۱۳۹۶ آذر ۱۴, سه‌شنبه

شكنجه و شكنجه‌گر تحقيقي در باب «نظام شكنجه» در رژيم آخوندي - كاظم مصطفوي - فصل دوم

فصل دوم
شكنجه‌گر و نظام شكنجه
توليد شكنجه‌گر اولين ره آورد نظام جديد آخوندي
اولين و شايد تنها «توليد» واقعي آخوندها، بعد از به حاكميت رسيدن، توليد شكنجه‌گر بود. در اين زمينه بايد اذعان كرد كه نظام آخوندي از تمامي رژيمهاي شناخته شده و ركورددار جهاني پيشي گرفته و با هيچ نظامي قابل مقايسه نيست. اين مطلب را نه‌از بابت طنز كه‌اتفاقاً با توجه به كميت گسترده شكنجه‌گران توليد شده و كيفيت شكنجه‌گران در مقايسه با نظامهاي ديگر،
به خصوص با نظام قبل، مي‌گوييم. و حرفمان نه يك تحليل و نظر صرف، كه ناشي از واقعيات دردناكي است كه شاهد بوده‌ايم. اين واقعيت، در وهلة نخست از گزارشهاي زندانيان از بند رسته و آن چه كه مقامات و نيروهاي خود رژيم اعتراف كرده‌اند گرفته شده‌است و صحت و وثوق بسياري از موارد آن را سازمانها، محافل و افراد خارجي مدافع حقوق بشر نيز گزارش داده‌اند.



منظور ما از «توليد شكنجه‌گر» تنها تربيت كادرهايي كه در نهادهاي اطلاعاتي رژيم به كار شكنجه‌گري مشغولند نيست. اين كار را هر رژيم ديكتاتوري انجام مي‌دهد. مثلاً شاه نيز به شكنجه‌گران خود آموزش مي‌داد و حتي آنها را براي ديدن دوره‌هاي مخصوص به خارج مي‌فرستاد. اما هدف رژيم شاه‌از تربيت شكنجه‌گر، تأمين ساواك يا فلان نهاد اطلاعاتي خودش بود. در حالي كه آخوندها شكنجه‌گر تربيت مي‌كنند تا نه تنها زندانهايشان را پر از جنايتكاران دوره ديده و سفاك كنند كه‌افزون برآن اداره تمام نهادها، از رياست جمهوري تا وزارتخانه‌ها و مجلس و حتي سفير و حتي اداره‌هاي جزء خود، را به شكنجه‌گران بدهند. رژيم آخوندي به مثابه نظامي كه‌اساسش برشكنجه و شكنجه‌گري استوار است، ناگزير است كه‌ادارة تمام امور اجرايي و حتي قانونگذاريش را به شكنجه‌گران دوره ديده بسپارد. زيرا كه بدون آنان هرگز قادر نيست جامعة جوشان و معترضي را كنترل كند كه آگاهي سياسي‌اش به بلوغ رسيده‌است. انتخاب احمدي‌نژاد، به عنوان رئيس جمهور، از اين منظر بسيار قابل توجه‌است.
نوشته‌اند كه‌او زماني كه رسماً شكنجه‌گر بود به نام «گلپا» و «ميرزايي» ناميده مي‌شد. بنابراين جا دارد كه سؤال كنيم آيا بهتر نيست نام واقعي آن روح دوزخي كه براريكه رياست جمهوري آخوندها تكيه زده‌است را «دكتر ميرزايي» بدانيم كه بعد از شليك هزار تير بر شقيقه‌اسيران اكنون با نام مستعار «دكتر احمدي‌نژاد» ظهور كرده‌است؟ اما احمدي‌نژاد در رأس هرم اجرايي آخوندها، شكنجه‌گر پيشاني سفيد نظام است.
ذكر چند نمونه ديگر از اين شبكه گسترده شكنجه‌گران كه به‌اداره‌هاي ديگر منتقل شده و مشاغل و پستهاي دولتي ديگري گرفته‌اند روشنگر گوشه‌يي از اين نظرگاه‌است.
محمد شريعتمداري وزير بازرگاني كابينه خاتمي از بازجويان سفاك بند209 بوده‌است. بسياري از زندانيان از بند رسته گواهي داده‌اند كه‌او شخصاً آنها را شكنجه كرده‌است. معاون شريعتمداري در وزارت بازرگاني فيض‌الله عرب سرخي بود كه‌از سركردگان واحد اطلاعات سپاه بود و قبل از آن نيز پستها و مشاغل ديگري، نظير رياست مركز ملي فرش ايران و حراست وزارت ارشاد را به عهده داشت.
پيش از شريعتمداري رئيس شعبه21 و 23 دادستاني اوين، به نام حسين كمالي به نمايندگي مجلس شورا، رياست خانه كارگر و وزارت كار (در زمان رفسنجاني) رسيده بود. محسن امين‌زاده معاون وزير خارجه رژيم در زمان خاتمي يكي از عناصر شناخته شده وزارت اطلاعات بود، فريدون وردي‌نژاد از عناصر خشن و بدنام اطلاعات بود كه مدير عامل خبرگزاري بود و بعد از آن سفير رژيم در چين شد.
عليرضا معيري، از عناصر اطلاعاتي سپاه و يكي ديگر از شكنجه‌گران رژيم است كه پستهاي متعددي گرفته. احمدي‌نژاد، عليرضا معيري را در بهمن 1385 به سمت سفير ونماينده رژيم آخوندي دردفتر اروپايي سازمان ملل متحد درژنو منصوب كرد(ما در جاي ديگر اين نوشته به سوابق اين افراد به صورت مشروحتري خواهيم پرداخت).
در گزارش ديگري آمده: «يكي ديگر از شكنجه‌گراني كه مانند سرمدي(سفير رژيم در آذربايجان) ابتدا بازجو بود و از مقامات وزارت اطلاعات است، بهمن طاهريان (معروف به حاج حبيب) نام دارد. اين فرد در وزارت اطلاعات زمان رياست آخوند ريشهري رئيس اطلاعات آذربايجان بود و بعدها به سفارت رسيد. او در سمتهاي مختلفي از قبيل سفير ايران در نيجريه، برزيل و اوکرائين را كار كرده‌است».
محسن آرمين يكي از شكنجه‌گران باند فاشيستي مجاهدين انقلاب اسلامي بود كه بنابر برخي گزارشها حتي برادر مجاهد خود را شكنجه كرده‌است، ناصر سرمدي سفير رژيم در تاجيكستان از شكنجه‌گران بدنامي بود كه با نام «حميد» بازجويي مي‌كرد. محمد سعيدي، معاون برنامه‌ريزي و امور بين‌الملل سازمان انرژي اتمي رژيم، بنا بر برخي از گزارشها از شكنجه‌گران و كارشناسان بالاي امنيتي رژيم است كه تخصصش در رسيدن به پرونده روزنامه‌نگاران و دانشجويان بوده‌است. اخيراً فاش شد كه سيدي، رئيس حراست دانشگاه علامه، از بازجويان و شكنجه‌گران فعال رژيم در زندانهاي سياسي بوده‌است (قابل توجه كه رئيس همين دانشگاه، فردي است به نام صدرالدين شريعتي كه‌از مسئولان سياسي عقيدتي سپاه پاسداران بوده‌است). حتي اداره گمرك تهران هم از داشتن يك رئيس شكنجه‌گر درجه يك مصون نمانده‌است. بنابر برخي از گزارشها «اسلامي» مسئول شعبه7 شكنجه در اوين تهران كه در جلادي بين زندانيان دهه60 شهره آفاق است، در زمان سعيد امامي، به رياست اداره گمرك مي‌رسد.
در گزارشي از يك زنداني سابق مي‌خوانيم: «گوينده‌اصلي تلويزيون رژيم،به نام حياتي، از مقامات بالاي وزارت اطلاعات است. او سالهاي متمادي است كه رياست حراست شهرداريها را به عهده داشت»
يكي از زندانياني كه سالها در زندان بوده نوشته‌است: «شكنجه‌گراني هم كه به ظاهر شلاق به دست نداشتند اما كارها و اعمالشان بيشتر از دهها شكنجه‌گر ما زندانيان را شكنجه كرده‌است. به طور مشخص منظورم كسي است كه به “بلبل خميني“ معروف است، حاج صادق آهنگران، كسي است كه با خواندن نوحه‌هاي آن‌چناني هر زنداني و اسيري را شكنجه كرده‌است. خميني از همه چيز، ابزاري براي شكنجه ساخت. حتي نوحه‌خواني اين فرد شكنجه بود صداي او در وقت و بي وقت بيشتر از شلاقهاي لاجوردي ما را آزار مي‌داد»
طيف گسترده شكنجه‌گري حتي پهنه‌هاي طنز و هنر را نيز در برمي‌گيرد. حميد ماهي‌صفت يك دلقك (رژيم اسمش را گذاشته كمدين) است كه به «مستر بين ايراني» (ران تكينسون) معروف شده‌است. او به‌اعتراف خودش براي يك اجراي نيم ساعته‌ حقوق يك ماه يك وزير، يعني 500هزار تومان، دستمزد مي‌گيرد. ماهي‌صفت در مصاحبه‌يي با روزنامه شرق كه متن كاملش در خبرنامه گويا (30ارديبهشت83) منتشر شده به صراحت در پاسخ اين سؤال كه «آيا شما حاضريد يك نفر را شكنجه كنيد؟» مي‌گويد: «بله. من شخصاً حاضرم كسي را كه به‌اين مملكت خيانت كند، شكنجه كنم». (مراجعه شود به مقاله “دلقكي كه شكنجه‌گر شد“ به همين قلم)
اما صدور شكنجه‌گر به‌اداره و نهادهاي مختلف مملكتي تنها راهي كه «ولي فقيه‌اول و دوم» براي «شكنجه‌گر مالي» كردن جامعه پيش گرفتند نبود. آنها اگر قادر نبودند توليد شكنجه‌گر را آن اندازه بالا ببرد كه تمام مسئوليتهاي كشوري و لشكري را به آنها بسپرد، مي‌توان پاي مسئولان اجرايي ديگر را به‌اوين و ساير شكنجه‌گاهها كشاند و تازيانه و شلاق را به دستشان داد و سلاح بركفشان نهاد تا بر بدن اسيران بكوبند و بر شقيقه‌شان شليك كنند. اين بود كه تمام مقامات حكومتي موظف به شركت در امر خير «شكنجه و تير خلاص زدن» بودند و هستند. رفسنجاني در خاطرات خود كه در روزنامه همشهري به‌چاپ مي‌رسيد، به يك نمونه‌از به كارگيري نمايندگان مجلس آخوندي براي «كار در اوين» اعتراف كرده‌است: «پنجشنبه 2‌مهر، ساعتي براي انجام درخواستهاي نمايندگان صرف كردم. بعد از ظهر، پس از نماز، آقاي غلامحسين نادي، نماينده نجف‌آباد آمد. او روزهاي تعطيل را براي كمك، در زندان اوين كار مي‌كرد و از بي‌نظمي و نابه‌ساماني زندان و بازجوييها، مطالبي گفت» (همشهري 9‌خرداد_نقل از مجاهد 444_25خرداد78)‌. براي رفع هرگونه سوءتفاهم در مورد اين «تعطيلات آخر هفته» امثال نماينده نجف‌آباد بخشي از يك گزارش يك زنداني ديگر را نقل مي‌كنيم تا روشن شود منظور رفسنجاني از «كمك در زندان اوين» چيست. غلامرضا جلال در گزارش خود يكي از تيربارانهاي شبانه‌اوين را شرح داده و نوشته‌است: « آن شب ديگر ظرفيت شنيدن تك‌تيرها را نداشتيم. چون شنيدن هر يك صداي آن به معني بر خاك‌افتادن پيكر يك مجاهد خلق و يك همزنجير ديگر بود. چون هرچه دم دست داشتم دور سرم پيچيده بودم و با خودم حرف مي‌زدم تا صداها را نشنوم، متوجه آمدن حسين‌زاده و پاسدارها به‌سلول نشدم. با ضربات مشت و لگد آنها به‌خود آمدم. همه بچه‌ها كنار ديوار غربي سلول ايستاده بودند و فقط چند نفري و از‌جمله من كه سرمان را پيچيده بوديم، وسط باقي مانده بوديم. حسين‌زاده درحالي‌كه با نگاه شيطاني ما را ورانداز مي‌كرد، گفت: اينها را به زير هشت بياوريد تا رفقايشان را قبل از رفتن تماشاكنند.
ما را به زير هشت و بعد هم به پايين يعني حياط‌325 بردند. در بين راه در گوشه هر پله‌يي كه به‌پايين مي‌رفت، يك زنداني نشسته بود. بعضاً پاي مجروح يكي لگد مي‌شد و صداي ناله‌اش بلند مي‌شد.
حياط بند325 محوطه‌يي بود كه قبل از ورود به ساختمان اصلي بندهاي معروف به325 قرار داشت و با يك ديوار قرمز بلند آجري از جنوب محصور مي‌شد. در قسمت غربي چندين پله عريض كه در سربالايي ساخته شده بود چيزي مثل سالنهاي آمفي‌تئاتر را تداعي مي‌كرد. روي اين پله‌ها تعداد زيادي از بچه‌ها نشسته بودند و به‌نظر مي‌رسيد درحال نوشتن وصيتنامه‌هايشان بودند.
ناگهان همهمه‌يي كه نشان مي‌داد تعدادي درحال نزديك‌شدن هستند به‌گوش رسيد. و متوجه صداي صلوات و مرگ بر منافق از خيابان ورودي شدم. از رفت و آمد و سر و صداي پاسدارها مي‌شد فهميد كه تعداد زيادي محافظين همراه با مقامات وارد شده‌اند. همه به داخل ساختمان رفتند و پس از حدود نيم ساعت صداي لاجوردي و حسين‌زاده را مي‌شنيدم كه بينشان بگومگو شده بود و روي موضوعي جر و بحث مي‌كردند. يكي مي‌گفت: نه آقاجان من اين‌كاره نيستم. اصلاً به گروه خونم نمي‌خورد. نه آقاجان، هركاري بگوييد مي‌كنم ولي اين يكي را از ما نخواهيد.
صداي يكي ديگر را شنيديم كه با لحني آخوندي مي‌گفت: اشكالي ندارد آقاي نوربخش، تا حالا نكردي؟ خب ياد مي‌گيري.
اين صدا برايم آشنا بود، آخوند مهدوي كني، دبير جامعه روحانيت! و كسي كه در بين آخوندها از همه ظاهرالصلاحتر جلوه مي‌كرد، بود. از زير چشمبند نگاهش كردم. كنار دستي‌اش محسن نوربخش (رئيس وقت بانك مركزي) بود. آخوند ديگر همراهشان، عبدالمجيد معاديخواه، وزير ارشاد و در كنارش احمد توكلي، وزير كار كابينه ميرحسين موسوي ايستاده بود كه معركه‌گردان اصلي هم خودش بود. توكلي گفت: اين از واجبات است. اين وظيفه ماست. ما كه جزو هيأت دولت هستيم بايد اولين اثبات‌كننده فرامين امام باشيم. راست مي‌گويد حاج آقا لاجوردي، اگه خداي نكرده‌از درون دولت يك نفر نفوذي دربيايد كي مي‌تواند پاسخ بدهد؟ احمد توكلي، مرتب با اين و آن صحبت مي‌كرد. بچه‌هايي كه در كنارم بودند مي‌گفتند آن‌شب در صف مقامهاي رژيم كه براي تيرخلاص‌زدن آمده بودند ازجمله مصطفي ميرسليم، حسن حبيبي كه بعداً معاون اول خاتمي شد، آخوند هادي غفاري، آخوند هادي خامنه‌اي و يكي از وزيران يا معاونان وزير با اسم فاميل نبوي و تعداد ديگري را ديده بودند. لاجوردي اسم اين صف را ”صف فرقان” گذاشته بود و همه را براي تيرخلاص‌زدن به پيكر شهيدان به‌اوين آورده بود تا به قول خودش كابينه دولت را از وجود نفوذي بيمه كند.
لاجوردي بارها در حسينيه‌اوين مي‌گفت: براي تضمين جلوگيري از رخنه‌كردن منافقين در دستگاه، اعضاي دولت را هم براي زدن تيرخلاص به‌اوين مي‌آوريم و از نمايندگان مجلس هم آورده‌ايم.
محسن نوربخش ابتدا مي‌گفت نمي‌تواند براي زدن تيرخلاص برود و مرتب يك نفر به‌نام حاج محسن را صدا مي‌كرد و مي‌گفت: من نمي‌توانم، من اصلاً اين‌كاره نيستم، من تا حالا يك مرغ را هم خودم سر نبريده‌ام. هم‌چنين يك‌نفر به‌نام نبوي كه قد كوتاهي هم داشت مي‌گفت نمي‌تواند تيرخلاص بزند. ولي در نهايت همه آن جمع را با هم به پشت بند4 و محل اعدامها بردند و تحت نظارت شخص لاجوردي به سر يك اعدامي تير خلاص شليك كردند.
آن شب يعني 28شهريور1360 يكي از هولناكترين شبهاي اوين بود. كه بيش از350نفر از بهترين فرزندان مردم ايران فقط در تهران به‌جوخه‌اعدام سپرده شدند. ما به‌طور عيني شاهد بوديم كه وزيران كابينه‌اين رژيم در اين جنايت به‌طور مستقيم شركت كردند. چه بسيار شبها و روزها كه‌اين صحنه‌ها به دست همين مقامهاي درجه‌اول و دوم رژيم تكرار شده‌است». (از گزارش غلامرضا جلال- نشريه مجاهد شماره 790_11 اسفند، 1384 )
نظير همين گزارش در بسياري از اظهارات و گزارشهاي ديگر زندانيان از بند رسته وجود دارد. مهين لطيف كه يكي از زنان مجاهد از بندرسته‌است در كتاب خاطرات خود به نام «اگر ديوارها لب مي‌گشودند» (صفحه 75_72) نوشته‌است: «در يكي از روزهايي كه در بهداري اوين بستري بودم، اعلام كردند مرتب بنشينيد و حجاب سر كنيد. يك هيأت مركب از چند آخوند و غيرآخوند كه لاجوردي و دو نفر از پادوهايش هم بودند، به آن‌جا آمدند. اين هيأت درواقع از طرف منتظري آمده و حداكثر 10دقيقه در اتاق ما بودند و از من و آزاده طبيب هر كدام دو سه سؤال كردند. در پاسخ بيشتر سؤالها قبل از اين‌كه ما جواب بدهيم، لاجوردي و دو نفر همراهش به‌جاي ما جواب مي‌دادند.
آخوند اصلي هيأت از من پرسيد: مي‌داني چند ضربه شلاق خوردي؟ گفتم: نخير در آن حالت نمي‌توانستم بشمرم! ولي وضع پاهايم خيلي خراب است…
نفر همراه لاجوردي وسط حرف من پريد و گفت: حاج آقا اينها ماكزيمم 100ضربه خورده‌اند، ولي چون جسماً ضعيف هستند، آنها را به بهداري آورده‌اند!
آخوند گفت: خوب است از ابتدا به آنها بگوييد به چند ضربه محكوم شده‌اند تا بدانند!
يكي از نفرات همراه هيأت با تعجب و انگار كه حرف غيرمنتظره‌يي را‌ مي‌شنود و گويا يك قافي توانسته‌از آنها بگيرد، با اعتراض گفت: «چطور آنها نمي‌دانند كه چند ضربه شلاق خورده‌اند؟»
آن‌قدر بازديد اين هيأت و واكنشهايشان مضحك بود كه ما تا مدتي براي خنده، بين خودمان اين بازديد را به‌صورت نمايش فكاهي اجرا مي‌كرديم. آخوند ابله‌انتظار داشت وسط شكنجه، شلاقها را بشمريم!
يك روز ديگر، كه در بند بوديم، صبح از بلندگوي بند گفتند: همه حجاب سر كنيد و در اتاقها منظم بنشينيد. بعد پاسدارهاي زن به داخل بند آمدند تا وضعيت را چك كنند. همه در اتاقها و راهروها چادر سر كرديم و نشستيم. بعد از نيمساعت آخوند هادي خامنه‌اي (برادر ولي‌فقيه) و دو سه نفر همراهش براي بازديد از زندان آمدند. آنها در هر اتاقي به‌مدت 10دقيقه‌ مي‌نشستند و به‌اتاق بعدي مي‌رفتند. حرفهايشان و گفتگويي كه با ما مي‌كردند، موجب تمسخر بچه‌ها شده بود.
در اتاق ما رئيس آنها كه همان برادر خامنه‌اي بود، گفت: ما آمده‌ايم وضعيت زندانها را بازديد كنيم. حالا اگر كسي شكايتي دارد بگويد. ولي قبلش بگويم منظورم اين نيست كه مثلاً اگر كسي يك پرروگري كرده يا اهانت كرده و دو تا چك به‌او زده باشند، بيايد سوءاستفاده كند!
اين جمله را كه گفت كافي بود تا اگر كسي كمترين ترديدي در ماهيت او و هيأت همراهش داشت، برطرف شود. همان روز ما دو سه نفر شكنجه شده داشتيم كه يكي از آنها اعظم يوسفي بود كه به‌اتهام شركت در تشكيلات بند، او را به‌قصد كشت شكنجه كرده بودند و حالش آن‌قدر بد بود كه‌احتمال داشت بميرد. اين در حالي بود كه خود بازجوها هم‌ مي‌دانستند اين اتهام بي‌پايه‌است و او فقط به‌خاطر كينه‌كشي و گزارش يكي از خائنان كه‌از شادابي و سرحالي هميشگي اعظم دلخور بود، زير شكنجه رفته بود. ما او را به هادي خامنه‌اي نشان داديم و گفتيم: حد شرعي و تعزير كه مي‌گويند، آيا اين است؟
او بالاي سر اعظم آمد و گفت: چرا تعزير (شكنجه) شدي؟
اعظم گفت: پرونده‌ام بسته شده و حكم هم گرفته‌ام، ولي گفتند در بند وارد تشكيلات بند شده‌ام. درحالي‌كه هيچ سند و مدركي براي آن ندارند. بعد اضافه كرد: اين‌جا خيلي بدجور كتك مي‌زنند و بعضاً تا هزار ضربه كابل به آدم مي‌زنند.
آخوند خامنه‌اي گفت: هزار ضربه كه غلوّ است. بعد هم حتماً پرروگري كردي! اشكالي ندارد، انشاءالله خوب‌ مي‌شوي!».