فصل سوم
شكنجه گر ونظام شكنجه
اعترافات صريح يك بازجو و شكنجهگر، يك امام جمعه
به نمونة ديگري بپردازيم. خاطرات يك بازجو كهامام جمعه شدهاست.
كتاب خاطرات آخوند محسن دعاگو توسط انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شدهاست. اصل خود كتاب هم در آدرس زير موجود است :
http://www.faraz.ir/book_content.asp?book_id
آن چه كه مورد نظر ماست آن بخش از «خاطرات» اين دژخيم است كه به بازجو بودن و شكنجهگري خود اعتراف كردهاست.
اين دژخيم در شرح زندگينامه خود نوشته در سال1331 در يكي از روستاهاي تربت حيدريه متولد شده. بعد لباس آخوندي پوشيده. و سالهاي بعد با مجاهدين آشنا و در دهه 1350 مدتي هم در زندان بودهاست . دعاگو خود تصريح كرده كهاز شاگردان خامنهاي بوده و هست.
نكته بسيار مهم اين است كه دعاگو در جريان تشديد جنگ گرگها انتقادات بسيار شديدي عليه خاتمي كرد ولي اخيراً دادش از دست احمدينژاد به هوابرخاسته و او را بيثباتترين دولت جمهوري اسلامي خواندهاست. يعني كه آش به قدري شور شده كهاو گفته: «سخنان و انتقادات من بهاصلاحات و دولت آقاي خاتمي تا مدتها در رسانههاي اين طيف نفوذ و حضور داشت اما اين مسأله در اين طرف كمتر ملاحظه ميشود» (مصاحبه با روزنامه كارگزاران 19تير1387)
او امام جمعه شميران، عضو ارشد جامعه روحانيت مبارز و عضو شوراي سياستگذاري ائمه جمعه، است. اينها را از اين بابت مي نويسيم كه سابقة يك بازجوي شكنجهگر در نظام آخوندي را بيابيم. و به خاطر بسپاريم كهاو فقط مشتي از يك خروار است. نه بقيه شكنجهگران با او زياد فرق ميكنند و نه بقيهامام جمعهها و مقامات حكومتي وضعيت وسابقهيي بهتر از اين جلاد دارند.
اما در مورد كتاب «خاطرات» دعاگو، از آنجا كهاو يك آخوند است در ذكر خاطرات ريز و درشت خود دو ويژگي اصلي آخوندي را كاملاً رعايت كردهاست. اول دروغگويي و دوم مهمل بافي. در اين زمينه هرخوانندهيي متوجه ميشود كه بسياري از آن چه كه بهاسم خاطرات مي خواند يا اصلاً واقعيت ندارد (مثل مزخرفاتي كه در مورد نحوه لو رفتن پايگاه سردار موسي خياباني گفته) يا پرت و پلاهايي است مملو از شختلگي ذهني و قلمي(مثل اين كه بهرام آرام دفاعيات حنيفنژاد را براي من آورد. در حالي كه دفاعيات شهيد بنيانگذار محمد حنيفنژاد اصلاً به بيرون نيامد. احتمالاً دعاگو فرق بين پيام و دفاعيات را نمي داند. اين را به حساب دروغگويي او نگذاريد. از جمله مهملبافيهاي او است)
بنابراين كتاب خاطرات او به لحاظ تاريخي ارزش چنداني ندارد. ولي در ميان انبوه مزخرفات گاه غير قابل تحملش، آن بخش كه به بازجو شدنش در اوين مربوط مي شود قابل تأمل و درنگ است. اين بخش در واقع اعترافنامه يك جلاد است كه صد البته فقط قسمتهايي از كارهايش را نوشتهاست. او در مورد شكنجههاي وحشيانه دستگير شدگان سكوت رندانه كردهاست اما با وجود اين نكات قابل توجهي در اعترافات(خاطرات) او هست كه نحوه كار و زواياي پنهان بازجويان را تا حدي روشن مي كند. ذيلاً آن را با توضيحات مختصري در داخل پرانتز نقل مي كنيم:
«بعد از جريان شهادت آقاي دكتر بهشتي و حوادثي كه به دنبال آن پيش آمد، من خيلي ناراحت بودم. در آن زمان به آقاي لاجوردي، كه عضو شوراي مركزي حزب جمهوري و همچنين دادستان انقلاب بود، گفتم كه آمادگي دارم تا براي خدا در دادگاهانقلاب با شما همكاري كنم و در ادارة كار و رسيدگي به پروندهها كمك و ياورتان باشم. آقاي لاجوردي از پيشنهادم استقبال كرد. تقريباً تمامي زندانيان ضدانقلاب تهران در زندان اوين مستقر بودند. آقاي لاجوردي مسئوليت شعبة12 دادسراي انقلاب اسلامي تهران را به من داد. پس از آن من با نام مستعار «محمدجواد سلامتي»، رئيس اين شعبه شدم و كار رسيدگي به پروندهها را شروع كردم. در شعبة 12، سه نفر زيرنظر من كار ميكردند. در آن زمان سه محافظ داشتم، محافظان من از افراد متدين و با انگيزهيي بودند كه در سپاه پاسداران آموزش ديده بودند. محافظان و رانندة من آقايان كاظم مهديزاده، زمرديان و اشرف بودند كهاعضاي تيم بازداشتكننده را تشكيل ميدادند و در ضمن كارهاي مقدماتي و زمينهسازي براي بازجويي را برعهده داشتند. اين شعبه همزمان با ورود من تأسيس شد. ما كار شناسايي را انجام ميداديم، پس از آن من حكم بازداشت را صادر ميكردم و اعضاي تيم بازداشت نيمه شب كار عمليات و دستگيري را انجام ميدادند. حدود 170 نفر از شاخةكارگري سازمان مجاهدين خلق (تقريباً تمام آنها) را دستگير كرديم. شاخةكارگري سازمان مجاهدين بيشتر در تهران متمركز بود. البتهاعضاي آن را بيشتر افراد شهرستاني تشكيل ميدادند. بيشترين دستگيريها در تهران انجام ميشد؛ ولي اگر در شهرستان هم كساني شناسايي ميشدند، آنها را دستگير كرده، در تهران به ما تحويل ميدادند. يكي از افرادي كه به پروندهاش رسيدگي كردم و در اواخر كار مرا شناخت، سيفالله كاظميان بود. او يكبار گفت: “فكر ميكنم فلاني باشي“ من پروندة او را به طور ويژه خواستم، چون در جريان فعاليتهاي سيفالله كاظميان بودم. خودم مراحل بازجويي، تكميل پرونده و محاكمة او را انجام دادم(اعتراف به بازجويي و شكنجه سيفالله كاظميان توسط دعاگو. براي تكميل حرفهاي ناگفتهاين بازجوي شكنجهگر اضافه كنيم، مجاهد شهيد سيفالله كاظميان تا سال67 در زندان بود و در جريان قتلعام سياه آن سال به شهادت رسيد). يكي ديگر از بازداشتشدگان، محمدرضا بَلول از اعضاي سازمان مجاهدين خلق بود كه رتبة سازماني بالايي داشت و رهبري شاخة كارگري تهران را برعهدة او گذاشته بودند. بلول، خوزستاني بود و مسلح دستگير شده بود. (شخصي به نام محمدرضا بلول كه داراي “رتبه بالاي سازماني“ بوده و “رهبري شاخة كارگر تهران“ را داشته مطلقاً وجود خارجي نداشتهاست. مسئول نهاد كارگري سازمان مجاهد شهيد حميد جلالزاده بود كه در 12ارديبهشت61 در جريان حمله به پايگاه مجاهد شهيد محمد ضابطي به شهادت رسيد. اين مزخرفات را به حساب خالي بنديها و دروغگوييهاي حاج آقا بگذاريد. از اين نمونهها بسيار فرمودهاند. در ليست شهيدان مجاهد خلق محمدعلي بالو وجود دارد در سال61 تيرباران شدهاست) علي ساعدي عضو بسيار فعال تيم عملياتي سازمان مجاهدين با اسلحه دستگير شد، پس از او دو خواهرش هم بازداشت شدند(تا آنجا كه من اطلاع دارم فردي به نام «علي ساعدي» هم وجود خارجي ندارد و احتمالاً اگر هم باشد نام مستعار بودهاست). دوران بسيار سختي بود، ما گاهي تا ساعت سه و نيم بامداد مشغول فعاليت بوديم. اغلب شبها را در همانجا ميماندم و بعد از نماز صبح به خانه ميرفتم(توجه شود به مفهوم سختيها). دوستاني كه با من كار ميكردند از بچههاي بسيار خوب و از تيم آموزش ديدهاي بودند. من روي آنها كار كردم و آموزشهاي لازم را به آنان دادم. اعضاي تيمي كه با من كار ميكردند، نيمه شب سر قرار ميرفتند و كار دستگيري را انجام ميدادند، گاه تيراندازي و درگيري پيش ميآمد، ولي تا زماني كه من مسئول آنها بودم، كسي مجروح و دستگير نشد. (دروغ كه حناق نيست گلوي اين دژخيم را بگيرد! چند سطر بالاتر نوشتهاست 170نفر را فقط از شاخة كارگري سازمان دستگير كرديم). بازداشتيهاي ما همه سالم بودند، حتي محمدرضا بلول در موقع دستگيري سيانور خورد؛ ولي ما او را بلافاصله به بيمارستان منتقل و تلاش زيادي كرديم تا او را از مرگ نجات دهيم. پس از آن بلول بازجويي شد(چگونه بازجويي شد؟ و بعد چه شد؟ احتمالاً حاج آقا اينها را گذاشته در كميتههاي حقيقتيابي كه قرار است براي امثال او تشكيل شود، بگويد). حدود 80درصد افرادي كه من از آنان بازجويي كردم، در داخل زندان به طور كامل تغيير عقيده دادند. چنين ضريبي در زمان شاه به هيچ وجه وجود نداشت. تعداد افرادي كه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در زندان تغيير عقيده ميدادند شايد حدود پنج درصد از كل زندانيها بودند و بقيه بر مواضع خود ايستادگي نشان ميدادند. كساني كه با صحبتهاي من تغيير عقيده ميدادند، تبديل به فردي معتقد شده، با ما همكاري ميكردند. براي مثال آقايي به نام فرقاني كه به 20سال زندان محكوم شده بود، با صحبتهاي من منقلب شد و بعدها آزاد گرديد. او پس از آزادي به ديدنم آمد و گفت كه مشغول به كار شده و در حال حاضر از نيروهاي مخلص و مؤمن بهانقلاب است. ايشان از جمله كساني بود كهاز ته قلب توبه كرده بود. در آن روزها من و افراد تيم به طور شبانهروزي كار ميكرديم، خواب و استراحت نداشتيم. اگر خيلي خسته بوديم، در داخل شعبه نيم ساعتي استراحت ميكرديم. گاهي عمليات ساعت سه و نيم بامداد انجام ميشد؛ چون بعضي از قرارهاي مجاهدين در آن ساعت تعيين شده بود. براي مثال ما يك نفر را دستگير ميكرديم و او به ما ميگفت كه ساعت چهار صبح در فلان جا قرار دارم. تيم ما بايد ساعت چهار صبح عمليات خود را شروع ميكرد تا كار دستگيري و گاهي بازرسي خانة تيمي، گردآوري اسناد، مدارك، اسلحه، نارنجك و فشنگ را انجام دهد. در آن مقطع به دليل شوكي كه در اثر شهادت دكتر بهشتي به من وارد شده بود، وارد عمل شدم و هدفم از اين كار خشكاندن ريشة سازمان مجاهدين خلق بود. فشارهايي كه ما از داخل كشور بر اين سازمان وارد آورديم، آنها را ناچار به فرار ساخت.
گاه بعضي از دوستان ناشي ما از مجلس شوراي اسلامي به داخل زندان ميآمدند و ميگفتند، آقا مبادا يك وقت كسي را شكنجه كنيد(توجه كنيد به رسوائي كار! فضاحت چنان بالا گرفته بود كه حتي خود حضرات هم به فغان آمده بودند. «دوستان ناشي» سختيهاي كار «دوستان ماهر» خود را درك نمي كردند. اين سختيها هم تنها بسيج براي دستگيريها و حمله به خانه ها نبود. «مهارت» بازجويان تازه بعد از دستگيري افراد، با شلاق و انواع شكنجههاي ديگر نشان داده ميشد). ما شبانهروز زحمت ميكشيديم تا اين جريان را متلاشي كنيم؛ ولي هر چند مدت يك بار عدهاي وارد زندان ميشدند و با پرسشهاي ويژهيي از مسئولين، كادر قضايي و زندانيان منافق را اميدوار ميكردند. روزي آقاي اسدالله بيات با يك نفر همراه به زندان آمد و گفت: “نكند اينها را بزنيد تا اطلاعات بگيريد، به ما شكايت شده كه شما اينجا زندانيها را كتك ميزنيد“ در جواب ايشان گفتم: “ما وظيفة شرعي خودمان را ميدانيم و كار خلاف شرع نميكنيم، شما خيالتان راحت باشد“ (جواب هرچند رندانهاست اما كاملاً مشخص است و نيازي به توضيح ندارد كه “وظيفة شرعي“ بازجويان چه بودهاست) حقيقت اين بود؛ تصميم من اين بود كه تا مرحلة ريشهكن شدن جريان نفاق در ايران پيش بروم. حدود 95 درصد از اعترافات با صحبت و گفتوگو و كار فكري گرفته ميشد، يعني اشخاص وقتي از نظر ذهني متحول و منقلب ميشدند، به ما اطلاعات ميدادند. شايد پنج درصد اعتراف نميكردند(از اين دژخيم بايد سؤال كرد اگر واقعاً 95درصد زندانيان اين گونه بودند كه تو ميبافي و 80درصد هم تغيير عقيده ميدادند پس چه ضرورتي داشت در سال67 آن گونه آنها را قتل عام كنيد؟) . اين مقطع برايم خيلي شيرين بود. از صبح تا عصر در آموزش و پرورش خدمت ميكردم و بعد از آن تا ديروقت در زندان اوين بودم(توجه شود به شغل عاديسازانهاين دژخيم كه مثلاً “خدمت در آموزش و پرورش“ بودهاست در حالي كه شغل اصلياش شكنجهگري بوده و از اين نمونه ها بسيار است). در آن دوران خانمم به من ميگفت: “شما توجه داري كه زن و بچه داري؟ صبح از خانه بيرون ميروي و گاهي اذان صبح روز بعد به خانه ميآيي و يا گاهي اصلاً نميآيي. آيا اين روش درست است؟“ من در جواب ايشان ميگفتم: شما كهاوضاع انقلاب را ميدانيد. چطور ميتوانيم در اين وضعيت ريشة نفاق را در ايران از بين نبريم. من معتقدم كهاگر اين مسئله خاتمه نيابد، نظام دچار مشكل خواهد شد. بايد اين مجموعه را كهافسار آنها دست بيگانگان است، ريشهكن كنيم».
سياههاندك بالا، كه تنها بخش بسيار كوچكي از واقعيت است، به وضوح نشان ميدهد كه هدف از توليد شكنجهگر ساختن كادرها و مأموراني براي حل و فصل مسائل امنيتي رژيم در شكنجهگاهها نيست. فراتر از آن، پر كردن پستهاي اجرايي و تعيين كننده در كليه سطوح مسئوليتهاي كشوري است. از رئيس جمهور آن گرفته تا سفير و وزير و حتي دلقك. رژيم آخوندي براساس همان رهنمودي كه خميني دادهاست تمامي امكانات يك ميهن آزاد شدهازديكتاتوري شاه را به خدمت گرفتهاست تا انواع شكنجهگران خود را با اسامي مختلف تربيت كند.
يك نمونه تكان دهنده ديگر را مرور ميكنيم. در 24آبان64 نشريه مجاهد(شماره 267) ليستي حاوي نام 3771 تن از شكنجهگران و 576زندان از مجموعه زندانها و شكنجهگاههاي رژيم را منتشر كرد. در شماره25 اين ليست نام حسين اسدي را ميخوانيم كه در بخش مشخصات او آمدهاست: «مسئول سابق بند206 و بند4 عمومي اوين، تير خلاص زن، شكنجهگر». 15سال بعد، يعني در 8آبان79، نشريه مجاهد در شماره522 خود در مطلبي تحت عنوان «از درون رژيم» در بارة همين شكنجهگر نوشت: «حسين اسدي كادر وزارت اطلاعات، كهاز سال74 به عنوان مسئول سياسي رژيم در سفارت رژيم در فرانسهاشتغال دارد، بهعنوان يكي از عوامل وزارت اطلاعات و يكي از تروريستهاي باند سعيد امامي، عليه مقاومت نقش فعالي داشت، حسين اسدي كه مدتي قبل، از فرانسه بهتهران رفت، بهعنوان باند سعيد امامي كه در قتلهاي زنجيرهيي داخل و خارج كشور شركت داشته دستگير و روانه زندان شد، اما بعد از مدتي كه جناح خامنهاي توانست 18نفر از عاملين قتلهاي زنجيرهيي را آزاد كند، اسدي هم آزاد شد و دوباره بهفرانسه برگشت».
ملاحظه ميشود كه چگونه تير خلاص زن و شكنجهگري كه در سال64 مشخصاتش افشا شده، بعد از ديدن دوره كامل آموزش شكنجهگري، و به دست آوردن تجربيات تروريستي در قتلهاي زنجيرهيي، به عنوان يك ديپلومات! عازم خارج كشور ميشود تا ترورها و توطئههاي ديگر رژيم را در فرانسه دنبال كند. آيا همين نمونه كافي نيست كه علت نياز حياتي رژيم به توليد شكنجهگر را روشن كند؟
ادامه دارد
fShare
شكنجه گر ونظام شكنجه
اعترافات صريح يك بازجو و شكنجهگر، يك امام جمعه
به نمونة ديگري بپردازيم. خاطرات يك بازجو كهامام جمعه شدهاست.
كتاب خاطرات آخوند محسن دعاگو توسط انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شدهاست. اصل خود كتاب هم در آدرس زير موجود است :
http://www.faraz.ir/book_content.asp?book_id
آن چه كه مورد نظر ماست آن بخش از «خاطرات» اين دژخيم است كه به بازجو بودن و شكنجهگري خود اعتراف كردهاست.
اين دژخيم در شرح زندگينامه خود نوشته در سال1331 در يكي از روستاهاي تربت حيدريه متولد شده. بعد لباس آخوندي پوشيده. و سالهاي بعد با مجاهدين آشنا و در دهه 1350 مدتي هم در زندان بودهاست . دعاگو خود تصريح كرده كهاز شاگردان خامنهاي بوده و هست.
نكته بسيار مهم اين است كه دعاگو در جريان تشديد جنگ گرگها انتقادات بسيار شديدي عليه خاتمي كرد ولي اخيراً دادش از دست احمدينژاد به هوابرخاسته و او را بيثباتترين دولت جمهوري اسلامي خواندهاست. يعني كه آش به قدري شور شده كهاو گفته: «سخنان و انتقادات من بهاصلاحات و دولت آقاي خاتمي تا مدتها در رسانههاي اين طيف نفوذ و حضور داشت اما اين مسأله در اين طرف كمتر ملاحظه ميشود» (مصاحبه با روزنامه كارگزاران 19تير1387)
او امام جمعه شميران، عضو ارشد جامعه روحانيت مبارز و عضو شوراي سياستگذاري ائمه جمعه، است. اينها را از اين بابت مي نويسيم كه سابقة يك بازجوي شكنجهگر در نظام آخوندي را بيابيم. و به خاطر بسپاريم كهاو فقط مشتي از يك خروار است. نه بقيه شكنجهگران با او زياد فرق ميكنند و نه بقيهامام جمعهها و مقامات حكومتي وضعيت وسابقهيي بهتر از اين جلاد دارند.
اما در مورد كتاب «خاطرات» دعاگو، از آنجا كهاو يك آخوند است در ذكر خاطرات ريز و درشت خود دو ويژگي اصلي آخوندي را كاملاً رعايت كردهاست. اول دروغگويي و دوم مهمل بافي. در اين زمينه هرخوانندهيي متوجه ميشود كه بسياري از آن چه كه بهاسم خاطرات مي خواند يا اصلاً واقعيت ندارد (مثل مزخرفاتي كه در مورد نحوه لو رفتن پايگاه سردار موسي خياباني گفته) يا پرت و پلاهايي است مملو از شختلگي ذهني و قلمي(مثل اين كه بهرام آرام دفاعيات حنيفنژاد را براي من آورد. در حالي كه دفاعيات شهيد بنيانگذار محمد حنيفنژاد اصلاً به بيرون نيامد. احتمالاً دعاگو فرق بين پيام و دفاعيات را نمي داند. اين را به حساب دروغگويي او نگذاريد. از جمله مهملبافيهاي او است)
بنابراين كتاب خاطرات او به لحاظ تاريخي ارزش چنداني ندارد. ولي در ميان انبوه مزخرفات گاه غير قابل تحملش، آن بخش كه به بازجو شدنش در اوين مربوط مي شود قابل تأمل و درنگ است. اين بخش در واقع اعترافنامه يك جلاد است كه صد البته فقط قسمتهايي از كارهايش را نوشتهاست. او در مورد شكنجههاي وحشيانه دستگير شدگان سكوت رندانه كردهاست اما با وجود اين نكات قابل توجهي در اعترافات(خاطرات) او هست كه نحوه كار و زواياي پنهان بازجويان را تا حدي روشن مي كند. ذيلاً آن را با توضيحات مختصري در داخل پرانتز نقل مي كنيم:
«بعد از جريان شهادت آقاي دكتر بهشتي و حوادثي كه به دنبال آن پيش آمد، من خيلي ناراحت بودم. در آن زمان به آقاي لاجوردي، كه عضو شوراي مركزي حزب جمهوري و همچنين دادستان انقلاب بود، گفتم كه آمادگي دارم تا براي خدا در دادگاهانقلاب با شما همكاري كنم و در ادارة كار و رسيدگي به پروندهها كمك و ياورتان باشم. آقاي لاجوردي از پيشنهادم استقبال كرد. تقريباً تمامي زندانيان ضدانقلاب تهران در زندان اوين مستقر بودند. آقاي لاجوردي مسئوليت شعبة12 دادسراي انقلاب اسلامي تهران را به من داد. پس از آن من با نام مستعار «محمدجواد سلامتي»، رئيس اين شعبه شدم و كار رسيدگي به پروندهها را شروع كردم. در شعبة 12، سه نفر زيرنظر من كار ميكردند. در آن زمان سه محافظ داشتم، محافظان من از افراد متدين و با انگيزهيي بودند كه در سپاه پاسداران آموزش ديده بودند. محافظان و رانندة من آقايان كاظم مهديزاده، زمرديان و اشرف بودند كهاعضاي تيم بازداشتكننده را تشكيل ميدادند و در ضمن كارهاي مقدماتي و زمينهسازي براي بازجويي را برعهده داشتند. اين شعبه همزمان با ورود من تأسيس شد. ما كار شناسايي را انجام ميداديم، پس از آن من حكم بازداشت را صادر ميكردم و اعضاي تيم بازداشت نيمه شب كار عمليات و دستگيري را انجام ميدادند. حدود 170 نفر از شاخةكارگري سازمان مجاهدين خلق (تقريباً تمام آنها) را دستگير كرديم. شاخةكارگري سازمان مجاهدين بيشتر در تهران متمركز بود. البتهاعضاي آن را بيشتر افراد شهرستاني تشكيل ميدادند. بيشترين دستگيريها در تهران انجام ميشد؛ ولي اگر در شهرستان هم كساني شناسايي ميشدند، آنها را دستگير كرده، در تهران به ما تحويل ميدادند. يكي از افرادي كه به پروندهاش رسيدگي كردم و در اواخر كار مرا شناخت، سيفالله كاظميان بود. او يكبار گفت: “فكر ميكنم فلاني باشي“ من پروندة او را به طور ويژه خواستم، چون در جريان فعاليتهاي سيفالله كاظميان بودم. خودم مراحل بازجويي، تكميل پرونده و محاكمة او را انجام دادم(اعتراف به بازجويي و شكنجه سيفالله كاظميان توسط دعاگو. براي تكميل حرفهاي ناگفتهاين بازجوي شكنجهگر اضافه كنيم، مجاهد شهيد سيفالله كاظميان تا سال67 در زندان بود و در جريان قتلعام سياه آن سال به شهادت رسيد). يكي ديگر از بازداشتشدگان، محمدرضا بَلول از اعضاي سازمان مجاهدين خلق بود كه رتبة سازماني بالايي داشت و رهبري شاخة كارگري تهران را برعهدة او گذاشته بودند. بلول، خوزستاني بود و مسلح دستگير شده بود. (شخصي به نام محمدرضا بلول كه داراي “رتبه بالاي سازماني“ بوده و “رهبري شاخة كارگر تهران“ را داشته مطلقاً وجود خارجي نداشتهاست. مسئول نهاد كارگري سازمان مجاهد شهيد حميد جلالزاده بود كه در 12ارديبهشت61 در جريان حمله به پايگاه مجاهد شهيد محمد ضابطي به شهادت رسيد. اين مزخرفات را به حساب خالي بنديها و دروغگوييهاي حاج آقا بگذاريد. از اين نمونهها بسيار فرمودهاند. در ليست شهيدان مجاهد خلق محمدعلي بالو وجود دارد در سال61 تيرباران شدهاست) علي ساعدي عضو بسيار فعال تيم عملياتي سازمان مجاهدين با اسلحه دستگير شد، پس از او دو خواهرش هم بازداشت شدند(تا آنجا كه من اطلاع دارم فردي به نام «علي ساعدي» هم وجود خارجي ندارد و احتمالاً اگر هم باشد نام مستعار بودهاست). دوران بسيار سختي بود، ما گاهي تا ساعت سه و نيم بامداد مشغول فعاليت بوديم. اغلب شبها را در همانجا ميماندم و بعد از نماز صبح به خانه ميرفتم(توجه شود به مفهوم سختيها). دوستاني كه با من كار ميكردند از بچههاي بسيار خوب و از تيم آموزش ديدهاي بودند. من روي آنها كار كردم و آموزشهاي لازم را به آنان دادم. اعضاي تيمي كه با من كار ميكردند، نيمه شب سر قرار ميرفتند و كار دستگيري را انجام ميدادند، گاه تيراندازي و درگيري پيش ميآمد، ولي تا زماني كه من مسئول آنها بودم، كسي مجروح و دستگير نشد. (دروغ كه حناق نيست گلوي اين دژخيم را بگيرد! چند سطر بالاتر نوشتهاست 170نفر را فقط از شاخة كارگري سازمان دستگير كرديم). بازداشتيهاي ما همه سالم بودند، حتي محمدرضا بلول در موقع دستگيري سيانور خورد؛ ولي ما او را بلافاصله به بيمارستان منتقل و تلاش زيادي كرديم تا او را از مرگ نجات دهيم. پس از آن بلول بازجويي شد(چگونه بازجويي شد؟ و بعد چه شد؟ احتمالاً حاج آقا اينها را گذاشته در كميتههاي حقيقتيابي كه قرار است براي امثال او تشكيل شود، بگويد). حدود 80درصد افرادي كه من از آنان بازجويي كردم، در داخل زندان به طور كامل تغيير عقيده دادند. چنين ضريبي در زمان شاه به هيچ وجه وجود نداشت. تعداد افرادي كه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در زندان تغيير عقيده ميدادند شايد حدود پنج درصد از كل زندانيها بودند و بقيه بر مواضع خود ايستادگي نشان ميدادند. كساني كه با صحبتهاي من تغيير عقيده ميدادند، تبديل به فردي معتقد شده، با ما همكاري ميكردند. براي مثال آقايي به نام فرقاني كه به 20سال زندان محكوم شده بود، با صحبتهاي من منقلب شد و بعدها آزاد گرديد. او پس از آزادي به ديدنم آمد و گفت كه مشغول به كار شده و در حال حاضر از نيروهاي مخلص و مؤمن بهانقلاب است. ايشان از جمله كساني بود كهاز ته قلب توبه كرده بود. در آن روزها من و افراد تيم به طور شبانهروزي كار ميكرديم، خواب و استراحت نداشتيم. اگر خيلي خسته بوديم، در داخل شعبه نيم ساعتي استراحت ميكرديم. گاهي عمليات ساعت سه و نيم بامداد انجام ميشد؛ چون بعضي از قرارهاي مجاهدين در آن ساعت تعيين شده بود. براي مثال ما يك نفر را دستگير ميكرديم و او به ما ميگفت كه ساعت چهار صبح در فلان جا قرار دارم. تيم ما بايد ساعت چهار صبح عمليات خود را شروع ميكرد تا كار دستگيري و گاهي بازرسي خانة تيمي، گردآوري اسناد، مدارك، اسلحه، نارنجك و فشنگ را انجام دهد. در آن مقطع به دليل شوكي كه در اثر شهادت دكتر بهشتي به من وارد شده بود، وارد عمل شدم و هدفم از اين كار خشكاندن ريشة سازمان مجاهدين خلق بود. فشارهايي كه ما از داخل كشور بر اين سازمان وارد آورديم، آنها را ناچار به فرار ساخت.
گاه بعضي از دوستان ناشي ما از مجلس شوراي اسلامي به داخل زندان ميآمدند و ميگفتند، آقا مبادا يك وقت كسي را شكنجه كنيد(توجه كنيد به رسوائي كار! فضاحت چنان بالا گرفته بود كه حتي خود حضرات هم به فغان آمده بودند. «دوستان ناشي» سختيهاي كار «دوستان ماهر» خود را درك نمي كردند. اين سختيها هم تنها بسيج براي دستگيريها و حمله به خانه ها نبود. «مهارت» بازجويان تازه بعد از دستگيري افراد، با شلاق و انواع شكنجههاي ديگر نشان داده ميشد). ما شبانهروز زحمت ميكشيديم تا اين جريان را متلاشي كنيم؛ ولي هر چند مدت يك بار عدهاي وارد زندان ميشدند و با پرسشهاي ويژهيي از مسئولين، كادر قضايي و زندانيان منافق را اميدوار ميكردند. روزي آقاي اسدالله بيات با يك نفر همراه به زندان آمد و گفت: “نكند اينها را بزنيد تا اطلاعات بگيريد، به ما شكايت شده كه شما اينجا زندانيها را كتك ميزنيد“ در جواب ايشان گفتم: “ما وظيفة شرعي خودمان را ميدانيم و كار خلاف شرع نميكنيم، شما خيالتان راحت باشد“ (جواب هرچند رندانهاست اما كاملاً مشخص است و نيازي به توضيح ندارد كه “وظيفة شرعي“ بازجويان چه بودهاست) حقيقت اين بود؛ تصميم من اين بود كه تا مرحلة ريشهكن شدن جريان نفاق در ايران پيش بروم. حدود 95 درصد از اعترافات با صحبت و گفتوگو و كار فكري گرفته ميشد، يعني اشخاص وقتي از نظر ذهني متحول و منقلب ميشدند، به ما اطلاعات ميدادند. شايد پنج درصد اعتراف نميكردند(از اين دژخيم بايد سؤال كرد اگر واقعاً 95درصد زندانيان اين گونه بودند كه تو ميبافي و 80درصد هم تغيير عقيده ميدادند پس چه ضرورتي داشت در سال67 آن گونه آنها را قتل عام كنيد؟) . اين مقطع برايم خيلي شيرين بود. از صبح تا عصر در آموزش و پرورش خدمت ميكردم و بعد از آن تا ديروقت در زندان اوين بودم(توجه شود به شغل عاديسازانهاين دژخيم كه مثلاً “خدمت در آموزش و پرورش“ بودهاست در حالي كه شغل اصلياش شكنجهگري بوده و از اين نمونه ها بسيار است). در آن دوران خانمم به من ميگفت: “شما توجه داري كه زن و بچه داري؟ صبح از خانه بيرون ميروي و گاهي اذان صبح روز بعد به خانه ميآيي و يا گاهي اصلاً نميآيي. آيا اين روش درست است؟“ من در جواب ايشان ميگفتم: شما كهاوضاع انقلاب را ميدانيد. چطور ميتوانيم در اين وضعيت ريشة نفاق را در ايران از بين نبريم. من معتقدم كهاگر اين مسئله خاتمه نيابد، نظام دچار مشكل خواهد شد. بايد اين مجموعه را كهافسار آنها دست بيگانگان است، ريشهكن كنيم».
سياههاندك بالا، كه تنها بخش بسيار كوچكي از واقعيت است، به وضوح نشان ميدهد كه هدف از توليد شكنجهگر ساختن كادرها و مأموراني براي حل و فصل مسائل امنيتي رژيم در شكنجهگاهها نيست. فراتر از آن، پر كردن پستهاي اجرايي و تعيين كننده در كليه سطوح مسئوليتهاي كشوري است. از رئيس جمهور آن گرفته تا سفير و وزير و حتي دلقك. رژيم آخوندي براساس همان رهنمودي كه خميني دادهاست تمامي امكانات يك ميهن آزاد شدهازديكتاتوري شاه را به خدمت گرفتهاست تا انواع شكنجهگران خود را با اسامي مختلف تربيت كند.
يك نمونه تكان دهنده ديگر را مرور ميكنيم. در 24آبان64 نشريه مجاهد(شماره 267) ليستي حاوي نام 3771 تن از شكنجهگران و 576زندان از مجموعه زندانها و شكنجهگاههاي رژيم را منتشر كرد. در شماره25 اين ليست نام حسين اسدي را ميخوانيم كه در بخش مشخصات او آمدهاست: «مسئول سابق بند206 و بند4 عمومي اوين، تير خلاص زن، شكنجهگر». 15سال بعد، يعني در 8آبان79، نشريه مجاهد در شماره522 خود در مطلبي تحت عنوان «از درون رژيم» در بارة همين شكنجهگر نوشت: «حسين اسدي كادر وزارت اطلاعات، كهاز سال74 به عنوان مسئول سياسي رژيم در سفارت رژيم در فرانسهاشتغال دارد، بهعنوان يكي از عوامل وزارت اطلاعات و يكي از تروريستهاي باند سعيد امامي، عليه مقاومت نقش فعالي داشت، حسين اسدي كه مدتي قبل، از فرانسه بهتهران رفت، بهعنوان باند سعيد امامي كه در قتلهاي زنجيرهيي داخل و خارج كشور شركت داشته دستگير و روانه زندان شد، اما بعد از مدتي كه جناح خامنهاي توانست 18نفر از عاملين قتلهاي زنجيرهيي را آزاد كند، اسدي هم آزاد شد و دوباره بهفرانسه برگشت».
ملاحظه ميشود كه چگونه تير خلاص زن و شكنجهگري كه در سال64 مشخصاتش افشا شده، بعد از ديدن دوره كامل آموزش شكنجهگري، و به دست آوردن تجربيات تروريستي در قتلهاي زنجيرهيي، به عنوان يك ديپلومات! عازم خارج كشور ميشود تا ترورها و توطئههاي ديگر رژيم را در فرانسه دنبال كند. آيا همين نمونه كافي نيست كه علت نياز حياتي رژيم به توليد شكنجهگر را روشن كند؟
ادامه دارد
fShare