هادی روشن روان
سازمان مجاهدین خلق ایران درسال۱۳۴۴بر پایه آرمان نفی استثمار» که حنیف کبیرآنرا در جمله تاریخسازخودکه مرزبین با خداوبیخدا نیست، مرز بین استثمارکننده واستثمارشونده است بیان کرد،تأسیس شد. جامعه بیطبقه توحیدی مقصد ومقصود آرمانی بنیانگذاران بود.جامعهای عاری ازاستثمارو استبداد با انسانهای آزاده و مسئول و متعهد...
اما رمز و راز رسیدن به جامعه بیطبقه توحیدی در“ آزادی“ نهفته است. آزادی هدف غایی آرمان مجاهدین است. در جامعه استبدادی و استثماری، “مجبور بودن“ ، “مجبور کردن“ ، “ نمیشود کاری کرد؟“ ، “تا بوده چنین بوده و تا هست چنین هست“ . . . فرهنگ غالب است. در این فرهنگ تلاش این است “هرکس گلیم خود را از آب درآورد“. نه! نمیشود! توان من یا توان ما همین است!“ من وظیفهام را انجام دادم، شرایط اجازه نمیدهد، دیگر چهکار کنم“ ... از اصطلاحات رایج این فرهنگ است. فرهنگ استبدادی و استثماری فرهنگ عاجز و ناتوان پروری است.
بنیانگذاران بر این فرهنگ استبدادی و استثماری شوریدند و سازمان مجاهدین خلق ایران در نبرد با این فرهنگزاده شد.
بله من نمیتوانم ولی “ما“ میتوانیم. با حرکت از من به ما بود که تشکیلات مجاهدین متولد شد. حرکت از من به ما یک حرکت وقفهناپذیر و دارای مدارهای تکاملی است که تماماً بر پایه آگاهی و انتخاب مستمر در زیر پروژکتور آرمان آزادی در مجاهدین طی میسر کرده و میکند. برای خروج از بندهای بردهساز استبداد و استثمار باید مبارزه کرد و جنگید، پیروزی در این نبرد، فردی ممکن نیست باید که “ما“ شویم، رمز و راز “ما“ شدن در “فدا“ و «صداقت» است. به میزانی یک جمع، کارا و راهگشا و جنگنده با جبرها است، که افراد آن حاضرند بهخاطر هدفی که انتخاب کردند، از منافع فردیشان بگذرند و با جمع هم هدف خود، یگانه شوند. و به میزان اینکه فردی و جمعی“فدا“ میکنند، از جبرهایی که جامعه و فرهنگ استثماری بر آنها حاکم کرده رها میشوند. . . . .
آرمان جامعه بیطبقه توحیدی، جامعه عاری از ستم و استبداد که بهقول قرآن تمامی استعدادهای انسانها در آن شکوفا میشود، دستیافتنی است. اما مسلم است که با نبرد بیامان انسانهایی که انتخاب کردند که به هیچ قیمت تن به “ذلت فرهنگ استبدادی و ارتجاعی“ ندهند و چشمداشت این را ندارند که در زمان خودشان به جامعه بیطبقه توحیدی برسند، در عینحال با تمام تلاش و کوشش و نبرد بهدنبال دستی یابی به آزادی و نفی استبداد و ظلم در ظرف زمانی خود هستند. در همین رابطه است که از هر ذره آزادیخواهی و ترقیخواهی استقبال کرده و میکنند و در این مسیر با هر آنکس که در جبهه مردم علیه نظام آخوندی قرار گیرد، همراه شده و میشوند.
هر کس در این سالیان آشنایی و نزدیکی با مجاهدین داشته، واژههای“آزادی“، “رهایی“ ، “جامعه بیطبقه توحیدی“ ، “میتوان و باید“ ، “بنبست نداریم“ ، “هیهات منا الذله“ ، “مقاومت“ ، “مبارزه“ ، “پرداخت بهاء“ . . . مستمر از آنها شنیده است. با دو چهره، یکی مقاومت و ایستادگی و یکدندگی آنها تا فراسوی طاقت انسان در اصول آرمان آزادی و عدالت و دیگری انعطاف و گذشت تمامعیار از منافع خود در جهت منافع مردم و انقلاب.
این مقاومت در فاز سیاسی با زنجیر بستن میلیشیای مجاهد خلق جلوی ستادهای مجاهدین در برابر یورش چماقداران خمینی و چماق و پنجهبکس و چاقوی فالانژها با صدها زخمی و دهها شهید، خمینی را از ماه به چاه کشید. میلیشیاهای مجاهد خلق در زمان دستگیری، نامشان را هم به دشمن نمیدادند و در فردای ۳۰خرداد در روزنامههای رژیم عکس اعدامشدهها، بدون هویت آنها درج شد و دشمن خواهان شناسایی آنها توسط اقوامشان بود. یا بیش از ۳۰هزار زندانی که حاضر نشدند، هویت مجاهدی خود را در قبال زنده ماندن بپذیرند و جوخههای اعدام را انتخاب کردند و ۱۴سال مقاومت اسطورهای در اشرف و لیبرتی که حماسهٔ بیاد ماندنی تاریخ بشری است.
ایستادگی و مقاومت مجاهدین بر روی اصول و پرداخت بیکران بهای آن، برای دوست و دشمن عیان و آشکار است و دشمن و واماندگان به این سخت سری و نداشتن انعطاف مارک میزنند و میخواهند روی انعطاف پذیری مجاهدین در مسیر منافع مردم خاک بپاشند. آری همواره مقاومت و ایستادن بر سر اصول با انعطاف در تاکتیکهای مبارزه دو روی سکه تاریخچه مجاهدین در جهت منافع مردم بوده و هست. یک نمونه بارز این دو روی سکه را از ۲۲بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰خرداد ۱۳۶۰شاهدیم. از یکطرف در برابر خمینی که او را در ماه میدیدند یک لحظه از اهداف انقلاب مردم کوتاه نیامدند و تمامعیار در جهت تحقق آن تلاش کردند، از طرف دیگر در حالیکه هر روز صدها بار زمینه برای درگیری خودبهخودی و عکسالعملی در برابر ارتجاع فراهم بود، حتی یک بهانه سیاسی به خمینی و بهشتی ندادند و با بیش از ۵۰شهید و صدها مجروح در فاز سیاسی حتی یک مورد مقابلهبهمثل نکردند.
خمینی در ۱۲اسفند ۵۷در پاسخ به سخنرانی برادر مسعود در سوم اسفند ۵۷که در دانشگاه تهران چارچوب کلی اهداف انقلاب مردم را بیان نمود، موضعگیری کرد و گفت: «تضعیف دولت ما، تضعیف دولت اسلام است. دولت، دولت اسلام است. آنها که تبلیغات میکنند، آنها خائناند!. . . . آن چیز که ملت میخواهند“ جمهوری اسلامی“ است، نه “جمهوری“ فقط، نه “جمهوری دمکراتیک“، نه “جمهوری دموکراتیک اسلامی“.»
[i] بله خمینی ۲۰روز بعد از انقلاب ضدسلطنتی مدال خیانت را به مجاهدین داد! چون مجاهدین بودند که با کلمه دمکراتیک میخواستند مانع استبداد دینی شوند. بهدنبال این سخنرانی یورش فالانژهای خمینی شروع شد و درگیری بین اسلام انقلابی و جمهوری ارتجاعی خمینی آغاز گردید.
“ مسعود“ در ۱۴اسفند ۵۷بر مزار مصدق مرزبندی آرمانی مجاهدین با خمینی را روشنتر بیان کرد و گفت: «چیزی که ما در اینجا در قبال جمهوری اسلامی خواستار آن هستیم و مسأله بسیار مهم و حیاتی است که حقیقت اصیل و انقلابی اسلام و مکتب توحید (البته منطبق با مقتضیات اجتماعی – اقتصادی شرایط کنونی ما) در آن عرضه شود، . . . . چیزی که ما میخواهیم این است که مبادا اشتیاق تودههای مردم نسبت به اسلام به یاس و دلسردی منتهی شود. خلاصه اینکه ما میگوییم جمهوری اسلامی بلی ولی سوءاستفاده ارتجاعی از اسلام نه. بر همین اساس فکر میکنم خصایص ضداستعماری، ضددیکتاتوری و ضدارتجاعی این جمهوری، که بایستی حافظ حق و حقوق تمامی مردمی باشد که در سراسر این کشور زندگی میکنند، مبرمترین خاصه این جمهوری است. که این جمهوری بهخصوص باید در نهایت عدل و بلکه بیشتر، در نهایت قسط، تمامی آزادیهای سیاسی و اجتماعی را در مورد طبقات و نیروهای مختلف مردم افاده کند. همچنین تأکید بر نقش اجتماعی مستضعفین و طبقات محرم (کارگر و دهقان) جامعه را در صدر برنامه خویش قرار بدهد. . . ». [ii]
در ۱۸اسفند ۵۷خمینی مجدداً در مراسم ۴۰هزار نفره فرهنگیان در قم علیه نیروهای انقلابی سخنرانی کرد و تأکید کرد که قلم کسانی که شعاری غیر از “جمهوری اسلامی“ بدهند را بشکنید. [iii] و فالانژها و حزبالهیها در لبیک به امام دجالشان در روز ۱۹اسفند ۵۷به گردهمآیی هزاران زن که در اعتراض به «حجاب اجباری» در کاخ دادگستری گردآمده بودند با شعار یا روسری یا توسری حمله کردند. که خواهران مجاهد (باحجابشان) در برابر این حرکت ارتجاعی ایستادند و سازمان مجاهدین در ۲۱اسفند ۵۷ اطلاعیه علیه این حرکت ارتجاعی داد که بر خمینی بسیار گران آمد.
قصد ندارم که خاطره یا تاریخچه بنویسم، فقط میخواهم بگویم که مجاهدین از ۲۲بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰خرداد ۱۳۶۰، یک جنگ تمامعیار ایدئولوژیک، سیاسی را با خمینی پشت سر گذاشتند، بهطوریکه مجاهدین و بهویژه کادر رهبری آنها حتی لحظهای آسودگی نداشتند. در این نبرد نابرابر با غاصب انقلاب ضدسلطنتی بهعنوان کسی که در گوشهیی از آن حضور داشتم شهادت میدهم که رهبری سازمان در این نبرد سنگین ذرهیی کوتاهآمدن و سازش از اصول و آرمان آزادی نداشت و با آمادگی کامل برای هر حادثهیی در مقابل دیو خمینی که تنور میکشید ایستاد و در عینحال در صحنه سیاسی با ماکزیمم انعطاف سیاسی برای حفظ و طولانی کردن فضای باز سیاسی که بعد از انقلاب ضدسلطنتی بهوجود آمده بود تلاش کرد. بهطوریکه هر چه تلاش کردم که در تمام نقدها و حتی خزعبلاتی که علیه مجاهدین و رهبری آن گفته و میگویند، حتی یک نمونه پیدا کنم که امکان انعطاف سیاسی برای حفظ و ادامه بیشتر فضای سیاسی وجود داشته که مدعیان مطرح کرده باشند ولی رهبری مجاهدین از آن غافل بوده باشد، پیدا نکردم. خلاصه از ۲۲بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰خرداد ۱۳۶۰ خدای آزادی در یک مبارزه بیامان شبانهروزی جنگ آرمانی را با خدای استبداد پیش برد و خمینی را از ماه به چاه کشاند و لباس مشروعیت غصبی را از تن او درآورد.
“مسعود“ با “آرمان“، سازمان را در جریان ضربه اپورتونیستی احیاء کرد. و با تئوریزه کردن «اسلام چپ مارکسیسم» هویت و حصارهای ایدئولوژی مجاهدین را بار است ارتجاعی شکل داد. در زمان شاه با مشخص کردن، “ خردهبورژوازی راست با گرایشهای ارتجاعی“ بهعنوان تهدید اصلی درونی جنبش انقلابی، مجاهدین را در برابر ایدئولوژی خمینی آببندی کرد.
مسعود با مرزبندی با ایدئولوژی خمینی از روز اول و با تلاش شبانهروزی در ۸۵۸روزه فاز سیاسی، در عمل روزمره اجتماعی و آموزشهای تئوریک این ایدئولوژی، در کلاسهای تبیین جهان و مصاحبههای سال۵۹ و سخنرانیها و موضعگیریهایش، نسلی مسلح به این آرمان را ساخت. تنها با این آرمان و رهبری، نسلی جوان و پرشور و انقلابی با انضباط باور نکردنی خلق شد، که در مقابل هر اقدام پاسدار و کمیتهچی و حزباللهی دچار عکسالعمل نمیشد و مستمر از جسم و جانش مایه میپرداخت و مطمئن بود که “مسعود“ ذره، ذره این پرداختها را به بهترین وجه در شناساندن ارتجاع خمینی و نامشروع کردن تفکرات ضدمردمی او بارز میکند.
۳۰ خرداد ۱۳۶۰
چند روز بعد از سخنرانی “چه باید کرد؟“ مسعود در ۲۲خرداد ۱۳۵۹در امجدیه، خمینی در ۴ تیرماه ۱۳۵۹به میدان آمد و آنچه را که قبلاً به پاسدارانش گفته بود علنی کرد و مجاهدین را بدتر از کفار نامید و در واقع اعلام جنگ کرد. بهگفته مهدی ابریشمچی: «بعد از حمله آشکار خمینی دو راه در مقابل ما وجود داشت، یکی اینکه همانجا وارد درگیری با ارتجاع شویم، دیگر اینکه فرصت را برای یک دوران کار سیاسی که هنوز به انتها نرسیده بود با شکل و فرم جدید غنیمت بشماریم. . . . رهبری مجاهدین تصمیم بسیار هوشمندانهای گرفت و آنهم در پیشدستی کردن در تعطیلی ستاد بود. مجاهدین با شعار “ستادها را به میان مردم منتقل کنیم“ ستادها را تعطیل کردند و فعالیت را در مراکز مختلف گسترش دادند. . . . میلیشیاهای قهرمان مجاهد خلق که میدانستند وظیفهشان در این مقطع در رابطه با آزادی چیست، به میان مردم رفتند و شروع به تبلیغ مواضع مجاهدین و فروش نشریه، نوار و کتاب میکردند، بهاین ترتیب فریاد آزادیخواهانه مجاهدین نهتنها قطع نشد بلکه رساتر هم شد و از نزدیکتر هم به گوش مردم رسید»[iv]
در مقابل تصمیمی که خمینی برای نابودی مجاهدین و بستن سریعتر اندک فضای باز سیاسی گرفته بود، مجاهدین تصمیم گرفته بودند که از آخرین قطرات فضای باز سیاسی برای زدودن آخرین توهمات مشروعیت خمینی، استفاده کنند، بنابراین نبردی سخت و فشرده از ۴تیر ۱۳۵۹ تا ۳۰خرداد ۱۳۶۰را رهبری مجاهدین با هوشیاری بینظیر سیاسی پیش برد. تا بالاخره خمینی ناچار شد برای فراهم کردن شرایط حذف مجاهدین تصمیم به جراحی بنیصدر بگیرد. ولی “مسعود“ با نسلی از مجاهدین که در این دوره ساخته بود، به اتمامحجت تاریخی با او اقدام کرد و ۳۰خرداد ۱۳۶۰را رقم زد. یک تظاهرات مسالمتآمیز ۵۰۰هزار نفره که مخفیانه سازماندهی شده بود، خمینی را در برابر یک انتخاب تاریخی قرارداد. اینکه اجازه به ادامه و نتایج این تظاهرات مسالمتآمیز بدهد و یا با رگبار ماهیت ضدخلقی خودش را بارز کند؟ که خمینی دومی را انتخاب کرد و از ماه به چاه سقوط کرد.
البته این تصمیم تنها از رهبری و نیرویی که حاضر به پرداخت هر بهایی برای دستیابی به آرمان آزادی است امکانپذیر بود. گوشهیی از آنچه در ۳۰خرداد، واقع شد را از زبان "مسعود" مرور میکنیم: «. . . . فرماندهان و مسئولان مجاهدین در این روز (۳۰خرداد۶۰) واقعاً یک شاهکار تاکتیکی و نظامی آفریدند. تظاهر کنندگان به ۵۰۰هزار تن بالغ میشدند. غیرممکن، ممکن شده بود. تودهنی محکم دیگری به خمینی که هنوز در نشئهٔ دجّال بازی ۲۵خرداد بود و دلش میخواست جریان عزل [بنیصدر] را بیدردسر و با توپوتشرهای معمولی خاتمه بدهد. پس دیگر خمینی چارهای نداشت جز اینکه شخصاً فرمان تیر و به کار بردن مسلسل سنگین بدهد، در این لحظه ابتدای جمعیت به میدان فردوسی رسیده بود و لابد اعلامیه عصر ۳۰خردادِ پاسداران ارتجاع را شنیدهاید که: ”به اذن رهبر کبیر“ دستور مییابند تا آتش بگشایند. و اگر آتش نبود، از میدان فردوسی تا سپه و تا جارو کردن مجلس ارتجاع راهی نبود. شنیدهام که در آن لحظات بهشتی و رفسنجانی، به نهایت، سراسیمه بودند. یک خبرنگار مترقی اروپایی که شاهد صحنههای ۳۰خرداد بوده است اخیراً به خودم میگفت که دقایقی چند در کمال بهت و حیرت انتظار ”قیام“ داشته و تعجب میکرده که چرا مجاهدین از سلاحهایشان استفاده نمیکنند؟! و من به او گفتم که از هر جا که شنیدهاید مجاهدین، آن روز سلاح داشتهاند، اشتباه شنیدهاید. بهخاطر اینکه استفاده از سلاح را مطلقاً ممنوع کرده و هنوز فرمان آتش نداده بودیم. چرا که بهنظر ما (مجاهدین) باید ابتدا شعار ”مرگ بر خمینی“ تودهگیر شود و آنگاه پیشتاز، مجاز است مسلحانه از روی جسد خمینی و نظام ارتجاعیاش عبور کند. ما آن روز فقط حجّت را تمام کردیم. پایان مشروعیت کلِ نظام؛ خداحافظی مطلق با خمینی. . …»[v]
از فردا ۳۰خرداد شکنجه، تیرباران و حلقآویز مجاهدین در ابعاد کلان آغاز شد، بدون محاکمه و حتی بدون مشخص شدن هویت مجاهدان و نوجوانان میلیشیا، بهطوریکه بهسرعت آمار شهدا، مرز دههزار را پشت سر گذاشت.
خاطرات و گزارشهای سالهای دهه۱۳۶۰ مملو از حماسههای عشق بیکران میلیشیا به "مسعود" و نفرت و کینه از خمینی است که با طنینانداز کردن شعار «درود بر رجوی و مرگ بر خمینی» بر روی تختهای شکنجه یا در میدانهای تیر و لحظات شهادت نشان میدادند.
انقلاب “مریم“
“مریم“ که در جمعبندی سال۱۳۶۳ بهعنوان همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران شناخته و معرفی شد، نماینده همین نسل بیشما ران و پرورشیافته “مسعود“ بود. نماینده نسلی که با درود بر رجوی در سیاهچالها و شکنجهگاههای خمینی مقاومت کردند و با شعار درود بر رجوی و مرگ بر خمینی بهشهادت رسیدند.
سال۶۳ “مسعود“ در اوج بلوغ، ایدئولوژی اسلام چپ مارکسیسم را یک مدار در نفی استثمار به عمق میبرد و نماینده این نسل را همردیف مسئول اول میکند.
با همردیفی مریم، صدها هزار میلیشیا، اعم از شهید و زندانی و مبارز در صحنه، در رهبری مقاومت سخنگوی خود را یافتند که با صدای بلند و رسا، بالا بلندی ستیغ قله رجوی در برابر چاه عمیق و باطل خمینی را برجسته کرد.
آن که آرمان حنیف را در جریان ضربه اپورتونیستی به اسلام چپ مارکسیسم ارتقاء داد و خصم آشتیناپذیر ایدئولوژی ارتجاعی خمینی نمود، “رجوی“ بود. ما با رجوی و در رجوی این آرمان را یافتیم، با رهبری او، حال به طهارت نفی اندیشه استثماری زنستیزی رسیدهایم. پس“ راهبر عقیدتی“ ما“ رجوی“ است. اسلام و آرمان را در او یافتیم و از او آموزش گرفتیم، هادی و راهنما و رهبرمان در عقیده و مرام اوست.
آری، “مسعود“ در ۷بهمن ۱۳۶۳ “مریم“ را همردیف مسئول اول معرفی کرد و آنگاه “مریم“ با انقلابش رهبری نوین سازمان را محقق ساخت. دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران در آن زمان طی اطلاعیه ۱۹اسفند ۱۳۶۳خود به معرفی رهبری نوین سازمان و انقلاب دموکراتیک خلق قهرمان ایران یعنی“مسعود و مریم“ مبادرت نمود. آنها در اطلاعیه خود نوشتند: «در گذار خلاق و خونین از دنیای استبداد و استثمار به جهان حریت و عدل و یگانگی و در برخورد با مسأله “رهایی زن“ که نقطه عزیمت یک انقلاب ایدئولوژیکی درونی بود، مجاهدین به طاق ایدئولوژی بالابلندتری که مبین یک ارتقاء کیفی عقیدتی و تشکیلاتی است دستیافتند. شاخص این پیشرفت عظیم که در اوج بعدی خود درک انقلابی و توحیدی ما از مقوله خطیر “رهبری“ و رابطه مستقیم آن با امر خطیر “رهایی“ را جهش داد، انتخاب و معرفی مریم بهعنوان همتای ایدئولوژیکی مسعود و همردیف مسئول اول سازمان بود».
از ابتدای بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران، برابری زنان و مردان و تلاش برای کنار زدن موانع حضور زنان در صف مقدم نبرد همواره مدنظر بوده و در تمام مراحل سازمان خواهران مجاهد در سازمان حضور داشتهاند. فرهنگ استثمار مضاعف در زمان شاه و خمینی، بهای حضور آنها در صف مقدم نبرد را بهمراتب سنگینتر از مردان کرده بود. فرهنگ ارتجاعی و زنستیز خمینی این بها را بسیار سنگینتر کرد. مثلاً در فاز سیاسی فروش نشریه برای برادران میلیشیا در خیابانها کار بسیار سادهتر از خواهران بود، در رابطه با خانواده هم برادران مشکلی چندانی نداشتند و حتی اگر پدر و مادر هم مخالف بودند، خانه را رها میکردند. اما فرهنگ استثماری و ارتجاعی و زنستیز تا آنجا بود که خیلی از پدران و مادرانی هم که فضای سمپاتیک به مجاهدین داشتند، مانع از این میشدند که دخترانشان در چهار راهها نشریه بفروشند، اما خواهران با روحیه انقلابیشان بر این موانع شوریدند و در ابعاد کلان در فاز سیاسی به مجاهدین پیوستند و بهای بسیار بالاتری از برادرانشان در این مبارزه پرداختند و طبعاً پتانسیل بسیار بالاتر انقلابی را کسب کردند. با انقلاب مریم، و کنار زدن استثمار مضاعف همچون فنر فشرده پتانسیل و انرژی آنها رها شد و با خود مناسبات درونی سازمان را دگرگون کردند. پرداختن به این دگرگونی و ابعاد آن در این مقاله نمیگنجد و فقط در یک جمله بگویم که روابط و مناسبات بسیار دمکراتیکتر و جمعیتر شد. هر چه این انقلاب تعمیق شد، تصمیمگیریها و شیوههای کار جمعیتر و یگانگی در مناسبات ارتقای بالاتری پیدا کرد.
مریم رجوی مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران
روز ۲۶مهر سال۱۳۶۸، مصادف با خجسته میلاد حضرت محمد (ص)، در گردهمایی باشکوهی با حضور صدها تن از اعضای شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران، مسعود رجوی، خواهر مجاهد مریم رجوی را بهعنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران معرفی کرد. رهبر مجاهدین در این گردهمایی، هنگام قرائت سند تاریخی معرفی مسئول اول سازمان گفت: «با قرار گرفتن مریم در موضع مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران، انقلاب ایدئولوژیک درونی این سازمان به اوج بلوغ و کمال شایسته خود میرسد و موجب خیرات و برکات بسا عظیمتر برای مجاهدین و خلق محبوبشان میگردد. بگذار تا قیدوبندهای استثماری تماماً درهم بشکند و نسیم جامعه بیطبقه توحیدی که در دل و بر مزار هر مجاهد خلق حکشده، بر هر سو بوزد و فضای عطرآگین رهایی را بشارت دهد. انتخاب خواهر مجاهد مریم رجوی، بهعنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران را که بهراستی انتخاب اصلح است، به حنیف بنیانگذار، بهتمامی شهدا و فروغهای جاودان مجاهد خلق و به همه مجاهدین تبریک میگویم و افتخار ایدئولوژیکی تبعیت از او را برای یکایک خواهران و برادران مجاهدم آرزو میکنم. بر مجاهدین و بر خلق قهرمان ایران گرامی و مبارک باد».
بعد از جامزهری که خمینی خورد و مُرد، در ظرف زمانی و تاریخی آن روز که جهان به سمت یکقطبی میرفت و صدام راهی کویت شده بود، و هر دو زمینهساز امدادهای غیبی برای بازماندگان خمینی بود، راه سرنگونی رهروانی آب دیدهتر میخواست، مجاهدینی میطلبید که تمامی بهای بودنشان و حرکتشان را خودشان باید میپرداختند و خلق میکردند. (کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من، شعار روز میشود).
“مسعود“ راه سرنگونی را تنها و تنها در مجاهدین میدید که در اوج مسئولیتپذیری تاریخی آماده پرداخت تمامعیار بهای پیش برد آرمان آزادی بشوند. بنابراین برای سرنگونی، انقلابی دیگر را در مجاهدین ضروری دید و لذا مریم مسئول اول شد. تا مجاهدین الگو و شاخصی برای آنچه باید بشوند، در جلوی خود داشته باشند.
در حالیکه جمع و تشکیلات مجاهدین در طول تاریخ این سازمان همواره از نظر روابط جمعی، فداکاری افراد برای مناسبات جمعی و پیش برد کارها بهصورت جمعی و روابط دموکراتیک در تمام سطوح بینظیر بوده است، اما بعد از ساری و جاری شدن انقلاب مریم در مناسبات مجاهدین، این مناسبات کیفاً ارتقاء یافت.
طی سالیان و در مراحل مختلف در سطوح مختلف این سازمان کار کرده و قبل و بعد از انقلاب هم در مواضع مسئول قرار داشتم، تغییر و ارتقاء کیفی ارزشها در مناسبات مجاهدین بعد از ساری و جاری شدن“ انقلاب مریم“ و بهویژه با قرار گرفتن خواهران در شورای رهبری مجاهدین برایم بسیار محسوس بود، که شرح آن با فاکتها و نمونهها در این مقاله نمیگنجد.
پاک شدن مناسبات یک جنبش انقلابی از خصلتهای طبقاتی و ایمان آوردن به توان بینهایت تکتک انسانها که همگی وقتی انتخاب میکنند که هر چه دارند در راه آرمانشان بپردازند، واقعیتی تحققیافته در انقلاب مریم است که برای بیان آن، نیاز به نوشتن کتابها است... فقط میتوانم بگویم “مریم“ با انقلابش توانست خواهران را در فاصله زمانی کوتاه “همچون خودش“ به مسئولانی ارتقاء دهد که در برابر هیچ مسئولیت و تعهدی در مبارزه، گردی از عجز و ناتوانی در آنها دیده نشود. توانست جمعی از زنان و مردان مجاهد، خلق کند که در سه دهه گذشته و بهویژه دو دهه اخیر از پس سختترین شرایطی که یک سازمان انقلابی میتواند با آن مواجه شود، برآیند. تشکیلات و مجاهدینی همچون آب در ماکزیمم انعطافپذیری و در عینحال فشار ناپذیر و همواره روان[vi].
هر ناظر و محقق و جامعهشناسی سالهای مجاهدین بهویژه ۱۴سال مقاومت در عراق و بعد از آنرا بررسی آکادمیک کند همهچیز را میتواند ببیند.
میتواند ببیند که چگونه یک نیروی تا دندان مسلح نظامی، با رزمندگان جانبرکف در زیر مهیبترین بمبارانها در جنگ ائتلاف با عراق، حتی یک تیر خودبهخودی هم شلیک نمیکند. چون آگاهند که به نفع دشمن اصلیشان تمام میشود.
حتی نیرویی که با رزم و رنج بسیار تسلیحات نبردش را تأمین کرده است، بهخاطر منحرف نشدن از نبرد با دشمن اصلی حاضر به گردآوری آن میشود و بعد آلت موسیقی به دست میگیرد و با آن به جنگ رژیم ضدبشری میرود، این همه انعطاف؟.
همین نیروی منعطف اما بسیار جدی با شعار “هیهات مناالذله“ حاضر نیست در مقابل نیروی ائتلاف به قیمت شهادت همه، حتی لغت تسلیم را بپذیرد و فرمانده آنها یعنی سردار شهر شرف خواهر مجاهد مژگان پارسایی با صدای بلند به ژنرال آمریکایی میگوید ما با شما نجنگیدم که حال تسلیم شویم جنگ ما با رژیم ضدبشری خمینی است.
از این نقطه تا شهادت ۵۲تن در ۱۰شهریور ۹۲در اشرف و شهادت سایر برادران و خواهران در لیبرتی شرایط بهنحوی است که تعادلقوای صحنه طی ۱۴سال همواره علیه مجاهدین بوده است، اما به یمن رهبری خواهر مریم و زنان همچون خودش و مردان رها از زنگارهای دنیای استثماری و پایداری پرشکوه ۱۴ساله در ناباوری همگان هجرت تاریخساز مجاهدین از قتلگاه لیبرتی رقم خورد.
بهدنبال قتلعام ۱۰شهریور ۹۲ دشمن ضدبشری و پاسداران سیاسی آنها تصور میکردند که با تعطیلی اشرف مجاهدین فرو خواهند پاشید! اما آنچه همگان در کهکشان ۹۹در اشرف۳ و در کانونهای شورشی در سراسر ایران شاهدش بودند دریافتند که هزار اشرف که فرمان رهبر مقاومت مسعود رجوی بود چگونه محقق شد.
در حالیکه عواطف عمیق انقلابی و انسانی و خاطرات مستمر چندین ساله با تکتک شهدا در سالگرد ۱۰شهریور امسال در درون مجاهدین موج میزد، اما مجاهدین قتلعام اشرف را صحنهای از نبرد سرنگونی میبینند. حماسهای که امروز خود را در استراتژی ۱۰۰۰ اشرف و هزار کانون شورشی بارز میکند.
آری کهکشان زهره، مجاهدین را به مداری رساند که کانون استراتژی نبرد نه در یک خاک خاص، بلکه در جمع مجاهدین است هرجا تشکیلاتی از مجاهدین باشد آنجا یک اشرف و یک کانون نبرد است.
واقعیت این است که نبرد بر سر آرمان آزادی در جهان تک قطبی و انبوهی مماشاتگر استثمارگر آن هم با جانوری ضدبشری مانند خمینی و از ماه به چاه کشاندن او و استوار ماندن بر سر مواضع انقلابی برای چند دهه با همه فشارها و سختیهایش تنها و تنها با راهبری مسعود و مریم امکانپذیر شده است بهنحوی که باید گفت برای اولین بار است که در تاریخ در ابعاد کلان انقلابیونی هستند که “همهچیز“ خود را با اشراف و آگاهی کامل در راه آرمانشان میدهند.