تظاهرات حامیان مقاومت علیه اعدام نوید شورشگر
تعجیل خامنهای برای کیش و مات
بعد از به خون کشاندن قیام آبان۹۸ این چندمین اشتباه غیرقابل بازگشت خامنهای در روزهای پایانی سلطنت دینی است. اینکه میگوییم «اشتباه» منظور خطا در محاسبات مربوط به بود و نبود و قمار سرنوشت است. یک بازی شطرنج را در نظر بگیریم که در آن بازنده فقط یک حرکت میتواند بکند، آن یک حرکت میتواند سرنوشت او را مشخص کند یا از کیش خارج میشود یا علاوه بر کیش، مات شدن نیز در انتظار اوست.
خامنهای اکنون چنین حالتی دارد. با تعجیلی دمافزون در حال نزدیک شدن به مراحل پایانی این باخت است.
شکست در کروناسواری
عفریت عمامهدار چه بیهوده میپنداشت که با نشان دادن خشونت لجام گسیخته و عریان کردن خون جوانان بر سنگفرش خیابانها، میتواند جامعهٔ به ستوه آمده را به تمکین وادارد اما نشد. شیخ خونآشام دست به دامن کرونا شد تا در پناه این غول بیشاخ و دم و تزریق مرگ و استیصال به رگان جامعه، مخدری علیه قیام و توفش تودهها بسازد ولی باز هم شکست را تجربه کرد.
پویش میلیونی «اعدام نکنید» نشان داد که جامعه زنده است و در مقابل دیکتاتوری عرض اندام نموده است. این آمادگی نظام ولایی را وادار به عقب تمرگیدن کرد.
یک دوراهی تعیینکننده
در پرونده نوید افکاری خامنهای در برابر یک دوراهی تعیینکننده قرار داشت:
اگر از اعدام فرزند دلیر مردم شیراز و قهرمان ملی قیام صرفنظر میکرد، در این صورت باید هزینه عقبنشینیاش را در برابر قیامآفرینان به جان میخرید. این عقبنشینی، کنشگران کارزار علیه اعدام را تشجیع میکرد تا گامهای بعدی را بردارند و به این ترتیب دست و پای فاشیسم خونریز دینی را در پوست گردو بگذارند. این برای حکومتی که نمیتواند حتی یک روز بدون اعدام و شکنجه و پاسدار و بسیج و انتظامی زنده بماند، عواقبی سهمگین داشت؛ بهخصوص که اینبار سوژهٔ اعدام از پایتخت شهرهای شورشی ایران (شیراز) بود و خامنهای عمد داشت که با این اعدام از شیراز شورشی زهر چشم بگیرد.
اگر اعدام میکرد [که کرد]، باید رادیکالیسم جنبش مقاومت علیه اعدام را و تبعات بعدی آن را میپذیرفت. این اعدام هزینههای بیشتری را به نظام تحمیل میکرد و مردم و نظام را وارد مدار جدیدی مینمود. مردم وقتی ببینند اعتراض مسالمتآمیز آنها جواب ندارد و پاسخ آن از سوی حکومت با شکنجه و مرگ بیشتر داده میشود، راهی جز تصرف خیابانها در پیش پای خود نخواهند یافت. فراتر از آن درمییابند که راههای مسالمت با این رژیم بسته است و تنها گزینهٔ موجود آتش در برابر اعدام است. این بدترین شق متصور برای خامنهای بود. از قضا او همین شق را برگزید.
تعمیق شکاف بین مردم و حاکمیت
اگر خامنهای و قاضیالقضات او چارهٔ دیگری داشتند، اگر میتوانستند وضعیت موجود را کش بدهند و در حالت کجدار و مریز نگهدارند، بیتردید وارد این فاز نمیشدند. این فاز همان فاز شدت یافتن تعارض میان حکومت و جامعهٔ آمادهٔ قیام است. وقتی جامعه به این نقطه میرسد حتی تظاهرات خیابانی را نیز پاسخگوی مطالبات خویش نمیبیند و به مراحل بالاتر از آن میاندیشد؛ مانند مسلح شدن برای دفاع از خود.
روزنامهٔ حکومتی اعتماد (۲۴شهریور۹۹) با طرح این سؤال که چرا مسألهٔ اعدام نوید افکاری بهعنوان یک «مسألهٔ ملی» درمیآید، به این رادیکالیسم و تعمیق شکاف بین مردم و حاکمیت اشاره میکند: «هم در مردم و هم در بخشهایی از دولت علاقه وافری است که سطح تنازع، هر روز خشنتر گردد».
قهرمان ملی قیام و کارکرد آن
مردم ایران در نوید افکاری، خانوادهٔ او و همچنین سرگذشت برادرانش، در اشکهای دردمند مادرش، سرنوشت و مظلومیت خود و میلیونها ایرانی را دیدند. به همین خاطر با آن احساس همدردی نمودند. این نقطه، نقطهٔ تلاقی احساسها، عواطف، آرزوها و فریادهای در گلو خفته بود؛ و هست. آنها در سیمای قهرمان ملی خود، تبلور خشمی را دیدند که از سوی این حاکمیت بارها و بارها سرکوب شده است.
خامنهای میخواست قهرمان مورد احترام خلق را بشکند و به مردم بگوید قهرمانتان را کشتم. در «نوید»، امید نبندید و به سرنگونی من نیندیشید. من از اعدام و کشتار کوتاه نخواهم آمد؛ زیرا اگر کوتاه بیایم شما مرا جارو خواهید کرد.
خامنهای او را حلقآویز کرد، اما او مدال افتخار و قهرمان ملی را به دست آورد. او از سطح یک قهرمان نامدار ورزشی، به یک قهرمان ملی قیام و در واقع به یک «شهید» و بهقول سایت حکومتی مشرق به یک «قدیس» تبدیل شد. این یک فاز بسیار خطرناک برای حاکمیت دینی است. «پدر تاجدار»! نیز همین اشتباه را مرتکب شده بود. آنچه در جریان انقلاب ضدسلطنتی نقطهٔ انگیزش میلیونها جوان ایرانی بود، کاریزمای قهرمانانی مانند مهدی رضایی، گل سرخ انقلاب و خسرو گلسرخی و دیگر شهیدان و قهرمانان خلق بود. هر جوان ایرانی دست کم یک بار در زندگیاش آرزو کرده بود که یک مهدی رضایی باشد.
بنبست اعدام
این یک نقطهعطف در جنبش مقاومت ملی است. اکنون حکومت برای هر اعدام، دست کم یک بار باید به محاسبهٔ سود و زیان و تبعات آن بپردازد و حساب نماید که ممکن است جرقهای در انبار فشردهٔ باروت بیفتد و هست و نیست نظام را به هوا بفرستد.
صفآرایی در برابر سرکوب و اعدام این رژیم اینک به یک چالش فراگیر ملی تبدیل شده است. این چالش لاجرم در روزنامههای حکومتی نیز انعکاس مییابد:
«اعدام در مقام اعمال قدرت یا وسیله انتظام جامعه و جلوگیری از هرج و مرج، یک سامانه ضد سیاسی است. اعدام و قتل در دولتهای سنتی و فاقد حاکمیت قانون سالها وسیله نظمدهی به جامعه بوده است. اما فراموش میکنیم که دولتهایی این راهکار را بر میگزیدند که با شمشیر و جنگ بر سر کار میآمدند. این دو لازم و ملزوم هم است. آیا در نظام سیاسی ایران که با «رای» ۱۲فروردین ۵۸ بر سر کار مستقر شده و مدعایش انواع انتخابی تمام مقامات آن است، میتوان باز هم از اعدام برای انتظام امور استفاده کرد؟ بهنظر میرسد این اعدام، سامانهای ضد سیاسی در جمهوری اسلامی تلقی شود. چرا که لوازم جمهور، هیات منصفهای عادل است و در غیابش؛ افکار عمومی عامه است که در زمینه اعدام، نظرش بر اعدام نکنید را اعلام کرده است» (اعتماد. ۲۴شهریور۹۹).
تنها راه چاره
معنای این حرف این است که مگر تو نمیگویی با انتخاب مردم به سر کار آمدهای، همین مردمی که مدعی هستی تو را بر سر کار آوردهاند، اینک حرفشان این است که اعدام نکن!
در قدم بعدی به او یادآوری میکند که گمان نکن با اعدام میتوانی صورت مسأله را جمع کنی. با ضرایب بیشتر «خشم اجتماعی» تولید خواهی کرد:
«در امور اینچنینی نباید نظام سیاسی را در نقطه تولید خشونت در میان افکار عمومی قرار دهیم، چرا که برابر نهاد اعمال عفو، جامعه را بخشنده میکند و به همان میزان اگر با خشونت قانونی رفتار کنیم، با ضرایب بیشتر خشم اجتماعی تولید خواهیم کرد. سابقه توقف مقطعی و سپس فوران جرم در سابقه دادرسیهای جنایی میگوید که اعدام؛ موجب افزایش جرمهای سنگین و رفع قباحت آنها خواهد شد». (همان)
این است بنبست مرگبار خامنهای. او با اعدام نوید افکاری، نه تنها نتوانست قیام را سرکوب و قیامآفرینان را مرعوب نماید، بلکه در ابعاد میلیونی این پیام را ساطع کرد که این سلطهٔ اشغالگر ایران، هیچ راهچارهٔ دیگری را برای مردم جز برداشتن سلاح و سرنگونی هر چه سریعتر آن باقی نگذاشته است.