نخبه کشتی در نظام ولایت -- نوستالوژی خرگاه ولایت
حدود ۹ماه مانده به نمایش انتخابات ریاستجمهوری سال۱۴۰۰، خالی بودن دست حاکمیت و عقبهٔ آن برای معرفی یک چهرهٔ حتی بالنسبه معتبر، موضوع نوستالوژیک (حسرت بهدلی) خودشان شده است. جمهوری اسلامی در خرگاه بیت ولایت هم بیش از همیشه ابتر شده است. یک تیتر از یک روزنامه حکومتی، تابلو بزرگ و گویای سر در نظام ولایت فقیه است: «چرا قحطالرجال؟!» (مردمسالاری، ۱۲شهریور ۹۹).
تلاقی سه دلیل
نخستین علت روشن است؛ دیکتاتورها نوچهگزین هستند. نوچهگزینیهای جمهوری اسلامی هم ته کشیده و دیگر از خودیها هم کسی راغب نیست تا تهماندهٔ کاسهٔ ولایت را لیس بکشد.
دومین علت هم این است که در دستگاه ولایت مطلقهٔ فقیه، مسؤلیتپذیری برای ارائهٔ خدمت به رکن ملت و تمامیت ایرانزمین که نیست؛ بلکه برای چاکرمنشی نسبت به سلطان دینفروش و استثمارگر خلایق است.
سومین و اصلیترین علت در دامنهٔ وسیع جنایتی است که از خمینی تا خامنهای نسبت به مردم ایران بهطور عام و جمیع متخصصان و دانایان و کارآیان و نخبهگان ایران بهطور خاص انجام شده و میشود. دانایان و نخبهگانی که از قضا بهدلیل همین هوشمندی، اول نظام ولایت فقیه را نفی کردند و سپس بهای سنگین آن را پرداختند.
حالا هر سهٔ این علل دامن نظام آخوندی را گرفته و در تمام عرصهها شاهد دومینوی بنبست است. این وضعیت آنقدر در درون نظام پررنگ گشته که روزنامه حکومتی دلیل تجربه شده در درون نظام را هم برایش دارد:
«یکی از دوستان مطرح میکرد نگوییم «قحطالرجال»، بگوییم «قطعالرجال»؛ چرا که اذعان داشتند اگر بستر فراهم میبود (آزادی و مشارکت مردم)، رجال فراوان داشتیم» (همان).
پیرامون این دلیل هم بلافاصله تجربه ۴۱ سالهٔ ادوار سیاستپیشهگان نظام آخوندی را از خمینی تا خامنهای یادآوری میکند:
«در اینجا، سیاست نسبتی وثیق با ثروتاندوزی و گسترش قدرت دارد. سیاست، همهچیز است؛ قدرت، اعتبار، ثروت و رفاه و آسایش خود. بهخاطر همین نکته است که خیلیها در سیاست نقشآفرینی میکنند تا منافع فردی و گروهی خاص بهدست آورند یا این منافع خود را حفظ کنند» (همان).
۴۱ سال نمایشگاه سیاستپیشهگی
پشتبندش هم تصویری واضح از پشت پردهٔ جنگ مدام گرگها برای صدارت و وکالت و کسب سرمایهٔ بیشتر و استثمار خلایق را اذعان میکند. گویی گزارشگر مشاهدات ۴۱سالهٔ خود از الیگارشی ولایی و چرایی بنبست کنونی در یافتن لااقل یک رجال است:
«در اینجا فرهنگ سیاسی مبتنی بر عقلانیت و عقل متعارف جمعی (common sense) نیست بلکه بیشتر غریزی، هیجانی و مبتنی بر منفعتطلبی آنی و کوتاهمدت است. چون هر موقع اخلاقی و دوراندیشانه عمل کرده ضرر کرده است. در این فرهنگ، روش حذفی و رد کردن (dismiss) دیگران جواب میدهد. نظام مدیریتی در جامعهٔ ایرانی تقریباً الیگارشیک (oligarchic) است و بین یک عده خاص و بهصورت حمایتی میچرخد. در این سیستم معمولاً عوامل نسبی و سببی، مرید و مرادی و نوچهپروری مؤثر است. طبعاً استقلال رأی و شایستگی معنی واقعی خود را از دست میدهند» (همان).
طبیعت مردمگرایی مبتذل
مشاهده میشود که در یککلام، خودشان دریافتهاند که تمام سرمایهشان پوچ بوده و هر چه از مردمسالاری دینی و مردمگرایی اسلامی دم زدهاند، جز دمیدن بر کورهٔ مردمگرایی مبتذل با فرهنگی مشمئزکننده نبوده است. حالا این تبلیغات و هیاهو در ایستگاه ۴۱سالهاش دارد بازخورد طرد و تحریم اجتماعی و نهاییاش را میدهد. در این ایستگاه هم بار دیگر اعتراف میشود که «مردم» در نگرش ضدبشریِ نظام آخوندی، هرگز هویت انسانی و شناسنامهٔ ملی و نقش تعیینکنندهٔ سرنوشت جامعهٔ خویش را ندارند. طبیعی هم است که از جنین دیدگاه و رویکردی هرگز شخصیت واقعی و رجال هم درنمیآید. دقت کنید که واقعیتهای کنونی جامعهٔ ایران، چگونه یک رویکرد و نگرش ضدبشری و ابزاری نسبت به مردم و هر گونهٔ نمایش انتخاباتی را مثل آینهیی جلو نظام آخوندی میگذارد:
«مردم در این سیستم، بیشتر نقش ابزاری دارند و در تعیین پارامترها و مؤلفههای راهبردی مؤثر نیستند. در چنین فضایی شکلگیری رجُل، شانسی است» (همان).
سرچشمهیی نشاندار
در پله آخر مثل چند ماه گذشته، باز به سرِ چشمهٔ همهٔ بحرانهای درون و بیرون نظام میرسند که در اصل ولایت فقیه خلاصه میشود. این هم یکی از دلایل اصلی و بنیادین ۴۱سالهٔ نُخبهکشی در ایران بوده است. منتهی این گیوتین برآمده از اعصار مادون تمدن بشری، فقط گردن هزاران پیشتاز و نخبهٔ مبارز و قتلعام شده و ایرانیان آزادیخواه و متخصص را نزده است؛ بلکه بهدلیل خصلت ضدبشریِ انحصارطلبی مطلق، از خودیهایش هم نگذشته و نمیگذرد. بازتاب چنین واقعیتی را با چند جملهٔ «به در بگو که دیوار بشنود»، و با اشاره به عصر ارتباطات، اینگونه اعتراف میکند:
«امروزه که در فضا و عصر مشارکتپذیری الزامیِ مردم هستیم، تکیه بر نظر و آراء و افکار مردمی که طبعاً آگاهانه انتخاب میکنند، میتواند در برآوردن رجال و شخصیتها، کمک فراوانی کند. راه برونرفت از فرهنگ نُخبهکشی، توجه به الزامات این عصر است» (همان).
مکافات وارثان زعیم جهل
این خلاصهی از اعتراف به مکافات سنگین ۴۱سال نُخبهکشی از خمینی تا خامنهای است. خمینی سیاست نخبهکشی توسط اسلاف دیکتاتورش را با راهانداختن و حمایت از نسل شعبان بیمیخها در دستهجات چماقدار و لمپنپاسدار ادامه داد. خودش و وارثانش تا توانستند نخبهگان ایرانزمین را یا هزار هزار به زندان بردند و قتلعام کردند و یا میلیونمیلیون وادار به مهاجرت و فرار مغزها نمودند. اما این نخبهکشی، بنا بر اصل مجازات اتودینامیک، در درون خودش هم موجب شقهها و بازخوردهایی شد که حتی نوچههایشان دیگر راغب والیگری نیستند.
این است مکافات سنگین ۴۱سال نخبهکشی در جامعهی استبدادزده که هماره «زعیم جهل بر اسب مراد» بوده و آینهیی مقابل دیکتاتوری موروثی قاجاری و پهلوی و آخوندی است.