ردای سبز بر دوش از کوه و دشت و دره عبور کرد، وارد خیابان ها شد و سر از کوی و برزن و خانه ها در آورد. ردّ پایش را در هر باغ و باغچه ای می توان نظاره کرد.
همیشه همینگونه است. وقتی که می آید به سرعت برق و باد نه فقط در روح طبیعت که در جسم و جانِ انسانها نیز می دمد و معجزه ای سبز را رقم می زند. از اینرو مصداق بارز و مجسم (محوّل الحول و الاحوال) است.
بهار یعنی انقلاب؛ یعنی تحولی عظیم و شگفت انگیز؛ یعنی تغییر؛ یعنی تبدیل شاخه ای خشک و بی مقدار، به بیشمار شکوفه های رنگارنگ.
جان گرفتن دوبارۀ طبیعت. ذوب شدن برفها از روی قله ها و سرازیر شدن در دشتها. برآمدن لاله ها و برافروخته شدن شقایقها.
بازگشت پرستوها و شوق و شور بی حد و حساب پرندگان در باغ و دشت و صحراها؛ یعنی یکی در جسم و کالبد طبیعت دمیده و روح یخزده و منجمدش را دوباره احیاء کرده است.
از اینرو بهار آموزگار بزرگی است که باید از او آموخت.
درس اول، هیچ زمستانی ابدی و جاودانه نخواهد بود.
درس دوم، هر کوچ بزرگی، بازگشتی شادمانه در پی خواهد داشت. (پرستوها نماد بارز این واقعیتند).
درس سوم، از تسلط پائیز و سیطرۀ زمستان نباید بیمی به دل راه داد. در تیرگی زمستانهای سرد باید چراغی از امید در دلها برافروخت و در پرتو و تشعشع نور گرم و دلپذیرش، به بهاری که در راه است و همیشه هم سروقت آمده و هیچگاه خلف وعده نکرده، دل بست.
بهار آمده است. باز هم خواهد آمد. سرسبزترو پرشکوه تر و با وقارتر از همیشه. درست مثل خورشید سر از افق سرزمین باستانی مان در خواهد آورد و طلوع خواهد کرد. این باوری است تردید ناپذیر که به هر قلبی راه یابد، سرسبز می کند در خزان و شعله ور می شود در زمستان.
ما هرگز زمستان را
به رسمیت نشناخته ایم
هرگز تن به سرما و سستی و رخوت
نداده ایم
با شکوفه هایی در دستان خویش
و بهاری که در قلبهامان روئیده است
از پس و پشت هر خزان و زمستان تیره
دوباره آغاز کرده ایم
دوباره در باغ و دشت و باغچه رُسته ایم
دوباره گل داده ایم.
***
سرانجام در آستانۀ یک صبح دلپذیر
در امتداد شکوفه های گیلاس و عطر اقاقی ها
به بار خواهیم نشست
سبز و شاداب و پر طراوت
و شادی چلچله ها را در آسمان آبی
به تک تک سلولهای آن خاکِ زر نشان
پیوند خواهیم زد
ایمان بیاوریم به آغاز این بهار
همیشه همینگونه است. وقتی که می آید به سرعت برق و باد نه فقط در روح طبیعت که در جسم و جانِ انسانها نیز می دمد و معجزه ای سبز را رقم می زند. از اینرو مصداق بارز و مجسم (محوّل الحول و الاحوال) است.
بهار یعنی انقلاب؛ یعنی تحولی عظیم و شگفت انگیز؛ یعنی تغییر؛ یعنی تبدیل شاخه ای خشک و بی مقدار، به بیشمار شکوفه های رنگارنگ.
جان گرفتن دوبارۀ طبیعت. ذوب شدن برفها از روی قله ها و سرازیر شدن در دشتها. برآمدن لاله ها و برافروخته شدن شقایقها.
بازگشت پرستوها و شوق و شور بی حد و حساب پرندگان در باغ و دشت و صحراها؛ یعنی یکی در جسم و کالبد طبیعت دمیده و روح یخزده و منجمدش را دوباره احیاء کرده است.
از اینرو بهار آموزگار بزرگی است که باید از او آموخت.
درس اول، هیچ زمستانی ابدی و جاودانه نخواهد بود.
درس دوم، هر کوچ بزرگی، بازگشتی شادمانه در پی خواهد داشت. (پرستوها نماد بارز این واقعیتند).
درس سوم، از تسلط پائیز و سیطرۀ زمستان نباید بیمی به دل راه داد. در تیرگی زمستانهای سرد باید چراغی از امید در دلها برافروخت و در پرتو و تشعشع نور گرم و دلپذیرش، به بهاری که در راه است و همیشه هم سروقت آمده و هیچگاه خلف وعده نکرده، دل بست.
بهار آمده است. باز هم خواهد آمد. سرسبزترو پرشکوه تر و با وقارتر از همیشه. درست مثل خورشید سر از افق سرزمین باستانی مان در خواهد آورد و طلوع خواهد کرد. این باوری است تردید ناپذیر که به هر قلبی راه یابد، سرسبز می کند در خزان و شعله ور می شود در زمستان.
ما هرگز زمستان را
به رسمیت نشناخته ایم
هرگز تن به سرما و سستی و رخوت
نداده ایم
با شکوفه هایی در دستان خویش
و بهاری که در قلبهامان روئیده است
از پس و پشت هر خزان و زمستان تیره
دوباره آغاز کرده ایم
دوباره در باغ و دشت و باغچه رُسته ایم
دوباره گل داده ایم.
***
سرانجام در آستانۀ یک صبح دلپذیر
در امتداد شکوفه های گیلاس و عطر اقاقی ها
به بار خواهیم نشست
سبز و شاداب و پر طراوت
و شادی چلچله ها را در آسمان آبی
به تک تک سلولهای آن خاکِ زر نشان
پیوند خواهیم زد
ایمان بیاوریم به آغاز این بهار