اخیرا فردی بنام سیامک نادری که پس ازسالها در کنار مجاهدین بودن، جبهه عوض کرده و به اضداد مجاهدین پیوسته، در مطلبی، از آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی خواسته که آنها بگویند که اوچه بنویسد.
بی مناسبت نیست که تنها درباب توصیه چند خطی بنویسم ......
درابتدای کلام، توصیه آخر:
و این که سعی کن، با توجه به انتخابی که به آن دست زدی وهمچنین علائم و نشانه های بسیار نگران کننده بیماری روحی که ازخود بروز میدی وهمچنین بعلت دیرکرد بسیار به پیوستن جمع مزدوران، عاقلانه تراین که "هیچ ننویسی" و یا اگر خیلی اصرار به نوشتن داری، حداقل "تازه نو" بنویس، زیرا اراجیفی که در ابتدای مسیر و شروع به کار و رونمایی خود تا بحال نوشتی، تماما مانند قالیچه نشیمنگاه سیدعلی بوی نم و کهنگی می دهد، قبول نداری؟
سعی می کنم تا برات توضیح بدم.
قبل ازهرچیزازسابقه ۳۶ سال مبارزه خود در کنار مجاهدین ننویس، که برایت حکم تف سربالا دارد، وانگهی با نگاهی مختصر به پیشینه کسانی که پیشتر از تو در این راه قدم گذاشتند، بسادگی به تنوع وحوشی می رسی که سابقه مبارزاتی آنان به عضویت در شورای رهبری سازمان مجاهدین، فرماندهی ارشد ارتش آزادیبخش، مترجم مخصوص رهبری وغیره می رسد که تو در کسوت مزدور نورسیده به گرد پای آنها هم نمی رسی. خیلی دیرآمدی.
از سابقه زندان و شکنجه شدنت در زندانهای رژیم هم ننویس که سالها پیش ازتو "تواب تشنه بخون" تمام مقاومت در زیر شکنجه های وحشیانه و مبارزه در زندان را یک تنه و بجای همه زندانیان سیاسی رژیم با نوشتن ۴ جلد کتاب خاطرات زندان خود که مملو از اراجیف و دروغپردازی بوده، "ملاخور" کرده که از این بابت هم هیچ چیزی نصیب تو و امثال تونمی شود. بازم دیرکردی.
هرچند میتونی با بیان کذب آنچه که برتو رفته و سابقه مریضی وابتلا به سکته مغزی ترحم خواننده را برانگیزی و اشک وآه هم کیشان وهم مسلکان خود را درآوری، اما با این کار نمی تونی معضلات روانپرشی و روانگردانی و توهمات مالیخولیایی خودت را لاپوشانی کنی، مضافا این که درصف نه چندان طولانی روانپرش و روانگردان های مزدور که "تواب تشنه بخون" در راس آن ایستاده، باید بری ته صف و برای خودت جا پیدا کنی. اینجا هم دیرکرد داری.
همچنین بنا به تجارب جنگ سیاسی با مدعیان مبارزه که با لگدپرانی های آنچنانی به مجاهدین و مقاومت ازهم گوی سبقت می گیرند و هر آن چه را که خود لایق آن هستند به مجاهدین و رهبری مقاومت نسبت می دهند، احترام به شعور خواننده اولین و مهمترین اصلی است که اگر هر قلم بدستی به آن اهمیت ندهد، از همان شروع کار دم خروس وزارت اطلاعات بخوبی ازآن نمایان می شود، در یک کلام "پرهیزمؤکد ازهرگونه اراجیف و مزخرفات نخ نما و هزاران بار تکرار شده".
توجه کن:
شکوه و شکایت و آه و فغان کردی که در دنیای بسته و در شرایط جهنمی اشرف و لیبرتی به اینترنت دسترسی نداشتی، بسیار خوب، حالا که ۳ سالی است که از آن شرایط خلاص شدی، حتما سری به آرشیو سایت های "اداره نفاق" وزارت اطلاعات (از ۳۰ سال پیش تا به امروز) و چند صد سایت تحت پوشش آن ازجمله ایران اینترلینک، دریچه زرد و پژواک ایران و دیگر شعبه های خارج کشوری آن بزن تا بفهمی که منظورم از کهنگی و نموری چیه.
مضافا براین که هر اراجیفی که درباره زندان، سلولهای انفرادی، شکنجه و ضرب وشتم منتقدین، کشتن زیر شکنجه، سر به نیست کردن افراد و زندانیان، مرگ های مشکوک، زندانی کردن جداشده گان و تحویل آنان به صدام و در نهایت معاوضه با اسیران و زندانیان عراقی در ایران، ممانعت از خروج افراد از اشرف و لیبرتی و اصرار بر ماندن در آن به هدف شهید سازی وعدم پاسخگویی به اشتباهات سیاسی و دیگر مهملاتی ازاین دست را نوشتی، طابق النعل آن را دیگرانی پیش از تو و بدفعات بازنشخوار کرده که امروز برخی از آنان در شرف بازنشستگی و برخی نیز با رتبه اداری کارت سوخته بازنشسته شدند و با حقوق بخور و نمیر بازنشستگی دستگاه ولایت روزگارمی گذرانند. دوباره دیرکردی.
برای نمونه در سایت اطلاعاتی "پژواک ایران"، که مسئول آن " تواب تشنه بخون "، ایرج مصداقی، است، می تونی رساله دکتری مزدوری این دجال روانپرش را با عنوان "گزارش ۹۲ و ۹۳" با منابع و ماخذ و انواع شاهدان زنده و مرده، بخونی و ببینی که هرآنچه که دل تنگ تومی خواد بگه اوبا وقاحت تمام مدت ها پیش از تو گفته، خیلی دیرآمدی.
از شعر و شاعری هم ننویس که پیش از تو بوده وهستند " نامرد شاعرانی " که تا زمانی که به کسوت مزدوری در نیامده و سر از آخور انجمن نجات رژیم در نیاورده بودند، با زیباترین واژه ها به تجلیل و تعریف از رهبری شایسته این مقاومت خونین برآمده بودند اما پس ازتعلیف سیاسی و عبور از هضم رابعه وزارت اطلاعات، هم خود وهم شعرهایشان بوی تعفن گرفته اند. برای فرو رفتن به گنداب هم دیرکرد داری.
توصیه دیگر این که اول فکرکن و بعدا بنویس، به عبارت ساده تر، مزخرف ننویس.
دقت کن که چه یاوه هایی سرهم کردی:
"من سی سال خیابان ندیدم و امروز نمی دونم که چطور باید از خیابان عبور کرد،
۱۷ سال شکنجه های جسمی و روحی را تحمل و تمامی توطئه های سازمان برای اقدام به قتل و یا سربه نیست کردنم را نقش برآب کردم، از جمله
توطئه فرستادنم به داخل کشور برای کشتن گیلانی (زمانی که بدون دو عصا نمی توانستم راه بروم)،
توطئه دادن دو قرص بجای سه قرص که تاریخ مصرف آنان سرآمده بود،
توطئه پنهان کردن شکستگی مهره های کمرم ازطریق دستکاری در عکسهای رادیولوژی،
توطئه خوراندن خیارهای سمی و بیسکویت های زهرآگین،
توطئه ایجاد توهم ولاپوشانی کردن سکته مغزی نزد دکترعراقی توسط مترجم سازمان که تمام مسائل را به زبان عربی دروغ ترجمه کرده بود،
و توطئه پشت توطئه ...
نه تنها توانستم طی این ۱۷ سال با هشیاری تمام ازتمامی این توطئه ها جان سالم بدرببرم بلکه با سرودن شعرهایم درسالهای ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ در لیبرتی، زمانی که آنجا زیر آتش موشک و خمپاره و زندگی بصورت سنگری بود، توانستم شجاعانه در برابرسازمان مقاومت جانانه بخرج بدم و هنگامی که سازمان متوجه شد، دیگر قادر به برداشتن من از سر راه خود نیست، مجبورشد برای سکوت کردنم درباره جنایاتی که بر من و دیگران طی این سالها رفته، هم به من باج بدهد و به این خاطر تنها کسی باشم که توانست دفاتر شعر خود را ازلیبرتی به آلبانی همراه خود ببرد وهم این که اسم من را در لیست اولویت اعزام (اورژانس- پزشکی) قراردهد......".
بر من مشخص نیست که این اراجیف از تبعات وعوارض ناشی از سکته مغزیه یا این که....؟
بهر صورت، از آنجایی که خیلی ناشیانه شروع به کارکردی و زودتر از آنچه که تصورش می رفت، مهرکارت سوخته مزدور برپیشانی ات خورد، دیگر هیچ توصیه ای ضرورت ندارد مگر یک توصیه در حاشیه و آن این که
حتما کتاب "چند نکته، وچند سانتیمتر از واقیعت، کندوکاوی درباره ماجرای هفده ژوئن و دستگیری مجاهدین در فرانسه و برخی قضایای پیرامون آن"- بقلم اسماعیل وفا یغمایی- بتاریخ
اوت ۲۰۰۳ میلادی، مرداد و شهریور ۱۳۸۳ خورشیدی، را با دقت تمام بخوان تا جواب هجویاتی که نوشتی را نه ازما بلکه از "هم سنگر دیروز و هم پیمان امروز خود" بگیری.
برای حسن ختام بی مورد نیست که مطلبی از "تواب تشنه بخون" ایرج مصداقی، که آن را سالها پیش ازآن که خود نیز به کسوت مزدور رژیم درآید، نوشته و درآن بدرستی و با دقت تمام به تشریح "خیانتکاران تازه به دوران رسیده و سرانگشتان رژیم درخارج" که درپی انجام ماموریت ضربه زدن به سازمان مجاهدین خلق ایران و آقای مسعود رجوی بودند (که همچنان در پی شیطان سازی انجام وظیفه می کنند)، پرداخته بود را بازخوانی کنیم تا آینه ای تمام نما باشد، هم برای مزدوران "پیش از این" ازجمله زندانی سیاسی تواب، وکیل، شاعر، مترجم، فرمانده ارتش و هم مزدوران نو رسیده، تا چهره کریه خود را درآن بازشناسند وببینند:
"۱۲ مرد خبیث وماجرای شغالان گر "
غرض ازیادآوری داستان گرد وخاک ۱۲ ششلول بند خبیث و آزردن خاطرشما، تنها یادآوری این نکته به سواران تازه نفس میدان دنائت است که مبادا جست و خیز زیادی شما را نیز بزودی از تک و تا بیندازد و به سرنوشت آنان دچار شود.
سالها پیش شاعربزرگ میهنمان شاملو این چنین سرود:
"شغالی گر، ماه بلند را دشنام گفت
خودش تعجب کرده، می پرسید:
پیرانشان مگرنجات از بیماری را این چنین تجویزکرده بودند.
سپس اینگونه مخاطبشان قرارداد:
فرزانه درخیال خودی اما که به تندرپارس می کند؟
درخاتمه حیران ازاین همه حماقت اظهارداشت که
گمان مداربه قانون بوعلی نیز
جنون را بیش ازاین تجویزی نموده باشند.
حالا یکی نیست که بگوید شغالان گرمیدان سیاست را ببین که برای نجات ازبیماری گری، یگانه راه را درپارس کردن به "ماه بلند آسمان مقاومت ایران " یافته اند.
آنان که خود را فرزانه می دانند وبه تندرپارس می کنند تنها نشان ازجنون دارند وبس.
به شغالان نو رسیده که هردم درتلاشند تا در ناجوانمردی و شرارت گوی سبقت را از آن نوادر دهر، که توصیفشان در بالا رفت، بربایند، باید بگویم، راه دوری را آمده اید، عجله نفرمائید، بگذارید عرقتان خشک شود بلکه نچایید. البته شاید توصیه بی جایی می کنم زیرا که می دانم فرصت کافی برای این که عرقتان خشک شود درهتلها ومهمانسراهای رژیم داشته اید ومطمئنا به خوبی تیمارگشته اید و از این بابت جای نگرانی نیست از سر و رویتان پیداست که تعلیف گشته نیزمی باشید.
کلام آخر
این جمله راهمیشه بخاطربسپار:
حکایت تو و امثال توبسیار روشن است و تنها باید گفت "قبح ازقباحت رخت بربسته است ".
(جمله ای برگرفته ازمتن کتاب اسماعیل وفا یغمایی که شرح آن دربالا آمده)