تاریخ جوامع بشرى، سرشار و مملو از شورشها، انقلابات، و بعضا انقلابات اجتماعى است که منجر به تغییرات و گاهاً سرفصلهای نوین در جهت تکوین و پیشرفت جوامع بشرى گردیده است.
فلاسفه، مصلحین، جامعه شناسان، انقلابیون، و حتى ضد انقلابیون در پى شناخت عوامل و پروسههایى هستند که به روند تغییر عینیت مىبخشند. دینامیزمهاى بنیادى حاکم بر تغییر چه هستند؟ و چه وقت به درجه اى از تغییرات کمى راه مى برند که تغییرات کیفى را ناگزیر از وقوع میکنند؟.
وضعیت انقلابى، اصولا شرایطى است که وقوع انقلاب، به عنوان آخرین راه حل براى تغییر وضع موجود، شدنى و در دسترس است. اما عوامل مکملى لازم است تا انقلاب را از پتانسیل و قابلیت شدن به واقعیت شدن سوق بدهد. چنین عوامل لازمه اى را، عمدتاً و در اصطلاح، در حوزه عوامل ذهنى- یعنى رهبرى کننده، مى شمارند.
حال در نظر بگیرید دو جامعه را که به لحاظ اقتصادى، طبقاتى، آزادىهاى سیاسى و اجتماعى و یا عدم آن، در شرایط نسبى مشابه قرار دارند. چرا در یک جامعه، شرایط عینى انقلابى به وجود میاید ولى نه در دیگرى یعنى اینکه، در دو جامعه با شرایط نسبى مادى یکسان، یکى ممکن است در شرایط انقلابى بسر ببرد، و دیگرى شاید در خواب. چه چیز و یا عواملى این دو جامعه را از هم متمایز، و باعث میشود که رفتارى کیفاً متفاوت از خود بروز دهند؟.
مهمترین تفاوت بین دو جامعه بالا، نه نقطه مختصات مادى آنها، بلکه تاریخ، فرهنگ منبعث از حافظه تاریخى، انتظارات سیاسىى واجتماعى اجزاء آن، تجارب مبارزاتى، اعتماد به نفس جامعه، و توانایى ریسک پذیرى آن است. به طور خلاصه، تفاوت در سرگذشت، هویت، و شخصیت کلى جامعه است. (این تفاوت در رفتار بین دو جامعه بالا، در واقع منعکس کننده و ریشه در تعریفى از انسان در وراى ماده- ولى شامل آن هم، دارد.)
پس شرایط انقلابى (برخلاف تصور معمول) تنها منبعث از شرایط مادى نیست بلکه عامل مکمل و لازمه- و شاید بتوان گفت که عامل تعیین کننده آن، هویت و شخصیت جامعه است که از یک شرایط مشخص مادى، میتواند شرایط انقلابى ارائه دهد. در بحث میتوان گفت که در هر مختصات مشخص مادى، یک جامعه قادر است که در خود شرایط انقلابى را رشد و نمو دهد اگر جامعه، هویت لازمه را دارا باشد و یا کسب کند.
پس چه عامل یا عواملى میتوانند به هویت جامعه شکل، و به آن آمادگىهاى لازم انقلابى را بدهند؟ بىتردید تاریخچه مبارزاتى و هویت نیروهاى شرکت کننده در آن، نقشى اساسى را در شکلگیرى این وجه پایه اى از هویت ملى خواهند داشت. پس مشروعیت و پشتوانه عنصر "ذهنى" رهبرى کننده در اصل به قبل از وقوع شرایط انقلابى بر میگردد، وقتى که او متعهد میشود که نه به لحاظ "ذهنى"، بلکه به صورت عملى و "عینى" با اتکاء به خود، در جهت تسریع شکلگیرى شرایط انقلابى- از جمله با تاثیرگذارى مثبت بر هویت ملى، کوشا و مسئول باشد.
از این زاویه، نقش یک نیروى سیاسى مسئول در جهت ایفاى نقش رهبرى کننده خود در انطباق با تعریف "شرایط ذهنى" در دوران شرایط عینى انقلابى، در واقع ادامه طبیعى نقش قبلى آن در جهت تسریع پروسه به وجود آمدن شرایط انقلابى است، وگرنه "شرایط ذهنى" رهبرى کننده، که در بوجود آوردن وضعیت انقلابى نقشى نداشته اند، اپورتونیستهایى بیش نیستند. (شرایط انقلابى در غیاب نیروى مشروع رهبرى کننده، میتواند در مختصات بالاترى از تضادهاى مادى در جامعه به خودى خود، و در نتیجه شدت تضاد، رخ دهد، ولى در نهایت یا موفق نمى شود و یا توسط رهبرى اپورتونیسم به بیراهه خواهد رفت).
پس میتوان نتیجه گرفت که عنصر رهبرى کننده ("شرایط ذهنى") در دوران شرایط عینى انقلاب، مشروعیت خود را از قبل از ورود به دوران شرایط انقلابى، و نقشى که در بوجود آوردن آن شرایط انقلابى ایفاء کرده است، به دست مى آورد. وگرنه، چطور مى بایست که سره عملى-"ذهنى" را از ناسره فقط "ذهنى" جدا کرد؟ با این وجود، این مشروعیت مى بایست که در عمل، هر لحظه، دوباره اثبات شود.