۱۳۹۸ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

پلّه های صُعود خمینی به «ماه» ---- باعرض معذرت مقاله کمی طولانی است.


پلّه های صُعود خمینی   به «ماه»


روز ۱۶ مهر۱۳۴۱، لایحۀ «انجمنهای ایالتی و ولایتی» در هیأت دولت اسدالله عَلَم به تصویب رسید و طبق آن، ازجمله، زنان از حق رأی برخوردار شدند.

خمینی در تلگرامی که فردای آن روز برای شاه فرستاد، به تصویب این لایحه اعتراض کرد:
«حضور مبارك اعليحضرت همايوني،
 پس از اِهداي تَحِيّت و دعا، به‌ طوري كه در روزنامه ‌ها منتشر شده است، دولت در "انجمنهاي ايالتي و ولايتي"، اسلام را در رأي‌ دهندگان و منتخَبين شرط نكرده و به زنها حق رأي داده است و اين امر موجب نگراني علماي اَعلام و ساير طبقات مسلمين است… مُستَدعي است امر فرماييد مطالبي را كه مخالف ديانت مقدّسه و مذهب رسمي مملكت است، از برنامه ‌هاي دولتي و حزبي حذف نمايند تا موجب دعاگويي ملّت مسلمان شود» (۱).

پلّه های صُعود خمینی   به «ماه»
    اعتراضهاي خميني و ديگر «علما»ي سرشناس قم و در پي آن بسته‌ شدن بازار قم و تهران، باعث شد كه دولت علم  در آذر ۴۱ از لايحۀ تصويب شدۀ «انجمنهاي ايالتي و ولايتي» صرفنظر كند.

  این نخستین پیشروی «علمای قم»، از جمله خمینی، بود.
 قبل از برگزاری «رِفراندوم» در روز ۶بهمن۴۱ برای تصویب موّاد شش گانه «انقلاب سفید»، که از جملۀ آن مواد، «اِلغای رژیم ارباب ـ رعیّتی با تصویب اصلاحات ارضی» بود، خميني در پاسخِ «جمعي از متديّنين بازار»، كه نظرش را دربارۀ این «رفراندوم» پرسيده بودند، گفت: «… مصالح و مفاسد را به ‌وسيله آقاي [سلیمان] بهبودي (از نزدیکان دربار شاه) به اعليحضرت تذكّر دادم و انجام وظيفه نمودم و مقبول واقع نشد… كساني… اعليحضرت را اغفال كرده‌ اند كه به نفع زنان اين عمل را انجام دهند. اينان اگر براي ملّت مي‌ خواهند كاري انجام دهند چرا به برنامۀ اسلام و كارشناسان اسلامي رجوع نكرده و نمي‌ كنند؟» (۲).

   در اعتراض به برگزاري «رفراندوم»، مجالسي در قم و تهران برگزارشد و واعظان و سخنرانان در انتقاد به آن سخن گفتند و بازار تهران و قم بسته شد و «آيات عِظام»، خوانساري و بهبهاني، در مخالفت با آن اعلاميۀ مشترك صادرکردند.

    شاه در واكنش به این اعتراضها سياست تهديد و ارعاب را درپيش گرفت. در حملۀ نيروهاي انتظامي به منزل «آیت الله بهبهاني»، عدّه ‌يي زخمي و دستگير و چند نفر نيز كشته شدند.

     شاه سه روز قبل از برگزاری «رفراندوم»، در سوّم بهمن۴۱، به بهانۀ تقسيم اسناد مالكيّت بين عدّه يي كشاورز، به قم سفر كرد و در صحن آرامگاه حضرت معصومۀ قم، براي كشاورزاني كه در آن جا گرد آمده بودند، با لحني تهديدآميز عليه آخوندهاي مخالفِ «اصلاحات ارضي» ـ كه از آنها به عنوان «ارتجاع سياه» ياد ميكرد ـ سخن گفت:«...ما بساط مفتخوري را در ايران برچيده ايم، از ارتجاع سياه بيش از مخرّبين سرخ  كينه دارم. امروز ماسكها برداشته شد و قيافه هاي حقيقي نشان داده شد... هميشه عدّه يي قشري و نفهم، كه مغز آنها تكان نخورده، سنگ در راه ما مي انداختند. ارتجاع سياه اصلاً نمي فهمد... » (۳).

    سخنان شاه واكنش شديدي را در ميان آخوندهاي مخالف «رفراندوم» برانگيخت.

   هيأت وزيران دولت عَلَم بر اساس مصوّبۀ تجديد‌نظر در قانون انتخابات، تصويبنامه‌ يي صادر كردند كه به موجب آن «منع زنان از انتخاب كردن و انتخاب شدن» لغو شد و دولت براي زنان حق انتخاب كردن و انتخاب شدن را به رسميت شناخت.  این تصویبنامه نیز آتش مخالفت آخوندها را تیزتر کرد.

 خميني پیش از نوروز سال ۴۲، در اطلاعيه ‌يي با عنوان «روحانيّت، امسال عيد ندارد»، ضمن اعتراض به اين مصوّبه، عيد آن سال را عزاي عمومي اعلام كرد: «… من به دستگاه جابره اعلام خطر مي‌ كنم. من به خداي متعال از انقلاب سياه و انقلاب از پايين نگران هستم. دستگاهها با سوء ‌تدبير و با سوء نيّت گويي مقدّمات آن را فراهم مي‌ كنند. من چاره در اين مي ‌بينم كه اين دولت مستبدّ (منظور دولت عَلَم است) به جرم تخلّف از احكام اسلام و تجاوز به قانون اساسي كنار برود و دولتي كه پايبند احكام اسلام و غمخوار ملت ايران باشد، بيايد» (۴).

   خمینی و ۸تن ديگر از «علما»ي معروف قم، از جمله شريعتمداري و گلپايگاني، با انتشار اعلاميۀ مشتركي از مصوّبه دولت انتقاد کردند: «... دخالت زنان در انتخابات يا اعطاي حق به زنها يا وارد نمودن نيمي از جمعيّت ايران در جامعه و نظاير اين تعبيرات  فريبنده... جز بدبختي و فساد و فحشا چيز ديگري همراه ندارد...» (۵).

       اعتراضها، بي‌وقفه، ادامه يافت. عيد آن سال در قم به جاي جشن، مجالس سوگواري برپا شد و سخنرانان در اين‌ گونه مراسم عليه دولت عَلَم و اقدامهاي «ضدّاسلامي» او سخنراني كردند.

   در واکنش به این اعتراضات مسالمت آمیز، «حدود هزار كماندوي دولتي» به دستور شاه، در بعد از ظهر روز دوّم فروردين۴۲ به مدرسۀ فيضيۀ قم، كه در آنجا مجلس سوگواري برپا بود، يورش بردند و «جمع كثيري از طلبه ها را كتك زدند و عدّه زيادي مجروح شدند و اموال و كُتب را آتش زدند و گفته شد بعضي كشته شدند. به مراجع و علما و طلّاب و حوزه، زياد، توهين كردند» (۶).

  روز سوم فروردين نيز همين عمل جنايتبار در فيضيۀ قم تكرار شد و در اقدام مشابهي در تبريز نيز عدّه‌ يي كشته يا زخمي شدند.

سخنان تند خمینی علیه شاه

   در ماه خرداد۱۳۴۲، كه با ماه محرّم مصادف بود، اعتراضها شديدتر شد. عصر روز عاشورا در مدرسۀ فيضيۀ قم مراسم عزاداري برپا شد و جمعيت كثيري در آن گرد آمدند.

   خميني در آن مراسم سخنراني كرد و درميان شور و خشم برانگيختۀ مردم قم، شاه را مورد خطاب قرارداد و ضمن انتقاد شديد به او، از جمله، گفت:«… بدبخت! بيچاره! چهل و پنج سال از عمرت مي ‌گذرد، يك كمي تأمّل كن، يك كمي تدبير كن... چرا بي ‌تأمّل حرف مي ‌زني؟ آيا روحانيت و اسلام، ارتجاع سياه است، لكن، تو مرتجع سياه، انقلاب سفيد كردي؟ انقلاب سفيد به ‌پا كردي، چه انقلاب سفيدي كرده‌ اي؟ چرا اين‌قدر مي‌ خواهي مردم را اغفال كني؟ چرا مردم را اين قدر تهديد مي‌كني؟» (۷).

  پس از اين سخنراني تند، شاه دستور داد خميني را توقيف كنند.
قیام ۱۵ خرداد۴۲
   ساعت ۳بامداد ۱۵خرداد، مأموران امنيّتي به خانۀ خميني در قم هجوم بردند و او را دستگير و روانه تهران كردند.
  با پخش خبر دستگيري خميني، مردم قم و تهران در اعتراض یه این عمل، به خيابانها ريختند. اين اعتراضها به درگيري با مأموران دولتي انجاميد. اين درگيريها تا بعد از ظهر آن روز ادامه يافت و صدها تن در تهران و قم جان باختند و در اين دو شهر حكومت نظامي برپا شد.
كشتار و دستگيريها در فرداي آن روز نيز ادامه يافت.
 پس از این سرکوبیهای خشن، شعله اعتراضها، خاموش شد و خمینی نیز دم فروبست.
خمینی: سهم ما کو؟
   یک سال و سه ماه بعد، خمینی در سخنرانیش در روز ۱۸شهريور ۱۳۴۳، اعلام کرد که در پی سرنگونی رژیم شاه نیست و تنها در جستجوی یافتن سهمی در درون همین رژیم است: «... بايد يك وزارت فرهنگي... دست ما باشد. خوب، ما در اين مملكت يك وزارتخانه نداشته باشيم؟ همه وزرا از آمريكاست، خوب، يكي هم از ما. خوب، بدهيد اين فرهنگ را دست ما. خودمان اداره مي كنيم. ما خودمان يك كسي را وزير فرهنگ مي كنيم و اداره مي كنيم. اگر از شما بهتر اداره نكنيم، بعد از  ۱۰ ـ ۱۵  سال ما را بيرون كنيد. تا يك مدتي دست ما بدهيد. وزير فرهنگ را از ما قرار دهيد... وزارت اوقاف مي خواهيد درست كنيد. بايد وزارت اوقاف از ما باشد، نه اين كه شما تعيين كنيد...» (۸).
تبعید  خمینیپ
   روز ۲۱مهر۱۳۴۳، لایحۀ «کاپیتولاسیون» در مجلس شورای ملی تصویب شد. حدود دو هفته پس از تصویب این لایحه، خمینی در سالگرد میلاد حضرت فاطمه (ع)، در روز ۴ آبان۴۳ (۲۰ جمادی الثّانی)، در برابر انبوه مردمی که به دعوت قبلی، در منزلش در قم گردآمده بودند، علیه این مصوّبه سخنرانی کرد و ازجمله، خطاب به حاضران گفت:  «... مجلس به پيشنهاد دولت، سند بردگي ملّت ايران را امضا کرد... بدون اطّلاع ملّت با چند ساعت صحبت­هاي سرّي، ملّت ايران را در تحت اسارت آمريکايي­ها قرار داد... اکنون من اعلام مي­کنم که اين رأي ننگين مجلسين، مخالف اسلام و قرآن است... ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغاني کردند و پايکوبي کردند. اگر من به جاي اينها بودم... مي­گفتم بيرق سياه بالاي سر بازارها بزنند... به حسب اين رأي ننگين، اگر يک مستشار آمريکايي يا يک خادم مستشار آمريکايي به يکي از مراجع تقليد ايران؛ به يکي از افراد محترم ملّت، به يکي از صاحب­منصبان عالي‌رتبۀ ايران هر جسارتي بکند، هر جنايتي بنمايد، پليس حقّ بازداشت او را ندارد؛ محاکم ايران حقّ رسيدگي ندارند؛ ولي اگر به يک سگ آنها تعرّض بشود، پليس بايد دخالت کند، دادگاه بايد رسيدگي نمايد...!» (۹).
پلّه های صُعود خمینی   به «ماه»
   ۹ روز پس از این سخنرانی، خمینی در نيمه شب ۱۳ آبان ۴۳، در خانه اش در قم دستگیر و به فرودگاه مهرآباد تهران برده شد و به همراه دو مأمور امنيتى با هواپیما به شهر «بورسا»ی ترکیه تبعید شد.

    خمینی با پادرمیانی برخی از «علما»ی قم در ۱۳مهر ۱۳۴۴ از ترکیه به نجف فرستاده شد. او در ۱۱ ماهی كه در تركيه بود، در لاک انزوا فرورفت و هيچ پيام یا اعلاميه يي عليه رژيم شاه صادر نكرد.
پلّه های صُعود خمینی   به «ماه»
(خميني و پسرش، مصطفی، نفر دوّم از چپ و...، در کربلا، دو روز بعد از ورودشان به عراق)
تنها گناه «علمای اسلام»!
  خمینی دو سال و نیم بعد از ورود به نجف، همزمان با جشن تاجگذاري شاه، در نامه يي كه در روز ۲۷فروردين ۱۳۴۶، به هويدا، نخست وزير وقت، نوشت، باردیگر تأکید کرد که «علمای اسلام» و از جمله خودش، قصد سرنگونی رژیم شاه را ندارند بلکه خواهان حفظ آن نظام هستند. او در این نامه با لحن شِکوه آمیزی پرسید: «آيا علماي اسلام، كه حافظ استقلال و تماميّت كشورهاي اسلامي هستند، گناهي جز نصيحت دارند؟ آيا حوزه هاي علمي غير از خدمت به اسلام و مسلمين و كشورهاي اسلامي گناهي دارند؟» (۱۰).

خشم خمینی!
 خمینی از آغاز ورودش به نجف تا بهمن ۱۳۴۹، همچنان در لاک انزوایش خفته بود و  به حاشيه نويسي كتابهاي «علما»ي پيشين مشغول بود (مثلاً، كتاب «تحرير الوسيله» را، كه حاشيه يي است بر رساله «وسيلة النّجاتِ» مرجع معروف، سيدابوالحسن اصفهاني، در همين سالهاي تبعيد فراهم آورد). امّا، وقتي در ۱۹بهمن ۱۳۴۹ «رستاخيز سياهكل» رخ داد و بوی «انقلاب از پایین» به مشامش خورد، به خروش آمد، چرا كه وجود مبارزۀ مسلّحانه را تهديدي براي ازميان رفتن پايگاه تفكّر آخوندي و هم تهديدي براي درهم شكستن رژيم خودكامه يي ميديد، كه انديشه «براندازي» آن حتّی به ذهنش هم خُطور نکرده بود.

      آخوند حميد روحاني، كه در نجف با او بود، در بارۀ واكنش خشم آلود خميني مي نویسد: «در سال ۱۳۴۹ گروهك ماركسيستي و كمونيستي سياهكل حركتي كرد كه اثر عميقي بر ملّت ايران گذاشت. مردم كه از فشار ظلم بي حدّ رژيم جانشان به لب رسيده بود، از اين حركت به وجد آمدند و اميدوار شدند. خطر اين بود كه نهضت از مسير راستين خود منحرف شود. در اين جا  بود كه امام ضربۀ قاطع خود را وارد كردند و طي نامه يي به اتّحاديه دانشجويان مسلمان خارج كشور نوشتند: "از حادثه آفريني استعمار در كشورهاي اسلامي، نظير حادثه سياهكل... فريب نخوريد و اِغفال نشويد» (۱۱).

سکوت خمینی در برابر خیزش مجاهدین

    خميني كه دربرابر خيزش فداييان، اين چنين بي محابا، به ميدان آمد و آن را «حادثه آفريني استعمار» ناميد، دربرابر خيزش سازمان مجاهدين، با وجودي كه رشد آنان را تهديد جدّي تري براي كاهش رونق بازار دستگاه آخوندي مي ديد، جرأت نكرد، سخني، به انكار،  بگويد. امّا، كلامي هم در تأييد آنها نگفت. همان آخوند روحاني دراين باره مي نویسد:  «...در آن روزها به حدّي جوّ به نفع اين گروه (سازمان مجاهدين) بود كه مي توان گفت كه  كوچكترين انتقادي نسبت به اين گروهك با شديدترين ضربه ها رو به رو ميشد. بسياري از افراد را مي شناسم كه بر اين اعتقاد بودند كه ديگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پايان رسيده است و امام با عدم تأييد مجاهدين در واقع شكست خود را امضا كرده است. اين افراد باور داشتند كه امام از صحنۀ مبارزه كنار رفته اند و زمان آن رسيده است كه سازمان مجاهدين خلق نهضت را  هدايت كند و انقلاب را به پيش ببرد. واقعاً هم اين گروه درميان مردم پايگاهي به دست آورده بود. امام هم اين را مي دانستند. هر روز از ايران نامه مي رسيد مبني بر اين كه "پرستيژ شما پايين آمده. دربين مردم نقش شما در شُرُف فراموش شدن است. مجاهدين خلق دارند جاي شما را مي گيرند...» (۱۲).

***
پیش از اجرای «سیاست جدید کارتر» در ایران، خمینی در ذهنها و در صحنۀ اجتماعی ایران، در حال فراموش شدن بود و هوادارانش روز به روز کمتر می شدند و در نجف نیز اطرافیانش بیش از صد نفر نبودند که نیمی از آنها طلبه های شهریه بگیر او بودند.

    در این زمان خمینی در کف زمین بود و تا صعود به ماه، «از زمین تا آسمان» فاصله داشت!

سیاست جدید کارتر
  جیمی کارتر، از رهبران حزب دموکرات آمریکا، در ۱۳ آبان ۱۳۵۵ (۴نوامبر۱۹۷۶) به ریاست جمهوری برگزیده شد. او مسألۀ «حقوق بشر» را سرلوحۀ سياست خود قرارداد و پيشبرد آن را در كشورهاي زيرسلطه، به نفي تدريجي ديكتاتوري حاكم و ايجاد فضاي باز سياسي درجهت رشد نيروها و احزاب نيمه ملّي منوط نمود و سياست ديكتاتورپروري را به بهانه مبارزه با كمونيسم مردود دانست و طي سخناني در روز ۲۲مه ۱۹۷۷، در اين باره گفت:«آمريكا بايد ترس از كمونيسم را كناربگذارد و از اين پس درصدد گسترش وحشت آفريني از كمونيسم در جهان برنيايد، چون تعقيب چنين سياستي پيوسته سبب شده است كه آمريكا هر حاكم ديكتاتوري را كه در مقابل كمونيسم ايستاده، با آغوش باز بپذيرد» (۱۳). 

   شاه سرسپردۀ آمریکا، به «سیاست جدید» کارتر گردن نهاد و در همین راستا، کیهان ۱۳بهمن۵۵ در سرمقاله اش نوشت: «به دستور شاه، احدی حق استفاده  از شکنجه را ندارد».

    در همین روز، به دستور شاه، ۶۵ تن  از زندانیان سیاسی، ازجمله حبیب الله عسکراولادی، مهدی کرّوبی و...، که با مجاهدین و چریکهای فدایی خلق، یعنی نیروهای برانداز رژیم شاه، در زندان، دشمنی آشتی ناپذیری نشان داده بودند، از زندان قصر آزاد شدند تا به کمک دیگر همگامانشان،  از طریق منابر مساجد و تکیه ها و حوزه ها و مراکز دینی و... در فضای برآمده از «سیاست جدید کارت»، راه بالا رفتن خمینی را از پلّه های شهرت هموار کنند.

***
كارتر شاه را زير فشار گذاشت كه «سياست حقوق بشر» را در ايران پياده كند. شاه دربرابر اين خواست كارتر، عقب‌نشيني گام‌ به ‌گام را پيش گرفت. مهمترين گام او در اين عقب‌نشيني، اجازۀ بازديد نمايندگان صليب سرخ جهاني در فروردین ۱۳۵۶، از زندانهاي ايران بود.

همزمان با سست شدن بندهاي اختناق، فعاليتهاي مخالفان سياسي رژيم شاه نيز آغاز شد.

   در روز ۲۲خرداد۵۶، شاپور بختيار، كريم سنجابي و داريوش فروهر در نامه سرگشاده يي به شاه اعلام كردند كه تنها راه ايجاد حسّ اعتماد نسبت به حكومت در مردم، پايان دادن به استبداد است.

    روز بعد، ۴۰تن از نويسندگان و روشنفكران ايران در نامۀ سرگشاده يي به هویدا، نخست وزير وقت، ضمن محكوم كردن استبداد، خواهان برقراري دموكراسي شدند.

    در روز ۲۵خرداد، ۵۳تن از وكيلان دادگستري در نامه يي به معينيان، رئيس دفتر مخصوص شاه، خواهان «اصلاح دادگستري» شدند.

   راه رویارویی با استبداد شاه گشاده شد و زبانهایی که سالها در کام تخته بند شده بود، از بند رها شدند و نوای «آزادی خواهی» سردادند.

***
 خميني که در تمام سالهایی که در نجف بود (از ۱۳مهر۴۴ تا ۱۳مهر۵۷ ـ به مدت ۱۳سال)، حتّي يك بار دربرابر خودكامگيهاي لجام گسيختۀ شاه و ساواكِ اهريمني اش، سخني، به آشكار،  نگفته و  اعلاميه يي صادر نكرده بود و سر در آخور انزواي خود داشت، در فضای سیاسی نوپدید، با احتياطِ تمام، قدم به ميدان مبارزۀ سياسي با رژيم خودكامۀ شاه نهاد.

نامۀ خمینی به «آقایان علما»

    یک سال پس از ریاست جمهوری کارتر و ۵ماه پس از انتشار نامه های سرگشاده به شاه و هویدا، خمینی كه در نجف ميزيست و نامي از او نبود، وقتی دریافت که آفتاب شاه بر لب بام است و اعتراض نرم به سیاستهای درشت او، مجازاتی در پی ندارد، در اوايل آذر ۱۳۵۶ (ذي‌حجّۀ ۱۲۹۷هجري قمري) به «آقايان علما» پيغام داد كه تا دير نشده از فرصت مساعد موجود استفاده كنند و پای به میدان سیاست بگذارند:

   «...امروز فُرجه ‌يي پيدا شده. اين فرصت را غنيمت بشماريد... الآن نويسنده‌ هاي احزاب اِشكال مي ‌كنند، اعتراض مي‌كنند، نامه مي‌ نويسند و امضا مي‌ كنند. شما هم بنويسيد. چند نفر از آقايان علما امضا كنند... امروز روزي است كه بايد گفت. اگر بگوييد پيش مي‌ برد... اشكالات را بنويسيد و به خودشان بدهيد. مثل چندين نفر كه ما ديديم اشكال كردند و بسياري حرفها زدند و امضا كردند و كسي كاريشان نكرد» (۱۴).

اوّلین پلّۀ صعود خمینی، از چاه به ماه

      چند هفته پس از ارسال پنهانی نامۀ خمینی به «آقایان علما»، روز ۱۶ديماه، داریوش همایون، وزیر اطلّاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت جمشید آموزگار،  مقاله یی را با عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه»، به قلم «احمد رشيدي مطلق»، برای چاپ به روزنامۀ اطلاعات سپرد که فردای آن روز (۱۷ ديماه ۱۳۵۶) در این روزنامه به چاپ رسید.   

         در این مقاله، خميني «شاعري عاشق پيشه و عامل استعمار»، «سيّد هندي»، «شهرت‌ طلب و بي ‌اعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراكز استعماري» و «عامل واقعۀ ننگين روز ۱۵خرداد» ناميده شد كه در «بلواي شوم ۱۵خرداد»، «خون بي ‌گناهان را ريخت و نشان داد هستند هنوز كساني كه حاضرند خود را صادقانه در اختيار توطئه‌ گران و عناصر ضدّملي بگذارند».

    اين مقاله، پلّۀ صعود خميني شد و او را كه در بوتۀ خاموشي و فراموشي خفته بود، به يكباره، بر سر زبانها و در صميم دلها نشاند.

***
اعتراضات به اين مقاله ابتدا از قم آغاز شد.
   روز ۱۹دي، بازاريان قم در اعتراض به اين مقالۀ توهين آميز مغازه‌ هايشان را بستند و در تظاهراتي كه به همين مناسبت برپاشد، عدّه ‌يي از مردم بي دفاع به دست مأموران شهرباني قم كشته شدند.
پلّه های صُعود خمینی   به «ماه»
(۱۹دی۵۶ ـ تظاهرات طلبه ها و بازاریان قم)
   روز ۲۹بهمن، در چهلمين روز كشتار قم، مردم تبريز طي خيزشي قهرمانانه به مراكز حزب رستاخيز، سينماها و بانكها يورش بردند. شيشه‌ هاي آنها را شكستند و برخي را به آتش كشيدند. در اين تظاهرات نيز عدّه ‌يي از مردم كشته يا زخمي شدند.

    روز ۱۰ فروردين ۵۷، در تظاهراتي كه به مناسبت بزرگداشت چهلم شهيدان تبريز، در شهرهاي اصفهان، تهران، قم، يزد و... برگزار شد، عدّه‌ يي كشته شدند.

  اين تظاهرات پي در پي، نام خميني را بر زبانها نشاند و «امدادهاي غيبي» را به سويش جلب كرد.

مصاحبۀ «لوموند» با خمینی

 روز ۱۶ ارديبهشت۵۷ (۶مه ۱۹۷۸): وقتي كاملاً روشن شد كه «شورشها مقدّمۀ انفجاري عظيم است»، فرستاده روزنامۀ «لوموند» با خميني ـ‌ كه تا آن روز «هيچ‌ گاه با مطبوعات خارجي مصاحبه به عمل نياورده بود»‌ـ در نجف ديدار و گفتگو كرد.
پلّه های صُعود خمینی   به «ماه»
(خمینی در نجف ـ مصاحبه لوموند)
 خميني در اين مصاحبه، ازجمله، گفت: «هيچ‌ گاه در ميان مردم مسلماني كه برضدّ شاه درحال مبارزه ‌اند، با عناصر ماركسيست يا افراطي اتّحادي وجود نداشته است... ما حتّي براي سرنگون كردن شاه با ماركسيستها همكاري نخواهيم كرد. من به همه هواداران خود گفته ‌ام كه اين كار را نكنند... ما با طرز تلقّي آنها مخالفيم. ما مي ‌دانيم كه آنها از پشت خنجر مي زنند» (۱۵).

   خميني در اين مصاحبه به «غرب» اطمينان‌داد كه به دامن «بلوك شرق» (شوروی) نخواهد افتاد و با آنها سرسازگاري نخواهد داشت. اين امري بود كه در دنياي دو قطبي آن دوران بسيار اهميّت داشت.

دولت «آشتی ملّی»
شاه و گردانندگان سياست «حقوق بشر» در ايران ميكوشيدند تحوّلات را در مسير «انتقال منظّم» سوق دهند و از شعله‌ ورشدن خشم مردم جلوگيري كنند. در همين راستا، شاه روز ۵شهريور ۵۷، بهدرخواست «يكي از مراجع مهمّ مذهبي»، جمشيد آموزگار را (كه از ۱۵مرداد۵۶، به جاي هويدا به نخست وزيري منصوب شده بود) بركناركرد و به جاي او شريف امامي، رئيس مجلس سنا و «بنياد پهلوي»، را، به عنوان «دولت آشتي ملّي»، به نخست‌وزيري نشاند و به هنگام معرّفي او، رئوس برنامه‌ هاي دولت را «ازبين بردن گرفتاريهاي مردم... تعظيم بهشعائر اسلام، كه درصدر همه‌چيز قرار مي‌گيرد...» تعيين كرد.

      شريف امامي در اولین روز نخست وزیری اش در اعلاميه‌ يي، ضمن هشدار نسبت به بحراني ‌بودن وضع مملكت، اعلام كرد:
«ميهن در خطر است، مردم بپاخيزيد. در فروغ قرآن، تعالیم علیۀ اسلام و قانون اساسی به نجات مملکت همّت گماریم... موقع مملكت و موضع جامعۀ ايراني به حدّي به حسّاسيّت رسيده كه به سامان درآوردن آن جز با همكاري همۀ نيروهاي ملّي و همۀ علاقمندان به استقلال وطن... امكان پذير نخواهد بود. دولت حاضر... تعظيم به شعائر مذهبي و احترام به جامعۀ روحانيّت و احكام اسلامي را... پيوسته و در همۀ امور نَصبُ‌ العين قرار خواهد داد».

پلّه های صُعود خمینی   به «ماه»
(کیهان ـ ۵شهریور۱۳۵۷)
 شريف امامي براي جلب نظر «علما» و كاستن از دامنۀ نارضاييهاي عمومي، به سه كار «نمايشي» دست زد: تعطيل قمارخانه‌ها و كازينوها، تغيير سالشمار شاهنشاهي، و حذف پست وزير مشاور در امور زنان، كه دولت آموزگار آن را به‌ وجود آورده بود و آخوندها با آن مخالف بودند.

 دو روز بعد از آغاز نخست وزیری شریف امامی (۷شهريور)، روزنامۀ «اطلاعات» ـ‌ كه در روز ۱۷دي۵۶ مقالۀ «ايران و استعمار سرخ و سياه» را عليه خميني نوشته بود ـ براي نخستين بار عكس بزرگی از خميني را در صفحۀ اوّل خود چاپ كرد و زير عكس با خط درشت نوشت: «مذاكرات و فرستادن هيأت براي بازگشت حضرت آية ‌الله العظمي خميني».

***
هدفِ همۀ این خاصّه خرجیها این بود که برای خمینی و آخوندهای همرنگ و هم شعار او و مردمی که به او امید بسته بودند، میدان رشد بازکنند و به کمک همانها، راه نیروهای «برانداز» مانند مجاهدین و چریکهای فدایی و همپویان آنها را ببندند.

«دسته هاي برانداز»
فرداي آن روز (۸شهريور) اميرطاهري، سردبير كيهان، در مقاله ‌يي در كيهان انگليسي، هدفِ ايجاد «فضاي باز سياسي» را منزوي كردن «دستۀ برانداز» اعلام كرد و نوشت: «حكومت ميتواند به مخالفان سياسيِ حرفه يي اجازه دهد علني شوند ... نتيجۀ فعاليت علنيِ سازمانيافتۀ مخالفان [سياسيِ حرفه ‌يي] هرچه باشد... كشور از آن سود خواهد برد... كوششهاي علني...، "دستۀ ‌برانداز" (نيروهاي خواهان سرنگوني رژيم شاه) را منزوي مي‌كند».
«بزرگترین نماز عید فطر»
گشاده ترشدن فضاي سياسي، مبارزۀ مردم را براي رسيدن به آزادي شعله ورتر كرد. روز عيد فطر (۱۳شهريور۵۷)، مردم تهران پس از برگزاري «برزگترين نماز عید  فطر»، در تپه هاي قيطريّه به سوي تهران راهپيمايي كردند.
پلّه های صُعود خمینی   به «ماه»

  كيهان ۱۴شهريور، از «تظاهرات و راهپيمايي چند ميليوني» مردم تهران خبرداد. در اين راهپيماييِ «مسالمت آميز و آشتي جويانه»، «راهپيمايان، سربازان و افسران را در خيابانها گلباران كردند».

    تظاهرات روز ۱۵شهريور ۵۷ در تهران نيز بسيار گسترده بود.

    روزنامۀ «كيهان» ۱۶شهريور، از آن به عنوان «بزرگترين راهپيمايي تاريخ ايران» نام برد كه مانند راهپيمايي ۱۳ شهريور تهران، «با آرامش برگزارشد».

تا اینجا ردّ پای پر رنگی از «نیروهای برانداز» نظام شاه در راهپیماییهای میلیونیِ مردمی که پرچمدارشان، به ظاهر، آخوندهای سرسپردۀ خمینی بودند، دیده نمی شد.

مخالفان خوب ـ مخالفان بد!
 روز ۱۶ شهريور علي اميني، نخست وزیر پیشین شاه و از مهره های سرسپردۀ آمریکا، در مصاحبه يي با روزنامۀ «اطلاعات»، مخالفان رژيم شاه را به دو دسته تقسيم كرد و ضمن تخطئۀ «گروهي كه مشتي سنگ دارند»، از «حركت هوشيار و بينا و داراي منطق گروهي از مبارزان ملّي» تجليل كرد كه هدفشان «به دستآوردن دموكراسي، برقراركردن اصول مترقّي قانون اساسي و حمايت از دين و مذهب كشور است»؛ گروهي كه «سنگ به شيشه نميزند و آتش برپا نميكند».
پلّه های صُعود خمینی   به «ماه»
(مصاحبۀ علی امینی)
 او در اين مصاحبه از شريف امامي خواست تا با ميداندادن هرچه بيشتر به اين گروه، «سنگانداز»ها (=نیروهای برانداز) را منزوي كند.

جدال «سازش» با «براندازی»!
 تظاهرات و راهپيمايي ها بي وقفه ادامه داشت و به رَغم تلاش گردانندگان، براي برگزاري آرامِ تظاهرات و دادن گل به نظامياني كه با گلوله سينۀ مردم را هدف قرار مي دادند، عرصه براي اوجگيري فعاليّتهاي «دستۀ برانداز»، روز به روز آمادهتر مي شد و شعار «مرگ بر شاه» طنين كوبنده تري مي يافت.

   در تظاهرات چند صد هزار نفره مردم تهران در روز پنجشنبه ۱۶شهريور كه از خيابان شميران آغاز شد و تا ميدان راه آهن و سپس ميدان شوش ادامه يافت، شعارها رنگ تندتري به خود گرفت. در پايان تظاهرات قرار تظاهرات بعدي دهان به دهان مي گشت: «فردا صبح، ۸ صبح، ميدان ژاله». قرار بود راهپيمايان از ميدان ژاله تا مجلس شوراي ملي در ميدان بهارستان راهپيمايي كنند.
«جمعه سياه»
 در شامگاه روز ۱۶شهريور «شوراي امنيّت ملّي» رژيم به رياست شريف امامي جلسه يي تشكيل داد. در اين جلسه، به درخواست سپهبد مقدّم، رئيس ساواك، دربارۀ برقراري حكومت نظامي گفتگو شد و سرانجام به «صلاحديد شاه»، در تهران و ۱۱شهر ديگر ـ تبريز، اصفهان، مشهد، شيراز، قم، آبادان، اهواز، قزوين، كرج، جهرم و كازرون ـ به مدّت شش ماه به تصويب رسيد.

    ارتشبد غلامعلي اُويسي، فرمانده نيروي زميني شاهنشاهي، به سِمَت فرمانداري نظامي تهران منصوب شد.

   «راديو ايران» از ساعت ۶صبح روز جمعه، ۱۷شهريور، برقراري حكومت نظامي در تهران را اعلام كرد. ساعاتي بعد، مأموران حكومت نظامي، به دستور شاه، به تظاهرات مردم در ميدان ژالۀ تهران يورش بردند و صدها تن از مردم بي دفاع را، به گونه‌ يي وحشيانه، كشتند.

      كشتار وحشيانۀ مردم به پاخاستۀ تهران در روز ۱۷شهريور در ميدان ژاله، درب هرگونه آشتي جويي را گِل گرفت و از آن پس فريادهاي «مرگ بر شاه»، به اوج تازه یی رسید.

(کشتار در روز ۱۷شهریور۵۷ ـ میدان ژاله)

ترديدي نمانده بود كه رژيم شاه به نفَس نفَس افتاده و ماههاي پاياني عمرش را مي گذراند. اين فضاي تازه، لحن خميني را هم تند كرده و با سياست دولت عراق، كه چند سال پيش از اين، قرارداد ۱۹۷۵ را با رژيم شاه امضا كرده بود، همخواني نداشت و خميني را مجبورکرد از آن كشور بيرون برود.

   خمینی با پسرش احمد و تنی چند، از راه زمینی به سوی کویت شتافت تا در آن کشور اسلامی به زندگی و فعالیتهای سیاسی اش ادامه دهد. امّا کویت به او اجازۀ ورود به کشورش را نداد.


(خمینی در مرز عراق و کویت، منتظر جواز ورود به کویت)

شاه و رئیس جمهور: پشتیان خمینی!

   خمینی و همراهان، ازجمله، دکتر ابراهیم یزدی، که در مرز کویت به آنها پیوسته بود، به بغداد برگشتند و در روز ۱۳مهر۵۷ از فرودگاه بغداد روانۀ پاريس شدند.
 در روز ۲۳شهريور ۷۷ روزنامۀ «توس» با ژيسكار دِستن، رئیس جمهور فرانسه، مصاحبه يي انجام داد. او در اين مصاحبه دربارۀ ورود خميني به فرانسه گفته بود:

   «خميني به محض ورود به فرانسه در فرودگاه، تقاضاي پناهندگي سياسي كرد» و «شاه از من خواست به او رَواديد (=ويزا) بدهم و مراتب امنيّتي و حفاظتي درمورد آيت الله خميني را از سوي دولت فرانسه تأمين كنيم». بعد، «شاه براي من پيغام داد كه كوچكترين مشكلي براي آيت الله خميني به وجود نياورم و حتّي به سفير من گفت: اگر دولت فرانسه مقدّمات پذيرايي و آسايش او را فراهم نكند، او دولت فرانسه را هرگز نخواهد بخشيد».

(روزنامۀ «توس»، پس از چاپ این گفتگو در روز ۲۵شهریور۷۷ توقیف شد و شماری از مسئولان آن دستگیرشدند).

        (خمینی در شهرک «نوفل لو شاتو»، در حومۀ پاریس، با هواداران اندکش)

     خمینی پس از ورود به فرانسه در شهرک «نوفل لو شاتو»، در حومۀ پاریس، اقامت گزید. همراهان او در هفته های اوّل ورودش به پاریس انگشت شمار بودند، امّا با اوجگیری مبارزات دلیرانۀ مردم سراسر ایران و ضعف و ناتوانی رژیم شاه در مقابله با آنها، رونق کار خمینی هم،  روز به روز بیشتر شد.

«بی.بی. سی»، سخنگوی خمینی
با اوجگیری قیام مردم در شهریور۵۷، پشتيباني دولت انگليس از خميني و همگامانش، روز به روز، شدّت گرفت. «استعمار پير» كه از فرداي كودتاي ۲۸مرداد ۳۲، نفوذ استعماريش در ايران را، به ‌تدريج، ازدست داده بود، مي‌كوشيد در كشاكش میان مردم و رژيم شاه، بارديگر جاي پاي استواری در ايران براي خود بازكند.

در اين روزها راديو «بي.بي.سي» به سخنگوي خميني تبديل شده بود.

روز ۱۰مهر اميرخسرو افشار، وزير خارجۀ ايران، در ديداري كه در نيويورك با ديويد اوئن، وزير خارجۀ انگليس، داشت، نسبت به برنامههاي راديو «بي.بي.سي»، كه از مخالفان رژيم ايران پشتيباني ميكرد، اعتراض كرد، امّا، اوئن به او «جواب سربالا»داد!

  در همين روز پرويز راجي. سفير ايران در انگليس، در نامه ‌يي خطاب به مدير كلّ «بي،بي،سي» نوشت: «اين‌طور به نظر مي‌رسد كه برنامۀ فارسي راديو "بي.بي.سي"، به صورتِ عامل اشاعۀ نظرات مردي درآمده كه آشكارا خواستار شورش همگاني براي سرنگون كردن رژيم قانوني ايران است، تا جايي كه تصوّر مي‌رود چنان‌چه برنامه‌ هاي فارسي "بي.بي.سي" وجود نداشت، هرگز تبليغات خميني نمي‌توانست توجه اين‌همه شنونده را بهخود جلب كند» (۱۶).

(چاپ عکس خمینی در انگلستان، ۲۴آبان۵۷ ـ ۱۵نوامبر۱۹۷۹)
خيزشهاي شتابان
  از نخستین هفته هاي ماه مهر۵۷، اعتراضها و اعتصابها گستردهتر شد. از روز ۱۵ مهر اعتصاب معلّمان در اعتراض به اختناق و كشتار آغاز شد. دانشجويان نيز در اعتراض به حضور گارد در دانشگاه، كلاسها را تحريم كردند. اعتصاب هواپيمايي ملّي، بيمارستانهاي دولتي، راديو و تلويزيون و... نيز آغاز شد. ايران يكپارچه اعتراض و خيزش بود.

    خميني در روز ۱۹مهر در جمع دانشجوياني كه بهديدارش رفته بودند، به عقببودنش نسبت به انقلاب مردم به‌ پاخاسته اعتراف كرد و گفت: «الآن همه مي‌گويند ما شاه را نمي‌خواهيم. يك بچۀ هفت ‌هشت ساله، پنج شش ساله، آن كه زبان بازكرده، الآن مي‌گويد "مردهباد شاه". اين زبانِ همه است. مملكت ما امروز قيام كرده است و اين قيامي است كه همه موظّف هستيم بهدنبالش برويم تا به نتيجه برسد» (۱۷).
 در اثر خيزشهاي همهگير، رژيم شاه در آستانۀ سرنگوني بود.
  روز ۱۳ آبان، مأموران حكومت نظامي در پايان «هفتۀ همبستگي»، به تظاهرات دليرانۀ دانشجويان دانشگاه تهران، وحشيانه، يورش بردند. در اين يورش، شماري از دانشجويان، درحين جنگ و گريز، كشته شدند. در اخبار  شب تلويزيون رژيم، فيلم اين كشتار پخش شد و موج مخالفتي عظيم عليه جنايتكاران حاكم برانگيخت.

(۱۳آبان ۱۳۵۷)
 روز ۱۴ آبان، مردم تهران در اعتراض بهكشتار دانشگاه، دهها بانك، سينما و مؤسّسۀ دولتي را به آتش كشيدند. در همين روز، شاه در برابر فشار «ژنرالها» براي روي كارآوردن يك دولت نظامي تسليم شد و دولت نظامي ارتشبد غلامرضا اَزهاري را روي كار آورد تا مگر با سركوب خشن تر، خيزشها را تخته بندكند. امّا، «دولت نظامی» پوشالی، شعلۀ خيزشها را نه تنها کاهش نداد، بلكه آن را اوج بیشتری داد.
راه «سازش» در برابر راه «براندازی»!
 روز ۱۹ آذر (۹ محرّم= تاسوعا) ) راهپيمايي عظيمي در تهران برگزارشد. اين راهپيمايي در كنترل رهبراني بود كه از پيش با «دستهاي پنهان استعمار» در ارتباط بودند و «توافق» شده بود كه برنامه در «چهارچوب از پيش تعيينشده» به اجرا درآيد و شعار «مرگ بر شاه» داده نشود.

   به نوشتۀ ارتشبد قره باغي، وزير كشور دولت نظامي ازهاري، «در چند نقطه كه گروههايي مي خواستند شعارهايي عليه اعليحضرت بدهند مأمورين انتظاميِ راهپيمايي ممانعت كردند... وقتي گروههاي راهپيمايي از مقابل سربازخانهها يا سازمانهاي ارتشي عبور ميكردند شعارهايي مانند "برادر ارتشي ـ چرا برادركشي؟" را ميدادند».

    اما روز بعد (عاشورا) تظاهراتي بسيار گسترده تر از تظاهرات روز پيش در تهران برگزار شد.

 (تظاهرات ميليوني مردم در روز عاشورا با شعار يكپارچۀ «بگو مرگ بر شاه»)
راديو بي.بي.سي، شمار تظاهركنندگان را حدود دو ميليون نفر تخمين زد. «در نتيجۀ توافقي كه صورت گرفته بود»، راهپيمايي بدون درگيري پايان پذيرفت. امّا، مردم قهرمان تهران از حكم رهبران سازشكار سرپيچيدند.

    به نوشتۀ قره باغي، «اكثر شعارها... عبارات توهينآميز نسبت به اعليحضرت بود» (۱۸)..
كنفرانس گوادلوپ
 در اوج قيام ميليوني مردم، به پيشنهاد ژيسكار دِستن، رئيس جمهوري فرانسه، سران چهار كشور غربي ‌ـ آمريكا، انگليس،آلمان و فرانسه‌ـ در روز ۱۵دي ۵۷ (۵ژانويه ۱۹۷۹) براي گفتگو و رايزني دربارۀ بحران ايران، كنفرانس سه‌ روزه ‌يي را در جزيرۀ گوادلوپ (از جزاير آنتيل كوچك در آمريكاي مركزي) تشكيل دادند. در اين گردهمايي كارتر، كالاهان (نخست وزير انگليس)، هِلموت اِشميت (صدراعظم آلمان) و ژيسكار دستن شركت داشتند.

 (هلموت اشمیت، جیمی کارتر، ژیسکار دستن و جیمز کالاهان

 در جزیره گوادلوپ، ژانویه ۱۹۷۹).پپ
 در كنفرانس گوادلوپ، كه تا روز ۱۷ دي (۷ ژانويه ۱۹۷۹م) به طول انجاميد، پس از گفتگوهاي طولاني سرانجام رئيس جمهوري فرانسه كارتر را متقاعد كرد كه از حمايت شاه دست بردارد.

    نتيجۀ كنفرانس اين شد كه كارتر به خروج شاه از ايران رضايت داد.
کاسۀ گدایی خمینی
پيش از برگزاري كنفرانس گوادلوپ، خميني در اواخر سال ميلادي۱۹۷۸، ابراهيم يزدي را به آمريكا فرستاد تا دربارۀ حكومتي كه درپي برقراري آن است، ذهن زمامداران آن كشور را روشن كند.

        در فرانسه نيز، «يك هفته قبل از كنفرانس، وزارت خارجۀ فرانسه با صادق قطب‌ زاده ـ‌ كه بسيار به خميني نزديك بود‌ ـ تماس گرفت. فرانسويها از قطب ‌زاده خواستند براي آنها روشن كند كه در صورت پيروزي آيت‌ الله خميني چه نوع سياستهايي از جانب ايشان اتّخاذ خواهد شد.

    قطب‌زاده در زماني بسيار كوتاه تحليلي تهيه و براي وزارت امور خارجۀ فرانسه فرستاد. اندکی بعد، قطب زاده با وزارت خارجۀ فرانسه، تماس گرفت. به او پاسخ داده شد كه: «بله، رئيس جمهور مسألۀ ايران را در كنفرانس مطرح خواهد كرد و تحليل قطب‌زاده را ديده است... تحليل قطب‌زاده به ‌قدري رئيس جمهور را تحت ‌تأثير قرار داده است كه ژيسكار دستن به كارتر توصيه خواهد كرد كه با دولت احتمالي جديد تهران، كه رياست معنوي آن با آيت ‌الله خميني خواهد بود، وارد مذاكره شود» (۱۹).

پیام کارتر به خمینی

      پس از کنفرانس گوادلوپ، «لحن مقامات و مطبوعات و محافل آمريكا نسبت به ايران تغيير محسوس مي‌كند». در همين راستا، «پس از تماسها و توافقهايي كه بين سوليوان و نهضت آزادي (مهدی بازرگان) صورت گرفت»، سوليوان به دولت كارتر پيشنهاد كرد كه براي ديدار و مذاكره با خميني «يك مقام ارشد دولتي را به پاريس بفرستد» (۲۰).

     در ارزيابيهاي بعدي ديدار مستقيم بهصلاح دو طرف دانسته نشد و قرار شد تماس غيرمستقيم صورت پذيرد.

    روز ۱۸ دي، كارتر از طريق نمايندگان ژيسكار دستن، كه به ديدار خميني رفته بودند، پيامي را براي او فرستاد. او در اين پيام به خميني خبرداد كه آمريكا پذيرفته است كه شاه كنار برود.

    در اين ديدار نمايندگان رئيس جمهوري فرانسه تأكيد كردند كه «انتقال قدرت در ايران بايد كنترل شود و با احساس مسئوليتهاي سياسي همراه باشد».

   خميني خطاب به آنها گفت: «الآن به من اطلاع دادند كه يك كودتاي نظامي در شُرُف تكوين است... من كودتا را نه به صلاح ملّت مي‌دانم و نه به صلاح آمريكا... اگر بخواهيد آرامش در ايران حاصل شود، راهي جز اين نيست كه نظام شاهنشاهي كه قانوني نيست، كنار برود تا من يك شوراي انقلاب تآسيس كنم براي نقل قدرت... خوف آن دارم كه اگر كودتاي نظامي بشود انفجاري بشود در ايران كه كسي نتواند جلوِ آن را بگيرد. من به شما توصيه مي‌كنم از كودتا جلوگيري كنيد».

درخواست خمینی از کارتر

    خميني در ديدار با نمایندگان ژيسكار دستن، از رئیس جمهوری فرانسه به خاطر تلاشش براي قبولاندن حذف شاه به كارتر، تشكّر كرد و از او خواست که از کارتر بخواهد از وقوع کودتای نظامی در ایران  جلوگیری کند:

     «از رئيس جمهور [ژیسکار دستن] كه در اين كنفرانس ازتأييد كارتر از شاه مناقشه كرده است، تشكّر مي‌كنم و ميل دارم كه كارتر را نصيحت كنند كه... به اين كودتاي نظامي تأييد نكنند و جلوگيري كنند تا ايران آرامش خود را بهدست بياورد و چرخهاي اقتصاد به گردش درآيد و در آن وقت است كه مي‌ شود نفت را به غرب ... صادر كند».

   ابراهيم يزدي كه خود در اين ديدار حضور داشت، نوشت: «نمايندۀ پرزيدنت ژيسكار دستن مجدّداً يادآور شد كه اين پيغام محرمانه بماند، كه امام تأكيد كردند كه محرمانه بودن آن مُحرَز است. به علّت اطلاع خبرنگاران از حضور نمايندگان دولت فرانسه... توافق شد كه دو طرف موضوع ملاقات را پيرامون ادامۀ اقامت در پاريس عنوان نمايند» (۲۱).

دولت بختيار ـ «شوراي انقلاب»

    روز ۲۱ دي ۵۷،  شاپور بختيار اعضاي دولت خود را براي گرفتن رأي اعتماد به مجلس معرّفي كرد.

   در همين روز،  سايروس ‌ونس، وزير خارجه آمريكا، اعلام كرد: شاه بايد ايران را ترك كند و در غياب او «شوراي سلطنت» تشكيل شود و سوليوان، سفير آمريكا در ايران، از واشينگتن پيامي دريافت كرد مبني بر اين كه در اولين فرصت از شاه ديدار كند و به او اطلاع دهد كه «دولت ايالات متّحده مصلحت شخص او و مصالح كلّي ايران را در اين مي‌بيند كه هرچه زودتر ايران را ترك كند».

  روز ۲۲ دي، سوليوان، به اتفاق هايزر، با شاه ديدار كرد و پيام واشينگتن را به اطلاع او رساند.

    در همين روز ۲۲دي، خميني در اعلاميه ‌يي خبرداد كه شورايي موقّت به نام «شوراي انقلاب» تشكيل داده است. خميني مأموريت «شوراي انقلاب» را بررسي شرايط تأسيس دولت انتقالي و فراهم  نمودن مقدّمات اوليّۀ آن، اعلام كرد.

    هستۀ اوليۀ «شوراي انقلاب» عبارت بودند از: سيدمحمد بهشتي، مرتضي مطهّري، رفسنجاني، موسوي اردبيلي و محمدجواد باهنر.
خروج شاه از ایران
 روز ۲۶ دي، بختيار از مجلس شوراي ملي رأي اعتماد گرفت. در همين روز، شاه و همسرش فرح، با چشمان اشكبار، با يك هواپيماي اختصاصي، كه شاه شخصاً آن را هدايت مي‌كرد، از فرودگاه مهرآباد تهران عازم مصر شدند.

   شاه قبل از حركت از ارتشبد قره‌باغي، رئيس ستاد ارتش، خواست كه سران ارتش را از دستزدن به كودتا بازدارد.

 پس از خروج شاه، ايران يكپارچه، شور و شادي شد و مردم در خيابانها بهرقص و پايكوبي پرداختند و در بسياري از شهرها مجسّمه هاي شاه را پايين كشيدند.
بند و بستِ پنهانی ـ کشتار خیابانی
به نوشتۀ ابراهيم يزدي، روز ۲۷دي، بهشتي در يك مكالمه تلفني با خميني، تاٌكيد كرد كه تماس با سران نظامي را «به‌ طور قطع، مفيد و عدم تماس را مضرّ مي‌ دانم». خميني ضمن موافقت با این گونه تماسهای پنهانی، گفت: «تماس بگيريد، دلگرم كنيد، اطمينان بدهيد كه حال ارتشيها خوب خواهد شد».

 يزدي مي ‌نويسد:

   «تاكتيك رهبري در آن مرحله عبارت بود از برقراري تماس با هر دو طرف، يعني، هم بختيار و هم با سران ارتش»(۲۲).

 در خيابانها سينه هاي مردم به پاخاسته آماج آتش تير بود، امّا «رهبران» در پشت درهاي بسته براي انتقال مسالمت آميز قدرت با قاتلان مردم سرگرم چانه زني بودند.

    روز ۲۹ دي،  به مناسبت «اربعين حسيني» بيش از دو ميليون نفر در تهران راهپيمايي كردند.

   كيهان با خط درشت در صفحۀ اوّل خود از آن به عنوان «عظيمترين راهپيمايي مذهبي و سياسي تاريخ» يادكرد.

   راهپيمايان در قطعنامۀ راهپيمايي ضمن مردود شمردن «رژيم ارتجاعي شاهنشاهي»، «غيرقانوني» دانستن «سلطنت خاندان پهلوي»، به رسميّت نشناختن دولت بختيار، خواستار برقراري «جمهوري آزاد اسلامي» شدند.
 رابطۀ بسیار نزدیک و دوستانۀ بختيار و سران ارتش با نمايندگان خميني، برای برخي از وابستگان نزديك رژيم شاه شگفتي ‌آور بود: «در تهران مأموران فرمانداري نظامي كه انباري را با حدود هزار پلاكارد و شعارهاي ضدّ رژيم توقيف كرده بودند، پس از تلفن بهشتي به مقامات حكومتي انبار را آزاد كردند تا تظاهركنندگان روز بعد بتوانند آنها را با خود ببرند... تلفنهاي رهبران مذهبي مخالف وزني بيش از وزيران داشت. هيچ كس در دولت از اين تضاد درشگفت نمي ‌ماند كه چرا بايد تظاهركنندگان را در خيابانها به گلوله بست ولي از رهبران آنان فرمان برد»  (۲۳).
آزادي زندانیان سیاسی
 روز ۳۰ ديماه۵۷،  ۱۶۲ زنداني سياسي از زندان قصر آزاد شدند. مسعود رجوي و موسي خياباني (پس از ۷سال اسارت در زندانهاي شاه) جزء آزادشدگان بودند. هزاران نفر دربرابر درب زندان از زندانيان آزادشده استقبال پرشوري بهعمل آوردند.
 مسعود رجوي، پس از آزادي از زندان، در نخستين سخنرانيش در دانشگاه تهران از «آزادي» سخن گفت كه در راهش داغ و درد بسيار بر دل نشانده بود:
..آزادي؛ خجسته آزادي، آزادي يعني روح، جوهر و ماهيتِ انسان؛ آن چيزي كه شهيدان بهخاطرش جان باختند، اسيران بهزندان افتادند، تبعيديان مهاجرت كردند و خلق قهرمان قيام كرد… مگر مي‌شود خورشيد را كشت؟ مگر مي‌شود باد را از وزيدن بازداشت و باران را از باريدن، مگر مي‌شود اقيانوس را خشك كرد؟ مگر مي‌شود بهار را از آمدن بازداشت و مانع روييدن لاله‌ها شد؟ و مگر مي‌شود ملتي را تا بهابد اسير نگهداشت؟ مگر مي‌شود خلقي را تا بهابد در زنجير نگهداشت؟ نه… نه… چرا؟ زيرا خواست خداست؛ ارادهٌ خلق است؛ سنّت تاريخ و قانون اجتماع است؛ ميعاد خداست؛ ميعاد تخلّف‌ناپذير. بله سنّت خداست. سير تاريخ است. بشارت همهٌ انبيا و پيام‌آوران، مُصلحين و انقلابيون بزرگ جهاني اين است: خلق پيروز مي‌شود. آينده تابناك است...» (روزنامۀ كيهان،  ۵بهمن۱۳۵۷).
پیام بختیار
 روز ۱۱بهمن بختيار در پيامي رادیویی خطاب به مردم گفت: «...در اين ساعات كه حضرت آيت اللّه العظمي امام خميني پس از ساليان دراز وارد خاك كشور مي‌ شود، دولت، ضمن تبريك و تهنيت به كليۀ مسلمانان ايران، لازم مي‌ داند كه نكات زير را به اطلاع عموم برساند:
  دولت كليه نظرات و راهنماييهاي معظّم‌ لَه و آيات عِظام را مغتنم خواهد شمرد...
  من با صداي بلند به عموم هموطنان عزيز هشدار مي ‌دهم از اين ساعت هر قطرۀ خوني كه در اين كشور ريخته شود، با درنظرگرفتن آزاديهايي كه داده شده و روش مسالمت ‌آميز دولت، به گردن افرادي خواهد بود كه توطئه نموده و قواي انتظامي را به مبارزه دعوت مي‌ كنند... ديگر جاي خشونت و زدو خورد نيست».
بازگشت خميني
  بختيار از سپهبد مقدّم (رئيس ساواك) و سپهبد رحيمي (فرماندار نظامي تهران و رئيس شهرباني كشور) خواست كه «اقدامات امنيّتي لازم را در هنگام ورود آقاي خميني به اجرا بگذارند و علاوه بر آن، سپهبد ربيعي (فرمانده نيروي هوايي) را مأمور امنيّت پرواز و امور داخلي فرودگاه مهرآباد نمود و به نامبرده دستور داد با آقاي صبّاغيان، رئيس كميته‌ يي كه از طرف مردم براي استقبال آقاي خميني تعيين شده است، همكاري نمايد... بقيه نيروهاي مسلّح شاهنشاهي نيز به منظور جلوگيري از اغتشاش، مأٌمور نمايش قدرت و راهپيمايي در شهر گرديدند... در موقع عبور يكانهاي نظامي در خيابانهاي شهر ... مردم عكسهاي خميني و گل به سربازان دادند، آنها عكسها را گرفته و با خود حمل و ابراز احساسات مي‌كردند... در موقع ورود آقاي خميني، دولت و نيروهاي مسلّح شاهنشاهي به طوررسمي از وي مانند رئيس كشور استقبال كردند»(۲۴).

«كيهان» ۱۲ بهمن۵۷: «آيتالله روحالله خميني»، كه از روز ۱۳آبان ۱۳۴۳ ابتدا به تركيه و سپس، به عراق تبعيد شده بود، در ميان استقبال پرشور مردم به ايران بازگشت.

     خميني و همراهانش در ساعت نه و نيم صبح روز پنجشنبه، ۱۲بهمن ماه ۱۳۵۷، به همراه يك مهماندار فرانسوي، از پلههاي هواپيماي «اِرفرانس»، كه از فرودگاه «شارل دو گل» پاريس به پرواز درآمده بود، بر زمين فرودگاه مهرآباد تهران فرود آمد و در ميان «دود اسپند و كُندر... شاخههاي گل... شعارهاي سوزان پيروزي... و ميليونها استقبال كننده، ميليونها قلب پرتپش و شوق» «بعد از ۱۵سال پا بهخاك وطن گذاشت».

   «آيتالله خميني» پس از سخنان كوتاهي در فرودگاه مهرآباد «از درِ غربي سالن فرودگاه خارج شد و با اتومبيل بليزر مخصوص، بهطرف مسير تعيين شده، حركت كرد ...

    بههنگام عبور امام خميني هزاران نفر كه در كنار خيابانها گرد آمده بودند، بر مسير امام گلهاي سرخ فرو ميريختند...  درياي وسيع مردم، از شوق و اشك توفاني بود. دستها فضا را ميشكافت. از سينه ها شعار و درود بيرون ميريخت... در نگاهها آفتابِ مهرباني و بر دهانها رودهاي سرود جاري بود... اين خلق از ميدانهاي خون و آتش، شهيد و حماسه گذشته بود و اكنون در بهار آزادي ميخنديد، ميگريست و فرياد ميزد».

  كيهان دربارۀ استقبال مردم از خميني نوشت:
«بزرگترين استقبال تاريخ برگزارشد». «طول جمعيت استقبال كننده ۳۳كيلومتر بود». «۳۳كيلومتر گل، در مسير بهار تازه. از مهرآباد تا بهشت زهرا، شاخههاي سرخ و سفيد گل، كيلومتر در كيلومتر، در دست مردم بود... و سه رديف در تمام اين ۳۳كيلومتر، دستها را در دو طرف مسير امام درهم قفل كرده بودند؛ زنجيري از انسان كه پيوند مشتها و انگشتها، پيام وحدت و نويد آن بود».
(خميني: «من توي دهن اين دولت مي زنم»!)
سخنرانی خمینی در بهشت زهرا
خميني در «قطعۀ ۱۷» بهشت زهرا براي مردم مشتاق سخنراني كرد. او در سخنرانيش، ازجمله، گفت:  «... ميخواهيم مملكت داراي نظامِ ناشي از ملت باشد... محمدرضاي پهلوي، اين خائن خبيث... همه چيز را بهباد داد؛ مملكت ما را خراب كرد، قبرستانهاي ما را آباد... تمام اقتصاد ما الآن خراب و درهم ريخته است... زراعت، بهكلّي ازبين رفت... اصلاحات ارضي يك لطمه يي بود به مملكت كه شايد تا ۲۰سال ديگر نتوانيم آن را جبران كنيم... تمام انسانها و نيروي انساني ما را، اين آدم، ازبين برده است... خونهاي جوانان ما براي اين ريخته شد كه ما آزادي ميخواهيم. ما پنجاه سال است  كه در اختناق به سر بردهايم... اي مردم بيدار باشيد... بر همه واجب است كه اين نهضت را ادامه بدهيم تا آن وقتي كه اينها ساقط بشوند و ما به واسطۀ آراي مردم، مجلس مؤسّسان درست كنيم...» («كيهان»، ۱۲بهمن ۱۳۵۷).
«حكومت الهي» بازرگان
  روز ۱۶ بهمن خميني در يك كنفرانس مطبوعاتي مهندس مهدي بازرگان را به نخست‌وزيري منصوب كرد و مراسم آن از تلويزيون پخش شد.

   او در اين مراسم، ازجمله، گفت: «... من كه ايشان (مهندس بازرگان) را حاكم كرده ام... ايشان واجب الاِتّباع است (پيروي از او واجب است). ملت بايد از او اِتّباع (پيروي) كند. يك حكومت عادي نيست. يك حكومت شرعي است... مخالفت با اين حكومت مخالفت با شرع است... در فقه اسلام، قيام بر ضدّ حكومت الهي، قيام بر ضدّ خداست. قيام بر ضد خدا، كفر است...» («كيهان»، ۱۷بهمن۱۳۵۷).
خيزش آشكار ـ سازش پنهان
 به گفتۀ ‌عباس اميرانتظام، مشاور بازرگان در دولت موقت، بازرگان و موسوي اردبيلي در روز ۲۰بهمن، در منزل فريدون سحابي با سوليوان، سفير آمريكا در ايران، ديدار كرده و دربارۀ راههاي انتقال مسالمت ‌آميز قدرت دولتي گفتگو كردند (روزنامۀ «ميزان»، ۱۵فروردين۱۳۵۸).

    همزمان با اين گفتگوهاي پنهاني و دور از چشم مردم براي انتقال آرام قدرت و جلوگيري از بههمريختگي ارتش، پرسنل نيروي هوايي در پايگاه دوشانتپه ـ مركز فرماندهي نيروي هوايي ـ در حدود نيمه شب ۲۰بهمن، با ديدن مراسم فيلم بازگشت خميني كه از تلويزيون پخش ميشد، با دادن شعار به ابراز احساسات پرداختند. ماٌموران گارد شاهنشاهي براي خاموشكردن احساسات به هيجانآمدۀ پرسنل، با آنها درگير شدند و كار به تيراندازي كشيد. پرسنل براي مقابله درب اسلحهخانه را شكسته و مسلّح شدند. درگيري خونين تا فرداي آن شب ادامه يافت.

   روز ۲۱ بهمن، در خيابانهاي اطراف محل درگيري، تظاهرات گسترده يي از سوي مردم به طرفداري از پرسنل نيروي هوايي برگزارشد.

     در شامگاه ۲۱بهمن، فرمانداري نظامي «با توجّه به اعلاميههايي از آيات عِظام كه در آن براي جلوگيري از خونريزي مسائلي را مطرح نمودهاند... به كلّيۀ يكانها و عناصر انتظامي دستور داده است كه شبانه، ضمن حفظ نقاط حسّاس، به يكانهاي مربوطه مراجعت نمايند» («اطّلاعات»، ۲۲بهمن۵۷).

  روز ۲۲ بهمن، به‌ رَغم بند و بستهاي پشت پردۀ خميني و همدستانش با عوامل «شيطان بزرگ»، شور و خروش مردم براي از هم ‌گسستن شيراۀ نظام شاهنشاهي، هم‌چنان ادامه يافت.

  در آن روز، شهر تهران در آتش مي‌سوخت. مركز شهرباني كلّ به دست مردم به آتش كشيده شد. كلانتريها، يكي پس از ديگري، تسليم شدند. پادگان عباس‌آباد، بدون مقاومت تسليم شد. صداي صفير گلوله‌ها لحظه ‌يي خاموش نمي‌شد.

 «شوراي فرماندهان ارتش» به رياست ارتشبد قره باغي و با شركت ۲۶تن از فرماندهان، معاونان، رئيسان و مسئولان سازمانهاي نيروهاي مسلّح شاهنشاهي، جلسه يي تشكيل داد. شركتكنندگان پس از بررسي اوضاع بحراني و فلاكتبار ارتش، شهرباني و ساواك، بر اين نكته همرأي شدند كه ارتش «بيطرفي» خود را اعلام كند. در صورتجلسه يي كه به اتّفاق آرا تصويب شد، آمده بود:

 «... با توجّه به تحوّلات اخير كشور، شوراي عالي ارتش در رأس ساعت ده و نيم روز ۲۲بهمن ۵۷ تشكيل و به اتّفاق آرا تصميم گرفته شد كه براي جلوگيري از هرج و مرج و خونريزي شديد، بي طرفي خود را در مناقشات سياسي فعلي اعلام [كند]، و به يكانهاي نظامي دستور داده شد كه به پادگانهاي خود مراجعت نمايند. ارتش ايران هميشه پشتيبان ملت شريف و نجيب و ميهن پرست ايران بوده و خواهد بود».

   اين اعلاميه در ساعت يك بعد از ظهر از راديو ايران پخش شد.

   پس از اعلام بي طرفي ارتش درگيريها فروكش كرد و نبرد دو روزۀ پرسنل نيروي هوايي و مردم دلير تهران با سرسپردگان رژيم شاه به پايان رسيد.

 انقلاب به پيروزي رسيد و شور و شادي سراسر ايران را فراگرفت.