قتلعام زندانیان سیاسی
«من از سطح سیمانی قرن میترسم.
صدا کن مرا
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم
و تر شد».
(سهراب سپهری، شعر «صدا کن مرا»)
بیسبب نخواهد بود اگر پیام ایرانی و جهانیِ کنفرانس ایران آزاد در روز ۱۲تیر را که با موضوع «جنبش دادخواهی» برگزار شد، در این ۲عبارت خلاصه کنیم:
«در اتاقی که پر از وکیل و دیپلمات است باید احساس کنیم که در این اتاق، سکوت ناپدیدشدگان بیشتر از این حضور است».
«وقتی در برابر ناپدیدشدگان، سکوت میکنیم، تاریخ تکرار میشود، جنایت تکرار میشود».
تا وقتی سازمان ملل قتلعام تابستان ۶۷ را بهعنوان یک جنایت علیه بشریت بهرسمیت نشناسد و فراخوان به حسابرسی از آمران و عاملان آن جنایت قرن ندهد، قتلعامشدگان و ناپدیدشدگان هنوز بالای «دار»ها هستند. جهان سیاست و معامله و مماشات چگونه به این «دار»های جاری مینگرد و به سکوت و معامله و مماشات ادامه میدهد؟
جنبش دادخواهی، همواره جریان جاری و ممتد پرسشهای پاسخناگرفته از سراسر ایران تا «اتاقهای پر از دیپلمات و وکیل» است.
از آغاز کنفرانس ۱۲تیر تا امتداد آن، این جنبش دادخواهیست که مشعلی روشنگر در دستان ایرانیان و مهمانان جهانیِ این کنفرانس بوده است. چرا که جنبش دادخواهی، روح عاصی و مشترک ۴دههٔ ایرانزمین با قیامهایش است.
در این کنفرانس شاهدیم که دادخواهی در ایرانزمین، گذشتهییست که نمیگذرد و هنوز به امروز نرسیده است؛ چرا که هنوز هر شهروند ایرانی یک دادخواه پاسخناگرفته است.
در این کنفرانس با هر سخن و کلام و حضوری، حس میکنیم که جنبش دادخواهی، یک همبستگی آگاهی و اتحاد روشنگر جهانیست.
در این کنفرانس، جنبش دادخواهی، طنین «همراه شو عزیز» ِ خاورانها و مزارآبادهای سراسر ایران از پس قیامهای پیاپی مردمی دادخواه را تبلور میبخشد.
آغاز تا پایان کنفرانس، جاری بودن نفوذ و ثقل جنبش دادخواهی بهعنوان تعادلقوای انسانیت علیه سبعیت دیکتاتوری سیاسی ــ مذهبیست.
در این کنفرانس میشنویم که جنبش دادخواهی، حجمیست بیزمان و بیمکان. دامنهییست بهوسعت ناگفتههای یک ملت، ژرفاییست بهعمق خاطرات ملتهب یک فلات.
در این کنفرانس میشنویم که جنبش دادخواهی جوهریست در رگان روشناگستر هر قلم و ندایی در شیپور روشنگر هر زبان؛ چرا که غبارروبی از بخش مهمی از تاریخ ایران و ثبت آن است. حس میکنیم که شعلههای کلمات و عبارات را بادهای عاصی به همهجا میبرند.
در این کنفرانس این واقعیت مکرر است که ستونهای نگاهدارندهٔ حاکمیت ولایت فقیه، جز تنوع جنایت نبوده و نیست. این واقعیت را هر شهر و روستا و خانه و کاشانهیی در ایران گواهی میدهد که هر یک، یک کانون جنبش دادخواهی شده است.
این کنفرانس از محدودهٔ زمانبندیِ یک برنامه عبور میکند و در بستر زمان ادامه مییابد: «سطح سیمانیِ» قتلگاههای مزدحم اوین و گوهردشت و سراسر ایران، منفجر شدهاند و فوارههای خوناند بر سقف خانههای هیأتهای مرگ؛ چرا که با هر سخن و شاهدی، پیدرپی سطح سیمانی سالهای سکوت و مماشات با جنایت، شکسته و شکسته میشود و جنبش دادخواهی دامنهها را فتح میکند و ژرفاها میکاود و کشف میکند.
اکنون آنانی که سال تا سال و دهه تا دهه نقاب بر چهره نهادند و جرثقیلها را هم توان برداشتن نقابهاشان نبود، به ضرب سرانگشت دادخواهی خون یاسها و شقایقهای ایرانزمین، نقابهاشان دریده گشته و مردم ایران میبینند که در سالهای «سکوت سیمانیِ» اختناق که راه هر فریادی را بسته بود، فرزندان همواره انتخابگر و مؤمن به محبوب آزادیشان، چه افتخار و غروری را در پایداری در برابر هیولای انسانستیز خمینی خلق کردهاند. همان پایداری که ریشهها و زیرساخت تمام قیامهای ۲دههٔ اخیر شده است. قیامهایی که در کانونشان دادخواهی مردم ایران برای خونهایی بوده است که هرگز نخسبیدهاند، جاریاند و با مطالبات اکثریت مردم ایران تا تحول و تغییر بزرگ برای نفی تمامیت شر و سبعیت و دجالیت سیاسی ــ مذهبی، پیوند ناگسستنی خورده است.
«شما با ایثارتان
زنده کردهاید ایمانی گمشده را
قلبی ناپدید را
اعتماد به زمین را
و از میان تودههایتان
از میان اصالتتان
از میان مردههایتان
تو گویی از میان درهیی با صخرهیی خونین و سخت
رودخانهیی سترگ جاریست
با کبوتران پولاد و امید».
(پابلو نرودا، «اسپانیا در قلب ما»، ص ۵۸)