم.
اعتراض به ناعدالتی حداقل کاری بود که من می توانستم انجام بدهم "
. خانه ى من تنها در تکثیر مجدد پیام او و کلام او و فرهنگ او پاکیزه و بهارین میشود، او نوروز من است، عید و فروردین من است، مبارکم باد که خانه ام را پیدا کرده ام.