دخترم!
ناديده ام!
ديدنت حرام!
اين سالها مي گذرند
اين سالها مثل عبور سرب داغ
از رگهاي من مي گذرند...
دخترم!
ناديده اي مرا
سهم ما همين است.
و من دوست ندارم تو را
و هيچ عزيز ديگري را
تا وقتي كه گور خوابي
تنها دارايي خود
ـ يعني كه گور خود را نيز ـ
از دست مي دهد.
دخترم بيزارم از خودم، از همه، از اين جهان دد.
یا دختر گلفروشي در خيابان گل مي فروشد
بيزارم از اين دنياي ستم.
دخترم
زيباتر از اين ماه رخشان
هرگز نبوده اي
اما من!
تا كارتن خوابي له مي شود زير چرخهاي ماشين اين نظام
تف كرده ام به اين ماه
تف كرده ام به هست و نيست اين آئين كجمدار
و بوسيده ام
قبضة سلاح آنان را
كه بر عباي نخ نماي اين نظم شليك كرده اند.
من چگونه نگاه كنم به «عبدالله»
كه دخترش را به ميدان فرستاد
و هنوز بعد از سي سال
بي شكوه اي مي خندد.
من به «رضا» با «صبا»يش، كه تا آخر ايستاد،
از كدام مهر پدري بگويم؟
دخترم
اينجا چند پدر هست كه دخترانشان را دزديده اند
آنجا
چند دختر دزديده را
در حراج به دبي برده اند؟
دخترم
سهم ما تن دادن به اين ستم نيست
سهم ما آسودن بر بالش گرم فراموشي نيست.
سهم ما تف كردن به كلماتي است آلوده به جذام جانيان.
از خانه كه آمدم با مهر همة پدران بودم
و آنگاه كه بغض سلسلة مادران را ديدم
عهد بستم بر ويراني كاخي
مزين به كاشيهايي از خون
و عكسي از عمامه و لباده.
دخترم بگذار بگويند هرچه مي گويند را
اين راه كه من رفته ام
ـ با دشواريهاي زشت و زيبايش مي گويم ـ
هنوز ادامه دارد
و خيل بي باوران به درد و همدردي نمي فهمند
در آن سوي اين دريا
پشت اين كوه
آن سوي اين شهر
جايي هست كه بايد رفت
شهري هست كه بايد ديدش!
مرا با ارتش گرسنگان
بيكاران، مطرودان و بي خانمانها واگذار
من اسم نوشته ام در كاروان آوارگان
و بي پرده و عيان بگويم
من در برابر شكوه صبح و پرواز بلندشان
اعتراف مي كنم، بي هيچ هراسي از تكرار
من عموي همة گورخوابهايم .
و جنين هاي پيش فروش شده
پاره هاي تن من هستند.
يعني، در يك كلام
دخترم
بگذر از اين پدر كه گذر ايام
چيزي از عشقش به شليك كم نكرده است.
ناديده ام!
ديدنت حرام!
اين سالها مي گذرند
اين سالها مثل عبور سرب داغ
از رگهاي من مي گذرند...
دخترم!
ناديده اي مرا
سهم ما همين است.
و من دوست ندارم تو را
و هيچ عزيز ديگري را
تا وقتي كه گور خوابي
تنها دارايي خود
ـ يعني كه گور خود را نيز ـ
از دست مي دهد.
دخترم بيزارم از خودم، از همه، از اين جهان دد.
یا دختر گلفروشي در خيابان گل مي فروشد
بيزارم از اين دنياي ستم.
دخترم
زيباتر از اين ماه رخشان
هرگز نبوده اي
اما من!
تا كارتن خوابي له مي شود زير چرخهاي ماشين اين نظام
تف كرده ام به اين ماه
تف كرده ام به هست و نيست اين آئين كجمدار
و بوسيده ام
قبضة سلاح آنان را
كه بر عباي نخ نماي اين نظم شليك كرده اند.
من چگونه نگاه كنم به «عبدالله»
كه دخترش را به ميدان فرستاد
و هنوز بعد از سي سال
بي شكوه اي مي خندد.
من به «رضا» با «صبا»يش، كه تا آخر ايستاد،
از كدام مهر پدري بگويم؟
دخترم
اينجا چند پدر هست كه دخترانشان را دزديده اند
آنجا
چند دختر دزديده را
در حراج به دبي برده اند؟
دخترم
سهم ما تن دادن به اين ستم نيست
سهم ما آسودن بر بالش گرم فراموشي نيست.
سهم ما تف كردن به كلماتي است آلوده به جذام جانيان.
از خانه كه آمدم با مهر همة پدران بودم
و آنگاه كه بغض سلسلة مادران را ديدم
عهد بستم بر ويراني كاخي
مزين به كاشيهايي از خون
و عكسي از عمامه و لباده.
دخترم بگذار بگويند هرچه مي گويند را
اين راه كه من رفته ام
ـ با دشواريهاي زشت و زيبايش مي گويم ـ
هنوز ادامه دارد
و خيل بي باوران به درد و همدردي نمي فهمند
در آن سوي اين دريا
پشت اين كوه
آن سوي اين شهر
جايي هست كه بايد رفت
شهري هست كه بايد ديدش!
مرا با ارتش گرسنگان
بيكاران، مطرودان و بي خانمانها واگذار
من اسم نوشته ام در كاروان آوارگان
و بي پرده و عيان بگويم
من در برابر شكوه صبح و پرواز بلندشان
اعتراف مي كنم، بي هيچ هراسي از تكرار
من عموي همة گورخوابهايم .
و جنين هاي پيش فروش شده
پاره هاي تن من هستند.
يعني، در يك كلام
دخترم
بگذر از اين پدر كه گذر ايام
چيزي از عشقش به شليك كم نكرده است.