۱۳۹۵ اسفند ۱۳, جمعه

هوشنگ اسدیان:‌ "خمینی پلید و شکست غرور ملی"


بهار خرامان‌خرامان در اسپانیا از راه می‌رسید و هوا بسیار مطبوع و دلپذیر بود. آفتابی نیمه گرم و دلنشین به جان و تنت می‌نشست و نوازشت می‌داد.



دوستی را ملاقات کردم که خیال داشت در شهر مادرید یک شمارۀ حساب باز کند، شیک‌ترین لباس‌هایمان را پوشیده و حسابی به خودمان رسیده بودیم. خیابان‌های زیبا را یکی پس از دیگری قدم زده و لذتی عجیب زیاد، از این‌همه زیباییِ گل‌های رنگارنگ می‌بردیم و چشم‌هایمان پُر از نگاه به قشنگی‌های اطراف بود. از روزگار و  زندگی می‌گفتیم و دل به روی‌ها سپرده بودیم. ناگهان دوستم با شوق و اشتیاقی وافر گفت: نگاه کن چه بانک بزرگی، برویم داخل تا شماره‌حسابی بازکنم. بدون درنگ وارد بانک شدیم، یکی از کارمندان به طرف ما آمد و ما را که شیک پوشیده بودیم تحویل گرفت تا یک‌سوم کمرش را خم کرد و خوش‌آمد گفت؛ خوشحال از این‌که با مهر تحویل گرفته شدیم. دوستم که زبان اسپانیایی را در ایران یاد گرفته بود، گفت: می‌خواهد یک شماره‌حساب باز کند و کم‌کم با توجه به تخصصی که دارد تقاضای کار از شرکتی نماید که به مدرک و تخصص ایشان نیازمند است. آقای کارمند چند سؤال کرد و سپس پاسپورت را خواست که نگاه کند. همین‌که چشمش به پاسپورت افتاد، گفت: کمی صبر کنید و به طرف رئیس بانک رفت و بعد از مشورتی کوتاه به طرف ما آمد و گفت: چون ملیت شما ایرانی است، متأسفانه برای شما حساب باز نمی‌کنیم. دوستم درجا خشکش زد و نفس در سینه‌اش حبس شد و گفت شما با دولت ایران مشکل دارید یا با شهروندان ایرانی؟ پس چرا دولتمردان دزد و میلیاردر ایرانی در اینجا انواع و اقسام سرمایه‌گذاری‌ها را دارند؟ کارمند جواب داد که ما طبق قانون عمل می‌کنیم!!
من به‌عنوان همراه ابتدا کمی سرم گیج رفت و برای اولین بار دچار غرور ملی شدم، چون‌که تاکنون به‌عنوان یک انسان سوسیالیست دارای غروری انترناسیونالیست بودم، و از این زاویه همیشه مغرور بودم، ولی با دیدن این صحنه آن‌چنان غرور ملی خود را شکست‌خورده دیدم که درجا به خود نهیب زدم و گفتم، امیدوارم که غم آخرمان باشد، خبر مرگ غرور ملتمان، در درگاه امپریالیسم وهم پیمانانش که سر در جنازۀ متعفن رژیم پلید خمینی دارند را، تسلیت می‌گویم و صبری جلیل برای خودمان آرزو کردم. مگرمی‌شود بدون غرور ملی وازموضع برابرواحترام به دیگر شهروندانِ جهانی، انترناسیونالیست بود؟
عزمم را جزم تراز گذشته نموده که تا سرنگونی تام و تمام این رژیم جمهوری اسلامی که سوءتفاهم تاریخی است یک‌لحظه از پای نباید نشست. حتی کسانی که در خارج از ایران هم به سر می‌برند از گزند سیاست‌های ارتجاعی و ضد انسانی این رژیم ننگین به‌انحاءمختلف دراَمان نیستند و به‌نوعی مجازات می‌شوند.
آن‌چنان غمی سنگین همچون کوه بر پیکرم آوار گشت که دلم برای مردمم بسیار تنگ شد که در این مدت چهار دهه از دست این برآمدگان از اعماق تاریخ چه زجرها که نکشیده‌اند...
از رئیس بانک تشکر کردیم که با آخوندها همکاری کرده و شهروندان عادی ایرانی را سرشکسته می‌کنند.
باری، از بانک بیرون آمدیم و در روی‌ای‌ای خودم غوطه ورشدم. با خود گفتم که دامنۀ دجالیت خمینی صفتان تا به این حد وسعت یافته که بخش وسیعی ازجها نیان، مردم ایران را با رژیم ایران تعریف کرده و اعتبارشان در سطح جهان لطمه اساسی خورده است. باید اعلام کرد تا هنگامی‌که آن پرچم خرچنگ، نعل نشان، بالا است و آن خرچنگ زشت بر روی پاسپورت مردم ایران است، اعتباری در کار نخواهد بود.
 ملتی که اعتبارش به ضرب زور توسط خمینیِ پلید مُهرخورده است، درب بر همین پاشنه می‌چرخد. یک نظام دمکراتیک و سکولار که دیرزمانی پرچمش را شورای ملی مقاومت ایران برافراشته است، راه‌حل نهایی و بازگشت غرور ملی و اعتبار توده‌های مردم ایران است که به‌زودی توسط همین مقاومت و حمایت توده‌های در زنجیر ایران متحقق خواهد شد.
این رژیمِ پشمکی و عمامه‌ای، آن‌چنان مردم ایران را از نگاه بین‌المللی بی‌اعتبار کرده است که بسیاری از شهروندان ایرانی در نگاه آن‌ها از قوم و قبیلۀ طالبان و داعش دیده می‌شوند. به قول شاعر:
گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردنِ مسگری.
دامنۀ این نگاه غلط به وسایل ارتباط‌جمعی هم کشیده شده است و با توجه به هرج‌ومرج جهانی به دامنۀ آن افزوده می‌شود.
باری، همچنان که از بانک در مادرید بیرون آمدیم و من دررویاهای خودم بودم، دوستم به من گفت: بی‌خیال باش، از این رژیم هزاران برابر بیشتر دیده و کشیدیم، در جوابش گفتم دیر نیست که این اعتبار و غرور ملی خلق‌های سراسر ایران چون کوه استوار خواهد شد و به‌زودی پرچمش که بلندای آن به‌اندازۀ تاریخ حیاتش می‌باشد، برافراشته شود و با سرنگونی این مارهای کرگدن هیکلِ آخوندی، جهانی نفس تازه کند و ملت ایران برای همیشه مغرور شود و کمر راست کند.
هنگامی‌که به برنامۀ ده ماده‌ای خانم مریم رجوی نگاه می‌کنیم این غرور ملی، سکولاریسم و برابری حقوق زنان و مردان را دیده و سکوی پرواز را استحکام بخشیده و باید نگاهبان آن باشیم. چرا؟ چون‌که این رژیم پس‌ماندۀ خمینی پلید فقط از حضور این مقاومت هراسناک هستند و به نیک می‌دانند که چگونه به رهبری و به دست توانای این مقاومت و حمایتِ خلق‌های در زنجیر ایران به درکِ تاریخی واصل خواهند شد.