۱۴۰۲ تیر ۱۹, دوشنبه

عزیز فولادوند:‌ سیمای یک رهبر

              صداقت اولین فصل کتاب خردمندی است.» (توماس جفرسون)

او همچنان گفته بود: «می خواهی بدانی چه کسی هستی، سوال نپرس، اقدام کن، اقدام کردن تو را تعریف و توصیف می کند.»

مقاومت مقوله ای است چند وجهی، با ابعادی درهم پیچیده و تابدار. با وجود تنوع و گونه گونگی، نظمی هماهنگ و منظم دارد، مانند پازلی که تکه های آن باید در جای صحیح بنشینند. این مقاله پازلی است که تکمیل کردن ِ تصویر نهایی را به عهده خواننده می گذارد.

شبیخون نتیجه درماندگی و پریشانی است.

یورش فرومایگان به اشرف 3 بیان این درماندگی است. انسان درمانده و پریشان، مرزی نمی‌شناسد و در مرزشکنی، حرمتها را هم می‌شکند: حرمت اعلامیه جهانی حقوق بشر، حرمت کنوانسیون پناهندگی، حرمتها عهدها و قرارها. حرمت شکنان شبیه به همند. در تهران، در واشنگتن، در آلبانی و یا در پاریس و برلین. آنان می خواهند به ما چیزی بگویند. آن چیز با بیانی ساده چنین است: شما در باره توافق پنهانی ما با ملایان سخنی نگویید، شما از حق آزادی بیان استفاده نکنید، شما باید باورکنید که ملایان مقتدرند و باید باشند. شما باید باورکنید که ما حتی حرمت ارزشهای خودمان را هم نگه نمی‌داریم. شما باید باورکنید که ما ملایان را بر «آزادی» ترجیح می‌دهیم. آنان اما قربانی پنداری پوچ شده بودند.

هر انسان ِ بزرگ قدر و شریف می‌داند که چنین نیست و نباید چنین هم باشد. مجاهدین بر این گزاره شوریدند. راه نوینی را انتخاب کردند. پروژه های سترگی را نگاشتند. تاریخ معاصر ایران را مقوم کردند. این را تجربه زیسته در زندگی سیاسی ایران می گوید. آنان به گونه ای درخشان، جهان پیرامون را متحول کردند و تفسیری منحصر به فرد از وضع موجود ارائه دادند. آنان بر اساس آن از امکانات وجودی انسان برای ساختن جهان سخن می‌گویند. آنان به صراحت گفتند، انسان ِ اسیر ِالزامات زندگی و تأمین معاش، قادر به مصاف با این «دکترین» نیست. انسان «زحمتکش» در دور تسلسل باطل برای معیشت خویش گرفتار است. دغدغه انسان «زحمتکش»، خانواده، خویش و تعلقات دیگر آن است. مشارکت جدی در تغییر ِ جهان، کار او نیست. او گرفتار در مناسبات بازدارنده است. تعلقات و وابستگی‌های گران بردوش، او را زمین‌گیر و در بهترین حالت محافظه کار می‌کند. او مدام در هراس از «دست دادن» چیزهایی است که گوییا «دارد».

کنش عالیترین فعالیت انسان

برای تغییر جهان و خویش او باید به «کنش» (اکشن) روی آورد. برای توضیح این امر، از هانا آرنت (Hana  Arendt) کمک می گیریم. از نظر آرنت «کُنش» عالی ترین نوع فعالیت است، که بشر می تواند از خود بروز دهد. در پروسه «کُنش» است که انسان به مثابه موجودی یگانه و منحصر به فرد تجلی می یابد. در «کُنش» انسان ِ متهور، جسور، فداکار و باورمند، قدم به عرصه عمومی می گذارد تا جهان را بنیاداً تغییر دهد. شور و شوق زندگی محصول این «کُنش» هدفمند است. انسان «زحمتکش» با طبیعت به معنای فراگیر آن پیوند دارد. اما در «کُنش» آدمی با جهان اجتماعی و حوزه عمومی و سیاست در کشاکش است. عرصه عمومی جولانگاه «کُنش» انسانی است. در عرصه عمومی انسان بالنده می گردد و پناسیل وجودی او آشکار می شود. «کُنش» قابلییت ِ پاشیدن نور و انرژی بر عرصه خصوصی و فردی را دارد. امنیت فراهم شده، رفاه و آسایش و نور پاشیده شده در زندگی خصوصی از حوزه عمومی ساطع می گردد.

در نگاه آرنت همه ما به انسانهای صرفا «زحمتکش» و کارکن و کارمند و کارگر تبدیل شده‌ایم. با نگاه مارکس می توان گفت ما حتی به شی تبدیل شده ایم. شی وارگی و الیناسیون (از خود بیگانه شدن)، روح حاکم بر مناسبات کالایی این جهان است. انسان «زحمتکش» یا کارکن، فاقد زبان است. او در پروسه تولید و زندگی روزمره گی کر و لال می شود. او مدام در تلاش است، و فقط زحمت می کشد. وجود انسان اصیل اما تنها در «کنش» آزادانه و فعالیت در حوزه عمومی تعریف می شود و نه با کار و تلاش و غرق شدن در امر اقتصادی و تامین معاش. این نوع انسان، یاد و خاطره ای از خود بجا نمی گذارد. او تحولی را رقم نمی زند. «یاد و خاطره» است که انسان را ماندگار می کند. «یاد و خاطره» فقط با «کُنش»  انسانی متناظر است. فقط با «کُنش» امکان تزریق ِ اشتیاق، شور، امید و فدارکاری به جهان میسر است.

انسان با «کُنش» خویش از تنهایی و کسالت و پاسیویسم فاصله گرفته با جمع گره می‌خورد و بر پژمردگی غلبه می‌کند. یاس، نا امیدی و پلاسیدگی بخش لاینفک زندگی انسان غیر سیاسی است. انباشت سرمایه، پایمال کردن حقوق دیگری، غرق شدن در امور شخصی، در انسان شور زندگی نمی آفریند. این انسان گمشده ای دارد: «کُنش» و ورود به عرصه عمومی و مشارکت در بهینه کردن جهان. فرو کاستن انسان به امر اقتصادی و تامین معیشت، نادیده گرفتن آن ماهیت مُکَرم انسانی است.

چاره

پاسخ بومی به رنجهای ما در یک نکته نهفته است: ورود همه ما به فضای سیاسی و مشارکت در امر عمومی. پیوند خوردن با دیگری و فراتر رفتن از معیشت خویش. در تلاش و «زحمت» و «کار»، انسان در منافع فردی غرق شده و جمع را نمی بیند. اما خیر همگانی، خیرِ من و ما در «کُنش»  آزاد انسانی و ورود به عرصه عمومی است. هانا آرنت موشکافانه در این باب اندیشه ورزی نمود که چگونه بشر، ارزش‌های اخلاقی خویش را که در دورانهایی، بنیاد ِ پندار و کردارش بوده، به فراموشی سپرده و ارزش‌های کاملاً متناقضی را نمایندگی می‌کند. او می گوید هر انسانی آغاز یک جهان تازه یا یک امر ِ نو است. این انسان برای تبیین خویش، برای خلق خویش، برای بازگو کردن روایت خویش، محتاج حوزه عمومی است. در این حوزه است که او لب به سخن می‌گشاید و خود را خلق می کند. در چنین فضایی است که او قادر به ساختن جهانی نو است. او با «کُنش» خویش، خویش را جاودانه می کند. انسان در تلاش برای معاش به جاودانگی دست نمی یابد. «کُنش»  انسانی او را در خاطرات و تاریخ ماندگار می‌کند. «کُنش»، اکسیر حیات انسان است. انسان کنشگر، انسانِ جهان ساز است  و انسان «زحمتکش» شیء ساز. آن یکی تغییر امر سیاسی را در رویای خود دارد و آن دیگری د ر چرخه اقتصادی اسیراست. غرق شدن در جهان کالایی و مصرفی، شادمانی و شور زندگی را می پلاساند.

اگر وضع ما آکنده ازتلاش برای معاش، و تقلا برای منافع فردی باشد، نیستی ما را تهدید می‌کند. هستی ما در گروی ورود به عرصه عمومی و سیاسی است. قلمرو عمومی، انسان را در یادها و خاطره ها زنده نگه می‌دارد. یعنی قلمرو عمومی تضمین کننده ماندگاری انسان در تاریخ و خاطره هاست. ما باید به یکدیگر پیوند خوریم. این امرمستلزم خلق خاطره در عرصه عمومی  است.

ماندگاری "خاطره" مجاهد

در دبستان فکری مجاهدین «کُنش» انسان در مداری بسیار فراتر از اندیشه هانا آرنت نشسته است. در این نظام فلسفی «کُنش» آزاد انسانی با فدیه و فدای کنشگر معنی می‌یابد. هر چقدر سقف فدا بالاتر، انسان رهاتر و قابل اعتمادتر است. دغدغه‌های انسان ِ آزاد و رها از جنس دیگری است. با گرفتاریهای انسانهای اسیر در روزمرگی بسیار متفاوت است. جهان آنها شبیه به هم نیست. شاید بتوان گفت حتی زبان مشترکی ندارند. روح او بزرگ، با شهامت و شکیباست. او به دنبال زیبا زیستن و شکوفایی تمام آنچه از خوبی و نیکی درون خود دارد، است. زیباییها را برای خود نمی خواهد. در تلاش زیبا کردن جهان برای همگان است. انسانهای آزاد، زندگی را یک سفر کوتاه می بینند. عرصه زندگی برای آنان صحنه تئاتری است که آنان نقش خود را بازی می کنند و می درخشند. انسان آزاد چون ستاره ای دنباله دار می‌درخشد و در لحظه بودنش، به جهان نور می پاشد. او قوی است و برخوردار از استحکام شخصیتی. بر خلاف جریان شنا می کند. زیست او زیستی است فلسفی. برای نیل به هدف مرتب تصمیم‌های مهیب اتخاذ می‌کند که ناظران را می هراساند. آنان جهان ِ ترسها، اضطرابها و تعلقات را دیر زمانی است که ترک کرده‌اند. ترس سنگی است گران، بر روی دوش انسان. ترس او را منکوب میٰ‌کند. ترس از دست دادن، از دست دادن همه "چیزها". غلبه بر ترس، اولین شرط رهایی است.

تمایلات، وابستگی‌ها و نیازها، ثروت، نام، جاذبه جنسی همه و همه دارای «وزن»هستند. بسیاری در زیر این سنگینی له شده اند. بیرون جهیدن از زیر این فشارها جسارت می طلبد.

پاسخ به مقوله «کُنش»

جنبش درونی ایمانی مجاهدین پاسخ به مقوله «کُنش» انسان در عالیترین سقف آن است. پاسخ به مقوله آزادی است. آغاز این پاسخ ِ سترگ و همه جانبه 1363 است. بدعتی بی مانند در تاریخ اندیشه سیاسی، به مثابه تجلیگاه اراده آزاد انسانی. انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین تضمین «ماندگاری» در خاطره تاریخ و حافظه جمعی است. این قدم، سهمگین ترین آزمایش بشری است. در دورانی که خمینی تمامی عرصه عمومی را قُرق کرده و شریعت خویش را به مثابه گفتمان غالب بر جامعه مستولی کرده بود، اندیشه مجاهدین پا به عرصه عمومی گذاشت. کشاکشی مهیب رقم خورد. حریقی سرکش و پردامنه حیات اجتماعی را در برگرفت. بنیادین ترین پرسش این بود. چگونه می توان این حریق را اطفاء نمود. پاسخ مجاهدین چنین بود: دیگر نمی توان بارِ گران خانواده و تعلقات دست و پا گیر آن را بدوش کشید و به «کُنش» سیاسی جدی همت گماشت. ادامه این راه ناممکن می نماید.

اولویت با چیست؟ خانواده یا «کُنش» در عرصه عمومی. پس زدن همه لذائذ زندگی مادی یا نبرد با فاشیسم جرار دینی. نخستین سد راه در این تصممیم کبیر، همسر و فرزند و کلیه علائق بود. مجاهدین با صداقت، قانونمندیهای جدید را کشف کرده با آن مواجه شدند. آنان خود را متعهد به پاسخ دادن به الزامات دوران جدید می دانستند. آنان گفتند دیگر ادامه راه با روال و قانونمندیهای گذشته امکان پذیر نیست. از طرفی آنان می بایست «کُنش» خود را با اندیشه کهن جنسییتی به درازی تاریخ زندگی بشر بر روی کره زمین، پیوند می زدند؛ مقوله‌ای به قدمت تاریخ انسان. انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین پاسخ به مقوله رهایی انسان است. پاسخی یونیورسال برای همه دورانها و فرهنگها. در نهانخانه هر مجاهد، در لحظات تنهایی هر مجاهد، کشاکشی دلهره آور با غول جنسییت آغاز شد. تک تک آنان با کشاکشی درونی در عرصه روانشناسی فردی در پی رهایی و آزادی خویش بودند. رزمی کبیر در درون هر کدام از آنان آغاز شد. اعماق وجود هر مجاهد، صحنه مصاف با دیرینه ترین معضل بشری گردید: غول جنسییت و تعلقات مادی. آنان متعهد شده بودند به این پرسش، پاسخی تاریخی دهند. بدون رویکردی صادقانه و مملو از تهور و طهارت فلسفی پاسخی واقعی ناممکن بود.

فرمانده افشین

یکی از نماد های رهایی، فرمانده افشین بود. راستی چه بخاک افتادن سمبولیکی. او شهید میدان مصافی نمادین است: هجوم اتحاد بورژوازی، ارتجاع مذهبی و مشتی بی اراده اسیر در روابط کالایی. او نماد کشاکش رهایی و استبداد است. افشین بر فراز قله ای رفیع ایستاده است. او با یارانش از ارزشهایی دفاع کردند که اروپا گهواره آنان است. او معلم پایبندی و دفاع از ارزشهای انسانی است. فرمانده افشین به نوعی شهید حقوق پناهندگی هم است. یورش به خانه مجاهدین، شکستن حرمت حقوق پناهندگی است. این مجاهد خلق در کارزار دفاع از حق پناهندگی به خاطره ای ماندگار در تاریخ حقوق پناهندگی تبدیل شد. ستاره ای دنباله دار که درخشید و رفت تا دیگر شاهد پلشتی و فرومایگی نباشد. او به نوعی شهید دفاع از آزادی بیان و کنش سیاسی هم هست. آخر آنان آمده بودند که بگویند، حرف نزنید، خاموش باشید، اسناد روابط پنهانی را افشاء نکنید، با ملایان چنین جدی گلاویز نشوید، آبروی ما را بیش از این نبرید، آخر شما برای اهداف «بشر دوستانه» آمده اید، ما را هم «دوست» بدارید. چه زبان الکنی. آنها آمده بودند که «ترس» ایجاد کرده و فضا را رعب آلود کنند.

سیمای یک رهبر

ما در این کشاکش شاهد یک سیما بودیم. سیمایی با اقتدار و آرامشی شایسته یک رهبری. در حین شبیخون سازمانیافته، مریم با طمأنیه، ملاقاتها و«کُنش» خود را در عالیترین عرصه عمومی در پاریس دنبال می کرد: ملاقات با 2 رئیس جمهور و 4 نخست وزیر پیشین. از طرفی شگرف آفرین برای افکار عمومی اقتدار تشکیلات و دیسیپلین حاکم بر روابط تک تک افسران حاضر در حین کشاکش در اشرف 3 بود. هر کدام از آنان گوییا خود یک استراتژ بودند، یک دژ و بارویی شکوهمند. هیچ حرکت هیستریکی انجام نشد. هر افسر برجسته حاضر در صحنه کشاکش، مستقل، با اعتماد به نفس و صبور و جسور، خط استراتژیک را پیش می برد. باید صحنه های کشاکش را با دقت بازنگری کرد، تا اقتدار تشکیلات را ببینیم. همان بنای رفیع و محتشم، همان سرمایه و گنجینه ملی میهنی که مجاهدین نزدیک به 6 دهه از آن حفاظت کرده اند، آنهم در هولناکترین سونامی‌های سیاسی ـ نظامی. معجزه تشکیلات این آست: همزمان با کشاکش ِ تیرانا، رهبرشان در پاریس است و با صلابت ملاقاتهای دیپلماسی را پی میگرفت، هواداران بطور خود جوش و یا سازمان یافته به خیابانها سرازیر می شوند. این اقتدار برای بسیاری شوکه کننده و ناخوش آیند است.

چرا چنین است

 مجاهدین بر این باورند که امکان خطا همیشه وجود دارد. حتی در آنچه که استوارترین شناختها محسوب می شود. این بدین معنا نیست که حقیقت دست نیافتنی است، بلکه تفسیرش این است که برای نیل به حقیقت انسان باید همیشه آماده بررسی مجدد و تصحیح آراء خویش و بردباری و مدارا با دیگران باشد که حقایق آنان را مورد تردید قرار می دهند. البته با صداقت. آن نوع تفکر که مشمول آزمون و خطا نباشد در میان جزمگرایان و دنباله روان از مرجعیت و جزمیت دیده می شود. آنان بجای حقایق عقلی و خردورزانه، سحر و جادو، کتاب سوزان و دار و درفش پهن می کنند. مریم می گوید برای دست یافتن به حقیقت و پیشرفت باید زمین خورد، زخمی شد، درد را تجربه کرد، برخاست و باز هم برخاست. خطا همیشه وجود دارد زیرا گزینه درست با آن در آمیخته است. او بر انتقاد از پندارها و دگمها انگشت می گذارد و آدمی را برای درگیر شدن با «خود» فرا می‌خواند. از دید او انتقاد بیانگر آزادی است. بدون آن آدمی خویشتن را محکوم به تاریک اندیشی و غرق شدن در منیّت می کند. شاید هیچ اندیشمند دیگری، آزادی را چنین ضروری برای انسان طرح نکرده باشد. در نظام فلسفی مریم، آزادی نه تنها تضمین کننده سعادت بشری و خلاقیت فرهنگی است، بلکه فراتر از آن آزادی، بنیاد معرفت و شناخت است. آزادی به انسان می آموزاند که از خطاها پند بگیرد و مکانیزمهای نوینی را برای کشف خویش و جهان بیابد. اگر نبود این آزادی، انسان هنوز چون نیاکان توتم پرست در دورانهای بسیار کهن غنوده بود.

با انقلاب مریم، روح نقاد از همان بدو تولدش در دیوارهای زمخت فرهنگ مرد سالاری و جامعه بسته شکاف انداخت. او مجاهدین را در معرض تجربه ای ناشناخته، یعنی مسئولییت فردی و رهایی قرار داد. باری سنگین بر دوش آنان. آدمی در این وادی موظف می شود، که در خلوت خویش تصمیم بگیرد و خود را با چالشهای بی پایانی درگیر کند. این همان نَفس ِ تازه دمیده شده در کالبد جامعه کهن «پدر شاهی» است. از این لحطه مرموز است که جهان و انسان از قید قدرت کلفت ولایت ارتجاعی یا شبه مدرن، و شیاطین عهد بت پرستی ( در هر خوانشی) رها می شود. وحشت از تغییر و خوف از جهان ناشناخته و هراس بی کرانه از پذیرش مسئولیت، به جوامع بسته این امکان را عطا کرده تا در زیر انواع رداها و نقابها تا به امروز به هستی خویش ادامه دهند: ردای سلطنت، ردای مذهب، نقاب دمکراسی و بورژوازی.

مریم این نقاب را پس زد. او می گوید جهان سرشار از نیروهای خلاق و آفریننده است. گرچه ندای «قبیله» (ملت، خانواده، فرزند، شغل، نام...) ما را بسمت خویش فرا می‌خواند، اما همیشه امکان این تجربه هست که انسان خود را رها کند. مکارترین دشمن ِ فرهنگ ِ آزادی و رهایی از جزمیت و ولایت سالاری می تراود. باید آن را ابتدا در اعماق خویش ریشه کن کرد. آنچه «اقتدار» مجاهدین نامیده می‌شود، فقط برخاسته از نبوغ و قدرت شخصیت‌های این دیسکورس تاریخی نیست، بلکه مولود معماری منسجم و بنای محکم و خوش ساخت آن است. نیک اختری ما در این است که ترس از آزادی فقط به تحکیم جباریت و فلسفه های توتالیتر و شریعت دگم نیانجامیده است. این ترس، آفرینش کاخهای بلند فلسفی را هم رقم زده است. گزاف نیست اگر ادعا کنیم که آنچه بیش از همه به فرهنگ آزادی د ر جهان اسلام و جهان امروز غنا بخشیده است، اندیشه های بکر مریم بوده است.

او می گوید:

«امروز کشور ما و جامعه ما نیاز به این دارد که به استبداد زیر پرده دین در ایران پایان دهد و یک جمهوری دموکراتیک بر اساس جدایی دین و دولت بر پا کند.»

آی مماشاتگران سخیف می شنوید.

این آموزه، سنگ بنای جهان مدرن در مغرب زمین است.

چرا شیفته ملایان و فاشیسم دینی هستید؟

آیا تحقق چنین دورنمای زیبایی امکان پذیر است؟ آری حتمی است.