۱۳۹۷ آبان ۱۱, جمعه

در آموزش و پرورش ایران، دانش‌آموز ایران کجاست؟ (۲)


اختلاف طبقاتی در مدارس



اختلاف طبقاتی در مدارس 
یادآورئ
گفتیم که می‌خواهیم در گرامی‌داشت روز ۱۳آبان، جای پای دانش‌آموز ایران را در آموزش و پرورش و تاریخچه ۵۰سال گذشته ایران دنبال کنیم. می‌خواهیم ببینیم دانش‌آموز ایران از کجا تا به کجا آمده و اکنون در چه نقطه و مختصاتی قرار دارد.

هوای تازه 

آغاز سال تحصیلی سال ۱۳۵۸ را باید یک سرفصل در این تاریخچه دانست. بعد از قیام بهمن ۵۷ مفهوم پدیده «دانش‌آموز» دچار دگرگونی شده بود. این دگرگونی نقشی بود که دانش‌آموز به‌عنوان یک قشر اثرگذار می‌توانست از آن پس ایفا کند.
این اثرگذاری باید خود را در رابطه دانش‌آموز با معلم، با ناظم و با مدیر مدرسه و مجموعه آنها در رابطه با جامعه بارز و متبلور می‌کرد.
این اثرگذاری در نظام آموزشی حکومت سابق مبتنی بر چگونگی موقعیت اجتماعی و خانوادگی دانش‌آموز و معلم و مدیر بود. بنابراین همه‌چیز به پشتوانه‌ٔ سرمایه و پول و موقعیت آنها بستگی داشت. دانش‌آموز و معلم و مدیر به‌طور رسمی در نظامی طبقاتی تعریف شده بودند: دانش‌آموز پول‌دار و مرفه، دانش‌آموز فقیر و ندار. دانش‌آموز بالای شهر، دانش‌آموز پایین‌شهر. دربارهٔ معلمان هم همین‌طور بود. اگر ‌چه این وضعیت طبقاتی به‌مراتب بیشتر و فاجعه‌بارتر در ایران کنونی در زیر سلطه ولایت فقیه ادامه دارد و هفته به هفته بدتر هم می‌شود!

یک سال ویژه 

سال ۱۳۵۸ را باید یکی از سال‌های خاص تاریخ معاصر ایران دانست. خاص بودنش به چند دلیل است:
ـ حکومتی رفته بود و حکومت جدید هم هنوز بر تمامی ارکان بود و نبود ایران سلطه نیافته بود.
ـ اندیشه و بیان و قلم آزاد بود.
ـ بسیاری گروه‌های سیاسی و فرهنگی شکل گرفته بودند که حضور و فعالیت‌شان چهره کشور را رنگارنگ و متنوع جلوه می‌داد.
ـ هنوز سایه و پرتو خواسته‌های مردم که در قیام بهمن به‌خاطر آنها برخاسته بودند، بر سر جامعه و زندگی و آینده مردم امید و آرزو می‌افکند.
ـ در تاریخ ایران، بالاترین سرانه مطالعه و رقم فروش کتاب و مجله و روزنامه وجود داشت.
ـ بنا بر گزارش روزنامه لوموند فرانسه در پاییز سال ۱۳۵۸، ایران باسوادترین نسل جوان خود را نسبت به ۱۰۰سال گذشته‌اش داشت.
در چنین جامعه‌ای قابل پیش‌بینی بود که هر ارگان و سازمان اجتماعی و فرهنگی و صنفی تحت‌تأثیر فضایی ناشی شده از آزادی و دموکراسی به فعالیت‌هایش ادامه ‌دهد. همین انتظار، طبیعی می‌نمود که مدارس و دانشگاهها هم دچار دگرگونی شوند.

یک دگرگونی چندوجهی

اما این دگرگونی چند وجه داشت. یک وجه آن همان فضایی بود که در بالا به آن اشاره شد و انتظار می‌رفت در کانون آن، آزادی و دموکراسی سرلوحه آموزش، تحقیق، تحصیل، کار علمی و مناسبات متقابل فرهنگیان با مدیران مدارس قرار گیرد.
در مقابل چنین فضایی، یک فضا هم کم‌کم از اواخر پاییز ۵۸ شروع به ظاهر شدن کرد. این ظهور، هدفش تغییر دادن فضای آزادی و دموکراسی در مدارس و دانشگاهها بود. این وجه که اداره و کنترل و اعمالش توسط حوزه‌های قدرت مذهبی وابسته به جناحی از حکومت سازماندهی می‌شد، لاجرم منجر به مشکلات جدید شد. این اعمال تلاش می‌کرد دانش‌آموز ایران را به مسیر دیگری بکشاند؛ مسیری که خیلی زود مشخص شد هدفش تبدیل مدارس و دانشگاههای ایران به ساختاری شبیه چیزی تحت عناوین «حوزه‌های علمیه» در قم و مشهد بود. بازوی اجرایی این مسیر هم تربیت بخشی از دانش‌آموزان در پایگاههای بسیج وابسته به سپاه پاسداران بود. و این آغاز مسیری شد که سیاست آخوندی ‌ حکومت به مدارس و دانشگاهها تحمیل می‌کرد.
در مقابل این سیاست خلاف آزادی و دموکراسی و روند تحمیلی، مقابله‌ها و مقاومتها و افشاگریهایی هم از جانب معلمان و دانش‌آموزان و دانشجویان وجود داشت که عجالتاً کار حکومت را کند می‌کرد. حکومتی که هنوز نوپا و دوپایه یا دوجناحی بود و سودای سلطه‌گری جناح حوزوی آن با موانعی برمی‌خورد.
این موانع شامل تن‌ندادن به اجبارات تحمیلی در داخل مدارس و نیز افشاگری دخالت چماقداران و عناصر معلوم‌الحالی تحت عنوان حزب‌الله می‌شد.

روزنامه‌های دیواری: پیک آگاهی

یکی از جلوه‌های نو در مدارس ایران که حاصل آثار قیام ۵۷ بود، راه‌اندازی «روزنامه‌های دیواری» در راهرو اصلی مدارس بود. هر طیفی از دانش‌آموزان برای خودشان روزنامه دیواری شامل مطالب سیاسی، تاریخی، فرهنگی، علمی، نقاشی و ورزشی داشتند. این روزنامه‌ها بیشتر از چند برگ دست‌نویس نبودند؛ اما فضای جدید و پویایی را در مدارس ایجاد کردند. زنگ‌های تفریح، شلوغ‌ترین جایی که دانش‌آموزان چسبیده به‌هم سرک می‌کشیدند تا خبری یا یادداشتی را بخوانند، پای روزنامه‌های دیواری بود. گاهی هم روزنامه‌ یک کتاب را معرفی می‌کرد که آن کتاب سر زبانها می‌افتاد. تنوع این روزنامه‌های دیواری با تمامی سادگی و بی‌پیرایه‌گی که داشتند، ترویج آگاهی‌های گوناگون خارج از کتاب‌های درسی، بالا بردن فرهنگ آزادی و برابری و نوع‌دوستی بین دانش‌آموزان، گسترش خلاقیت و پیونددادن دانش‌آموز به مسائل روز جامعه بود.
روزنامه‌های دیواری مثل شهابی در مدارس ایران درخشیدند، خاطره‌های زیبا ساختند و عمرشان مثل خود آزادی، شتابان و گذرا طی شد. تابلوهای روزنامه‌های دیواری مستقل از حکومت تا اواخر سال تحصیلی ۵۸ هم عمر نکردند و از دیوارهای مدارس پایین کشیده شدند.

انحصار تمام اجزای جامعه ایران

هدف از تحمیل ساختار حوزه‌های علمیه به مدارس و دانشگاهها به موازات سرکوب احزاب و گروه‌های سیاسی کم‌کم آشکار می‌شد. طینت این هدف، شامل یک انحصارطلبی در تمامی اجزای جامعه ایران بود؛ انحصارطلبی در مدارس، دانشگاهها، ادارات، کارخانه‌ها و در رأس همه این‌ها در قدرت سیاسی و دولت و حکومت.
اولین نشانه این هدف، روز ۱۳آبان ۵۸ با اشغال سفارت آمریکا بروز کرد. این کار که آن موقع خیلی توی چشم همه رفت، ظاهرش مبارزه با آمریکا بود؛ ولی خیلی زود معلوم شد که هدف از این کار ۲چیز بوده است:
- ساقط کردن دولت مهندس بازرگان
- پس‌زدن سازمانها، احزاب و گروه‌های مستقل از حکومت
طینت این کار خیلی سریع رو شد: بازرگان استعفا داد، دولت او هم کنار رفت و قدرت سیاسی تماماً دست خمینی افتاد. در همین فضای ایجادشده هم زود و تند و سریع قانون اساسیِ مجلس خبرگان خمینی را که در مرکز آن اصل ولایت فقیه بود، روز ۲۱آبان ۵۸ از صندوق‌های انتخابات فرمایشی بیرون کشیدند!
این‌گونه شد که دست باز برای سرکوب منتقدان و مخالفان مسالمت‌جو هم باز شد و فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران تغییر کرد. جاهای مهمی هم که خیلی از این وضعیت جدید آسیب دیدند، مدارس و دانشگاهها بودند. در واقع مدارس تبدیل به ۲طیف از دانش‌آموزان و معلمان و مدیران شده بود:
۱ـ آنها که اصرار داشتند آزادی و دموکراسی باید برای همه در مدراس وجود داشته باشد. مدرسه نباید محیط تحمیل عقاید و ادیان باشد.
۲ـ آن‌هایی که اصرار داشتند باید همه بیایند زیر چتر آخوندها و مدارس باید عقاید آنها را داشته باشد. در مرکز این خواسته هم این بود که باید همه ـ به‌خصوص مدیران و معلمان ـ به ولایت فقیه اعتقاد داشته باشند و مدیر و معلم غیرمسلمان نباید در مدارس باشد.

مدرسه، تابعی از مذهب حکومتی

در واقع آنچه که داشت اتفاق می‌افتاد، این بود که مدارس و دانشگاهها را تابعی از دین و مذهب حکومت و قدرت مطلقه ولایت فقیه کنند. تحمیل این وضعیت با مقاومت‌های بسیاری از جانب دانش‌آموزان و معلمان مواجه شد. این اوضاع کج‌دار و مریز تا بهار سال ۵۹ ادامه داشت.
از آنجا که ادارهٔ مدارس جدای از سیاست‌های آموزش و پرورش حکومت در تمام زمینه‌ها نبود، خوب است اشاره‌یی بکنیم به وضعیت دانشگاهها که آنجا هم جلو برنامهٔ حوزه علمیه‌ای و حزب‌اللهی کردن دانشگاهها ایستاده بودند.
اواخر فروردین سال ۵۹ شروع تسخیر دانشگاهها توسط چماقداران و حزب‌اللهی‌ها با پشتیبانی کمیته‌ها و وزارت کشور و شخص خمینی بود. اسمش را گذاشتند « انقلاب فرهنگی»! اما آنچه که طی چند روز اتفاق افتاد، همه‌ چیزش عین کودتاهایی بود که دیکتاتورها انجام می‌دهند. چند دانشجو را کشتند، دهها دانشجو را مجروح و صدها نفر را دستگیر کردند و دانشگاهها را هم گرفتند و تعطیل کردند. تعطیل کردند که سیاست خودشان را برنامه‌ریزی کنند و همه‌چیز را طبق دلخواه خودشان سروسامان بدهند.

شکل‌گیری مبارزه دانش‌آموزان

از این به بعد بود که دیگر آزادی و دموکراسی، زیر سلطه و تحمیل و اجبار حکومتی بود. از این به بعد بود که اصلاً هدف از تحصیل هم تبدیل به تثبیت قدرت سیاسی و مذهبی شده بود. از این به بعد بود که کم‌کم ارگانی با نام «امور تربیتی» در مدارس ایجاد شد. پیشبرد کار این ارگان بر عهده یک روحانی بود. امور اجرایی‌اش را هم بخشی از دانش‌آموزانی برعهده داشتند که وابسته به بسیج و سپاه پاسداران بودند. یکی از کارهای اصلی این ارگان جدید، جاسوسی علیه دانش‌آموزان و معلمانی بود که با حکومت مخالف بودند.
این وضعیت لاجرم مبارزه‌یی را ایجاب می‌کرد که بار آن بر دوش دانش‌آموزان و معلمان مستقل و آزادیخواه و دموکراتیک بود...
ادامه دارد...