روزنامه هشت صبح به قلم هما همتا داستان زندگی یک کودک افغان را بازتاب داده که این کودک بیش از دو سال است زخمهای را تحمل میکند که هنوز بهبود نیافته است.
خبرنگار این روزنامه نوشت، تلفن را بعد از چند بوق برمیدارد. صدای مادر غمگینی از آن سوی خط به گوش میآید. با فارسیای که آمیخته با لهجهی زیبای اوزبیکی است، با من احوالپرسی میکند.
این زن مادر خالمحمد است، پسر 13 سالهای که باشندهی ولایت سرپل افغانستان است. او دو سال و سه ماه قبل در کورهی خشتپزیای که در آن کار میکرد، قسمت زیادی از بدنش در آتش میسوزد.
افغانستان، جغرافیای جنگ و فقر است. ما از کودکی یاد میگیریم، زن و مرد روزگار باشیم و از زیر بار مسوولیت خانواده شانه خالی نکنیم. کودکیای که آسان نیست و اگر هرجای دیگری غیر از افغانستان میبود، طور دیگری رقم میخورد.
آنها یک خانوادهی 9 نفریاند. خالمحمد، چهار خواهر و یک برادر دارد. مادر خالمحمد میگوید سه تا از دخترانش ازدواج کردهاند و حالا خالمحمد، پدرش و یک برادر بزرگترش کمر بستهاند تا با درآمد اندکی که دارند، مخارج یک خانوادهی پنج نفری را تامین کنند.
پدرش در یک باغ در منطقهی امامخرد ولایت سرپل افغانستان مشغول کار است. درآمد ماهانهی او 3000 روپیه افغانی است که کفاف مصارف خانواده را نمیدهد. برادر بزرگ خالمحمد در یک کورهی خشتپزی در شهر مزارشریف در شمال افغانستان که در همسایهگی ولایت سرپل موقعیت دارد، کار میکند. یک روز او دست خالمحمد را میگیرد و در یکی از کورههای خشتپزی که در «سرخک» ولایت سرپل موقعیت دارد، میبرد تا آنجا کار کند.
زندگی جریان عادیاش را دنبال میکرد. خالمحمد علاوه بر اینکه کارگر سادهی یک کورهی خشتپزی بود، به مدرسهی دینی میرفت و نیز در صنف دوم مکتب درسهایش را دنبال میکرد. برای همهی ما اتفاق افتاده است که از همان روزهایی که تازه به درس خواندن شروع میکنیم، رویاهای تازهای را در خودمان پرورش میدهیم؛ رویاهایی که اغلب آنها را به بزرگ شدن و ختم تحصیل تعمیم میدهیم. خالمحمد قبل از اینکه میان آتش هولناک کورهی خشتپزی دستوپا بزند، به کدام رویاها فکر کرده است؟
خالمحمد، یک گوگرد در دستش است و میخواهد پکنیک/بالون پر از گاز را که در کوره موجود است، روشن کند. در نزدیکی پکنیک، بشکههای تیل نیز موجود بوده است. همین که آتش را روشن میکند، وزش باد باعث میشود تا شعلههای آتش به سمت بشکههای تیل سوق داده شود و تعامل آن با تیل، شعلههایش را دو برابر میکند. خالمحمد در میان آتش دستوپا میزند و متاسفانه کسی نیست تا او را نجات دهد.
مادر خالمحمد میگوید: «وقتی بچیم ده بین آتش میسوخته، هیچکسی نبوده که برش کمک کنه. طفلکم با داد و فریاد ده بین آتش دستوپای میزده. تا ای که یک نفر پیدا شده، خالمحمد ره از آتش بیرون کده و آتش بدن شه خاموش کده».
خالمحمد را زمانی از میان شعلههای آتش نجات میدهند که قسمت زیادی از بدنش آسیب دیده است. به گفتهی مادرش، در اولین اقدام آنها خالمحمد را به شفاخانهی کودِ برق مزارشریف انتقال میدهند. خالمحمد یک ماه در آنجا بستری میشود، اما متاسفانه هیچ پیشرفتی در روند درمان او دیده نمیشود. مادر، کودک سیزدهساله روی دستش به شهر مزارشریف میآید.
خالمحمد یک ماه دیگر را در مزارشریف بستری میشود. او در کنار اینکه قسمت زیادی از بدنش سوخته است، با مشکل سوءتغذیه نیز میجنگد. او سیزده سال و فقط یازده کیلو وزن دارد که این مساله روند درمان او را به چالش میکشد. حالا بیشتر از دو سال از آن اتفاقی که زندهگی خالمحمد و خانوادهاش را دگرگون کرده است، میگذرد؛ اما تا حال متاسفانه هیچ پیشرفتی در بهبودی زخمهای بدنش دیده نشده است.
خالمحمد، پس از اینکه از شفاخانهی مزار شریف مرخص میشود، چهار بار دیگر به شفاخانهی شبرغان مراجعه میکند؛ اما متاسفانه دکتران شفاخانه او را تحویل نمیگیرند.
مادر خالمحمد می گوید: «هر بار که بردیم، گفتند که ما نمیتانیم بچهات ره تداوی کنیم». مادر خالمحمد، دو سال میشود که پسرش را در خانه درمان میکند، اما تا کنون زخمهای او بهبود نیافته است.
به گفتهی مادرش او پسری با استعداد و هوشیار بود، همزمانی که رنج مشکل سوءتغذیه را به دوش میکشید. با همان بدن نحیفش، درس میخواند و کار میکرد.
وی ادامه داد، خالمحمد بسیار پسر صبوری است و در عین زمانی که نصف بدنش در حصار زخمها است، لحظهای روحیهاش را از دست نداده است. این حرف او مرا یاد عکسی میاندازد که از خالمحمد در صفحات اجتماعی دستبهدست میشود. عکس کودک خندانی را نشان میدهد که زخمهای شدیدی بر تن دارد و هر زخم او حداقل دو نفر را از پا درآورده است: او و مادرش را.
تامین هزینههای درمان خالمحمد در روزهایی که جهان با ویروس همهگیر کرونا در حال مبارزه است، برای خانوادهی او دشوار است.
مادر وی علاوه کرد: «خالمحمد، خودش کسی بود که ما ره ده خرج خانه کمک میکد، حالی بچیم د بستر مریضی افتاده و ما نمیتانیم کاری برش انجام بتیم».
جنگ و ناامنی بعد از چهار دهه هنوز دست از دامن مردم افغانستان برنداشته است و باعث شده یک درصدی بزرگ مردم افغانستان زیر خط فقر زندهگی کنند.
قبل اینکه تماسم را با مادر خالمحمد قطع کنم، میگوید که تمام تلاش خودش را میکند تا پسرکش بهبود پیدا کند. او آرزو دارد خالمحمد در آینده داکتر شود و بتواند برای مردمش کمک کند. مادر پشت این حرف، زخمی را به دوش میکشد که داکتران(پزشکان) از درمان آن عاجز ماندهاند.