۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۸, جمعه

۲نکته ضروری درباره مقاله «رضاشاه و ستارخان»


سایت مجاهد اخیراً اقدام به انتشار سلسله نوشته‌هایی تحت عنوان «رضاشاه و...» نموده که در حقیقت پژوهش مستندی برای بازشناسی یکی از درنده‌خوترین دیکتاتورهای تاریخ معاصر ایران یعنی رضاشاه پهلوی است.
از این مجموعه تاکنون، مقاله «رضاشاه و میرزاده عشقی» و «رضاشاه و ستارخان» منتشر شده است.




درست است که نوشتن درباره این فصل از تاریخ ایران که سراسر غرور‌آفرین است و با نام رادمردان و پیشوایان کبیر آزادی از ستارخان تا کوچک‌خان و مصدق آمیخته است همواره منبعی برای انگیزش جوانان آزادی‌خواه میهن‌مان است؛ اما این روزها نگاه به این دوره تاریخی، از جنبه دیگری نیز سودمند است:
رژیم آخوندی و ایادی همدست سیاسی‌اش از آنجایی که می‌دانند چگونه جنایت‌های بی‌حد و مرز فاشیسم مذهبی روی همه جنایتکاران تاریخ ایران را سفید کرده است، تلاش می‌کنند از این فضا استفاده کنند و با دمیدن در بوقهای تبلیغاتی خود این‌گونه وانمود کنند که گویا خواست جوانان بپاخاسته‌یی که در سراسر خاک میهن فریاد سرنگونی رژیم آخوندی را طنین‌انداز کرده‌اند نه برقراری آزادی و دموکراسی بلکه بازگرداندن چرخ تاریخ به عقب و احیای دیکتاتوریهای پیشین است. در چارچوب این سیاست است که یکباره جسد پیدا شده مرده‌یی در شاه‌عبدالعظیم در دست آخوندها و دشمنان آزادی ایران تبدیل به مائده‌یی می‌شود تا از طریق آن به مقابله تبلیغی با خواست سرنگونی قیام‌آفرینان بپردازند. هدف آخوندها و همدستان داخلی و بین‌المللی‌شان از این‌گونه ترفندهای رذیلانه در گذشته و حال و آینده،‌ خاک پاشیدن به چشم قیام‌آفرینان و دلسرد کردن آنها از فداکاری و استقامت در مسیر آزادی وطن و در نتیجه طولانی کردن عمر دیکتاتوری مذهبی در ایران است. طمعی ضدتاریخی که البته شدنی نیست. مرور بر تحولات این دوره تاریخی نشان می‌دهد که جنبش آزادی‌خواهانه مردم چه ریشه‌های غرور‌آفرین تاریخی دارد و چگونه در اساس در تعارض و در نبرد و نفی دیکتاتوری رشد و ارتقا پیدا کرده است و به مرحله کنونی خود رسیده است و تحریفی که دشمن در تبیلغاتش می‌کند تا چه اندازه مفتضح و محکوم به شکست است.
از این رو خواندن این مقاله به دوستداران تاریخ معاصر میهن و جویندگان حقیقت توصیه می‌گردد.
اما پیش از خواندن مقاله «رضاشاه و ستارخان» توضیح ۲نکته پیرامون آن ضروری است:

نکته اول:
اساسا قرار دادن این ۲چهره در برابر یکدیگر، حداقل در دوره تاریخی مشترک حیاتشان درست نیست چرا که ستارخان، سردار بزرگ انقلاب مشروطه ایران و راهگشای بزرگترین انقلاب دموکراتیک مشرق‌زمین در روزگار خویش است که هماوردش نه یک قزاق بی‌سروپا، بلکه پادشاه مستبد قاجار و تزار روس و امپراتورانگلیس است. به‌ویژه که در همان دوره، رضاخان تنها یک قزاق مزدبگیر در خیل قشون ارتجاعی استعماری قزاق بود که عصای دست استبداد بر ضد مردم ایران و مجاهدین و فداییان پیشتازشان بودند.
آن‌چنان که مرحوم کسروی در مورد این دارو دسته ضدانقلابی نوشته است از اسم مجاهدین تبریز وحشت می‌کردند.
لازم به یادآوری است انقلاب مشروطیت ایران که در مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی(آگوست ۱۹۰۶) به پیروزی رسید، پیشگام انقلاب‌های دنیای پسافئودالی در آسیا و خاورمیانه بود، در حالی‌که:
سقوط فئودالیسم در چین در سال ۱۹۱۲ محقق شد.
انقلاب دموکراتیک روسیه در فوریه ۱۹۱۷ پیروز و منجر به سقوط تزاریسم شد.
و انقلاب ترکها و سقوط نظم پوسیده عثمانی در سال ۱۹۲۳ به‌وقوع پیوست.
ستارخان در یک مقطع، پیشوای چنین انقلاب سترگ و تاثیرگذاری بود. در نتیجه اساساً نباید آن سردار گرانقدر آزادی را هم‌تراز قزاق فرومایه‌‌یی هم‌چون رضا شصت‌تیر قرار داد که در آن هنگام، حداکثر یک مسلسل‌چی بددهن ارتش ضدانقلابی قزاق بوده. مزدوری که مانند هر قزاق دیگر، دستمزدش را از سلطان فاسد و عقب‌مانده قاجار می‌گرفت و فرامین تزار خون‌‌آشام روسیه را اجرا می‌کرد!
اما این ۲چهره کاملاً متضاد را در ۲کفه یک ترازو قرار دادن(همان‌طور که پیشتر گفته شد) از آن‌رو مجاز است که امروزه به‌علت ۴دهه حاکمیت دیکتاتوری جهل و جنایت آخوندی، جوانان ما در مطالعه تاریخ میهنشان در معرض ۲تحریف قرار می‌گیرند:
یکی تاریخ تحریف‌شده‌یی است که آخوندها روایت می‌کنند و با استفاده از ابزار حاکمیت، جعلیات خود را تحت عنوان تاریخ از مدرسه تا دانشگاه و از تلویزیون تا اینترنت به خورد جوانان ما می‌دهند. در این تاریخ تحریف‌شده مرتجعی چون «شیخ فضل‌الله نوری» که قداره‌بندان تحت فرمانش آزادی‌خواهان تهران را تکه‌تکه می‌کردند تا استبداد محمد‌علیشاه را تثبیت کنند،‌ تبدیل به «قهرمان ضداستعمار» می‌شود و آخوند مرتجعی مثل کاشانی که عوامل کودتای ۲۸مرداد و چاقوکشانی مثل «شعبان بی‌مخ»از پیروان او بودند و بعد از کودتا تقاضای اعدام مصدق را می‌کرد می‌شود «از رهبران نهضت ملی».

و دیگر سبب آن‌که:
اضافه بر جعلیات رسوای آخوندی،‌ جوانان ما در معرض تاریخ تحریف‌شده دیگری نیز هستند و آن تاریخی است که بقایای دیکتاتوری مدفون سطلنتی ارائه می‌کنند. آنها نفرت عمومی از دیکتاتوری ولایت فقیه را غنیمت شمرده تا این‌گونه وانمود کنند که گویا ملت ایران از سفر پر رنج و خون آزادی که از یک‌صد‌وپنجاه سال پیش پا در راه آن نهاده و رشیدترین فرزندان خود را نثار آرمان آن کرده است پشیمان شده و اکنون روی خود را به جانب جنازه(شاید مومیایی شده) کودتاچیان ۱۲۹۹ و نواده‌های کودتاچیان ۲۸مرداد گردانده و راه خوشبختی و بهروزی خود را در مسیر غارت و سرسپردگی به اجنبی که این دیکتاتورها شاخص آن بودند جستجو می‌کند.
از این رو شاید برای آگاهی نسل جوان میهن‌مان که دل در گروه آرمان آزادی وطنشان دارند و در معرض بمباران خرافات آخوندی از یک سو و جعلیات ملوکانه از سوی دیگر هستند و همچنین انقلاب وسائل ارتباط جمعی آنها را مشتاق کرده که همه چیز را در سریع‌ترین زمان و خلاصه‌ترین شکل دریابند مجاز به مقایسه‌هایی از این‌گونه که در این یادداشت صورت گرفته است باشیم تا بتوان در کوتاه‌ترین کلام، نسل جوان و قیام‌آفرین میهن‌مان را نسبت به حقایق تاریخ پرافتخار معاصر ایران مطلع نمود.

نکته دوم:
رضاشاه را به‌علت معروف بودن به این اسم، در تمامی این مجموعه نوشته‌ها، با تسامح «رضاشاه» می‌خوانیم در حالی‌ که از نظر تاریخی به‌جاست در تمامی وقایعی که قبل از کودتا و برقراری دیکتاتوری توسط وی انجام شده، متناسب با هر دوره از زندگی‌اش، رضاخان، رضاپهلوی، رضاپالانی(اسم سابقش)، رضاقزاق، رضاشصت‌تیر(وی مسئول مسلسل مدل شصت‌تیر بود و به همان نام معروف شده بود)، رضا آلاشتی، رضا سوادکوهی، رضاشاه یا رضاخان میرپنج و... بنامیم.