طناب دارنبود، مدال افتخارش بود که بر گردنش آویخته شد. مدالی که بام جهان به افتخارش فروریخت وبه زیرگام استوارش درآمد. مگر خودش در واپسین لحظات در مانیفست کوتاه زندگی اش نگفت و ننوشت که:« امروز خوشحالم، چون همان چرخ روزگار، بازهم چرخید و آرمانهای حقیقی انسانیت راازشما مردم بی نظیر یاد گرفتم.
آرمانهایی که برای من به مراتب با ارزش تر و والاتر از سکوهای جهانی کشتی است…. دوسال است که من و خانواده ام، داریم با ناجوانمردانه ترین حریف بشریت یعنی بی عدالتی دست و پنجه نرم می کنیم و بدون شک، اگر حمایت شما را نداشته باشیم، همه مان شکست می خوریم».
تردید نباید کرد اگر شاعر شوریده، عارف قزوینی زنده بود، یکبار دیگر، آن رباعی را که در شهادت و رسای کلنل محمد تقی خان پسیان سرود، برای این قهرمان ما دوباره می سرود:
این سر که نشان حق پرستی است
آزاد و رها ز قید هستی است
راه پر بیم و خطر، از همیشه و همواره پای سبک و دستی خالی می طلبد. مثل حلاج، به تاراج عشق در آید و قلب فتحش کند. وسوسه ها و تردیدها را باید زیر پا له کرد تا به قله رسید. چیزی که «نوید» مسلک خویش کرد و بلواگر صاعقه ای شد که هنوز از رعد و برقش بی خبریم.
یک قلندر آزادمنش. یک پدیده جدید در رسم مقابله، مجاهدت، مقاومت با دیکتاتوری هار و خونخوار ولی فقیه ارتجاع. یک جان برکف. یک منش و رسم مروت و قدر شناسی و قدر دانی از مردم. دیدیم و با چشم تجربه کردیم که چگونه جواب داد. چگونه مردم، نامش را پاس داشتند و برایش گریستند و قلبهایشان را به رویش گشودند.
اصلا نمی دانم چرا نوید که «قهرمان ملی» برازنده نام و مرام اوست، مرا یاد کلنل محمد تقی خان پسیان و جهان پهلوان تختی می اندازد. هر دو آنها از خاستگاه «جوانمردی» به سکوی «قهرمان ملی» عروج کردند. کلنل پسیان، یک افسر وطن پرست و آزادیخواه با خلق و خوی انسانی و جوانمردی بود که به دلیل درایت و دلیریهایش به عنوان فرمانده یا والی استان خراسان منصوب شد. اما در برابر استبداد سید ضیاء و قوام السلطنه نخست وزیران رضا خان، سر خم نکرد و برای دستورات حکومت مرکزی پشیزی قائل نشد و دست به قیام زد. قوا السلطنه که از سوی رضا خان به نخست وزیری رسید، از آنجا که نسبت به کلنل کینه حیوانی داشت، تمام تلاش خود را بکار گرفت که او را «رام» کند و به مطیع خود و حکومت مرکزی در آورد، اما کلنل پسیان که شوری دیگر در سر داشت، پرچم مقاومت را بر افراشت و در مقابل نیروهای اعزامی قوام السطنه و رضاخان، و «بسیج» و «خوانین محلی» ایستاد و تا آخرین نفس برای آزادی و عدالت جنگید و شهید شد. جانیان اعزامی برای خود شرینی نزد قوام السطنه و رضاخان، سر او را از تن جدا کردند. روایت است که عارف قزینی با شنیدن این خبر، چند روز می گریست و اشک امانش نمی داد. و «این سر که نشان حق پرستی است ….» را برایش سرود.
تختی را که همه می دانیم، درست مثل نوید، از میدان کشتی، به میدان راد مردی، مروت و مجاهدت و از آنجا «جهان پهلوان» نام گرفت. او هم برای دستگاه پهلوی پشیزی ارزش قائل نبود. غلامرضا پهلوی، برادر شاه که خود را از جمله در امور ورزشی دخیل کرده بود، تحمل محبوبیت تختی را نداشت و عزم جزم کرده بود که او را از سر راه بر دارد. کینه دربار پهلوی و انواع فشارها، و احضارها به ساواک و ممنوعیت ها و محدودیتهایی که برایش ایجاد می کردند، بر محبوبیت مردمی او می افزود.
تختی قبل از هرچیز نه بخاطر میدان و مدالهایش، بلکه بخاطر راد مردی، آزاد منشی و مردم داریش بود در قلب مردم جا گرفت و جاودانه شد. ورنه وقتی از مسابقه یی بر می گذشت که هیچ مدالی کسب نکرده بود، مردم بیشتر از زمانی که مدال آورده بود، از «جهان پهلوان» خود استقبال نمی کردند.
گویی نوید از همان آغاز که پا بر روی میدان ورزشی و تشک کشتی گذاشته بود، بجای آموزش فنون کشتی، رهروی از حق و عدالت را پیشه کرد. در دوسال اسارت با اینکه هیچ ارتباط رو در رو با مردم نداشت، اما عشق به آزادی و عدالت روز به روز و بخصوص در ماههای اخیر او را به مردم نزدیک و نزدیک تر کرد و با عروج به بالاترین فراز زندگی اش، در قلب مردم جاگرفت و جاودانه شد.
مردی زباد حادثه بنشست
مردی چون برق حادثه برخاست
آن، یکی ننگ را گزید و سپر ساخت
وین، نام را بدون سپر خواست
سفلگان حکومت که از پایداریش و اوج گیری محبوبیتش به تنگ آمده بودند، سناریو رسوا و صدبار تکرار شده ولی فقیه ارتجاع برای درهم شکستن او را با همکاری بازجو-گزارشگران-شکنجه گران تلویزیون ارتجاع به اجرا گذاشتند. به خیابانش کشیدند. صحنه سازیهای تهوع آور تولید کردند و در سیمای منحوس به نمایش گذاشتند. اما نتیجه: «آب توبه» ولی فقیه، همانند زردابه فاضلابی شد که بر سر و روی خودش واریز شد. و تف باران میلیونها ایرانی بود که ریش و چهره کریه خامنه ای فرا گرفت.
این قلندر نه تنها بالاترین مدال افتخار را نصیب جامعه ورزشی ایران کرد – و نه حلقه بگوشان ولی فقیه که که میدانهای ورزشی را به لوث وجود ننگ و نفرت خود آلوده اند- بلکه خود را هم به مثابه مدال افتخار زیب سینه میلیونها هموطنش کرد. این است پایان نامه، رسم مروت، رادمردی و مجاهدت، از پوریای ولی، تا جهان پهلوان تختی و بعد، هوشنگ منتظر الظهور، کاپیتان حبیب خبیری و فروزان عبدی و….
قلندری به نام «نوید» از لحظه ایستادن بر سکوی افتخار، قافیه پرداز حس شاعران شد و قصه هایی که از لحظه فرو بستن فروغ چشمانش در راه است. خاموشی اش صاعقه ای است که دامنه لهیبش نا پیداست. شعله می شود و داغ به جان جلادان و ستمگران دین فروش می زند. رسم پهلوانان مردن نیست، حادثه مجسمی است که در بازوان خیزشها شکوفه می زند. از همان نقطه ای که خودش روئید، شکوفه شد و شکوه آفرید.