۱۳۹۹ خرداد ۱۸, یکشنبه

هادی مظفری: حاج آقا "رهیافته" و آبی که در سوراخ مورچگان ریخت



«در مقابل هر چند نیروهای جان بر کف نظام با همت و تلاش به مقابله با این سرانگشتان نفاق، از جان خود مایه می‌گذارند، اما آیا این کافیست؟
این که مجموعه آقای علوی (وزیر محترم اطلاعات) با کارهای شبانه‌روزی خود برخی توابین منافقین مانند سلطانی، خدابنده، عزتی، حسینی، یغمایی، کریمدادی،‌ مصداقی، پورحسین و… را استخدام کرده،‌ با انرژی‌گذاری کلان و البته تأمین مالی، توابین را به رویارویی روانی با خود منافقین می‌کشاند، بسیار عالیست؛ اما آیا کافیست»؟



این قسمتی از نوشته ای تحت عنوان «دین مبین اسلام و کاریزمای شوم التقاط» در سایت موسوم به «رهیافته ها» می باشد که خود را وابسته به انجمن شهید «ادواردو آنیلی (مهدی)»! معرفی می کند.
پس از انتشار این نوشته، به مصداق ضرب المثل معروف «چوب را که بلند کنی، گربه دزده حساب کار دستش میاد» توابِ معروف، بلافاصله عکس العمل نشان داد و در قسمتی از جوابیه کوتاه خود نوشت: «این بار در بحبوحۀ حملات لجام گسیختۀ فرقه پلید رجوی علیه اسماعیل وفا یغمایی و ایرج مصداقی، دستگاه امنیتی رژیم نیز با یک دسته گل به استقبال رجوی آمده است تا آبی روی سوز درونِ خود بریزد».
از ادبیات لمپنی و کپی شدۀ وزارت بدنام، توسط این موجود روان پریش که بگذریم، می رسیم به این سؤال ساده که مگر تو و دیگر همپالگی هایت چه کرده اید که دستگاه امنیتی رژیم به قصد انتقام! از شما، باید به استقبال رجوی بیاید تا بلکه آبی روی سوز درون خود بریزد؟!
وصله های بده بستان با وزارت بدنام هم، ارزانیِ کسانی که در ماشینهای گشت به شکار مبارزانِ آزادی رفته اند و با زبان اشهد خویش، هزاران بار مبارزه و ایستادگی در مقابل هیولای آدمخوارِ ارتجاع را نفی نموده اند.
از اینها گذشته، اصلا مگر کار و تلاش وزارت بدنام و سربازانِ ولایی اش، در خصوص مجاهدین و رهبری شان، با آنچه که تو و امثال تو در این سالهای سیاه از عمر نکبت بارتان انجام داده اید؛ در تضاد و تناقض بوده که به این منظور بخواهند به زعم تو، "آبی روی سوزِ درونِ خود بریزند"؟!
 وقتی دارند وقاحت و رذالتِ منتشره از درون تو و امثال تو را مستمر و شبانه روز، کپی می کنند و روی سایتهای داخل و خارج، منتشر می نمایند، باور کن که مشتری شده اند و حتما نرخت را هم بی شائبه و "طیب و طاهر" به اتم وجه پرداخته اند.
هفت سال پیش کوه این جناب موش زائید و ننگ نامه ای را منتشر کرد به این خیال واهی که از "عرش به فرش" خواهد کشید. با ادعاهای مضحکی که سعی داشت خودش را "منتقد جدی مجاهدین" معرفی کند؛ اما در اساس آنچه که در لابلای سطور ننگ نامه اش می شد دید، حقد و حسد و کینه و تخریب بود، که هیچ ربطی به نقد و منتقد نداشت. بحث شرافت و وجدان هم پیشکش.
 امروز ماسکهای منتقد و معترض و محقق، جِر خورده اند و فرو افتاده اند، هر چند همان زمان هم از پشت آن ماسکهای شیک، می شد چهره های پلید خائنان و موجوداتی را دید که خنجرهای آلوده به زهر کینه و خودخواهی را در پشت رفقای سابق، فرو کرده اند.
عکس العمل آن دیگری، صاحب "دریچۀ زرد" هم در مقابل لو رفتن از سوی ولینعمتان وزارتی جالب است. کلا می خواهد بگوید از آنجا که دارد زیر آبِ کلّ اسلام در ایران را می زند، طبیعی است که آخوندها را خوش نیامده و وصلۀ وزارتی بر قبایش چسبانده اند!.
عجبا! کیست که نداند مشکل آخوندها در ایران، اسلام نیست. اگر بود که به اسم اسلام سنگسار و اعدام و شکنجه نمی کردند. در حرم امام رضا و روز عاشورا، بمب نمی ترکاندند و حرمین را در سامرا منفجر نمی کردند.
زندانیانی که از شکنجه های حکومت جان سالم به در برده اند بارها و به کرّات گفته اند که زیر شکنجه وقتی نام خدا را صدا می زدند، بازجو با خنده و به شکل تمسخر آمیزی به آنها گفته است، اینجا یک خدا وجود دارد و آنهم من هستم. یا وقتی نام امامان را می آوردند، بازجوی شکنجه گر با رکیک ترین زبانِ ممکن، ائمه را به باد فحش و ناسزا می گرفته است.
این چهرۀ واقعی و اصلی حکومت ولایت فقیه است. بنابراین محمل خوبی برای پاک کردن صورت مسئله و به کوچۀ علی چپ زدن، جهت انحراف از واقعیتی که "اظهر من الشمس" است، نمی تواند باشد.
 مسئله اصلی آخوندها در ایران حفظ قدرت است که لاجرم زیر لوای ولایت فقیه به ثروت هم راه می برد. در این میان هم یک دشمن قسم خوردۀ متشکل و منسجم به نام مجاهدین و مقاومت دارند. این را من نمی گویم. چهل سال تاریخ مستند ایران در این دوران، گواه روشنی بر این مدعاست.
می گویند که هیچ سازمان امنیتی، مزدوران خودش را لو نمی دهد. درست است، اما این در مورد مزدورانی صدق می کند که قبلا "لو" نرفته و تبدیل به کارتهای سوخته نشده باشند.
هماهنگی و هم خطی و هفت خطی شما به موازات یقه جر دادنهای آخوندها علیه مقاومت در ایران، سالهاست که به اثبات رسانده، همگی سر در یک آخور دارید. این تو سری خوردۀ مفلکوک حاج آقا "رهیافته" هم که ناچار به مزدوری شما برای وزارتخانۀ "علوی" اعتراف کرده، واقعا از فرطِ درماندگی و بیچارگی در اعتراض به ناتوانیِ وزارتخانۀ طویل وعریض بدنام، پتۀ شما را (البته از طرف کارفرمایانتان) روی آب ریخته تا به نحوی درماندگی وزارت بدنام در مقابله با مجاهدین را متذکر شود.
 بیچاره حق هم دارد. اینهمه خرج و مخارج و دست و دلبازی برای ضربه زدن به مجاهدین، افاقه نکرده است. کانونهای شورشی حتی در دورانِ ویروس کرونا در داخل ایران هم، یک روز کار را تعطیل نکرده اند.
می بیند تبلیغات شوم و شیطان سازی و فیلم و مستند و کتاب و صدور "بریده مزدور" هم راهی به سر منزل مقصود نبرده است. هنوز هم همانند چهل سال گذشته دارند، نسل جوان و آگاه را همراه با دانشجویان نخبه مملکت، به جرم هواداری از مجاهدین می گیرند و به زندان می اندازند.
خب، طبیعی است که کاسۀ صبر طرف لبریز شده و اینگونه هشدار می دهد، که راه و چاره ای دیگر بیاندیشید که این ره به گورستان ختم خواهد شد. یعنی از مزدورهای خارجه نشین آبی برای حکومت گرم نخواهد شد.
مزدوری ولایت فقیه که شاخ و دم نمی خواهد. دو راس شیطان بنده در داخل و خارج، گواه این حقیقتند. کافیست که مطابق میل مقام معظم، سپید را سیاه و شب را روز جار بزنید. زمانی هم که کاملا از شرف و وجدان تهی شدید، به راحتی جای ظالم و مظلوم را با هم عوض کنید. کاری که سالها به انجام آن مبادرت ورزیده اید. شغل بسیار شریفی ست، مگر نه؟!
یادمان نرفته در آن سالهایی که مجاهدین خلع سلاح شده در اشرف و سپس در لیبرتی بودند، چگونه در نقش دایه های دلسوزتر از مادر اشک تمساح می ریختید. کمپینِ نجات به راه انداخته بودید. گناه کشتار مجاهدین را به گردن رهبران آنها می انداختید. یقۀ رژیم را رها کرده و پاچه گیر مجاهدین شده بودید.
 امروز که به همت همان رهبران و تلاش و کوشش هواداران در سراسر جهان، ساکنان لیبرتی به آلبانی منتقل شده اند و به کوری چشم هر آنکه نمی تواند ببیند، با در هم شکستن توطئه های رژیم در آن سرزمین، همچنان به مبارزۀ بی امانِ خود ادامه می دهند، باز هم دست از پاچه ورمالیدگی و جفتک اندازی بر نمی دارید. چرا؟!
 چون مشکل اصلی شما از همان آغاز نیز نجات جان مبارزین و مجاهدین نبوده و نیست و تا در بر همین پاشنه بچرخد هم نخواهد بود. اگر اینگونه بود که حداقل کمی تا قسمتی بر دهانهای دریده، لگام می زدید، چون مجاهدینی که شما برایشان سینه چاک می دادید، از زیر بارانهای موشک و کاتیوشا، بیرون آمده بودند.
درد بی درمان شما، عدم تحمل انسانهایی است که تمامی موهبات زندگی را که شما دو دستی به آنها چسبیده اید و تا واپسین دم حیات هم، رهایشان نخواهید کرد (که البته به خودتان مربوط است) رها کرده اند و هستی شان را وقف آزادی ایران و ایرانی نموده اند.(که این یکی البته ربطی به شما ندارد).

مگر وزارت بدنام غیر از این می خواهد و طلب می کند که با صرفِ هزینه های گزاف و ساعتها وقت، یک مبارز آزادیخواه یا حتی یک هوادارِ ساده را از صف جدا کرده و فرو ببلعد؟! شما چه؟! انصافا شما غیر از این می خواهید و طلب می کنید؟
شو مسخره، مضحک و شکست خوردۀ "خانواده ها" را از سر ورشکستگی و ناچاری و پیسی دوباره به روی صحنه می آورند. حکومتی که در اشرف دست به قتل عام زده و بر سر و روی مجاهدین در لیبرتی تا توانسته، موشک و کاتیوشا ریخته، و بر علیه آنها از هیچ رذالتی کوتاهی نکرده، حالا می خواهد بچه های "فریب خورده" در آلبانی، هر کدام با دو، سه و چهار دهه و بلکه بیشتر سابقه مبارزاتی را، به دامانِ خانواده (زیر عبای ولایت) برگرداند!.
 در این میان پسرکِ لوس و ننر و سی و چند ساله را کوک می کنند تا شامورتی بازی به کارگردانی حاج آقا "علوی" و پادوییِ عمویِ نجاستی اش را به پیش ببرد. نمی خواهند بفهمند که این ترفندها و توطئه ها، شکست خورده و "آزموده را دوباره آزمودن، خطاست".
دردِ پسرک هم همانند دردِ پدرک و سایر شرکاء یکیست. بریده اند، سقوط کرده اند و حالا می خواهند، دیگران را نیز با خود به اسفل السافلین فرو بکشانند. زهی خیال باطل و بی شرمی!.
یک زنِ آزاده، انتخاب کرده است که شما را در راه ادامۀ مبارزه برای آزادی مردم و میهنش سه طلاقه کرده و زندگی اش را وقف آرمانها و مبارزۀ مقدس خویش نماید. اگر فقط ذره ای انسانیت و شرف و آزادگی در وجود شماها بود، می پذیرفتید و به این خواسته احترام می گذاشتید. اما از آنجایی که حس مالک و مملوک سر تا پای وجودتان را گرفته، این انتخاب را بر نمی تابید. هر روز الم شنگه ای به پا می کنید و ذات و ماهیت اصلی خودتان را بیشتر از پیش آشکار می نمائید.
 پس کمی انصاف داشته باشید و بیخود به حاج آقا "رهیافته" انگ نزنید و تهمت بده بستان، آنهم با دشمن قسم خورده ای که می خواهد ریش و ریشه اش را بسوزاند و خاکسترش را به باد فنا بدهد، نزنید. تف سر بالا، لاجرم به صورت صاحبش فرو خواهد افتاد.
 "آینه چون نقش تو بنمود راست خود شکن آئینه شکستن خطاست"
مواردِ هم خط وهم جهت و همراه و همدرد بودن شما عالیجنابان با وزارت بدنام و سایر شرکای داخلی و خارجی اش البته یکی دوتا نیست. دقیقا همان عقده و حقارتی که هنگام نام بردن از رهبران این مقاومت و خصوصا شخص "مسعود" سر تا پای سربازانِ بدنام را فرا می گیرد، در حالت مشابه به سراغ شما هم می آید.
بر سردَرِ "دریچه زرد" شان، گفتار نیک، اندیشه نیک و کردار نیک را حک کرده اند، اما وارد که می شوی با خواندن یکی دو سطر از ترشحات ذهنی جناب شاعر، متوجه می شوی که آن "سه نیک" حک شده بر بالای صفحه، در واقع به رحمت خدا رفتگانی هستند که اینجا وجود خارجی ندارند و آنچه بر تارک "دریچه" مشاهده می کنی، در حقیقت آگهی ترحیم آنهاست.
تواب درمانده نیز البته دست کمی از مابقی این جماعتِ ورشکسته به تقصیر ندارد. مخصوصا وقتی با آن "نکبت" در تلویزیون اینترنتی همراه می شود، زمانی که از "مسعود" نام می برد، چنان از خود بیخود می شود و در حالتی هیستریک، دچار تشنج و اضطراب می گردد که صحنه های رقت انگیزی را در پیش چشم بیننده رقم می زند.
این همان موجودی است که پشت ماسک منتقد پنهان شده بود، اما امروز چهره و ذات و ماهیت اصلی اش را اینگونه در معرض دید عموم به نمایش می گذارد. کجا و چه کسی دیده و شنیده که یک منتقد در حال نقد، اینگونه عنان از کف بدهد و اینگونه افسارگسیخته، تا مرز چند تا سکته ناقص هم پیش برود؟!
دیدن صحنه هایی از این دست، مرا به یاد تفاله های جمع شده در "انجمن نجاست" می اندازد. هر گاه که در نوشته ای از رهبران این مقاومت و خصوصا "مسعود" نام برده ام، "آلودگان به نجاست ولایت فقیه" سریع عکس العمل نشان داده و پاچه گرفته و لگد پرانده اند. حالات روانی و گزیدگی آنها دقیقا از لابلای سطور آلوده به تعفن ولایی شان، قابل رؤیت است.
ملاحظه می کنید که اینها چقدر به هم "شبیهند" و دردهایشان با هم "مشترک" است؟! البته نمی شود سرزنششان هم کرد. نام "مسعود" حدود چهار دهه، رعشۀ مرگ و سرنگونی به جان ولینعمتانِ عمامه دارشان انداخته است. فرقی هم نمی کند که سلاح داشته یا نداشته، در محاصره بوده یا نبوده، در لیست قرار داشته یا نداشته، حتی امروز هم که به جای توپ و تانک، کامپیوتر در دست گرفته، بیشتر از گذشته از او می ترسند و وحشت دارند.
او رهبر جنبشی است که آمده تا یک بار برای همیشه، بساط ارتجاع و استبداد و استثمار را از میهن ما جمع کند و به زباله دانی تاریخ بسپارد. اصلا هم کار ساده ای نیست. جای تعجب هم ندارد که اینهمه دون و دبنگ با عمامه و بی عمامه، با شنیدن نامش عنان از کف می دهند و تا مرز قالب تهی کردن، پیش می روند.
ما دقیقا به همان دلایلی که برای مصدق کبیر احترام قائلیم، به همان دلایلی که سردار جنگل را می ستائیم و به همان دلایلی که نام ستارخان، غرق شور و شعف و افتخارمان می کند، آری دقیقا به همین دلایل، به مسعود ارادت می ورزیم، تحسینش می کنیم و با شنیدن نامش، سرشار از غرور و افتخار می شویم.
 او پرچم مبارزه با ارتجاع را حداقل طی چهار دهه، در اهتزاز نگاه داشته و سازمانش را تبدیل به سدی سدید و دژی محکم در مقابل دشمنانِ قسم خوردۀ آزادی و ملت ایران نموده است.
 حالا "انجمن نجاستی ها" و "شعبه های مربوطه" در خارج از کشور هر چه می خواهند، عربده بکشند و یقه از هم بدرانند. "مَه فشاند نور و سگ عوعو کند".
سخن آخر:
می گویند ستوران و چارپایان قبل از وقوع زلزله، سیگنالهایی دریافت می کنند که باعث می شود نسبت به آن با ترس و وحشت، عکس العمل نشان دهند. بعضی سُم به زمین می کوبند، برخی شروع به لگد پرانی می نمایند و بعض دیگر هم زوزه می کشند.
قیام آبان ماه نود و هشت که در ادامۀ خیزش دلاورانۀ مردم ایران در قیام دی ماه نود و شش، اتفاق افتاد؛ یک پیام قوی برای سران حکومت و مزدورانشان در داخل و خارج از کشور داشت و آن اینکه: کانونهای شورشی حقیقتی غیر قابل کتمان اند و نقش مؤثر و واقعی خود را در جریان قیام در سراسر ایران، با سکانداری اعتراضات و سمت و سو دادن به شورشها و خیزشها، به اثبات رسانده اند. فیلمها و تصاویر به خوبی بیانگر تفاوتهای کیفی این قیام، با قیامهای گذشته، حتی دی ماه نود و شش می باشند.
در دی ماه نود و هشت، پس از شلیک موشک توسط سپاه پاسداران به هواپیمای اکراینی و کشته شدن یکصد و هفتاد و شش سرنشینِ بی گناه، دانشجویان در بسیاری از دانشگاه های سراسر ایران، همراه با مردم در شهرهای مختلف از جمله: تهران، ساری، اصفهان، همدان، رشت، شیراز...... به خیابان آمده و به جنایت جدید حکومت توسط سپاه، اعتراض نمودند.
 شعارهای متحدِ معترضان، که برای اولین بار در خیابانهای قیام به گوش می رسیدند، در تمامی نقاط و تمامی دانشگاه ها، وحشت بزرگی را به جان حکومت و اعوان و انصارش در داخل و خارج از کشور انداخت.
"نه شاه می خوایم، نه رهبر نه بد می خوایم نه بدتر"، یکی از انواع این شعارها بود که در واقع ترجمان همان "نه شاه و نه شیخ" می باشد، که نزدیک به چهار دهه تبدیل به خط مشی اصلی مقاومت گردیده است.
پیام شعارهایی نظیر شعار فوق، این است که زلزله ای، بنیانِ آخوند بر باد دِه، در مقیاس سرنگونی، در راه است. شک نکنید، هر چه سیگنالهای این زلزله قوی تر و رساتر به گوش برسد، به موازات آن، لگدپرانی ها، گاز گرفتن ها و زوزه کشیدنها نیز، شدت بیشتری خواهند گرفت. اصل ماجرا این است. درود بر شاه، بهانه است.
 سرنوشت رقّت انگیزی دارند، کسانی که مدعی سالیانِ مبارزه برای عدالت و آزادی بوده اند. آنگونه که حال و روزشان، امروز گاهی حتی باعث برانگیخته شدن حس ترحم در انسان می شود.
 آخر با چه شتاب و سرعتی باید در منجلاب متعفنِ ولایت فقیه، سقوط آزاد کرده باشی که امروز به تطهیر حکومت پلیسیِ شاه بپردازی و سلام و درود بر دیکتاتوری بفرستی که با کودتای آمریکایی-انگلیسی دولت ملی و مردمیِ دکتر مصدق را سرنگون کرده است. با ساواک و شکنجه و اعدام، به حکومت ننگینش ادامه داده، سرمایه های مردم ایران را غارت کرده و در انقلاب پنجاه و هفت، خونها از پیکرهای جوانان آزادۀ وطن بر زمین ریخته است و با ایجاد جوّ خفقان و سرکوب، راه را برای حکومتِ خمینی هموار کرده است؟!
هر چند برای این جماعت، سنگ شاه به سینه زدن در این وانفسای رسوایی، غنیمتی است تا بلکه بشود برای مدتی هم که شده، با ماسک سلطنتِ به درک واصل گردیده، حتی الامکان از اصل قضیۀ خدمت در رکاب مقام ولایت و سربازان بدنامش، طفره رفت؛ اما همانگونه که ماسکهای منتقد و محقق و دایه های دلسوزتر از مادر، به کناری رفتند و ذات واقعی حضرات، از لابلای ماهیت لمپنیسم و ادبیات چاله میدانی شان برملا شد، شک نکنید که به زودی دست روزگار چنان پسِ گردنی به آنها خواهد زد که علنی و واضح و روشن، بی هیچ شرم و رودربایستی، به روح پلید خمینی هم درود بفرستند و نعلین خامنه ای جنایتکار را لیس بزنند.
در آخر خطاب به این ره گم کردگانی که در تاریخ مبارزات ملت ایران برای آزادی، نامهای خود را در کنار امثالِ شیخ فضل الله نوری و احسان الله خان و خالو قربان به ثبت رسانده اند، متذکر می شوم که اگر تعدادی از اعضا و هواداران مقاومت در خصوص هوچیگری های شما، در مقام پاسخگویی برآمده و یا دست به قلم شده اند، مپندارید که "عددی" هستید و یا "پشیزی" به حساب آمده اید.
 ما در پشت سر شما، هیولای نفرت انگیز ولایت فقیه و پاسدارانِ بدنامش را مشاهده می کنیم. اگر مستقل عمل می کردید و صرفا محض رضای خدا موش می گرفتید، با وجود تمام رذالت و تعفنی که از تک تک کلماتتان برزبان جاری می شود، یک ثانیه از وقت خود را هم صرف شما نمی کردیم. بنابراین در جیبهای نامبارک نریزید. هدف اصلی آنکه در پشت سر شما سنگر گرفته، است. یعنی کل نظام، نشانه است.