تحولات و تغییرات شگرفی که درهرجامعهای صورت میگیردخلقالساعه وخود بخودی نیست. ریشه دروقایعی که درگذشتههای دورونزدیک اتفاق افتاده است دارد که به زبانی به آن تاریخ گفته میشود.
بیشک شرایط کنونی ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. با توجه به اصل ذکرشده به بررسی چند نکته مهم پرداخته میشود.اشتیاق و آرزوی رسیدن به آزادی بعد از صدوبیست سال مبارزه به اوج دیگری میرسد. بعد از گذشت بیش از دوماه از قیام سراسری ایران، هرروز ناظر صحنههای باشکوهی از مبارزه زنان و مردان هستیم. روزشمار قیام را که اکنون میتوان آن را انقلاب بزرگ اجتماعی ایران نام نهاد، به زمان دیگری موکول میکنم. مهمترین مشخصه این روزها گستردگی جغرافیائی قیام و شرکت تمام اقشار مردم است. از سوی دیگر میبینم که شعارهای مردم که میتوان آن را شناسنامه جنبش نامید، سمتوسوی انقلابی یافته و شعارهایی چون مرگ بر دیکتاتور، این آخرین پیامه – هدف کل نظامه، مرگ بر خامنهای، مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر نمایانگر رادیکالیسم قیام است. از سوی دیگر رژیم کماکان در پی بازتکثیر شیوههای شناختهشده برای سرکوب قیام است. البته که به هیچ عنوان سرکوب را که اصلیترین راهکار جلادان است را کنار نمیگذارد. اما در کنار آن برای مخدوش کردن چهره زیبای انقلاب، روزی نیست که محور این مقاومت یعنی سازمان مجاهدین را به شیوههای مختلف مورد حمله قرار ندهد. در داخل کشور از بالاترین نقطه قدرت نظام یعنی خامنهای تا نمایندگان انتصابی مجلس ضد مردمی، تمامی اعضاء دولت، برنامههای صدا و سیمای رژیم مشغول حمله و دروغ پراکنی علیه مجاهدین هستند.
در خارج از کشور این وظیفه به عهده بعضی از رسانههای فارسی زبان و عمدتاً بهوسیله هواداران رضا پهلوی گذاشتهشده است. هواداران رضا پهلوی با دست داشتن پرچمهایی که هویت و وابستگی آنان را به سلطنت نشان میدهد، با جملات رکیک و مثل گنده لاتها و مداحان خامنهای به تجمعاتی که برای حمایت از قیام مردم ایران تشکیلشده حمله میکنند.
سؤال این است حمله به سازمان مجاهدین در راستای اهداف رژیم سرکوبگر و ضد بشری فاشیستی مذهبی از کجا و چرا نشأت میگیرد و سرچشمه آن کجاست؟
با نگاهی گذرا به بیش از صدسال مبارزه مردم ایران برای رسیدن به آزادی چند نکته برجسته میشود.
-آزادی مقدمترین دلیل و علت تمامی جنبشهای صده اخیر ایران است.
-عدالت اجتماعی و آزادی
-حکومت قانون
وجه مشخص استبداد حاکم بر ایران، حکومتهای سلطنتی (قاجار، پهلوی) و بیش از چهل سال شیخ، تشکیلات گریزی و فرد محوری است. به زبان ساده تعریف صحنه سیاست در ایران بر محور فرد استوار است و همه خواستهها حول محور فرد میچرخد، گوئی یک نفر میآید و به ناگه همهچیز گلوبلبل میشود. یعنی مردم صاحب سرنوشت خود نیستند. شاه و یا ولیفقیهی سرنوشت آنان را دست خود دارد. حکومت استبدادی و فرد مستبد حزب و تشکیلات گریز است.
باید به این مسئله توجه داشت که نهتنها بر مبنای تعریف امروزی از حزب، بلکه در مقایسه با احزاب همان دوران، حزب در ایران فاقد تشکیلات منسجم و برنامه و اساسنامههای متداول بود. شخصیت شناختهشدهای که حزب را تأسیس کرده بود، نقش بسیار تعیینکنندهای داشت و با دستگیری و یا تغییر مواضع فرد مؤسس، چیزی از حزب باقی نمیماند.
یکی از مهمترین دلایل این نرسیدن به آرزوی دستنیافتنی آزادی، نبود تشکیلاتی مسنجم با برنامه مشخص بوده که هدایت و رهبری خواستههای مردم را هدف مقدم خود بداند. نکته مهم عدم وابسته بودن حزب یا تشکیلات به فرد است. به این مفهوم که برنامه حزب و یا تشکیلات مقدم بر فرد باشد.
در دورههای کوتاه بین انقلاب مشروطیت و کودتای رضاشاه موسوم به کودتای سوم اسفند، در دوران دولت دکتر مصدق سالهای ۱۳۳۲-۱۳۳۰ خورشیدی، پس از انقلاب ضد سلطنتی بین سالهای ۱۳۶۰-۱۳۵۷ احزاب و تشکیلات سیاسی بسیار زیادی تأسیس شدند. در فضای آزادی که با تحول اجتماعی در جامعه رویداده بود در آزادی مطبوعات هم خود را نشان داده و بهموازات تأسیس احزاب، نشریه، مجلات و روزنامههای مستقل و یا ارگان احزاب انتشار پیدا میکرد. به تعبیری میاندورههای آزادی در رشد و شکلگیری احزاب تأثیر بسزایی داشته است.
رضاشاه پسازاینکه خود را شاه نام نهاد، کلیه احزاب سیاسی را منحل کرد و تشکلهای جدیدی که در راستای خواستههای دیکتاتوری جدید، رضاشاهی، شکلگرفته بودند، تحت نام حزب وارد مجلس شدند. اما همین احزاب فرمایشی را نیز تاب نیاورد. از بزرگترین دست آورد انقلاب مشروطیت که مجلس بود، که نمایندگان مردم در آن حضورداشته باشند، فقط ساختمانی به اسم مجلس باقی ماند.
محمدرضا شاه
در دوران جنگ جهانی دوم، رضاشاه با اشتباه محاسبه و مست از قدرت باد دید فاشیستی بهاصطلاح نژاد برتر آریائی، طرف هیتلر را در جنگ گرفته بود، دیگر گزینه مناسبی برای انگلیس و حتی شوروی نبود. ایران تحت اشغال انگلیس و شوروی بود. انگلیس در پی جایگزین کردن یک فرد بهجای رضاشاه بودند با اعتماد به فروغی نخستوزیر وقت برای پیشبرد سیاست انگلیس و حفظ منافع این کشور به انتخاب شاه یعنی محمدرضا بسنده کردند و او را بهعنوان شاه جدید ایران معرفی کردند. رضاخان به دستور انگلیس پس از ترک ایران به جزیره موریس، افریقای شرقی در ساحل اقیانوس هند، تبعید شد.
۱۳۲۰-۱۳
۳۵فضای نسبتاً آزاد بعد از فرار رضاخان باعث بروز تشکیلاتی حزبی جدیدی شد. نظرگاه حزبهای جدید را میتوان در سه گروه دستهبندی کرد. احزاب کمونیستی یا سوسیالیستی، احزابی با گرایش اسلامی، احزاب ملی! در این میان حتی حزب «سومکا» با نظرگاهی فاشیستی/ ناسیونالیستی نزدیک به هیتلر نیز تشکیل شد. پس از کودتای ضد مردمی علیه دولت دکتر مصدق و تشکیل سازمان امنیت ملی (ساواک) در سال ۱۳۳۵، احزاب بسیاری منحل و غیرقانونی اعلام شدند. محمدرضا شاه به یک مستبد تبدیل شد و ساواک به بازوی سرکوب و تفتیش عقاید و جلوگیری از هر مخالفتی، برای آنچه که محمدرضا شاه، آن را امنیت میخواند تبدیل شد. حکومت پادشاهی در ایران به یک استبداد مطلقه تبدیل شد. احزاب یکی پس از دیگری منحل شدند. دکتر محمد مصدق یکی از مهمترین دلایل شکست خود را نداشتن تشکیلاتی مسنجم دانست و با ابراز امیدواری که فرزندان ایرانزمین در آینده این مهم را به عهده خواهند گرفت در آرزوی ایرانی مستقل و آزاد چشم بر هم گذاشت.
۱۳۴۰-۱۳۵۷
بعد از انقلاب بهاصطلاح سفید شاه، دیگر هیچ نشانهای از آزادیهای اجتماعی و سیاسی در ایران تحت حاکمیت شاه که به یک دیکتاتور وابسته به آمریکا تبدیلشده بود، وجود نداشت. شاه خودکامه و مست از بالا رفتن قیمت نفت، سایه خدا بر زمین بودن و روحانیون را در کنار خود داشتن، حتی وجود دو حزب فرمایشی، ایران نوین و مردم، را نیز تحمل نکرد و دستور تشکیل حزب رستاخیز را داد و با وقاحتی بینظیر، دقیقاً مثل خامنهای که همین روزها شاهدش هستیم، اعلام کرد هر کس که نمیخواهد عضو حزب رستاخیز شود باید ایران را ترک کند. به دستور شاه حتی در مدارس راهنمایی آن زمان به کودکان دستور میدادند که عضو بخش نوجوانان حزب شوند.
بهموازات خودکامگی شاه، اما مقاومت و مبارزه در جامعه نهتنها پایانیافته بود، بلکه به مدارج بالاتری دستیافت. جوانانی که فقر در جامعه، بیعدالتی و مشکلات بیشمار اجتماعی را ناظر بودند تصمیم بر شکلدهی مبارزه به شیوههای جدیدی دادند. کماکان نظرگاه سوسیالیستی، ملی – مذهبی، بر جریانهای شکلگرفته حاکم بود.
محمد حنیف نژاد که از اعضاء جوان نهضت آزادی بود به همراه چند تن دیگر، پس از مطالعه و تحقیقاتی که بر اساس ساختار اجتماعی، سیاسی، فرهنگی انجام دادند، به این نتیجه رسیدند که یکی از دلایل شکست مبارزات گذشته عدم وجود یک تشکیلات انقلابی بوده، تشکیلاتی که قدرت سازماندهی، ایجاد هماهنگی و اتحاد را داشته و قادر به محقق کردن اهداف خود باشد. سازمان جدیدی را در سال 1343 تشکیل داد. این سازمان با برداشت مترقی از اسلام قبل از هر چیز مهمترین اصل اساسنامه خود را تبیین کرد که با مرزبندی مشخص که در آغاز بسیار ساده به نظر میرسید، اما در عمل بسیار سخت و پیچیده بود و تا به امروز شاهد هستیم که تأثیرات و نتایج بسیاری را در برداشته است این بود که مرز مبارزه بین باخدا و بیخدا نیست، مرز بین استثمار کننده و استثمارشونده است. بهاینترتیب یکی از پایهایترین عناصر مدرنیته کشف شد که همان جدائی دین و دولت است که جا دارد بیشتر به آن پرداخت. این سازمان مدتی بعد به اسم سازمان مجاهدین خلق وارد مبارزات آزادیخواهانه برعلیه استبداد شاه شد.
۱۳۵۷-۱۳۶۰
جمهوری اسلامی
خمینی از قعر چاه ارتجاع بیرون آمد و پس از فرار چندباره شاه قدرت را به دست گرفت. بعد از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی دوباره فضای سیاسی باز شد و طبق دورههای کوتاه قبلی بار دیگر احزاب و سازمانهای بسیار زیادی تأسیس شدند و یا با بازسازی سازمان گذشته اعلام موجودیت کردند. آمار دقیقی از احزاب و گروههایی که در این دوران کوتاه تشکیل شد نیست. ولی گفته میشود که تعداد جریانهای سوسیالیستی – کمونیستی بیش از صد بود.
احزاب ملی – مذهبی بازسازیشده و با اسامی مختلف اعلام موجودیت کردند.
تفکر انحصارطلبانه و تمامیتخواه خمینی در طول مدت بسیار کوتاهی پرده از چهره سیاه خود برداشت و با روانه کردن چماقداران خود با شعار حزب فقط حزبالله- رهبر فقط روحالله تمامی در پی آن بود که جریانهای سیاسی که کوچکترین زاویهای با تفکرات خمینی داشتند را از صحنه خارج کند. دستور مستقیم خمینی مبنی بر شلیک مستقیم به تظاهرات مسالمتآمیز روز سی خرداد سال ۱۳۶۰ که از سوی سازمان مجاهدین به دلیل محدودیت آزادیهای سیاسی و اجتماعی ترتیب دادهشده بود، نشان داد که خمینی چون سلف خود شاه، استبداد مذهبی را پایه نهاد. کمی پیشتر رژیم با رخنه و نفوذ در برخی از جریانهای سیاسی یا باعث انشعاب این جریانها شد و یا اینکه این گروهها عملاً از صحنه سیاسی حذف شدند. در برخی از موارد رژیم ناتوان از خرید سران و یا انشعاب در جریان آنها، با دستگیریهای گسترده و یا قتل شخصیتهای شناختهشده، این جریانها را از صحنه سیاسی ایران حذف کرد و در بسیاری از موارد حتی اسمی از این جریانها باقی نمانده است.
این تمامیتخواهی در قانون اساسی جمهوری اسلامی باوجود دو ارگان شورای نگهبان و شورای مصلحت نظام به اوج خود میرسد و نهایت آن را در انتخاب فرمایشی رئیسی از سوی خامنهای به ریاست جمهوری رژیم خود را به منصه ظهور میرساند.
رژیم فاشیستی مذهبی در تمامی این سالهای به این نکته پی برده بود سازمان مجاهدین هماوردی سخت و تسلیمناپذیر برای تمامیت حکومتش میباشد. در این راستا با ساختن نزدیک به صد فیلم سینمائی و سریال تلویزیونی، چاپ کتابهایی از خاطرات بریدگان از مبارزه که به خدمت رژیم درآمده بودند، سازمان را ازنظر تبلیغاتی زیر سخترین حملات قراردادند که تا به امروز ادامه دارد و به پروژه شیطان سازی شناخته میشود. این کتابها بهرایگان برای اعضای خانوادههای مجاهدین فرستاده میشود و جزو کتابهایی است که در زندانهای مخوف ولایتفقیه موجود است.
هر چه هدف عالیتر و تکاملیافتهتر باشد، تشکیلاتی که این هدف را محقق میکند نیز باید به همان درجه تکاملیافته و با شناخت اصلیترین مشکل مرحلهای سازمان کار خود را بر آن اساس تحول دهد.. در سال 136۴ سازمان مجاهدین برای اولین بار در تاریخ سیاسی ایران یک زن، مریم رجوی، را بهعنوان همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین انتخاب و معرفی کرد. از آن زمان تاکنون مسئولین اول سازمان و هیئت اجرائی و کادر مرکزی سازمان را زنان تشکیل دادهاند. بهاینترتیب با شناخت صحیح از جامعه و مهمترین مشکل مرحلهای، تشکیلات خود را ارتقاء داد. مشکل اصلی را که همان تفکر زن ستیزانه ولیفقیه بود را شناخت و سازمان کار خود را بر همین پایه در تمامی زمینهها توسعه داد و در کنار خواست جدائی دین از دولت زمینه عینی برابری زن و مرد را فراهم ساخت.
حال اگر کسی واقعاً میخواهد دیکتاتوری ولایتفقیه سرنگون شود. اصول آن بعد از چهاردهِ با از کورههای آزمایش سخت گذشته و روشن است. این اصول دلبخواه نیست و ضرورت انتخاب راهکار از ماهیت نظام ولیفقیه نشأت میگیرد. بدون هیچ اماواگری میبینیم که درصحنه کنونی ایرانی که در حال انقلاب است و از روزهای آغازین این قیام بزرگ بیش از ۶۰۰ نفر بهوسیله نیروهای سرکوبگر رژیم کشتهشدهاند، آیا راهکار دیگری وجود دارد؟ چگونه میشود خواستار سرنگونی دیکتاتوری دینی باشد، خواستار آزادی و دمکراسی باشد، اما درعینحال با اشرف و مجاهدانش یا با شورای ملی مقاومت ایران خصومت و عناد ورزید و اینان را به سود رژیم تخطئه و تضعیف کرد و بعد به درجاتی سرکوب و حتی اعدام و شکنجه آنان را موجه جلوه داد. به لحاظ سیاسی این عمل چه علامتی و نشانهای برای رژیم میفرستد. جز اینکه دست رژیم را برای سرکوب بیشتر مجاهدین باز میکند و راه را برای دژخیمان باز! اینجاست که دست اینان باز میشود. معلوم میشود طرف مربوطه سودای دیگری در سر دارد، والا اگر با سرتاپای مجاهدین و مقاومت ایران مخالف میبود و هزار و یک انتقاد هم داشت، دستکم تا وقتیکه آنان در حال جنگ با استبداد مذهبی هستند عدم خصومت و عدم تعرض پیشه مینمود و برای نابودی مجاهدین گلو پاره نمیکرد.
آنچه مسلم است تشکیلاتی مسنجم با برنامه پاسخی قوی به نیاز مردم است. سازمانی که توانسته است که در عرصه مبارزه و زیر انواع فشارهای جسمی، روانی، سیاسی، نظامی، حقوقی، اقتصادی نهتنها از بین نرفته است بلکه مسنجم تر میدان مبارزه با رژیم را به دست گرفته و مورد اقبال جوانانی است که تبلیغات مسموم رژیم بر آنان تأثیری نداشته است و هواداران بسیاری را در هیئت کانونهای شورشی به خود جلب کرده است.
اما آنچه را که ناظر هستیم این است که تشکیلات سازمان مجاهدین و به زبان ساده سازمان، از سوی کسانی که خود را مخالف رژیم میدانند، موردحمله قرار میگیرد. نکته مهم این است که در تمامی این موارد از عباراتی چون سازمان، مجاهد و یا مجاهدین استفاده میشود. بهخوبی میتوان فهمید که دوست و قبل از همه دشمن متوجه این مسئله شدهاند که سازمان مجاهدین در فرد خلاصه نمیشود بلکه تشکیلات و برنامه است که پیش برنده خطوط است که موردحمله قرار میگیرد. مسعود رجوی در همین ارتباط میگوید:
ما به دنبال قهرمانان تکوتنها و منحصربهفردی که فکر میکنند، دشمن را تکی میتوانند خاک کنند نیستیم. عصر فردیتهای اسطورهای سپریشده. هیچ رستم و یا هرکول و پهلوانی هم که دشمن را یکتنه، به زمین بزند در کار نخواهد بود. همه پیشرفتها ناشی از کار دستهجمعی، روابط دستهجمعی و حرکت تشکیلاتی است. ظرف تشکیلات انقلابی را باید قدر شناخت.
منابع:
استراتژی قیام و سرنگونی، مسعود رجوی
سلسله آموزش برای نسل جوان ایران
جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران ۱۳۵۷- ۱۳۲۰
رسول جعفریان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی