سخن روز
سالگرد قیام ملی ۳۰تیر ۱۳۳۱، فرصت مغتنمی است تا بر این رویداد تاریخی تأمل کنیم و درسهای ماندگار آن را از نظر بگذرانیم. در آن روز، مردم تهران و برخی دیگر از شهرهای کشور بهپا خاستند تا توطئهٔ شاه خائن و دستنشانده برای برکناری دکتر مصدق و پایان دادن بهنهضت ملی را در هم بشکنند. مردم در این قیام خونین و پیروزمند قوامالسلطنه مهرهٔ کارکشتهٔ استعمار را که توسط شاه خائن بهجای مصدق بهنخستوزیری گماشته شده بود ساقط کردند و با ایستادن در برابر گلوله و تانک و با بذل جان خود، پیشوای محبوبشان، مصدق کبیر را بهمسند نخستوزیری بازگرداندند.
در آن مقطع مردم ایران رهبر نهضت ملی و خواستهای مبرم استقلالطلبانه و آزادیخواهانهٔ خود را در سیمای دکتر محمد مصدق دیده و بهرغم تبلیغات زهرآگین و شیطانسازیهای بوقهای استعمار و عوامل داخلیاش چنان بهاو دل بسته بودند که با شعار «یا مرگ یا مصدق» به حمایت از او برخاستند. از همین روست که قیام ملی ۳۰تیر را میتوان مظهر بلوغ آگاهی و ارادهٔ سیاسی ملتی توصیف کرد که اراده کرده مستقل و آزاد زندگی کند و حاضر است قیمت خونین آن را بپردازد. همین آگاهی و اراده متحد ملی بود که پیروزی قیام ۳۰تیر را تضمین کرد.
مردم ایران دشمن خود را نیز در هیأت شاه خائن و دستنشانده استعمار با دستهای آغشته بهخون فرزندان ملت ایران بهخوبی شناخته بودند. قیام ۳۰تیر، تا آنجا که بهمردم ایران برمیگردد، چنان پتانسیلی داشت که با مسجل شدن خیانت شاه و همدستیاش با اجانب، در توطئههای پیاپی علیه دکتر مصدق، میتوانست طومار سیاه دیکتاتوری سلطنتی را برای همیشه در همبپیچد و سرنوشت دیگری را برای این میهن رقم بزند؛ اما افسوس که بهدلیل کمبودهای تاریخی جنبش ملی و مشخصاً فقدان یک سازمان و حزب پیشتاز انقلابی و بهقول مصدق «به تمام معنا فداکار» که «در راه آزادی و استقلال وطن، از همه چیز خود» بگذرد، این هدف محقق نشد و شاه خائن فرصت یافت یک سال بعد، در کودتای ننگین ۲۸مرداد، با طراحی استعمار و همدستی آخوندهای تبهکاری همچون کاشانی (که مراد خمینی بود) دولت ملی دکتر مصدق را ساقط کند و ۲۵سال دیگر بهحکومت پرنکبت و مملو از خیانت و وطنفروشی و سرکوب و اختناق، ادامه دهد. اولین اقدام شاه خائن پس از زندانی کردن دکتر مصدق، حاکم کردن اختناقی سیاه، با بستن دهانها و شکستن قلمها و بگیر و ببند و تیرباران همهٔ ملیون و آزادیخواهان بود که در رأس آنها بایستی از تیرباران دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجهٔ دولت ملی دکتر مصدق و نزدیکترین یار وفادار او در ملیکردن نفت یاد کرد.
شاه خائن همچون پدرش که بهمدت ۶۰سال دیگر قرارداد ننگین واگذاری نفت ایران بهانگلیس را تمدید کرد، ملی کردن نفت ایران را با واگذاری همهٔ مراحل از استخراج تا تصفیه و فروش بهکنسرسیومی مرکب از شرکتهای غارتگر نفتی، نابود کرد.
شاه همچنین برای تداوم غارت و نهادینه کردن سرکوب و اختناق، پلیس مخفی مخوف خود ساواک را ایجاد کرد تا نفسها را در سینهها حبس کند و بهترین فرزندان مردم ایران را از دم تیغ بگذراند و راه را برای روی کار آمدن هیولای آدمخواری همچون خمینی هموار کند.
همان خمینی که از «سیلی خوردن» مصدق توسط استعمار و شاه دستنشانده خوشحالی میکرد و در نخستین سال پس از انقلاب، وقتی حضور میلیونی مردم بر سر مزار مصدق در احمدآباد با سخنرانی پدر طالقانی و مسعود رجوی را دید، از حقد و کین بهخود میپیچید و بهمزار مصدق و پیکر آرمیده او اهانت کرد.
اما قدرشناسی ملت ایران که در انقلاب ضدسلطنتی شاه خائن را بهزیر کشیده بود و با حضور عظیم و مشتاقانه خود بر مزار مصدق، مسیر تداوم انقلاب را هم نشان داد که انقلاب نکرده و خون نداده تا ارتجاع متحد و همکاسه شاه را تحمل کند. ۴دهه مقاومت انقلابی با ۱۲۰هزار شهید راه آزادی، گواه تداوم و تکامل همان بلوغ آگاهی ملی در قیام ۳۰تیر است که خود را در مرزبندی تاریخی نه شاه نه شیخ بهاثبات رسانده است. از همین روست که بازیهای ننگین استعماری ـ ارتجاعی و سرویسها و بوقهای تبلیغاتی مربوطه برای منحرف کردن قیامهای نیمه دوم سال۱۴۰۱ راه بهجایی نبردند و دستهای پیدا و پنهان شیخ در نمایشهای سخیف بچه شاه، بهمفتضحانهترین شکل رسوا شد.
۲۵سال پیش مسعود رجوی در مقالهیی با عنوان «مصدق، ۳۰تیر و شورا» دربارهٔ این بلوغ آگاهی و عزم ملی و میهنی چنین نوشته بود:
«حرف اول و آخر مان این است، مگر در جامعه ایران شرف، پایداری، رسم جوانمردی و عیاری مرده است؟ مگر یک ملت هفتادمیلیونی از خودش مقاومتی، شرفی، سرفـرازی و افتخاری ندارد که اینطور موضوع پاسکاری شاه و شیخ و شیخ و شاه قرار بگیرد؟ بهنحوی که باید بهتنقید انقلاب بر ضد شاه و شیخ و بازسازی مشروعیت دو دیکتاتوی سابق و لاحق پرداخت؟ هیهات که چنین نیست!» (نشریه مجاهد شماره۴۰۱ و ۲۰مرداد ۱۳۷۷).