دسته: شکنجه و شکنجه گر منتشر شده در 27 آبان 1396
fShare
inShare
فصل سيزدهم
نقشهاي رنگارنگ يك باند فاشيستي
سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي يكي از «محصولات » صادر شدة ارتجاع، به فضاي سياسي كشور بعد از حاكميت آخوندهاست. چنين سازماني در زمان شاه وجود نداشت. در 14 اسفند 57، اين سازمان از ادغام هفت گروه كوچك(بعضاً مسلح) قبل از انقلاب، تشكيل شد. به دلايلي كه خواهد آمد اين سازمان نقش بسيار زيادي در مسائل سياسي بعد از انقلاب ايفا كرد.
به طوري كه يك سايت حكومتي از باند مقابلش نوشته، آنها توانستهاند: «اكثر معاونتهاي كليدي وزارتخانههاي مهم نظير كشور، خارجه و وزارتخانههاي اقتصادي نظير بازرگاني و تعاون و نيز پستهاي كليدي در وزارت نفت را در دست بگيرند و در مجلس نيز نيابت رئيس مجلس را از آن خود كنند». (سايت بي عنوان تاريخچه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي 21مهر81) همچنين «نقش محوري عناصر سازمان در جبهه دوم خرداد كاملاً مشهود است» (ايضاً همان منبع)
فراز و نشيبها و نقشهاي رنگارنگ اين باند فاشيستي تنها به عملكرد سياسي آن محدود نميشود. اين باند مرتجع نقش بسيار تعيين كنندهيي در شكلگيري نظام شكنجه آخوندي داشته است و از همان روزهاي اول حاكميت مرتجعان به بازجويي و شكنجه نيروهاي مخالف آخوندها پرداخت. عملكرد سياسي و مواضع به غايت فاشيستي اين باند از ياري رساندنهاي مستمرش به شكلگيري و ادامه حيات سيستمهاي شكنجه و زندان و توطئه جدا نيست. تجربه تلخ و فاجعهباري كه حاوي درسهايي است ارزنده براي همة كساني كه نميخواهند دشنة جلاد را تيز كنند.
قبل از ادامة بحث لازم است يادآوري كنيم كه تعبير «باند فاشيستي» براي باند «مجاهدين انقلاب اسلامي» تعبير رسايي نيست و ما بايد به تفاوتهاي اساسي «باندهاي فاشيستي» كلاسيك و شناخته شده در كشورهاي ديگر با اين باند بيريشه و بيهويت را توجه لازم داشته باشيم.
سيلونه، نويسنده ضد فاشيست ايتاليايي، در كتاب مكتب ديكتاتورها به خوبي نشان داده است كه چگونه باندهاي حقير و مطرود اجتماعي و سياسي در روند گسترش خود به فاشيستهاي شقاوتپيشه و توطئهگر تبديل ميشوند. سيلونه به درستي اشاره كرده است كه اين باندها در صورتي موفق ميشوند كه بتوانند يك «رهبري» شياد و شارلاتان، مثل موسوليني، براي خود بيابند. اما نمونة باند فاشيستي موسوم به مجاهدين انقلاب اسلامي اين تفاوت را با فاشيستهاي ايتاليايي دارد كه هرگز نتوانست رهبري همچون موسوليني براي خود بيافريند. اين ناتواني هم دو دليل داشت. اول وجود خميني كه در آن شرايط تاريخي امكان ساخته شدن رهبري همچون موسوليني را در طيف حاكميتش مطلقاً از بين برده بود و دوم اين كه بنيانگذاران باند هيچ يك توان و كارآيي چنين كاري را نداشتند. اكثريت قريب به اتفاق آنها عناصر رانده شده از دور اصلي مبارزه با شاه بودند كه ديگري را قبول نداشتند. اين عده به خصوص بعد از ضربه اپورتونيستي سال54 به سازمان مجاهدين از مبارزه سر خورده و به دامن ارتجاع افتاده بودند. البته اگر كسي همچون خميني پيدا نميشد كه بتواند رهبري يك جنبش آزاديخواهانه را بربايد اغلب اين افراد بعد از مدتي به دنبال زندگي معمولي خود ميرفتند. كما اين كه مرتضي الويري در خاطرات خودش(صفحات 680_684) اعتراف ميكند: «من و آقاي «محمد [كاظم پيرو] رضوي» (از اعضاي گروه «فلاح») شركتي تحت عنوان “شركت پوش“ تأسيس كرديم، كه مثلاً كارهاي الكترومكانيكي و تعميرات و مشاوره انجام ميداد... دفتر شركتپوش- در قلهك- را به محل كار گروه «فلاح» تبديل كرديم... عملاً مبارزه مسلحانه را كنار گذاشته، به كار فرهنگي روي آورده بوديم... هفت، هشت ماه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، روزي آقاي «مطهري» مرا صدا كرد و گفت: “شما آدمهايي را كه در حد فرمانداري و استانداري و وزارت هستند، به ما معرفي كن.“... به خاطر اين كه در گروه “فلاح“ چند مهندس وجود داشت، تداركات فني راهپيمائيها را به گروه “فلاح“ ميسپردند...». به عبارت دقيقتر باند بيمايه و بي ريشهيي همچون مجاهدين انقلاب اسلامي، بسيار حقيرتر از آن كه بود كه حتي با گروههاي فاشيستي از نوع فاشيستهاي ايتاليا مقايسه شود. در واقع و به معناي واقعي، آنان تفالههايي بودند كه تنها و تنها شيادي مانند خميني ميتوانست آنها را گردآورد و در جهت اميال و طرحهاي خود سازمان دهد.
اما به ويژه بعد از حاكميت آخوندها بهترين زمينه مادي فراهم شد تا اين باند سرهم بندي شده به عنوان يك بال ارتجاع حاكم به بازسازي سيستم سركوب(در سپاه و كميتهها) و شكنجه و زندان(در بندهاي 209 و ساير نهادهاي امنيتي) و سركوب اقليتهاي قومي(مانند به راه انداختن سازمان ارتجاعي و سركوبگر پيشمرگان كرد مسلمان) ياري رساند و نقش مستقيم ايفا كند. در بارة سرنوشت عبرتآموز اين باند جا دارد كه تحقيقهاي جداگانه مفصل صورت گيرد. اما ما براي متمركز بودن روي بحث خودمان(شكنجه) ناگزير از اشاراتي كوتاه در اين زمينهها هستيم.
يك باند فاشيستي چگونه شكل ميگيرد؟
مرتضي الويري يكي از اعضاي مؤسس سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در معرفي گروه خودشان گفته است: «هفت گروه بوديم كه در كميته استقبال از امام شركت داشتيم:
1- گروه بدر [كه بچههاي شهرري و علي عسگري جزو آنها بود] (به گفته بهزاد نبوي علي عسگري و حسين فدايي از اين گروه بودند كه در سال56 به زندان افتادند).
2- گروه فلق [كه بچههاي خارج از كشور بودند از قبيل آقاي حسن واعظي، مصطفي تاجزاده، آقاي محمد طيراني و بهروز ماكويي]
3-گروه منصورون [كه اشخاص مهمش آقاي محسن رضايي، شهيد علم الهدي، عبداللهزاده و محمد باقر ذوالقدر، شمخاني … بودند] (به گفته بهزاد نبوي يكي ديگر از اعضاي گروه منصورون رضا بصيرزاده نام داشته است)
4- گروه صف [كه اشخاص شاخص آن عبارت بودند از محمد بروجردي(فرمانده قرارگاه حمزه كه در سال1362 در كردستان كشته شد)، سلمان صفوي(معلوم نيست كه آيا همان برادر يحيي صفوي فرمانده سابق سپاه است يا نه)، حسين صادقي(سفير ايران در كويت)، اكبر براتي و فردي به نام اباذر]، عطريانفر مرتبط با محمد منتظري بودند
5 - گروه امت واحده [كه بچههاي زندان بودند از قبيل بهزاد نبوي، محمد سلامتي و پرويز قدياني، محسن مخملباف، فريدون وردي نژاد، رحماني، علي شجاعي زند](بهزاد نبوي از صادق نوروزي هم به عنوان اعضاي اصلي گروه ياد كرده است)
6 - گروه موحدين پاسدار علم الهدي از انجمن اسلامي دانشگاه مشهد (بهزاد نبوي يكي ديگر از اعضاي گروه موحدين را محمود بخشنده «كه خيلي شناخته شده نبود و نميدانم در حال حاضر كجاست» معرفي ميكند)
7 - گروه فلاح [ محمدرضوي، حسن منتظر قائم، حسين شيخ عطار و ديگران كه پيشتر ذكرشان كردهام عضو آن بودند.]
....بدين ترتيب تصميم گرفتيم گروههاي هفتگانه فوق را در هم ادغام كرده و تشكيلاتي را جهت گسترش و تداوم انقلاب اسلامي سامان دهيم. شرط لازم براي عضويت در اين تشكل، تبعيت و پذيرش قطعي ولايت فقيه و رهبري امام خميني بود. پس از جلسات متعدد سرانجام نام سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي براي اين تشكيلات برگزيده شد." ( مرتضي الويري. شانزدهم فروردين 58)
بهزاد نبوي درباره 7گروه مزبور ميگويد: «از اين گروهها تنها گروه توحيدي صف، منصورون و موحدين عمليات مشخص نظامي داشتند و گروه فلق عمدتاً مبارزين خارج از كشور و گروه فلاح و بدر سياسي و بعضاً در تدارك كارهاي نظامي بودند».
پدرخوانده جريان موسوم به مجاهدين انقلاب اسلامي، دربارة ريشههاي فكري و عقيدتي گروهي كه خود در زندان راه انداخته بود، ميگويد: «در زندان شاه، پس از تغيير ايدئولوژي مجاهدين خلق، زندانيان مسلمان به 3 دسته تقسيم شدند. يك دسته بر اين اعتقاد بودند كه به قول مائوتسه تونگ (بنيانگذار چين كمونيست) «سوسيال امپراليزم خطرناكتر از امپرياليزم است» و منظورشان اين بود كه مجاهدين خلق خطرناكتر از رژيم هستند. يك دسته مثل امت واحده معتقد بودند كماكان رژيم دشمن اصلي است و در عين حال با مجاهدين خلق هم مبارزه ايدئولوژيك داشتند. دسته سوم حاميان و موافقين مجاهدين خلق بودند. ما آن دسته دوم يعني امت واحده را تشكيل داديم كه مرزبندي اعتقادي هم با مجاهدين خلق داشتيم و مبارزه با رژيم را هم سرلوحه كار خود قرار داده بوديم» (تاريخچه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در مصاحبه راديو گفتوگو با بهزاد نبوي بخش سوم)
علت انتخاب نام سازمان
نام اين سازمان از ابتدا مشكوك و بسيار شبهه انگيز بود. همه ميدانستند كه اين تقليدي است از نام «سازمان مجاهدين خلق ايران». اين نامگذاري هويت كاذب و بيريشه يك باند فاشيستي و تفاوتش را با يك سازمان مقاومت را نشان ميدهد. و اتفاقاً بايد تصريح كرد كه اين نامگذاري به هيچ وجه تصادفي نبوده است. محسن رضايي گفته است: «ما آمده بوديم تا به عنوان بازوي مخفي انقلاب، سازماني را متشكل از هفت گروه مبارز اسلامي تشكيل دهيم كه درحقيقت يك حزب بود و براي اين كه نقطه مقابل منافقين بايستيم اسممان را گذاشتيم سازمان مجاهدين انقلاب» (سايت ليله القدر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي 12خرداد87) مرتضي الويري نيز در كتاب خاطرات خود (ص711-709) نوشته است: «با اشخاصي كه در كميته استقبال از امام آشنا شده بوديم، به اين تصميم رسيديم كه تشكلي به وجود بياوريم و بتوانيم جلو سازمان مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي خلق بايستيم». الويري در ادامه توضيح داده است: «شرط لازم براي عضويت در اين تشكل تبعيت و پذيرش قطعي ولايت فقيه و رهبري امام خميني بود. پس از جلسات متعدد، سرانجام نام «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» براي اين تشكيلات برگزيده شد... به امام پيشنهاد كرديم كه ما آمادگي آن را داريم كه يك كميته مركزي را تشكيل دهيم و كميتههاي ديگر را تحت مركزيت اين كميته نظم بدهيم... آقاي مطهري خدمت حضرت امام رفتند و پس از آن، به ما گفتند كه نظرمان را با امام مطرح كردهاند و امام نيز تصميم گرفتهاند، طي حكمي، آقاي مهدويكني را مسئول تشكيل دادن كميته بكنند. آنگاه گفتند كه هر كمكي از ما ساخته است، ميتوانيم به آقاي مهدويكني برسانيم... پس از مشخص شدن اعضاي شوراي مركزي، اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي نيز به ما كمك كردند و آقاي بهزاد نبوي كه عضو اين سازمان بود، مسئول صدور كارت شناسايي شد...» اين اظهارات علاوه بر اين كه انگيزه اصلي مؤسسان باند را برملا ميكند نشان ميدهد كه با وجود « پذيرش قطعي ولايت فقيه و رهبري امام خميني» آنها مورد اعتماد خميني نبودند و بايد بسا كارهايي ميكردند تا مورد اعتماد رهبر قرار گيرند.
پدر خوانده اين باند فاشيستي و ضدانقلابي در گفتگويي پيرامون تاريخچه تشكيل باند خودش كه در نشريه عصر نو، ارگان همان سازمان، آمده بخشهايي از واقعيت را بيان كرده است. او سازمان خودش و حزب جمهوري را داراي يك ايده دانسته و گفته است: «در كنار آن (حزب جمهوري) تشكل ديگري به نام سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي به عنوان يك سازمان سياسي نظامي و نيمه مخفي نيمه علني تشكيل شد. اين سازمان هم به لحاظ فكري يك سازمان مسلمان و طرفدار انقلاب و نظام بود.
در آن مقطع عدهيي از سازمان به عنوان شاخه نظامي حزب جمهوري اسلامي ياد ميكردند. بعضي نيز ميگفتند با وجود حزب چه ضرورتي به وجود سازمان هست؟ به ياد دارم حتي شهيد بهشتي بعضاً به ما پيشنهاد ميكرد كه در حزب جمهوري اسلامي فعاليت كنيم، در حاليكه فلسفه تشكيل سازمان با فلسفه تشكيل حزب جمهوري اسلامي متفاوت بود»
روشن است كه چنين درخت بي اصل و ريشهيي كه مثل قارچ در تندباد حوادث انقلاب ضدسلطنتي فقط و فقط به خاطر رويارويي با سازمان مقاومت شكل ميگيرد سرنوشتي جز انحطاط بيشتر و روزمره رهبران و اعضايش نخواهد داشت. حرفهاي بهزاد نبوي، كه در واقع اعترافات او در شركت مستقيم در سركوب مردم و مخالفان و كمك به شكلگيري نظام شكنجه و زندان است بسيار گويا است: « در آن روزها دو خطر براي انقلاب نوپا حس ميكرديم. يكي خطر بازگشت رژيم سابق و ديگري خطر گروههاي مخالف انقلاب كه قبلاً مخالف نظام قبلي هم بودند. من و دوستانم آن روزها علاوه بر عضويت در سازمان، از بنيانگذاران كميته مركزي انقلاب اسلامي نيز بوديم» بعد هم با اشاره به گروههاي مسلح ديگر «نظير چريكهاي فدايي خلق، مجاهدين خلق پيكار و تعدادي از گروههاي چپ ماركسيستي» اضافه ميكند: «اين دو خطر مهم انقلاب اسلاميرا تهديد ميكرد و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در واقع براي پاسخگويي به اين دو خطر بوجود آمده بود و به همين دليل سازمان نيمهمخفي و نيمهعلني و سياسي نظامي بود» (تاريخچه سازمان در مصاحبه راديو گفتوگو با بهزاد نبوي بخش دوم) نبوي در بخش پنجم همين گفتگو اذعان ميكند: «يك جمع 12 نفره، تشکيل سپاه پاسداران را برعهده داشت، كه 3 نفر آنان نمايندگان رسميسازمان بودند» و با صراحت اعلام ميكند: «سازمان در كليه فعاليتهاي اطلاعاتي، نظامي و امنيتي يكي دو سال اول انقلاب نقش تعيين كننده داشت. اعضاي سازمان، هم در سازمان اطلاعاتي آن زمان، و هم در سپاه و خصوصاً در معاونت اطلاعات آن، آقاي رضايي اولين معاون اطلاعاتي سپاه عضو سازمان بود. در كميته مركزي انقلاب اسلاميو اداره دوم ارتش تا ماهها اعضاي سازمان مسئوليتهاي كليدي داشتند و از اين طريق در حفظ و تثبيت انقلاب و نظام و جلوگيري از توطئهها نقش تعيين كنندهيي ايفا كردند».
ملاحظه ميشود كه تفاوت اين جريان فاشيستي با باند لاجوري و جماعتي كه بر اوين چنگ انداخته بودند تفاوتي ماهوي نيست. دو بال يك پرنده مخوف هستند كه بر جامعه بال گستراندهاند و ميخواهند ديكتاتوري مهيبي را اعمال كنند. تفاوت آنها، تفاوت دو دسته تازه به قدرت رسيده است كه هريك سعي دارد به شكل «بهتر» و «بيشتر»ي مخالفان را سركوب كنند. اين مسأله به قدري لو رفته است كه خود نبوي در سال87 اعتراف كرد كه باندشان در ابتداي انقلاب زندان و شكنجهگاه داير كرده بوده است. او گفته بود: «سازمان حتي در محل دفتر مركزي خود به ناچار يك بازداشتگاه درست كرده و افرادي را كه دستگير كرده بود، در آنجا نگهداري ميكرد».
رسوايي اين اعتراف به حدي بود كه محمد سلامتي، دبيركل كنوني سازمان، مجبور شد به صحنه بيايد و اين اعتراف را تكذيب كند. سلامتي به خبرگزاري مهر (7مرداد87) گفت: «اين مسأله صحت ندارد، آقاي بهزاد نبوي در اين مورد اشتباه کرده و ما در سازمان به وي در اين خصوص تذکر داديم» بعد هم به صورت مضحكتري اضافه كرد: «بهزاد نبوي، بازداشتگاه کميته را که نزديک محل سازمان بود با بازداشتگاه خود سازمان اشتباه گرفته بود». سلامتي در همين اظهارات استدلالي ميكند كه بسيار قابل توجه است: «در اوايل انقلاب، من مسئول هماهنگيهاي اجرايي در سازمان بودم و مسئوليت بخشهاي نظامي و اجرايي را برعهده داشتم، ما نيازي به داشتن بازداشتگاه نداشتيم، چون اين طور امکانات را در سپاه و کميته در اختيار داشتيم»
يكي ديگر از كارهايي كه اين باند فاشيستي كرده و براي بسياري ناشناخته مانده جناياتي است كه در در كردستان انجام شده. بهزاد نبوي صراحتاً ميگويد: «حضور فعال سازمان به طور مستقل و بعضاً در قالب سپاه در مناطقي نظير کردستان و سيستان و بلوچستان كه حركتهاي واگرايانه وجود داشت از ديگر فعاليتهاي سياسي نظامي سازمان اوليه بود. در کردستان با استفاده از امكانات سپاه نو پا توانست سازمان پيشمرگان مسلمان کرد را شكل دهد که نقش تعيين کنندهيي را در متوقف کردن حرکتهاي واگرايانه ايفا كرد». نبوي البته اسمي از فرماندهان پيشمرگان مسلمان كرد نميبرد ولي براي ما معلوم است كه منظورش محمد بروجردي(از گروه صف) است كه فرمانده تيم حفاظتي خميني هنگام ورود به ايران بود. بروجردي پيش از انقلاب رستوران خوانسالار در اصفهان و اتوبوس حامل مستشاران آمريكايي در لويزان را منفجر كرده بود. او بعدها فرمانده قرارگاه حمزه شد و در سال1362 در كردستان به هلاكت رسيد.
بهزاد نبوي در ادامه اعترافات خود تصريح ميكند: «(سازمانش)همچنين در افشاي کودتاي نوژه سازمان نقش مؤثري داشت. سازمان در كليه فعاليتهاي اطلاعاتي، نظامي و امنيتي يكي دو سال اول انقلاب نقش تعيين كننده داشت».
درجاي ديگر گفتگو، نبوي به نقش توطئهگرانه باندشان اشاره شده و از جمله فاش كرده است: «در ماجراي غيبت مرحوم طالقاني در سال 58 و بهره برداري سازمان مجاهدين خلق از اين غيبت و تظاهرات و موج اعتراضاتي كه در كشور حاكم شده بود، سازمان به عكس العمل مجاهدين خلق به بهانه غيبت مرحوم طالقاني، 4 يا 5 روز به شكل مداوم تظاهرات داشتند و عليه انقلاب و نهادهاي انقلاب مثل سپاه، جهاد، كميته و ... شعار ميدادند و به مراكز آنها حمله و آشوب و تشنج برپا ميكردند. سازمان با تدارك يك راهپيمايي گسترده در 29 فروردين 58، آن حركت ضد انقلابي و عليه نظام را خنثي نمود» منظور نبوي تظاهرات چماقداران است كه به تحريك حزب جمهوري و باند مؤتلفه صورت ميگرفت. نبوي براي عقب نماندن از آنها ميگويد تنها آنها نبودند بلكه او و سازمانش هم در آن نقش داشته است.
نقش باند فاشيستي منحصر به اعترافات خود آنها نيست. سايران عناصر و سردمداران ارتجاع نيز هرجا كه حرفي بوده، به مناسبت به اين نقشها و رنگها، اشاراتي داشتهاند. مثلاً عزت شاهي كه از عناصر شناخته شده كميتههاي ابتداي انقلاب و از باند لاجوردي است در خاطرات خود گفته است: «آقايان صادق اسلامي، مهدوي كني، باقري كني، مطهري، ناطق نوري، بهزاد نبوي، محمد موسوي، الويري، خسرو تهراني، قنادها (مصطفي و علي) و من از اولين نفرات شكلدهنده كميته انقلاب اسلامي بوديم. مهدوي كني مسئول كميته و بهزاد نبوي مسئول روابط عمومي بودند».
عزت شاهي در قسمت ديگر خاطرات خود اشاره ميكند: «در انتظامات هم عدهيي طرفدار سازمان مجاهدين انقلاب و بهزاد نبوي بودند كه به سپاه كانال زده بودند. بچههاي سپاه آسان با قضايا برخورد ميكردند. بند 209 اوين هم در اختيارشان بود، لذا طرفداران بهزاد نبوي بيشتر مايل بودند از اين كانال عمل كنند، دوگانه عمل ميكردند. مسئولين انتظامي اينها بودند، شبانه ميرفتند عمل ميكردند، اگر كساني را كه دستگير ميكردند ميخواستند از امكانات ايشان استفاده كنند به ما تحويل نميدادند چرا كه ميدانستند ما متهم را با كليه امكانات طي صورت جلسهيي تحويل ميگيريم، لذا خود مستقيم عمل كرده و اين قبيل متهمان را تحويل سپاه ميدادند، آنها در حد ما سختگيري نميكردند» عليرضا علوي تبار، اطلاعاتي سابق و اصلاح طلب فعلي، هم نوشته است: «“بيانيه ده مادهيي دادستاني... همان موقع با حمايت مجاهدين انقلاب اسلامي تهيه (شد)(گفتگو با عليرضا علوي تبار نشريه چشم انداز).
آخوند فلاحيان نيز در گفتگو با گردآورنده كتاب شنود اشباح گفته است: «... وردينژاد... اون مقداري كه من ميشناسمش، ابتدا از حوالي سال 61 بود، توي سپاه ديدمش. مسئول امنيت بود [در اطلاعات سپاه.] معروف بود از بچههاي مجاهدين انقلابِ، بعد هم از خودش پرسيدم، گفت: خب بله بودم. ولي به خاطر نظر "امام" استعفا دادم... خب پستهاي كليدي اطلاعاتي را اين طيف مجاهدين انقلاب قبل از تشكيل وزارت داشتند»(كتاب شنود اشباح رضا گلپور_صفحه629)
در همين كتاب منبع «ن» به محقق گفته است: «در كميته مركزي سه طيف اعضا جمع شده بودند. دسته اول مشترك سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بودند. مثل "خسرو تهراني"، "بهزاد نبوي"، "عباس يزدان پناه"، "خليل اشجعي"، مهندس "خالدي" (معاون وزير بازرگاني)، "قنادان"...»
برخي از مواضع سياسي باند:
بسيار روشن است كه اين باند فاشيستي نميتواند يك موضع اصولي در قبال مسائل سياسي جامعه بگيرد. ناگزير مواضع سياسياش نيز با بالا و رفتنهاي جوّ در حاكميت فرق ميكند و به همين دليل است كه در تاريخچه آن شاهد ريزش پي در پي، انشعاب، فروپاشي، و موضعگيريهاي متضاد سياسي هستيم. قبل از توضيح برخي از آنان لازم است يادآوري كنيم به رغم همه اميدهايي كه ارتجاع حاكم در به راه انداختن اين باند در مقابل سازمان مجاهدين خلق داشت اين باند نتوانست چند سال بيشتر دوام بياورد و با هر تكان سياسي در جامعه دچار ريزش شد. خود نبوي، در بخش 6و7 همان گفتگويي كه اشاره كرديم، گفته است: «بايد اشاره کنم به خطراتي که انقلاب و نظام نوپاي ما را درابتداي پيروزي انقلاب تهديد ميکرد و سبب شد ما شتاب زده اقدام به تاسيس سازمان کنيم و نقاط اشتراک و افتراقمان دقيق بررسي نکنيم و شناخت کافي و دقيقي از يکديگر نداشته باشيم .حتي در ميان اعضاي منسجمترين گروه عضو سازمان، يعني امت واحده (زندانيان سياسي)، دربدو تأسيس سازمان، انسجام فکري لازم وجود نداشت.چرا که اعضاي اين گروه در زندانهاي مختلف، ارتباط تشکيلاتي نيرومندي بايکديگر نداشتندوتنها پس از آزادي و در يک دوره کوتاه اقدام به تشکيل گروه کرده بودند». با چنين وضعيتي بسيار طبيعي است كه حتي در تاكتيكهاي روزانه نيز «سازمان» دچار تنش شود. نبوي خود گفته است: « سازمان در اسفند ماه57 شکل گرفت و در 11ارديبهشت58 برسر راهپيمايي روز جهاني کارگر و بيانيه پاياني آن اختلاف بروز کرد عده يي شعارهاي خيلي چپ در مورد مسايل کارگري داشتند عدهيي درست نقطه مقابل مقابل آنها بودند و واقعاً اختلاف جدي بروز کرد. يک ماه بعد در سال روز هجرت و شهادت مرحوم شريعتي اين اتفاق به گونهيي گسترده تر بروز کرد و کار به دعوا کشيده شد و طرفداران و مخالفان شريعتي در مقابل هم صف آرايي کردند و کار به امام کشيد وقرار شد از امام نظر بگيريم که چه بايد كرد»
اولين ريزشها زماني بود كه خميني دستور داد پاسداران نبايد عضو گروههاي سياسي باشند. نبوي گفته است: «در مجموع به دنبال آن فرمان بخش مهمي از نيروهاي سازمان ريزش کردند، چراكه در مواردي واقعاً آن طرف سپاه را نميشد رها کرد». البته تصريح ميكند كه در مواردي مانند بروجردي تشكيلاتاً تصميم گرفتهاند او در سپاه بماند. علت مسأله هم كاملاً روشن است. سازمان نميخواست مواضع كليدي قدرت را از دست بدهد و كساني مانند بروجردي در واقع نفوذيهاي باند در سپاه يا هر ارگان ديگر بودند.
بد نيست به دگرديسي برخي از «نظرگاه» هاي باند اشاره كنيم.
وقتي كه اولين ميتينگ اين باند براي اعلام وجود در دانشگاه تهران برگزار گرديد سخنران اصلي ميتينگ بنيصدر بود. وجود افرادي مانند عباس زماني(ابوشريف) فرمانده سپاه، و از اعضاي اصلي مجاهدين انقلاب اسلامي در كنار بنيصدر نشان از حداقل تمايل اين باند به بنيصدر داشت. اين بستگي به حدي بود كه بسياري تصوركردند اين باند بيشتر به بنيصدر نزديك است. خود بنيصدر هم در كمال بيپرنسيبي و فرصتطلبي «انديشيد» كه به راستي گروهي از آسمان نازل شده و ايشان را به رهبري برگزيده است. و به آنها سفارش ميكرد كه: «شما بايد اثبات كنيد كه مجاهدين نام انحصاري كسي نيست» به هرحال، اما واقعيت اين بود كه سمت باد از سوي ديگري داشت. و رهبران باند بادسنجهاي ماهري بودند و به همين دليل منافع خود را در نزديك شدن به حزب جمهوري اسلامي (بهشتي) يافتند. اين جا بود كه تظاهر و رياكاري به ويژه در رعايت شعائر مذهبي به يكي از عناصر تفكيك ناپذير ماهيت باند تبديل شد. تغليظ فرصتطلبانه رعايت ظواهر مذهبي به حدي بود كه نبوي(كه به خصوص زندانيان سياسي زمان شاه از سوابق «اعتقادات مذهبي»! او آگاه بودند) خواستار «رسالهيي زندگي كردن در تمامي زمينهها» شد و نوشت: «در گذشته و حال بعض از افراد متشرع و مذهبي در مورد مسائل فردي به “رساله“ مراجعه ميكردند. ولي مسائل اجتماعي را خود اجتهاد ميكردند اما در حال حاضر با پذيرش “ولايت فقيه“ بايد در تمامي زمينهها “رسالهيي“ زندگي كنيم... البته چند سال پيش جوّ “رجوع به رساله“ در ميان دوستان روشنفكر ما نبود ولي خوشبختانه هم اكنون در اين جهت كوشا هستند كه مبادا عملي يا سخني خلاف نظر امام انجام دهند»( پيام انقلاب، 27دي59، ص 70، بهزاد نبوي)
به هرحال نبوي دربارة رابطة باندش با دولت رجايي ميگويد: «تقريباً ميشود گفت که رجايي کار ساماندهي دولتش را با همکاري سازمان انجام داد برنامههاي دولتش نيزعمدتاً با همکاري سازمان تهيه و تدوين شد. درمجموع سازمان نقش مهمي در شکلگيري دولت شهيد رجايي داشت ايشان برادر سلامتي و بنده را به عنوان همکار انتخاب کرد و نظرش بر اين بود برادر صادق نوروزي راهم به عنوان وزير خارجه معرفي کندوشخص من چون تصورميكردم خيلي جوان است، مخالفت كردم و ايشان هم منصرف شد».
بعد از قضاياي انفجار 8شهريور60 در دفتر نخست وزيري شخص نبوي كه در آنجا حضور داشت به شدت مورد سوءظن قرار گرفت. اين سوءظن سران رژيم تنها شامل نبوي نبود. تماميت سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي از طرف رقبا زير علامت سؤال رفت. اينجا بود كه اختلافات دروني تشديد شد و نهايتاً اين اختلافات و ريزشها به رشد تضاد با آيت الله راستي، نماينده خميني در سازمان، منجر شد. تا آنجا كه در سال64 با يك استعفاي جمعي 37نفره سازمان خود را بالكل منحل اعلام ميكنند. البته ارتباطات بين اعضاي اصلي باند همچنان ادامه پيدا ميكند. بعد از به راه افتادن جريان «اصلاح طلبان درون رژيم» سران باند، فضاي سياسي را مناسب براي تجديد فعاليت دوباره سازمان خود مييابند. اين است كه در سال70 ، با اضافه كردن نام «ايران» به انتهاي اسمشان فعاليت خود را دوباره از سر ميگيرند. از آن پس باند فاشيستي سابق لباس اصلاحطلبي به تن ميكند. مواضع سياسي دور اخير اين باند با مواضع گذشته شان بسيار متفاوت است. اما هرگز نبايد اين را به حساب نقد گذشته فاشيستي آنها توسط خودشان دانست. اين سمت و سوي حوادث است كه اين مواضع را به اين باند تحميل ميكند. اگر به صورت دقيقتر بخواهيم بگوييم اين تنها فرصتطلبي رهبران باند هم نيست كه چنين دگرديسي را اجتناب ناپذير كرده است. تغييرات حاكميت سمت و سوي تمركز هرچه بيشتر قدرت در دست باندهاي خلص فاشيستي ولايت فقيه است. اين سمتگيري جديد رو به سويي است كه حتي باندهاي و كساني كه بيشترين خدمات در سركوب و كشتار و شكنجه را هم براي نظام كردهاند حذف ميشوند. اين است كه شاهد تكفير علني باند، توسط مرتجعان نامداري همچون آخوند مشكيني هستيم. قضايا حكم ارتداد و اعدام آقاجري، از سران باند، و حكمهايي كه در مورد او و مشروعيت سازمانش صادر شد از همين ريشه آب ميخورد.
دورة رياست جمهوري خاتمي فرصتي بود تا باند جديد اين بار با پز مدراسيون و اصلاحات به ميدان بيايد. اين پز الزاماتي داشت كه عمدهترينش بند بازي و شيادي و زدن به نعل و به ميخ در رابطه با عمدهترين مقولة ايدئولوژيك رژيم، يعني ولايت فقيه بود.
در گذشتهيي نه چندان دور محسن آرمين، سخنگوي فعلي باند، بعد از اين كه خميني دربارة حدود و اختيارات مطلقة فقيه فتوا داد نوشته بود: «امام صريحاً اختيارات گسترده حكومت و فقيه جامع الشرايط مبسوط اليد را كه در رأس آن قرار دارد مطرح كردند.»(كيهان _24دي66) و تأكيد كرده بود: «حكومت اسلامي مشروعيت خود را از مقام ولايت فقيه كه در رأس آن است كسب ميكند و مسئوليت همه امور با فقيه ولي و امامي است كه اقامه حكم ميكند لذا ولايت امور به دست اوست البته امام جامعه ميتواند بعضي از امور را با حفظ حق ولايت به افراد ديگر تفويض نمايد» اما همين مرتجع، بعد از مرگ خميني يك باره خوابنما ميشود كه: « تبعيت از ولايت فقيه و رهبري در عمل است و شما بايد در عمل تابع باشيد. ممكن است شما دربارة مسائل سياسي _اجتماعي يك تحليل داشته باشيد اما رهبري تحليل ديگري داشته باشد» (محسن آرمين روزنامه انتخاب _30مهر79)
محمد سلامتي، دبير كل فعلي سازمان، با گرايشات غليظتر ارتجاعي خود هنوز مثلاً «چپ» نشده است. لذا هيچ تضادي نميبيند كه يك جا بگويد: « اساساً قرار نيست در جامعة ما ولي فقيه به جاي همه فكر كند و راه حل ارائه كند« (نشريه عصر ما شماره61_23مهر73) و چند سال بعد بگويد: «جناح چپ سازمان يك طرز تفكر كاملاً اساسي داشتند و دارند و چيزي را خارج از خط امام باور نداشتند و ندارند.»( صبح امروز، 16تير78)
كساني كه سنگ «رسالهيي» زندگي كردن «در تمام زمينهها» را به سينه ميزدند و بسيار كوشا! بودند كه «مبادا عملي يا سخني خلاف نظر امام انجام دهند» در دور جديد مينويسند: «ما ولايت مطلقه فقيه را فقط در چهارچوب قانون اساسي قبول داريم و لاغير، كههمان زمان برخي از مطبوعات اعتراضاتي كردند و دوباره طي يك مقاله مفصل در عصر ما با همين عنوان كه ولايت مطلقه فقيه در چهارچوب قانون اساسي، بر همين نظر تاكيد كرديم»(بهزاد نبوي همان منبع). و در قدم بعد بالكل منكر «خط امامي بودن خودش ميشود و ميگويد: «بنده نميتوانم ادعا كنم صددرصد خط امامي هستم، برخي از مواضع حضرت امام راحل را نميپسنديدم ولي اين به معناي ضد ولايت فقيه بودن نيست، ولي خط امامي بودن ما را كم رنگ ميكند و نشان ميدهد در تمام زمينهها مثل حضرت امام فكر نميكرديم»
و تازه مدعي هم ميشود كه: «بحث مطلقيت ولايت فقيه به معني اطلاق بدون هيچ گونه ضابطه و شرايط نيست اگر ولايت فقيه بدون ضابطه و شرايط بود اصلاً نيازي به وجود قانون اساسي نبود. اگر بنا باشد هيچ مرزي وجود نداشته باشد طبعاً ديگر قانون اساسي لازم نيست. اگر ما ولايت فقيه را فراتر از چارچوب قانون اساسي قرار دهيم ديگر پذيرفتهايم كه اين اصل را ميتوان مورد انواع هجومها قرار داد»( تلكس ويژه خبري 30دي76، سخنان بهزاد نبوي در اصفهان. نقل از سايت جامعه مدرسين حوزه علميه قلم خبرنامه 17خرداد81).
بازتاب اين همه تناقض و رنگ به رنگ شدن در مسائل سياسي مضحكتر است. كساني كه در گذشته خود، همزبان و همقدم با دجالگريهاي خميني در شعارهاي ضد آمريكايي، بسيار سعي داشتند پز ضد امپرياليستي بدهند و صراحتاً مينوشتند: «مصالحه آمريكا و ايران به مراتب بيش از ساهاي نخست پيروزي انقلاب اسلامي مصداق آشتي گرگ و ميش است»(روزنامه ابرار 17شهريور72_بيانيه شماره2 سازمان) يك باره كشف ميكنند كه: «ما اگر با آمريكا رابطه بر قرار كنيم حقيقت انقلاب از دست ميرود از طرفي آنها فقط براي عوض كردن رفتارها و عقايد ما ميآيند.»(روزنامه سلام 14اسفند74 بهزاد نبوي) و بازجوي خشن و بيرحمشان در وزارت اطلاعات، وقتي كه بركرسي معاونت وزارت امور خارجه تكيه ميزند ميگويد: «شعار مرگ بر آمريكا امروز كاربردش را از دست داده است... و حتماً بايد باب بررسي رابطه با آمريكا را باز بگذاريم... در يك دوره، شيوه برخورد با آمريكاييها با ما ساده بود و ما به تندي سخن ميگفتيم و آنها نميتوانستند عليه ما تبليغ كنند.»(امين زاده، روزنامه نشاط 31مرداد78) و مصطفي تاجزاده با صراحات بيشتري ميگويد: «ما به نفع نظام ميدانيم كه از خصومت آمريكا نسبت به خود بكاهيم»(روزنامه رسالت 1دي77)
بادهاي فراموشي بر ادعاهاي كاذب
ملاحظه ميشود كه تمام شعارها و اهداف سياسي و ايدئولوژيك يك باند مرتجع و فاشيستي چگونه با تغيير سمت بادها به فراموشي سپرده ميشود. آن گاه كه جايي در قدرت حاكم پيدا ميكنند بدتر و شقيتر از هرجلاد مرتجعي دست به شكنجه و كشتار و سركوب ميزنند(كما اين كه در بند209 اوين كردند) و آن گاه كه مورد غضب ولي فقيه قرار ميگيرند و راندة درگاه ميشوند سنگ آزاديخواهي را به سينه ميزنند. براي كساني كه به دجالگريهاي ضد امپرياليستي خميني آشنا هستند شنيدن تحليلهاي سوپر ارتجاعي با زيور كلمات و فرهنگ سياسي نوين جاذبيتي ندارد. يكي از اين نمونههاي ساخت كارگاه اين باند مرتجع كه بعد از آن همه اقدامات لو رفتة فاشيستي تازه خودش را «چپ» معرفي ميكند تحليل جديدشان از شرايط جديد است. سران باند مزبور در سالهاي اخير از انواع چپ سنتي و مدرن و راست سنتي و مدرن سخن ميگويند. آنها خود را چپ سنتي مينامند و سوگند ميخورند كه با راست مؤتلف نشوند اما بلافاصله با راست مدرن!(منظورشان كارگزاران طرفدار رفسنجاني است) فالودة وحدت خوردند. براي كساني كه به نفي نظام شكنجه آخوندي دل بستهاند اين رنگها و نقشها بازيهاي كثيف باندي فاشيستي است؛ و نه خودآگاهي گروهي كه دست به نقد صادقانة گذشته خود زده است. بسيار روشن است كه هر انسان آزاديخواه و هر گروه مترقي، از اين كه يك فرد يا گروه از گذشتة ارتجاعي خود كنده شود و عليه شكنجه و سركوب موضع بگيرد استقبال ميكند. اما تغيير مواضع باند مرتجعي كه از هيچ جنايتي عليه مردمش كوتاهي، و از هيچ زد و بندي در حذف مخالفان دريغ، نكرده است براساس نقد صادقانه ديدگاهها و عملكردهاي گذشتهاش نيست. كه اگر اين گونه بود ميبايد در قدم اول بازجويان و شكنجه گران خود را افشا ميكردند. بايد از گذشته خود انتقاد ميكردند. يا خود در افشاي جناياتي كه باندهاي ديگر حاكميت عليه زندانيان و اسيران مجاهد و مبارز كرده اند، پيشقدم ميشدند. اما در هيچ يك از مواضع اينها چنين مواردي نيست. هرچه هست جنگ گرگها براي تقسيم قدرت و مناصب حاكميت است. بنابراين بايد علت اصلي اين تغيير مواضع را در بحراني بودن وضعيت رژيم دانست. اين قبيل تغييرات نشانة ماهيت اصلي و دروني باندهايي اين چنيني نيست. بلكه در قدم اول تصويري «هولناك» از بي چشم انداز بودن آيندة رژيم را نشان ميدهد. هم از اين رو است كه امروزه در بحبوحة بن بستهاي علاج ناپذير ولي فقيه، شاهد ريزشهاي پياپي نيروهاي او هستيم. اين ريزش حتي شامل بازجويان و شكنجهگر بدنامي همچون هادي غفاري ميشود. كساني كه درست در جناح مقابل امثال بهزاد نبوي قرار داشتهاند از جناح حاكم جدا ميشوند و با قطع اميد از همگنان سابق خود مدعي ميشود: «براي تغييرات، قهرمان لازم است» (گفتگوي هادي غفاري با نشريه چشم انداز). اين طيف ريزشيهاي رژيم وقتي به امثال باند فاشيستي مجاهدين انقلاب اسلامي ميرسد يك نامش ميشود محسن سازگارا و يك نامش ميشود اكبر گنجي. كه گاه به افشاي «گزينشي» برخي جنايات، و اعتراف به گوشههايي از عملكردهاي شكنجه گران ميپردازند. . مثلاً محسن سازگارا كه معاون و نوچة بهزاد نبوي در دفتر نخست وزيري ، و از بنيانگذاران سپاه بوده است يكي از ريزشيهاي سرشناس رژيم است. سازگارا بعد از اين كه به آمريكا گريخت در نامهيي خطاب به احمدينژاد نوشت: «من هم زماني که در دهة اول انقلاب سرگرم کارهاي مملکت بودم، گاهي که چيزهايي ميشنيدم، ميگفتم صحت ندارد و شايعه ضد انقلاب است... اصلا" در تصورم نميگنجيد که در زندانهاي جمهوري اسلامي عدهاي حتي به زنان شوهردار هم رحم نميکنند. خدا را شکر که به زندان افتادم و در اثر اعتصاب مريض شدم و توانستم براي معالجه به عنوان يک مخالف به خارج کشور بيايم و در نتيجه در اين سفر، مخالفان حکومت به من اعتماد کردند، به سراغم آمدند و داستانهاي خودشان را برايم تعريف کردند... من به سهم خودم بابت يک دههيي که با اين نظام همکاري کردهام ولي بيشتر در بخشهاي صنعتي بودهام، بارها با خداي خودم خلوت کردهام، توبه کردهام، گريستهام، به انقلابيگري و خشونتهاي آن نفرين کردهام، از قربانيان اين خشونت حلال بودي طلبيدهام اما هنوز دلم آرام نيست. تنها اميدم به عفو و رحمت الهي است» (نامه محمد محسن سازگارا به محمود احمدينژاد_٢٣ ارديبهشت ١٣٨٥گويا نيوز) البته ادعاي بي خبري سازگارا، بسا مضحك است. همه ميدانند كه ادعاي «بيشتر در بخشهاي صنعتي» بودن هم بيشتر يك شوخي بي مزه و بي خريدار است. دوستانش لو داده اند كه حتي متن اطلاعيه ده مادهيي دادستاني براي خلع سلاح گروههاي سياسي به قلم ايشان است. و هزار و يك ناگفته و نانوشتة پنهان ديگر. اما در مواضع دوستان او، مستقر در باند فاشيستي انقلاب اسلامي، حتي يك نمونه از اين «خلوت كردنها و توبه كردنها و گريستنها و حلاليت طلبيها» كاذب و ريايي هم ديده نميشود.
گفته شد كه دربارة پروندة جنايتهاي اين باند مخوف جاهطلب بسيار ميتوان نوشت. بسيار روشن است كه رسيدگي به پروندههاي تك تك شكنجهگران اين باند در نهادهاي مختلف سركوب، در فردايي بدون حاكميت آخوندها امكان دارد. اما جا دارد كه سؤال كنيم نقش اين اصلاحطلبان در بقا و داوم نظام شكنجه چه بوده است؟ عباس عبدي، كه پيشتر از او ياد كرده بوديم و از هم مسلكان اين باند است، زماني كه روزنامة سلام را منتشر ميكرد، نوشته بود: «بعضيها "سلام" را سوپاپ اطمينان نظام ميدانند و ميخواهند نتيجه بگيرند اين نوع مطبوعات ساختگي است و فكر ميكنند ما خواهيم گفت نه، ما سوپاپ اطمينان نيستيم. برعكس، خواهيم گفت ما سوپاپ اطمينان هستيم و اين واقعيت است؛ و چهخوب است روزي مسئولين هرنظامي به اين نتيجه برسند كه وجود مطبوعات و مجلات و رسانههاي آزاد، نهتنها مخل وحدت و انسجام آن جامعه نيست، بلكه سوپاپ اطمينان قوي براي آن جامعه است(روزنامة سلام، 28مرداد71). همچنان كه ملاحظه ميشود «سوپاپ اطمينان نظام» بودن از معدود اعترافات درست عبدي است كه عيناً در مورد باند فاشيستي انقلاب اسلامي نيز مصداق دارد. اينان نه اصلاح طلب هستند و نه اپوزيسيون نظام. برعكس خود از دلالان مظلمة ولايت و در دستگاه شكنجه از آمران و شكلدهندگان اصلي سيستمهاي سركوب بودهاند.
اين باند شارلاتان ، علاوه بر دزديهاي نجوميافرادش، مانند دزديهاي بهزاد نبوي در هنگام وزارت، با زد و بند با مقامات حكومتي توانسته است بيشترين امكانات دولتي را به خود اختصاص دهد. بهزاد نبوي خود گفته است: «يارانههاي دولتي كه منبع بسيار خوبي بود و ما در سال 84 خوشبختانه به خاطر گسترش فعاليتهايمان، از نظر دريافت يارانه، در كشور رتبة دوم را كسب كرديم و دومين يارانه را دريافت كرديم» از طرف ديگر به رغم همة زد و بندهاي سياسيشان در بالا هيچ جايي در بين مردم پيدا نكردهاند. اين مطرود بودن به قدري چشمگير است كه سعيد حجاريان، يار وفادار، و به گفتهيي مخفي، شان روزي به طعنه نوشته بود كه همة اعضاي سازمان در يك فولكس واگن جمع ميشوند. خود بهزاد نبوي هم در مصاحبه با راديو گفتگو، گفته است: «از سال 70 كه سازمان جديد شكل گرفت تا سال 78 تقريبا هيچ عضو جديد نگرفتيم. اعضاي سازمان همان استعفا دهندگان سازمان اوليه از جناح چپ و ميانه بودند از سال 78 تحت فشارهاي بعد از دوم خرداد، گسترش محدود را براساس جذب نيروهاي كيفي و فكري و بسيار، عضوگيري محدودي را شروع شد؛ به طوري كه پس از 7 سال تا بهحال حدود 200 عضو جديد گرفته است»
ادامه دارد