زندانیان دستگیری مجدد!
در تابستان خونین سال ۶۷ در اصفهان، همانند دیگر زندان های سیاسی سراسر کشور، فراتر از جان اسیران و انسانهای دربند، این «انسانیت» بود که با بیرحمی به مسلخ بربریت برده شد... تابستانی که همه جا داستان تبر بود و تنه تُرد درختان، حکایت داس مرگ بود و یاس های زندگی، حکایت طنابهای دار بود و لاله های واژگون، قِصه پر غُصه شقاوت بود و شقایق های شرزه عاشق، و رقص دختران آفتاب بود و کبوتران طوقی بر ساقه تابیده کنف!
در میان خیل زندانیان جانفشان «کاروان ۶۷» اصفهان بسیاری از آنان، زندانیان قدیمی بودند که سالها پیش از آن، در موج سرکوب سراسری بعد از سی خرداد سال شصت دستگیر شده و حدود هفت سال بود که در زندان مانده بودند. حتی برخی از آنان همچون زنده یاد هوشنگ اعظمی دانشجوی مجاهد دانشگاه تبریز، مدتها پیش از آن سرفصل، یعنی سال ۱۳۵۹ و در فاز مبارزات مسالمت آمیز سیاسی توسط چماقداران حزب الله، دستگیر و اسیر شده بودند.
در این میان بسیاری از همبندان نیز بودند که در همان اوایل دهه شصت، بعد از دستگیری اول و پشت سرگذاشتن پروسه بازجویی و دادگاه و محکومیت به حبس و تحمل کیفر! بهرحال طی چند سال آزاد شده بودند. ولی در تداوم مبارزه، دوباره دستگیر و به بند کشیده شده بودند. یارانی که در زندان به عنوان«دستگیری مجدد» شناخته میشدند و همگی در ارتباط با مجاهدین خلق بودند.
بنابراین در جریان آن کشتار بزرگ در اصفهان، علاوه بر زندانیان حکم دار و مقاوم قدیمی، این زندانیان «دستگیری مجدد» را هم که بیشترشان محکوم به حبس شده بودند، و حتی بچه های تازه دستگیر شده و زیر حکم را هم که هنوز جرم اثبات شده ایی نداشتند، فقط به اتهام ارتباط با مجاهدین، در مقابل «هیئت مرگ» قرار دادند و بیرحمانه درو کردند. حیرت انگیزتر آنکه تعدادی از زندانیان تازه آزاد شده و یا موقتآ به مرخصی رفته را هم بدون هیچ اتهام یا جرم مشخصی صرفآ بخاطر سابقه هواداری، دوباره احضار و دستگیر کردند و به مسلخ بردند.
درباره آن همبندان «دستگیری مجدد» که بعد از رهایی اولیه، در ادامه راه دوباره دستگیر و به جمع یاران در بند خود برگشتند و سرانجام همگی با کاروان ۶۷ رفتند و دیگر برنگشتند، تا آنجا که بیاد دارم و در حد ظرفیت حافظه و دانسته هایم میباشد، سعی میکنم ضمن یادآوری نام نیک شان، با اشاراتی کوتاه به زندگی سرشار از عشق و فداکاریشان، یاد عزیزشان را گرامی بدارم:
زنده یاد منصور ملکوتی دانشجوی نخبه دانشگاه اصفهان و از دستگیریهای سال شصت، بعد از تحمل دو سال زندان و پس از آزادی، اقدام به تشکیل هسته مقاومت کرد و حدود یکسال ونیم فعالیت مخفی سیاسی و ارتباط با تشکیلات مجاهدین داشت که دوباره دستگیر و محکوم به ۱۵ سال زندان شد. منصور در زمینه شعر و ادبیات فارسی بواقع استاد بود و نبوغ و مطالعات بسیاری داشت. او به زبان عربی نیز تسلط کافی داشت. سرانجام این انسان فرهیخته در مرداد ۶۷ جانفشان راه آزادی شد.
دوست عزیزم سعید مظاهری دانشجوی مهندسی متالوژی دانشگاه علم و صنعت تهران بود که در سال ۶۲ به جرم فعالیت تشکیلاتی با مجاهدین در اصفهان دستگیر شد و بعد از پایان حکم زندانش در سال ۶۴ آزاد گردید. او دوباره در نیمه دوم سال ۶۶ به خاطر تماس با یک پیک مجاهدین، دستگیر و محکوم به هفت سال زندان شد و عاقبت با کاروان ۶۷ جاودانه شد.
همبند دلاورم سید فخر طاهری از زندانیان سیاسی محبوب و سرشناس زندان اصفهان بود که بعد از تحمل پنج سال حبس و آزادی از زندان، مدت کوتاهی قبل از شروع کشتار ۶۷ بخاطر لو رفتن ارتباطش با سرپل خارج از کشور مجاهدین، دوباره بازدشت و در ۱۳ مرداد ۶۷ توسط «هیئت مرگ» محکوم به اعدام شد.
نسرین شجاعی عزیز و یکی از بستگان نزدیکش علی طاهری دلیر نیز بعد از پایان مدت محکومیت شان در زندان اصفهان، سال ۶۶ آزاد شدند ولی در بهار ۶۷ به اتهام داشتن ارتباط با پیک ارتش آزادیبخش، دوباره دستگیر و در قتل عام تابستان ۶۷ در زندان دستگرد به شهادت رسیدند.
رزمندگان آزادی فرهاد خرازیها و جمال صالح، که بعد از پایان مدت چند سال زندانشان در اصفهان، مخفیانه به پیشمرگه های مجاهد خلق در کردستان پیوسته و برای انجام چند ماموریت سازمانی، جداگانه به اصفهان برگشته بودند، سال ۶۵ در تور ماموران امنیتی رژیم دوباره دستگیر شدند و در نسل کشی ۶۷ در اولین روز کشتار جاودانه شد.
همبندان عزیزم محمد علی عربیان و رحیم آزادیخواه از فرزندان زحمتکش و شجاع همایونشهر و از دستگیریهای سال شصت، که بعد از اتمام مدت محکومیتشان از زندان دستگرد اصفهان آزاد شده بودند مجددآ به جرم تشکیل هسته مقاومت و فعالیت مخفی علیه رژیم اسلامی، در نیمه دوم سال ۶۳ دستگیر شدند و علیرغم محکومیت دوباره به زندان طولانی مدت، در آن تابستان سوزان و سیاه ۶۷ به جوخه مرگ سپرده شدند و به دیگر یاران سربدارشان پیوستند.
جوانان شجاع و فداکاری همچون مجید خادمی و ابراهیم صحراگرد و محمد صدف که در سالهای ابتدایی دهه خونین شصت به ترتیب در گلپایگان و رشت و کاشان دستگیر و محکوم به زندان شده بودند، پس از رهایی از بند نیز در قفای آزادی به رزم خود ادامه دادند که به دستگیری مجددشان ختم شد و همزمان با شروع قتل عام تابستان ۶۷ در اصفهان همراه با آن کاروان خونین بال، پرکشیدند.
همبند عزیزم اکبر ترکی آن انسان متین و زحمتکش، پس از تحمل دو سال زندان و از دست دادن سه برادر مجاهدش، در حالیکه با زحمت و تلاش بسیار، خانواده ویران و داغدارش را تیمار میکرد مدت کوتاهی پیش از «قتل عام ۶۷» دوباره دستگیر شد و در آن کشتار بزرگ همراه با برادر کوچکش علی ترکی، ناجوانمردانه در زندان اصفهان به قتل رسیدند.
زندانیان شجاع و فداکار رحمت الله طیاره، و یحیی باغبانی از اهالی بروجن و همینطور زنده یاد مهدی سلطانی فرزند دلاور نجف آباد، پس از رهایی اولیه از بند و زندان، دوباره به یاران مجاهدشان پیوستند و با دستگیری مجدد، به شرایط سخت و طاقت فرسای بازجویی و شکنجه ها در زندان اصفهان برگشتند که نهایتآ محکوم به حبس و زندان سنگین تری شدند. این عزیزان نیز در مرداد بیداد ۶۷ سرانجام زندگیشان با عبور سرفرازانه از دروازه مرگ به پایان رسید.
جوانان شیردل خوزستانی ستار بامنیری و جمشید هاشمی و نادر اسدی که در سرکوبهای خونین سالهای ابتدایی دهه شصت، همچنان به فعالیتهای تشکیلاتی خود در اصفهان و حومه ادامه میدادند و با هوشیاری خاصی ضمن تشکیل یک تیم فوتبال در شاهین شهر اصفهان، بیشتر نشستها و قرارهای مبارزاتیشان را در زمینهای فوتبال و حین تمرینات ورزشی اجرا میکردند، سرانجام در تابستان سال ۶۲ توسط گشتاپوی خمینی شناسایی شده و دستگیر شدند. ولی اطلاعات کمی از ارتباطات آنها با مجاهدین لو رفت و بعد از یکی دو سال زندان، آزاد شدند. تا اینکه دوباره در اواخر سال ۶۵ ضربه خوردند و بعد از دستگیری جداگانه، و پشت سر گذاشتن دوران سخت بازجویی و شکنجه، هرکدام به هفت سال زندان محکوم شدند و سرانجام در نسل کشی ۶۷ هر سه یار وفادار و پایدار با دفاع از هویت انسانی و سیاسی خود، در همان مرداد ماه جاودانه شدند.
شاید یاداوری این نکته ضروری باشد که زنده یاد نادر اسدی که مرد متاهلی بود ۱۱ سال در آرزوی داشتن یک فرزند بود و آنگاه که بعد از سالیان انتظار، تازه همسرش باردار شده بود خودش دستگیر و سرانجام اعدام شد.
ابعاد درندگی آدمکشان جمهوری اسلامی برای اجرای فتوای نفرت انگیز خمینی در اصفهان، از چهارچوب زندانها هم پا فراتر نهاد و همانطور که در موارد پیشین نیز اشاره کردم در مقطع قتل عام شصت و هفت، تعداد زیادی از بچه های زندانی آزاد شده را دوباره دستگیر کردند و در صف اعدام قرار دادند که برخی را غریبانه کشتند و برخی نیز تا ماهها مفقود بودند. حتی زنده یاد عظیم حسینی را که بعد از تحمل پنج سال زندان آزاد شده بود و همراه با مادر پیرش در یکی از شهرکهای حاشیه اصفهان زندگی میکرد دوباره احضار کرده و سربه نیست کردند.
بر همین سیاق گشتاپوی آخوندی زندانیان سیاسی آزاد شده یا تازه به مرخصی درمانی رفته همچون محمد طالب دوست و سعید غلامعلی و کورش لدنی ... را نیز در لیست سیاه قرار داده و مدتها بدنبالشان بودند، هرچند که آنها در آن مقطع از کمند آدمکشان گریختند و مخفی شدند ولی چند ماه بعد در تور دیگری توسط وزارت اطلاعات گرفتار و سر به نیست شدند. ( لینک مقاله: یوسف های گم گشته و هرگز بازنگشته! )
دو نفر از بهترین بچه های زندان اصفهان بنامهای حسین آسیابان دانشجوی ممتاز فیزیک دانشگاه اصفهان و همینطور مجتبی رحیم زاده دانش آموخته دانشگاه و از اعضای اصلی هیئت تحریریه نشریه فریاد گودنشین (از انتشارات مجاهدین خلق در فاز سیاسی) که بعد از تحمل هفت سال زندان در اصفهان، برای اولین بار بعنوان مرخصی چند روزه، با ضمانت و وثیقه کامل به نزد خانواده خود رفته بودند، با رسیدن فرمان و قتوای خمینی برای نابودی افراد «سر موضع نفاق» توسط نهادهای امنیتی احضار شدند و چند روز بعد در مرداد ۶۷ غریبانه ولی پرغرور در مقابل جوخه مرگ خمینی ایستادند... و البته هنوز هم ایستاده اند!
راستی سی و دو سال پس از آن جنایت پنهان و زخم خون چکان، آیا خروش نسل جوان و جلودار ایران زمین را میتوان انکار کرد که چگونه در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ و تا همین دیروز و همین امروز همچون مصطفی و نوید، در هر کوچه و خیابان و مدرسه و مزرعه و کارگاه و کارخانه و دانشگاه و زندانی، و در هر گوشه از این میهن ستمزده و اشغال شده، با خشم و غرور در مقابل «فاشیسم مذهبی» ایستاده اند... و البته باز هم خواهند ایستاد! تا روز بزیر کشیدن این افعی های عمامه دار و سرنگونی نهایی این نظام تبهکار!
آری، همچنان که بر برگ برگ زرین کتاب دانش و تجربیات خونین تاریخ بشری ثبت شده است: برای پیشتازان آزادی و کانونهای شورشی و همه انسان هایی که در سمت درست تاریخ حرکت میکنند هرگز بن بستی وجود نخواهد داشت. آنها یا «راه» را پیدا میکنند و یا «راه» را خود میسازند، و اگر موفق به پیشرویی هم نشوند با «فدای» خویش «راه» را برای دیگران باز میکنند!