کهکشان مقاومت ایران ۱۴۰۲
محاکمه سران رژیم آخوندی بهخاطر جنایت علیه بشریت و نسل کشی
سخنرانیهای شخصیتهای سیاسی و حقوقی، قانونگذاران، وکلا
و کارشناسان ویژه ملل متحد از کشورهای مختلف جهان
پروفسور آریل دولیتسکی
رئیس کارگروه سازمانملل در رابطه با ناپدیدشدگان اجباری (۲۰۱۵)
وقتی ناپدیدسازی در چارچوب یک حملهٔ عمومی
علیه یک جمعیت غیرنظامی انجام شود
این جنایت علیه بشریت است
و آنچه در سال۱۳۶۷ اتفاق افتاد
و آنچه در دوران دیکتاتوری نظامی در آرژانتین رخ داد
جنایت علیه بشریت بود
اصغر مهدیزاده:
من اصغر مهدیزاده ۱۳سال در زندانهای مختلف رژیم خمینی بودم، ابتداء در زندانهای شمال و بعد در زندانهای اوین و گوهردشت بودم. شش سال در زندان گوهردشت بودم و در زمان قتلعامها هم در همین زندانها بودم. من خاطرات زیادی از برادران و خواهران دارم بهدلیل ضیق وقت به یک صحنه اشاره میکنم که اون صحنهای بود که من را بردند به سالن مرگ، شاهد اعدام مجاهدین خلق باشم که این صحنه را به چشم دیدم و هرگز یادم نمیرود، تا روز سهشنبه هجدهم دو پاسدار آمدند مرا بردند جلوی سالن مرگ در طبقهٔ همکف، از بغل دستی پرسیدم چه خبره، گفت که هر که تازه میآید او را میبرند داخل سالن مرگ که شاهد اعدام بچهها باشند. در همین حال پاسداری آمد با صدای بلند گفت که ... ... . ها بلند شوند، و دوازده تا از بچهها بلند شدند و شعار میدادند یا حسین، درود بر مجاهدین، بهدنبالش ۵، ۶نفر هم بلند شدند. پاسدار گفتش که شما در اعدام شدن هم از یکدیگه سبقت میگیرید این بچهها هیچ ترسی از مرگ ... ... . نبود انگار مرگ را به سخره گرفته بودند، تا اینکه سری چهارم را میخواستند ببرند، پاسدار آمد به من گفت که بلند شو، من همراه پاسدار رفتم داخل سالن مرگ، وقتی اونجا رفتم از زیر چشمبند دیدم که زیر سن پیکرهای بچهها ریخته، بعدش پاسدار منو برد در سی متری سن قرار داد، اومد چشمبند منو زد بالا یک نیشخند تمسخرآمیز به من زد، من یهو چشمم افتاد به بچههایی که رو صندلی ایستاده بودند و طناب دار گردنشون بود، یه لحظه چشمم به سیاهی رفت، گفتم خدایا این صحنه واقعیه، بعد به خودم گفتم که به هر شکلی شده بایستی این صحنه رو ببینم. در همین حین بود که بچهها شعار دادند زنده باد آزادی، درود بر رجوی، مرگ بر خمینی. طنین صداشون همهٔ سالن را پوشیده بود، پاسداران، ناصریان اینها، مات و مبهوت شده بودند. ناصریان خطاب به عباسی و لشگری پاسدار گفت که اینا منافقن، اینا خبیثن، سریع زیر پاشونو خالی کنید که ابتداء ناصریان بعد عباسی، لشگری رفتند زیر پاشونو خالی کردند و از چهارمی به بعد هم بچهها شعارشون محکمتر میشد، هم زیر پاشونم خالی میکردند، میپریدن، بعد از عقب هم پاسدارا با کابل و اینا به سمت پیکر بچهها میرفتن، هم میزدن هم به پیکرشون آویزون میشدن که زود تمام کنن، که صحنه اینقدر تکاندهنده بود که دیگه نتونستم تحمل کنم تعادلم به هم خورد بعد متوجه شدم که روی صورتم آب میریزند، اینجا بود که دیگه همونجا با خودم با بچهها تجدید عهد کردم که با پیوستن به سازمان راهشون و آرمانشان را ادامه بدم.