۱۴۰۱ آذر ۱۸, جمعه

عزیز فولادوند: خمینیسم، حجاب و رئالیسم مریم قسمت اول

                                   

به‌فرمان زئوس خدای خدایان، این‌چنین مقرر شد، که هرکول به مدت سه سال به بردگی اومفال (Omphale) درآید. اومفال در اساطیر یونانی، ملکهٔ پادشاهی لیدیه، در آناتولی به‌تنهایی حکم می‌راند. اکنون هرکول تحقیرشده، بردهٔ اومفال است.

هرکول در بارگاه اومفال مجبور است جامهٔ زنانه بر تن کند، کارهای زنانه انجام دهد، با سبدی از پنبه در دست، در پایین پای ملکه پشم بریسد. ملکه اما پوست شیر نیمیانی هرکول را بر تن کرده و گُرز چوب زیتونی او را هم با خود حمل می‌کند.

سه سال مملو از حقارت این‌چنین بر هرکول گذشت.

اما چرا این «تقسیم» کار اساطیری استمرار نیافت، و «هرکول» توانست با تکیه‌بر بازوان پیچیده، چیرگی خود بر جهان و هستی زن را رقم زد؟ مقاله تلاش دارد این امر را بکاود.

گناه ِ اولیه

ماجرای ستم‌های فرود آمده به زنان، روایتی است هولناک، ترکیبی است از استثمار، جهالت و شریعت. این روایت ِ هولناک با «احکام شرعی» شیوخ، استنادی آسمانی و قداست گونه یافت. بر ستم، جامهٔ قداست پوشاندند. استثمار، حُکمی شرعی شد. «زن» با مفهوم معصیت گره خورد. «گناه اولیه» به‌حساب حوّا نوشته شد تا راه ِ اجحاف و استثمار و لذت جنسی هموار گردد. نزدیک شدن به درخت ممنوعه و رانده شدن آدم و حوّا از بهشت خداوندی، هسته مرکزی الهیاتی واپس‌گرا و زن‌ستیز گردید. ایدهٔ «گناه اولیه» در گذر زمان به یکی از کانون‌های بنیادین آئین‌های گنوستیکی مسیحی و الهیات کاتولیک تبدیل شد. این خوانش اما، قرآنی نیست. ملایان این نگرش به زن را از الهیات کلیسا به عاریت گرفته‌اند. در وعظ و خطابه و منابر این نگاه به زن استحکام یافت. نهاد ِ روحانیت، از تبار خمینی، آپارتاید جنسی را فرموله و نهادینه کرد. واژگانی چون «عورت» و ضعیفه وارد ادبیات عامه شد. عوام همیشه بستر اندیشهٔ فریسیان بوده است. ملایان حدودوثغور «عورت» و نحوه پوشاندن آن را هم از آسمان‌ها اخذ کرده تجویز و اعمال نمودند. دستگاه عریض و طویل و گندیدهٔ گشت ارشاد، تخصصی بیمارگونه در نگهبانی از این «حدودوثغور» شریعت کسب کرد.

زنان هیچ‌گاه خود را در این شریعت بازنیافتند. آنان یوغی گران بر گردن خویش احساس می‌کردند. «سرشت زنانه»، شریعت ِ عورت را چون دود به هوا کرد. ایران امروز شاهد این طغیان ِ هوشمند است. یوغی هزارساله در حال گسستن است. این زنان، به دنبال تسخیر ِ جهانند؛ جهانی که متعلق به آنان است. همه غرق در این رؤیایند که جسارت این زنان، سبکبالی‌اشان، اندیشهٔ نو و نگاه متفاوتشان به هستی، رهایی را محقق کند. زن اگر به دفاع از شأن انسانی خویش قد برافراشته، وظیفه دارد رهبری را نیز از آن ِ خود کند. تاکنون چنین بوده است: مرد، مالک الرقاب و ارباب قدرتمند و متنفذ، زن مطیع و رام و فرمان‌بردار. او طعمهٔ اراده‌های بیگانه، بریده از تعالی خویش و محروم مانده از همه ارزش‌های انسانی بوده است. روایت ِ کهن در حال ریزش است و میدان ِ کشاکش امروز ایران است.

مردان بسیار کوشیدند تا این «روایت کهن» استوار ماند. آنان، فلسفه، حکمت الهی، هنر، شعر، سیاست و شریعت را به خدمت گرفتند تا وضع زن را «خواستی آسمانی» جلوه دهند. قانون‌گذاران، کاهنان، فیلسوفان، فرهیختگان، فقها، شاهان و متشرعین، ارادهٔ سلطه‌جویی بر زن را منعکس کردند. مردان حکمت الهی را درید قدرت گرفتند، تا بتوانند چیرگی بر زن را رقم زنند.

عصر مدرن

در عصر مدرن هم این ستیز ادامه یافت. با انقلاب صنعتی زنان پای به عرصه تولید صنعتی نهادند. بورژوازی اما تهاجمی زیرکانه مهیا دیده است. با دست‌آویز قرار دادن «استحکام خانواده» بورژوازی کماکان به اخلاق کهن چسبیده است. کاهنان مدرن در موعظه‌هایشان از «احترام به زن»، «عواطف خانوادگی» و «خانواده مقدس» می‌گویند. این مبحث از دید باریک کارل مارکس و انگلس هم پنهان نماند. در کتاب «خانواده مقدس» نقش زن و آزادی موردتوجه است. مارکس این حکم را تأیید می‌کند که وجه مشترک بربریت و تمدن، تحقیر و سرکوب «جنس دوم» است. او با فرهیختگی اضافه می‌کند که تفاوت این دو نوع ستم در این است که اولی تبعیض و ستم را به شکلی ساده، عریان و خشن مرتکب می‌شود ولی نظام متمدنانه، کنشی چندپهلو، پیچیده، ریاکارانه و مملو از زرق‌وبرق دارد.

یکی از ابزارهای اعمال ِ پیچیدهٔ تبعیض، انتشار تصاویری معین و هدفمند در اذهان عمومی است. جرج برناردشاو (George Bernard Shaw) مبلّغ برجسته سوسیالیست ایرلندی تبار و خالق «ژان مقدس» یکی از این تصاویر را چنین توضیح می‌دهد: «آمریکایی سفید، فرد سیاه را در حد واکس زن کفش نگه می‌دارد، و از این امر نتیجه می‌گیرد، که سیاه فقط به درد واکس زدن می‌خورد.» (جنس دوم، ج. 1، ص. 29). تصویر ِ واکس زدن ِ کفش سفیدپوست توسط انسانی سیاه‌پوست در ذهن حک می‌شود و پیامی را مخابره می‌کند. این پیام استمرار تبعیض و آپارتاید است. تصویر ِ زن در دوران پیشا مدرن و در عصر کنونی تصویری است که جایگاه کِهتری را در ذهن متبادر می‌کند: «ضعیفه»، «عورت»، بورکه و حجاب ِ اجباری و پوسترهای تبلیغاتی جهان کالایی نیاز به تبیین بیشتری ندارند. این تصاویر حامل یک اندیشه‌اند و نوعی تلقی از جهان را ترسیم می‌کنند: جهانی مملو از تبعیض و سکس. به یُمن شریعت ِ ملایان و منطق انباشت سرمایه، صنعت تجارت ِ سودآور سکس در ایران گسترش یافت. «مراجع تقلید و نخبگان دین» در بنگاه‌های رازآلود خود، صنعت سکس در زیر پرده دین را به خود اختصاص داده‌اند. شریعت خمینی چتر ِ برده‌داری جنسی است.

چرا چنین است؟ چرا شریعت کهن و بورژوازی، تبعیض و «استثمار جنسی» را پاسداری می‌کنند؟ در رهایی زن خطری همه‌جانبه، هستی بورژوازی و فئودالیسم را تهدید می‌کند. رهایی زن، خلع سلاح این دو بینش است. «کهتری» زن، دستگاه ارزشی این دو بینش است. در این دستگاه، مرد فراتر از زن غنوده است. مغز او کوچک‌تر است، زن بعد از مرد آفریده‌شده است، پس فروتر از مرد است. این عادات، عاداتی کهن و روایاتی بی‌مغزند. این خرداندیشان خود را مهتر می‌دانند. شریعت ِ فرومایگان هم‌چنین بوده است.

حربهٔ ناموس

ناموس تنها واژه نیست. ناموس بخشی از آن هویتی ساختگی است؛ ساخته‌وپرداخته شده در جهان مردان. «جنس ضعیف» در ساختار مردسالارانه بر بستر فقه و شریعت ِ کهن تعریف می‌شود. در فرهنگ مردسالاری، تمامی هستی و هویت یک زن، زندگی و مرگ او در زیر سیطره چنین مفهومی کمر خم کرده است. این واژه گسترهٔ بسیار پهناوری را در برمی‌گیرد. گاهاً تمامی زیست اجتماعی ـ فرهنگی، زیر استیلای خشن این واژه تعریف می‌گردد و حوزه آن بسی فراتر از هویت ِ جنسی زن را درمی‌نوردد. لغتنامه‌ها تعاریف متعددی از ناموس به دست می‌دهند: شریعت و احکام الهی و آبرو، عزت، نیکنامی، قدر، سرفرازی، حرمت، عرض. هیچ واژه‌ای در زبان آلمانی و یا انگلیس بار معنایی «ناموس» را حمل نمی‌کند. در حوزه فرهنگی اسلام و در ساختار مردسالارانه این واژه با هویت جنسی و پاک‌دامنی زن و عفت او گره‌خورده است.


در ساختار مردسالارانه «ناموس» با زن پیوندی ناگسستنی دارد. مردان، حافظان این «مُکنت»اند. ارزش و اعتبار مردان و به طبع آن، خانواده در گِروی وزن ِ این مُکنت است. هرچه زن عفیف و پاک‌دامن‌تر، خانواده با شوکت و معتبرتر. حفظ آبروی خانواده در حوزه اقتدار مردان قرار دارد. لکه‌دار شدن آبرو، نشانی از بی‌عرضگی و عدم «غیرت» مرد است. او برای اثبات برتری خویش و کسب موقعیت در گروه اجتماعی، موظف به پاسداری از این ارزش است. ارزش او طُفیلی این ناموس است. عدم شایستگی در حفاظت از این «ناموس» جایگاه مرد را با خطر جدی تهدید می‌کند، جامعه با دیده حقارت به او می‌نگرد، ایزوله می‌شود، دادوستدی با او انجام نمی‌گیرد، در روابط اجتماعی بایکوت می‌شود و حیات اجتماعی‌اش در خطر فروپاشی قرار می‌گیرد. وانگهی در شبکه پیچیدهٔ سنتی، اعتبار اقتصادی هر خانواده هم در بازار، به میزان افزایش یا سقوط ارزش «ناموس» وابسته است. یک خانواده، با ناموسی لکه‌دار شده، بی‌اعتبار است و در سیستم اقتصادی سنتی، معتبر نیست. درواقع «از سکه» افتاده است. اگر «ناموس» خدشه‌دار شود، فرد و خانواده سِپر حفاظتی را از دست می‌دهند. افتادن این سِپر، به معنی سرافکندگی و خفت است. در این جوامع همه هستی فرد در دستگاه ناموس، شهرت وغیرت، ارزیابی می‌شود.

ابزار کنترل ناموس

با به‌کارگیری انواع تنبیهات بدنی، محدودیت‌ها و اعمال کنترل‌ها و مجازات باید در حفاظت از این «ناموس» تلاش نمود. احیاء آبروی ازدست‌رفته، فقط با خون قابل جبران است. درواقع مرد «بی‌ناموس» با ریختن خون، شایستگی خود را برای زیست در شبکه سنتی اثبات می‌کند و گروه اجتماعی می‌تواند به اینتگراسیون او شانس دوباره‌ای دهد.

قتل‌های ناموسی پدیده‌ای است جهانی. بر اساس گزارش‌های رسمی سازمان ملل متحد، هرساله حدود ۵۰۰۰ زن قربانی قتل‌های ناموسی می‌شوند. هویت هر مرد قبل از هر چیز در توانمندی او بری دفاع از «ناموس» مشخص می‌شود. اعتبار و سند هویت هر خانواده، پاک‌دامنی و عفت ِ زن است. این سنت و رویهٔ باستانی ریشه در حس مالکیت مرد نسبت به زن از دوران باستان تاکنون دارد. دوئل (Duel) ته‌مانده این نگاه به زن است که تا سال ۱۸۰۰ میلادی در کانادا مرسوم بود. داستان پرو پیچ‌وخم هنری هشتم پادشاه انگلستان با زنان و گردن زدن دومین همسرش به نام آن بولین به جرم «زنای با محارم» گویای همین نگاه مالکیت به زن است. زنان به‌صورت یکی از اموال مردان سقوط کردند. برای مرد حق ِ حافظت از اموالش به رسمیت شناخته شد. اموال هم در طول زمان به نماد آبرو و شرف و اعتبار تبدیل شد. مرد در حفاظت از اموالش بسیار «جدی» است. زن و دختر یک سرمایه مشترک خانوادگی است و نباید لکه‌دار شود.

در ورای این واژه، مناسبات بازتولید ستم بر زن و به بند کشیدن زنان وجود دارد. واژه‌ها و مفاهیمی که از آبشخور فرهنگ و نظام پاتریارکی تغذیه می‌شوند و تکمیل‌کننده و تداوم‌بخش نظام مردسالار در همه دوران‌ها بوده‌اند.

درواقع دایره نفوذ این واژه به دلیل رابطه آرگانیک آن با مفاهیم «شرعی» و قدرت مردانه، بسیار گسترده می‌باشد.

شریعت و فقه شیوخ «ناموس» را تئوریزه و مدون کرد و به آن قداست آسمانی هم بخشید.

ساختار مردسالاری و شریعت

فرهنگ مردسالارانه دستگاه ارزشی سلطه طلبانه و برتری جویانه مردان است. هسته مرکزی این دستگاه ارزشی، با نگاه تملک آمیز به جنس زن است. می‌توان به مدد شناخت این ساختار، مکانیزم چیرگی مرد بر زن را در تمامی عرصه‌های زیست اجتماعی توضیح داد. روح غالب بر این فرهنگ زن‌ستیزی است. یکی از اشکال بروز قدرت ِ مردسالارانه در خانواده را به‌عنوان فرهنگ «ناموس‌پرستی» می‌شناسیم. در این نظم گوئیا چیزی «پرستیده» می‌شود. هر پرستشی هم، آیین و مناسکی دارد، معبد و خادمینی دارد. «ناموس‌پرستی» به‌نوعی از ایدئولوژی یا «دین» تبدیل‌شده است. «مؤمنان» این کیش، دُگمهای گرانی در ضمیر خود حمل می‌کنند. باورهای سنتی، زنان بی‌دفاع را در معرض تهاجم مستمر مردان قرار می‌دهد. مریدان این آیین، مدافعان آن‌اند. ریشه‌های کلفت ناموس‌پرستی و مالکیت بر زنان، همچنان پابرجاست. ناموس‌پرستی دست‌آویزی است برای به انقیاد کشاندن زن. زنانی که کالایند، بی پناهند و به کالایی پرسود تنزل یافته‌اند. در این چرخه، زنان مدام موردتهاجم و خشونت مردانه قرار دارند.

تبار شکل‌گیری «ناموس» هم در این ساختار قابل توضیح است. با انباشت ثروت و تمرکز ابزار تولید در دست مردان، زن و پیکر او نیز به‌مثابهٔ «ابزار تولید» به انقیاد کشیده و موضوع استثمار قرار گرفت. از ادوار کهن نیز حول مقوله زن، ساختار و روابطی شکل گرفت که کهن‌ترین و پیچیده‌ترین نوع استثمار را در تاریخ انسان رقم زد. شاید بتوان ادعا نمود که اولین و دیرینه‌ترین نوع بهره‌کشی، استثمار جنسی بوده است. این استثمار مهیب از دید کارل مارکس پنهان ماند. از آن عصر تاکنون جنس مرد استیلای خود بر پیکر زن را استحکام بخشیده و به آن جنبهٔ قانونی داده است. بدن ِ زن منبع ارتکاب گناه تعریف شد. این‌چنین بود که راه برای انحصار خصوصی بر جنس زن، فراهم گردید. رفتار ِغیر عرفی زن، همراه با خود مجازات و تنبیه همراه داشت. شریعت و فقه فئودالی عهد عتیق این استثمار را توجیه عقلانی کرد. پایه‌های استبداد و استثمار ِجنسی مشروعیت آسمانی به خود گرفت. از طرفی فرهنگ مردسالارانه به‌عنوان مجموعه‌ای از باورها و عقاید، تبعیض را نهادینه کرده و انتظارات و نقش‌های اجتماعی را در گفتمان «زنانه و مردانه» بازتولید می‌کند.

زن‌ستیزی، آپارتاید جنسی و حجاب اجباری، فاقد پایه‌های دینی و ایمانی است. این از یک نوع فرهنگ می‌جوشد؛ فرهنگ ِ ساختار مرد سالارانه. شریعت توجیه‌کننده ساختار پدرسالاری است، همین و بس.

 وقتی مرد، از عزت‌نفس کافی برخوردار نباشد سعی در پوشاندن این خلاء به شکل نشان دادن برتری خود به‌عنوان جنس برتر دارد و همین عامل سبب ایجاد فضای مردسالارانه می‌شود. بیایید اولین قدم را برداریم، ذهنیت مردسالارانه پنهان و آشکار، کشف‌شده یا نشدهٔ خود را بفهمیم، از آن خداحافظی کنیم و آن را دور بیاندازیم. باید از خودمان شروع کنیم. این مسیری بسیار صعب. برای عبور از این گذرگاه سهمگین باید به یک «تحول ایمانی» عمیق مسلح شد.

به باور نگارنده «جنبش ایمانی» مجاهدین ضربات بسیار سختی بر پیکر این اندیشه و سنت ستبر وارد کرد.

مقاله در بخش پایانی به این مقوله نظر دارد.