هشدار که خیانت چاه ویلی ست
که در راهش اسفل السافلین هم هست
جدال سیاسی قلمی نیست
نهایت هرزه نویسی ست
البته آنکه زرد می کند
«دریچه» ذوق و اندیشه اش هم
زرد می شود.
آدم هرقدر می خواهد در قبال بعضیها، دندان به جگر بساید و سکوت کند؛ میبیند نمیشود. یکی از این بعضیها اسماعیل ساقط شده یغمایی ست. تا حمیدجان اسدیان در حیات بود، اگر قلمش چونان شمشیر در نیام می بود برای دشمنان، خائنان، مزدوران سفله ترساننده بود. او به اسناد و منابع و اقرارهایی دسترسی داشت که من ندارم. اما دِین آن عزیز نازنین به گردن چون منی ست. وادادگان بی حیا را نمی توان بی پاسخ گذاشت. آنهم وقتی وقاحت و بیشرمی، هنرمند بزرگ و ارزندهیی چون استاد طاهرزاده را هدف بگیرد. هر چیز باید حد و حدودی داشته باشد. در ورشکستگی که نمی شود توسن رذالت را به هر سوی که ملایان می خواهند، تازاند. یغمایی که اختیارش دست وزارت ننگین اطلاعات رژیم است به حکم اخلاق و طبیعتی ذاتی دارد آش گندیدهیی را که برای وزارت بدنام می پزد، یک وجب روغن حقد و کین خود را هم روی آن می ریزد. برای آنکه ماهیت دو رو و ناصادق این عنصر سقوط کرده را نشان دهم اشاره به یک نکته را ضروری می دانم. یغمایی زمانی که هنوز عضو شورای ملی مقاومت بود پشت سر مخلص لغز می خواند که کریمی این چیزها را که می نویسد شعر نیست و چرا مقاله نمی کند. رئیس بامبول رژیم خاتمی به پاریس آمده بود. مقاومت ایران علیه او در میدان «تروکادرو» تظاهرات گذاشته بود. محمد رضا روحانی که امروز با یغمایی در خط رژیم حرکت می کنند و هرچه بخواهند نعل را وارونه بزنند بی نتیجه است، به من گفت یغمایی چنین و چنان می گوید. از آنجا که ریگ ته کفش شاگرد شاگرد شاگرد حافظ نمی شوم به او نگفتم که: «مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش / کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد» عجبا که او بعد از جدا شدن از مقاومت ایران و افتادن در دامن آلوده رژیم همان فرم را که شعر نبود، پیشه خود کرد. در حالیکه من بالای آنها می نوشتم شعرواره و بعضا «نه شعر نه شعرواره، سخن سِلاح». یغمایی آن فرم سیاسی ادبی را تا به امروز با لجن پر کرده و می کند.
اسماعیل یغمایی به دلیل طولانی شدن عمر مبارزه از درون خسته و پوچگرا ( نیهیلیست ) شد. در او حس و میل رفاهطلبی سر برداشت. در این حالت رخنه کردن رژیم در یک شخصیت متلاشی و سرگردان اما همچنان نامطلب مشکل نبود. آنقدر آسان بود که کار ادبی سیاسی اش هم به ابتذال و انحطاط کشانده شد تا بدانجا که درباره ارزشمندی چون استاد طاهرزاده نه هجو که هرزهنویسی میکند و همچنین شخصیت نامداری چون پهلوان اسکندر فیلابی. من در گذشته جدال و نزاع سیاسی بسیار دیدم. حزب توده با نیروی سوم و زنده یاد خلیل ملکی و آنان با حزب توده. گروه اوباشان فاشیست وابسته به دربار که نام خود را حزب سومکا گذاشته بودند با حزب توده و این حزب که امروز در اوج رسوایی ست با زنده یاد مصدق و جبهه ملی. اما در آن مصافهای نباید تا حد سقوط اخلاقی که امثال یغماییها دارند، ندیدم. سومکایی ها واقعا اوباشانی بودند که اونیفرم هیتلری اس اس ها به تن می کردند و عربدهکش خیابان ها می شدند. ولی همانان در شعارهای خود هرزه گی نمی کردند. شخصیتهای فاخر هنری را تا جست و خیز یک میمون که تکه استخوانی را منتظر است نمی بردند. یکی نیست که به این شاعر شیرازه گسیخته بگوید آخر چه نسبتی هست میان میمون و تکه استخوان. تکه استخوان در خور و مناسب سگهای هاریست که به درگاه ملایان له له می زنند. هنرمندانی چون استاد بزرگوار محمد شمس، استاد طاهرزاده، گیسوشاکری و امیر آرام از سرمایههای هنری میهن ما هستند که در مقاومت ایران موجب رنج و آزار رژیم و رژیمیاناند. این ساقط شده بدین مفتخر است که در میز گرد اینترنتی با همگنان مشغول پنبه زدن اسلام اند. غافل از آنکه هیچکس نمی تواند به قدر خمینی و خمینیستها مردم را از خدا و دین بری کند. نشستهاند و باد غربال می کنند. خودشان هم این را به خوبی می دانند. پس چرا ادامه می دهند؟ برای اینکه بنا به خواست رژیم بی مسلک که عجالتا سوار مرکب لنگ و بحران گرفته قدرت هستند، چه بهتر که اسلام را رسوا و زیر و رو کنند تا مردم به مجاهدین خلق نزدیک نشوند. چه خواب و خیال باطلی.
آنکه تردامن نیست از یک اتهام جنبش اینقدر بهم نمی ریزد که تمامی اصول اخلاقی را زیر پا بگذارد. اگر آلوده و وابسته نیست و می گویند وابسته هستی باید به منطق از خود دفاع کند و بعد بگذارد به گذشت زمان تا حقیقت آشکار شود. اینهمه بی تابی و درهمریختگی و به سقوط رسیدن همانا نشانه وابستگی ست که باید مأموریت را به انجام رساند.
من به سهم خود آشکارا می گویم که مِن بعد خاموش نخواهم نشست و نابکاران خائن را تحمل نخواهم کرد، چون این بی شرمان، ادبیات سیاسی را هم به کام ملایان به گند کشیده اند.