۱۳۹۹ خرداد ۲۶, دوشنبه

حسین یعقوبی: این گول بین که روشنیِ آفتاب را از ما دلیل می‌طلبد *


حسین یعقوبی: این گول بین که روشنیِ آفتاب را از ما دلیل می‌طلبد *

مخدوش کردن چهره اپوزیسیون و راه اندازی جنگ روانی بر علیه نیروهای مقاومت بطور عام، بعنوان بخش جدایی ناپذیر سرکوبگری رژیم های توتالیتر و فاشیستی، یک امر رایج و شناخته شده ای است.
اما به یقین می توان گفت که هیچ سازمان سیاسی اپوزیسیون در سطح جهان به اندازه “سازمان مجاهدین خلق” مورد لجن پراکنی، تبلیغات دروغ و جنگ روانی رژیم یاغی حاکم بر کشورمان قرار نگرفته است.
برای صحت و سقم این ادعا کافی است واژه “مجاهدین خلق” را در اینترنت به زبانهای رسمی دنیا جستجو کنید و نتیجه آنرا با تحقیق در مورد دیگر سازمانهای اپوزیسیون در همین زمینه مقایسه کنید. در کانون این جنگ روانی گسترده، تکرار و تکرار و باز هم تکرار یک ترم جنگ روانی، بسیار برجسته است: “مجاهدین یک فرقه بشدت منفور و فاقد هرگونه پایگاه در بین مردم ایران هستند”!
مبلغین این ادعا که بدون ذره ای تردید منافع حقیری در همین رژیم خونخوار دارند، برای "تئوریزه" کردن پاسخ به این پرسش که پس چرا دستگاههای امنیتی و تبلیغاتی رژیم با صرف هزینه های گزاف، بیش از هر سازمان و گروه سیاسی دیگر روی مجاهدین خلق متمرکز هستند و تقریبا هر فعالیت جدی سیاسی ضد رژیم در داخل کشور را به آنها نسبت می دهند، ابلهانه مدعی می شوند که “رژیم جنبش های سیاسی داخل را به مجاهدین نسبت می دهد تا بتواند آنها را در پرتو “تنفر مردم از مجاهدین” - و لابد با کسب رضایت و خوشحالی مردم – راحت تر سرکوب نماید!
اما آیا سازمان مجاهدین خلق بطور واقعی فاقد پایگاه اجتماعی بوده و مورد تنفر مردم است؟ و یا اینکه برعکس، این تشبثات و جنگ روانی بی سابقه در تاریخ جنبش های آزادیبخش، تلاش‌های یک رژیم بکلی مطرود و محتضری است که سرنگونی حتمی خود را تنها و تنها در پیوند مردم ایران با ظرفیت و توان منحصر بفرد موجود در همین سازمان مجاهدین خلق می بیند! در این نوشتار تلاش می شود به این پرسش در دو محور پاسخ داده شود.
مقوله تنفر در تناسب مردم، مجاهدین خلق و رژیم حاکم
 برای بررسی کنش و واکنش های مؤلفه های این تناسب، بهتر است نگاهی به روابط حاکم بر آنها بیاندازیم.
الف – اکنون حاصل ۴۱ سال حاکمیت سراسر جنایت و فساد رژیم حاکم، جامعه و مردم ایران را چنان به ورطه نابودی کشانده که فریاد تظلم و دادخواهی آنها برای نجات از شر این قوم تبهکار و ضدبشری نه تنها ایران که سراسر جهان را فرا گرفته.
ب – از سوی دیگر ایستادگی و مقاومت تمام عیار و بی وقفه مجاهدین خلق و فداکاری فوق تصور آنها برای سرنگونی همین هیولای وحشی نیز یک واقعیت غیر قابل انکار است، مستقل از هر نگاه متفاوتی که می تواند نسبت به آنها وجود داشته باشد.
پ – حال در یک نگاه منطقی و به اصطلاح دیالکتیکی به این تناسب اجتماعی، آیا می توانند مردم بستوه آمده ای که در صدر آرزوهایشان نابودی و سرنگونی این رژیم جنایت پیشه و قرون وسطایی است از مجاهدین و یا هر نیروی داخلی دیگری که با تمام قوا بر آن بتازد متنفر باشند؟
وانگهی این ترمِ ساخته و پرداختهِ وزارت منفور اطلاعات البته قبل از هر چیز، یک توهین آشکار به درک و شعور مردم ایران بوده و تبلیغ آن هم یک همدستی مشمئزکننده با محافل استعماری است. چرا که:
اگر بطور عام مردم یک جامعه که اسیر چنگال یک دیکتاتور خونریز و بی رحم بوده و در عین حال از قهرمانان جان برکف خود که چیزی جز نابودی آن هیولای وحشی را در سر ندارند، نفرت داشته باشند، پس بطور منطقی آن مردم نمی بایست از بلوغ کافی سیاسی - اجتماعی و فرهنگ لازم برای پذیرش یک حاکمیت مردمگرا و دمکراتیک برخوردار باشند.
و این دقیقا همان نگاه تحقیرآمیز استعماری است که ما بارها و بارها در جریان “بهار عرب” از زبان بسیاری از کارشناسان خبره روابط استعماری شنیده ایم، که چگونه مردم خاورمیانه از جمله مردم ایران را لایق پذیرش یک سیستم پلورالیست ندانسته و نتیجه می گرفتند که در این کشورها آلترناتیوهایی که بدنبال تغییر بنیادین نظام های دیکتاتوری هستند نباید از حمایت غرب برخوردار شوند! ترجمان این رویکرد در رابطه با ایران بطور اخص، یعنی اینکه باید به همین رژیم خونریز آخوندی چسبید و از هرگونه گفتمانی با آلترناتیو توانمندی که خواهان تغییر است پرهیز کرد.

پایگاه اجتماعی مجاهدین، توهم یا واقعیتی نهفته در دل جامعه؟
سازمان مجاهدین خلق در مقایسه با سایر گروهها و جریانات مطرح در عرصه سیاسی ایران در معرض خونین ترین سرکوبگری های رژیم قرار داشته است. این واقعیتی است غیرقابل انکار که هر تحلیل گر بی طرف به آن اذعان می کند، ولو با اهداف و آرمانهای سازمان همسویی نداشته باشد.
اما با وجود سرکوب خونین مجاهدین خلق و دستگیری و شکنجه و اعدام هر کس که کمترین ارتباط و سمپاتی نسبت به آنها داشته باشد، باز هم تحولات سیاسی ایران در عرصه داخلی و بین المللی بصورت اجتناب ناپذیری همواره با نام مجاهدین خلق پیوند می خورد.
در این رابطه، حتی اگر اعترافات صریح سردمداران رژیم مبنی بر نقش و حضور مجاهدین را پایه استدلال وجود پایگاه اجتماعی مجاهدین قرار ندهیم و آنرا، آنگونه که پاسداران شناخته شده خارج کشوری رژیم تحت عنوان “کارشناس و تحلیلگر” در رسانه های استعماری تبلیغ می کنند، به حساب شگردهای امنیتی و سرکوبگرانه رژیم بگذاریم، آنوقت تأملی بر سئوالات زیر روشنگر خواهد بود:


          -    آیا دهها هزارعضو و هوادار و سمپاتیزانهای سازمان که از ۳۰ خرداد سال شصت تا به امروز توسط رژیم جنایتکار حاکم اعدام و شکنجه و اسیر گشته اند، متعلق به جامعه ایران نبوده اند؟
          -    حتی اگر پایگاه اجتماعی مجاهدین در دهه شصت را ملاک قرار ندهیم و فقط به یک دهه اخیر بنگریم، باز هم علیرغم وحشیگری های رژیم نسبت به مجاهدین و در عین حال مراودات و حتی مدارا و تعامل آن با همه گروههایی که خط قرمز رژیم مبنی بر ضدیت با مجاهدین را رعایت می کنند، بیشترین زندانیان سیاسی و کسانیکه توسط رژیم آخوندی به شهادت رسیده اند، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بوده اند. قهرمانی چون محمد حاج آقایی، جعفر کاظم، غلامرضا خسروی، علی صارمی، منصور رادپور، ولی الله فیض مهدوی، محسن دگمه چی و...
        -    چگونه ممکن است که در جامعه ای مردم از یک گروه سیاسی عمیقا متنفر باشند و در عین حال گرایش به آن گروه، علیرغم تهدید شکنجه و اعدام بیشتر از هر جریان دیگر باشد؟
-    وانگهی مگر آخوندهای متعفن که در هفت خطی سرآمد روزگار هستند، مغز خر خورده اند که میلیونها دلار را صرف انهدام سازمانی کنند که هیچ پایگاهی در بین مردم ندارند و مورد تنفر آنها هستند!؟


شکست پروژه شیطان سازی از مجاهدین
در سال ۱۳۷۰ وزرات منفوراطلاعات ضمن اعتراف به شکست پروژه انهدام مجاهدین از طریق ضربه نظامی، استراتژی پرهزینه جنگ روانی با تولید دهها فیلم سینمایی و صدها جلد کتاب و انواع و اقسام سایت های اینترنتی به زبانهای مختلف دنیا را در دستور کار خود قرارداد. (رجوع شود به کتاب "استراتژی و دیگر هیچ" از انتشارات وزارت اطلاعات).
اکنون سایت رهیافتگان متعلق به هارترین جناح‌های امنیتی رژیم در مطلبی به شکست این پروژه نیز اعتراف می کند و ناگزیر به تخته کردن دکان دونبش “کارشناسان و تحلیلگران” سینه چاک رژیم در تبلیغ ترم “تنفر مردم از مجاهدین” می گردد!

رهیافتگان در بخشی از مقاله ای که در تاریخ ۹ خرداد ۱۳۹۹ منتشر کرده می نویسد: “چرا منافقین امروز بزرگترین تهدید هستند؟ ... این که مجموعه آقای علوی (وزیر محترم اطلاعات) با کارهای شبانه‌روزی خود برخی توابین منافقین مانند سلطانی، خدابنده، عزتی، حسینی، یغمایی، کریمدادی،‌ مصداقی، پورحسین و… را استخدام کرده،‌ با انرژی‌گذاری کلان و البته تأمین مالی، توابین را به رویارویی روانی با خود منافقین می‌کشاند، بسیار عالیست؛ اما آیا کافیست؟
اینکه آقای اسماعیلی خبر دستگیری دو دانشجوی نخبه منافق صنعتی شریف را اعلام می‌کند (۱۶ اردیبهشت۹۹)، بسیار قابل قدردانی است، اما کافیست؟ کافی نیست به همان علت که در نهایت خود مقام معظم رهبری زنگ‌های خطر اندیشه التقاطی را به صدا در آوردند. کافی نیست، چون در کف جامعه می‌بینیم که چطور جوانان ما در ابعاد هزار هزار در تور شوم کاریزمای رجوی گرفتار شده، از یک دانشجوی درسخوان تبدیل به یک تخریبگر با مالیخولیای سلاح و بمب می‌شوند.”

این اعترافات بیش از هر چیز شکست خفت بار دشمنان قسم خورده مردم ایران در قبال رویش جوانه های بذری است که رهبر آرمانی و "کاریزماتیک" مجاهدین، مسعود رجوی از توشه فدای بیکران خود و یارانش در آن جامعه پاشیده است؛ شکستی که مسعود نویدش را اینکونه داده بود:
 " ... بیچاره شب‌پرستان، تیغ به کف، هلهله زن، با سلاله خورشید و نسل ایمان چه خواهند کرد؟
گو هر چه می‌خواهند در پیچ و خم جاده‌های تاریک به کمین خورشید بنشینند تا اسیرش سازند، بکشانندش و در لجه خون اندازند. ولی خورشید در اسارت هم خورشید است و از شهادت هر خورشید نیز هزاران ستاره برخواهد خاست." (مسعود رجوی – ۱۳۵۸)

•    از شعر "مرثیه های خاک" شادروان شاملو