۱۳۹۹ آذر ۲۰, پنجشنبه

در معنای مرگ نسل جانیان


جنایات محمد یزدی

در خبرهای روز ۱۹آذر بود که محمد یزدی یکی از جلادان به‌نام نظام آخوندی مرد. وی به‌مدت ۱۰سال به‌عنوان رئیس قوه قضاییهٔ خامنه‌ای حکم اعدام فرزندان ایران‌زمین را امضا می‌کرد. فرزندانی که بی‌شمار از آنان در زمرهٔ زندانیان سیاسی و نخبه‌گان ایران بودند؛ همان فرزندانی که به‌قول احمد شاملو «فرزندان آفتاب» بودند.

مرگ محمد یزدی و پیشینیانی در زمرهٔ او هم‌چون روح‌الله حسینیان برای مردم ما با تاریخ ۴۰سالهٔ پشت سرمان معنایی ویژه و قابل تأمل دارد.

در زندگی ملت‌های جهان مرگ‌هایی را سراغ داریم که فقط یک نقطهٔ پایان در عمر یک فرد نیستند؛ بلکه از بین رفتن میراث سلسلهٔ جلادان تاریخ هستند. به چنین مرگ‌هایی باید از منظر و پنجرهٔ سرنوشت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ملتها نگریست و آنها را بازخوانی نمود.

مرگ‌ها نیز هم‌چون زندگی‌ها دوگونه و دو مسیر هستند؛ چرا که تفاوت نیز در انتخاب‌ها است. انتخاب آزادی و مدارا، یک مسیر و یک زندگی و یک مرگ را رقم می‌زند. انتخاب ضدآزادی و بیدادگری و جلادی هم یک مسیر و یک زندگی و یک مرگ را نمایندگی می‌کند. برانگیختگی عاطفی ملتها هم در جوهر و محتوایش بازتابی از رأی به انتخاب اصلح و شایسته و منطبق با هویت انسانی در پیوند با رسالت آفرینش و آزادی است.

محمد یزدی، روح‌الله حسینیان، قاسم سلیمانی و دیگرانی چون اینان انتخابگران مرگ‌اندیشی و آمران و عاملان مرگ‌کاری و مرگ‌گستری با دستاویز جلادی در ایران ما بوده‌اند. اینان یک نسل از میراث‌بران خمینی در بازی با سرنوشت ملت ایران هستند. اینان هم‌چون لاجوردی و محمد گیلانی بسان داسی در دستان خمینی و خامنه‌ای برای درو کردن آزادی و آزادیخواهی در ایران بوده‌اند. از این رو مرگ اینان فقط یک نقطهٔ پایان در زندگی شخصی و فردی‌شان نیست؛ که اگر چنین بود، مردم ایران در شبکه‌های اجتماعی در چنین سطح وسیعی نسبت به محو شدن اینان از سلطه بر جامعهٔ ما واکنش نشان نمی‌دادند.

شایان یادآوری است وقتی هیتلر در پایان جنگ جهانی دوم از بین رفت، فقط وجودی به‌نام آدولف هیتلر نبود که نیست شده بود، بلکه یک میراث ننگین از مرگ‌اندیشی و تجاوز به مبانی حقوق‌بشر بود که از سر راه آینده بشر برداشته شد. مرگ سلسلهٔ وارثان هیتلر هم‌چنین معنایی برای ملتها داشته و دارد.

نکتهٔ قابل توجه در مرگ محمد یزدی و دیگرانی چون که نام برده شد، این است که اینان بنیان‌گذاران جنایت و شقاوت و بازوهای نخستین خمینی بودند. مرگ هر یک از اینان یعنی تکه‌پاره‌یی از وجود نظام ولایت فقیه کنده می‌شود و هرگز جایگزین نخواهد داشت. اینان نسل جلادان آغازگر پلیدی و پلشتی با محوریت زن‌ستیزی و آزادی‌کشی و قتل‌عام نسل شقایق‌ها در ایران بودند. نابودی هر یک از اینان دقیقاً مشابه نابودی نسل دایناسورها در مراحل تکامل جانوری است.

اکنون به موازات مرگ سرجلادان نظام ولایت فقیه که دیگر جایگزین ندارند، باید به فساد جاکرده در تار و پود سیستم و دستگاه امنیتی نظام آخوندی اشاره نمود. فسادی که در آخرین نمونهٔ آن، در انبوه تناقض‌گویی مقامات و کارگزاران رژیم پیرامون چگونگی مرگ محسن فخری‌زاده ظهور کرد. این بی‌جایگزینی جلادان و تکثیر فساد در ارکان اصلی‌ترین نهاد رژیم آخوندی، دارای معنا و کارکرد استراتژیک در ساختار حاکمیت ولایت فقیه است. خامنه‌ای که خودش هم در صف همین سرجلادان است، خوب می‌داند که دیگر هرگز از نظام آخوندی محمد یزدی، روح‌الله حسینیان، قاسم سلیمانی و ستونی از این دایناسورها در نخواهد آمد. میراث‌بران جلادی از خمینی، نخست در حافظهٔ مردم ایران مرده و نفرین و لعنت شده‌اند، سپس جسم‌شان مستحیل گشته و افتاده‌اند.

حافظهٔ ملی و تاریخی ملتها در نهایت مسیر هر کسی، وی را به تاریخ ستایش یا تاریخ طرد و لعن تحویل می‌دهد. حافظهٔ ملی و تاریخی مردم ایران، نسل جانیان ولایی را سالیان سال است که به تاریخ لعن و نفرین سپرده‌اند. اکنون مردم ایران به‌طور خاص از پس قیامهای یک دههٔ گذشته و فلاکتی که میراث‌بران خمینی بر ایران تحمیل کرده‌اند، تمامیت نظام ولایت فقیه و اجزای آن را در حافظهٔ ملی و تاریخی‌شان تعیین‌تکلیف نموده‌اند؛ چه آنان که هم‌چون لاجوردی و محمد گیلانی و محمد یزدی نشان جلادی‌شان را گذاشته و رفته‌اند و چه خامنه‌ای و بازماندگانی که مردارصفت در مسیر آنان‌اند.