۱۳۹۷ مهر ۵, پنجشنبه

حماسه ۵مهر و پایان «شاه سطان ولایت» مادر! من باید بروم


حماسه ۵مهر
به‌راستی آیا از خود سؤال کرده‌ایم،‌ چگونه خمینی از محبوب‌ترین شخصیت به منفورترین فرد عالم تبدیل شد؟ به‌لب آوردن این واقعیت به‌عنوان یک سؤال، شاید ساده به زبان بیاید. طرح آن ممکن است برای بسیاری از ما از تازگی افتاده باشد و تصور کنیم خمینی همیشه منفور بوده و اتفاق خاصی نیفتاده است و...


هنگامی خوب می‌توانیم به عمق این سؤال پی ببریم که بتوانیم دو سر طیف محبوب‌ترین و منفورترین را در مورد خمینی به تصویر بکشیم.

خمینی کسی بود که مرجعیت دینی را نمایندگی می‌کرد و همزمان رهبری یک انقلاب را به سرقت برده بود؛ علاوه بر آن از محبوبیت توده‌یی برخوردار بود. میلیون‌ها نفر در فرودگاه مهرآباد از او استقبال کردند. قوانین دست‌پخت خبرگان نیز جایگاه فراقانونی «ولایت فقیه» را به او عطا کرد؛ بگونه‌‌یی که حتی سرفه‌ها و عطسه‌های او حکم قانون پیدا می‌کرد. این اختیارات با تغییر در قانون اساسی و ذکر صفت «مطلقه» برای ولایت فقیه و تبدیل آن به «ولایت مطلقه فقیه»، قدرتی معادل خدایگانی فرعون‌وار به خمینی تفویض نمود؛ اختیاراتی به او داد که هیچ امپراطور و پادشاه مطلق‌العنانی نداشته است.

قانون‌تراشان حکومتی در تشریح اختیارات «ولایت مطلقه فقیه» می‌گویند منظور اختیاراتی معادل معصوم(امامان) است. سایت حکومتی «حوزه» در این مورد توضیحی دارد که خواندن آن پرده از این منظور برمی‌دارد:

«ولایت فقیه که از همان ابتدا در ذهن طراحان قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده است همان ولایت مطلقه بوده و عدم ذکر قید مطلقه در قانون اساسی نخستین، به‌دلیل روشن بودن مطلب بوده است لذا خبرگان قانون اساسی ضرورتی برای آوردن این قید نمی‌دیدند اما با توجه به مباحثی که بعداً در محافل حقوقی مطرح شده بود و پیش آمدن این شبهه که ذکر ۱۱مورد در اصل ۱۱۰ قانون اساسی در باب وظایف و اختیارات رهبری دلالت بر حصر وظایف و اختیارات رهبری دارد لذا در بازنگری قانون اساسی برای دفع این شبهه تصویب شد که به قید مطلقه در اصل ۵۷ قانون اساسی تصریح گردد».

در توصیف دامنه اختیارات و دست باز خمینی برای سوء‌استفاده از قدرت، کلماتی مانند «شاه»، «سلطان» یا «خلیفه» به تنهایی تکافو نمی‌کند. شاید ترکیبی از آنها بتواند مقصود را برساند؛ مانند «شاه سلطان خمینی».

چنین فردی با این میزان از قدرت فرعونی، در راه گسترش مطامع سیری‌ناپذیر خود، یک مانع جدی بر سر راه داشت: سازمان مجاهدین خلق ایران.

می‌خواهیم در ادامه ببینیم مجاهدین چگونه توانستند او را از اوج ماه به قعر چاه بکشانند. این محال چگونه ممکن شد؛ به عبارت دیگر بت خمینی چگونه شکست؟

خیز برداشتن خمینی برای نابودی مجاهدین
خمینی ۲روز پیش از ۳۰خرداد ۶۰ گفت:

«امروز و روزهای آینده روز شکست جریان دشمنان قسم‌خورده اسلام است. روز شکست فرد یا افراد نیست، روز شکست جریانی است که به اسلام معتقد نیستند و اگر هم باشند، مسلماً تا حدودی است که با قوانین غرب برنخورد و مخالفتی نداشته باشد، روز شکست جریانی است که همیشه قلب مرا می‌آزارد...».

(صحیفه خمینی، ج ۱۴، ص۴۷۳ - پیام به ملت ایران، ۲۸خرداد ۱۳۶۰)

ناگفته معلوم بود که او از دست چه جریانی می‌نالد؛ جریانی که قلب او را آزرده و مانع از دجالیت و خودکامگی او شده بود.

او در تاریخ ۲۳اردیبهشت ۶۰ برای روحیه‌دادن به پاسداران و عوامل خود تنوره کشیده و گفت:

«شما در مقابل این سیل خروشان ملت نمی‌توانید کاری انجام بدهید. شما اگر یک وقت ملت قیام کند مثل یک ذره‌یی در مقابل سیل خروشان هستید».

اما به‌رغم این قدرت‌نمایی و پنهان شدن در پشت اسم مستعار «ملت!» در همان سخنرانی ۲۸خرداد ۶۰ خود نشان می‌دهد که تا چه اندازه از مجاهدین وحشت داشته و در واقع خود او در برابر این «سیل خروشان»، «ذره‌یی» بیش نبوده و مراقب بوده که دست از پا خطا نکند:

«من نزدیک به یک سال است که صلاح نمی‌دیدم آن چه را می‌دانم برای ملت شرح دهم، چرا تا آرامش کشور حفظ شود... تا احساس کردم دیگر مسأله از این حرفها گذشته است و خطر اساس جمهوری اسلامی را... تهدید می‌کند، دیگر تاب نیاوردم».(کیهان ۳۰خرداد ۱۳۶۰)

منظور از «صلاح ندیدن»، «حفظ آرامش کشور!» و «خطری که اساس جمهوری اسلامی را تهدید می‌کرد» کدهایی است که او برای وضعیت شکننده نظامش در آن شرایط عنوان کرده است.

در مجموع او با همین سخنرانی‌هایش نشان داد که برای یکسره کردن کار مجاهدین و برقراری استبداد مطلق خیز برداشته بود؛ ولی آیا توانست؟

حماسه ۵مهر، چرایی هدف از آن 
حماسه ۵مهر یک تظاهرات بود اما تظاهراتی مسلح برای راه‌اندازی یک قیام در برابر خمینی که کمر به قتل‌عام آزادی و آزادی‌خواهان بسته بود و می‌رفت تا برای یک دوره تاریخی هر نوع صدای مخالف علیه خود و نظامش را در گلو خفه سازد. ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا تظاهرات و چرا مسلحانه؟!‌ در ۳۰خرداد مشخص شده بود که خمینی و پاسدارانش هر صدای معترض مسالمت‌آمیز را به گلوله می‌بندند؛ بنابراین برپایی یک تظاهرات، ۳ماه و ۵روز بعد از آن واقعه چه ضرورتی داشت؟

برای پاسخ به این سؤال به تاریخچهٔ سازمان مجاهدین مراجعه می‌کنیم.

مسعود رجوی در کتاب اول «استراتژی قیام و سرنگونی» درباره «قیام مجاهدین در ۵مهر ۱۳۶۰» چنین می‌گوید:

«...همه کسانی‌ که سال ۱۳۶۰ را به‌خاطر دارند، می‌دانند که مجاهدین از نیمه شهریور سال ۶۰ تا اوایل مهر و سپس در اوج خودش در روز ۵مهر در تهران و برخی دیگر از شهرستانها، به آزمایش یک قیام جانانه و راهگشای شهری روی آوردند. سنگین‌ترین بهای خونین را هم پرداختند تا هر چند الگوی سقوط رژیم شاه را قابل تکرار نمی‌دانستند اما می‌خواستند به میدان آوردن عنصر اجتماعی را یک بار دیگر بیازمایند.

۱ـ نخستین هدف، مطرح کردن شعار ”مرگ بر خمینی“ و بردن آن به میان مردم بود. این شعار را تا آن‌موقع هیچ‌کس در عرصه اجتماعی نداده بود و جرأت و جسارت فوق‌العاده‌یی می‌خواست.

خمینی در آن زمان پشت افراد دیگری مانند بهشتی سنگر می‌گرفت که برای او نقش فیلتر و عایق داشتند و انزجار اجتماعی مردم بر روی آنها متمرکز و کانالیزه می‌شد. مثل همین حالا که خامنه‌ای تا مجبور نشده بود، احمدی‌نژاد را جلو صحنه می‌فرستاد تا ضربه‌گیر او باشد. در آن زمان ”کاریسما“ یا هیبت و جاذبه خمینی بر دوش جامعه و به‌خصوص اقشار عقب مانده بسیار سنگینی می‌کرد. مجاهدین باید پا پیش می‌گذاشتند و ”بت“ را با عبور از آتش و خون با سنگین‌ترین بها درهم‌می‌شکستند.

پیام قشر پیشتاز جوان و دانشجویان و دانش‌آموزان این بود: ”مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی“، ”شاه سلطان خمینی، مرگت فرا رسیده“، ”شاه سلطان ولایت، مرگت فرا رسیده“، ”خمینی حیا کن، سلطنت را رها کن“، ”ای جلاد ننگت باد!“

۲ـ دومین هدف، به میدان کشیدن عنصر اجتماعی و مردمی بود تا اگر از این طریق هم کاری می‌توان کرد، آیندگان گواهی بدهند که مجاهدین مضایقه نکردند اما در اثر شدت و حدت سرکوب، جواب منفی بود».

بت خمینی اینچنین شکست؟ 
در ابتدای بحث گفتیم مجاهدین خمینی را از محبوب‌ترین شخصیت به منفورترین فرد عالم تبدیل کردند. شکست این کاریسما، این بزرگترین بت تاریخ معاصر ایران و این چهره خبیث جاگرفته در ماه، تنها و تنها از عهده نسلی می‌توانست بربیاید که پیش از آن سقف پاکبازی را شکسته و در مدار نوینی از فدا جا گرفته باشد. مسعود رجوی در این باره می‌گوید:

«من در همان زمان نوشتم که زبان من از توصیف صحنه‌های سراسر شور و ایمان و سراسر پاکباختگی و فدا در آن ایام قاصر است. چیزهایی را که در این‌باره خوانده و شنیده‌ام، نه می‌توانم بگویم و نه می‌توانم بنویسم. از من برنمی‌آید. کار شعر است، کار استادان نقاشی و موسیقی است. کار معلمان سخنوری و کتابت است.

فقط می‌گویم که خدایا تو گواه باش که در آن روزها و به‌خصوص در جنگهای خیابانی و در تظاهرات مسلحانه‌ روز ۵مهر ۱۳۶۰، مجاهدین حق تو و حق خلق تو را به کمال و در حد توان خود ادا کردند. گواه باش که برای تو، برای خلق تو و برای آزادی و برای ایران، چه گلهای نازنینی در دسته‌های ۵۰تایی، ۱۰۰تایی و ۲۰۰تایی با فریاد ”مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی“ توسط دشمن تو و دشمن خلق تو(خمینی) پرپر شدند.

در عین‌حال دجال خون‌آشام با قساوت مافوق تصور، بسا فراتر از شاه، در ذهن توده‌های مردم به گور سپرده شد.

شتاب رژیم در اعدامهای خیابانی و فتواهای پیاپی خمینی که از جانب نمایندگان و سخنگویانش در رادیو و تلویزیون اعلام می‌شد، بسیار گویاست. حتی شماری از پاسداران و کمیته‌چی‌های خودش را هم، که در صحنه به مجاهدین تیراندازی می‌کردند، به اشتباه همراه با مجاهدین دستگیر کرد و شکنجه‌گران و بازجویانش در اوین، قسم و آیه‌های آنها را هم که علیه مجاهدین می‌جنگیدند باور نکردند. فرصت یک تلفن کردن به کمیته‌ها هم به آنها ندادند و کارت پاسداری آنها را هم جعلی دانستند و می‌گفتند خیلی از ”منافقین“ از همین کارتها جعل کرده‌اند! و آنها را هم سرضرب اعدام کردند.

می‌گفتند که به فرموده امام امت! دادگاه و تحقیقات لازم نیست، هر خیابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش یک قاضی است... نیم‌کشته‌ها را تمام‌کش کنید... مجروحان را از روی تخت بیمارستان به قتل‌گاه بفرستید. ”باغی“ را(چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) باید کشت...

بله بت خمینی این‌چنین شکست».

(استراتژی قیام و سرنگونی، کتاب اول، ص۲۳۶)