۱۳۹۵ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

پرویز خزایی: سقولاریسم حضرات سیخولاریست !


پس از پیروزی آن انقلاب ذبح اسلامی شده وتماما ملاخور، از کله تا شکمبه و پاچه آن، دولت مستعجل و بد نصیب بازرگان، به اولین وزیر خارجه بعد از انقلاب، دکترکریم سنجابی، دستور داده بود که هرچه سریعتر، قوانین اساسی کشورهای دمکراتیک جهان مطالعه و بررسی شده و یک نمونه خوب برای تنظیم قانون اساسی جدید ایران انقلابی پیشنهاد شود!.
وزیرخارجه هم اینکار را به اداره کل حقوقی و معاهدات بین المللی وزارت امور خارجه ارجاع داد. نگارنده، در آن اداره کل، بهمراه گروهی، بعنوان کارشناس حقوق بین الملل کار میکردیم. همان روز، قرعه بنام من لر و یک همکار کرد افتاد و ما شروع به جمع آوری و مطالعه و نمونه برداری کردیم و یک طرح مناسب ارائه نمودیم... که داستان جداگانه ای دارد.


این طرح را نخست وزیری دریافت و در باره آن به مطالعه و بررسی پرداخت. بزودی، براساس آن و مطالعات دیگر، یک نسخه پیش نویس قانون اساسی را دولت جدید تهیه و با خوش بینی بی اساس و مبنا، آنرا آماده برای ارجاع به رهبر ”انقلاب اسلامی” یعنی خمینی و شورای انقلابش کرده بود!!.
 آقای عباس امیر انتظام، معاون نخست وزیر، مدت کوتاهی بعد از انقلاب، بعنوان سفیرکبیر ایران جدید در کشورهای نوردیک منصوب گردید. این بیچاره خوشبین نیز، یک نسخه از آنرا با خود به سوئد آورده بود.
 از خوش یا بد حادثه، نگارنده نیز همان موقع، بدلیل سابقه فعالیت در آن انقلاب و عضویت زیر زمینی، بعنوان نماینده مخفی وزارتخارجه، در شورای انقلابی تنظیم اعتصابات و فعالیت های وزارتخانه ها و سازمان های دولتی و ملی، مدتی قبل از سفر سفیر جدید، بعنوان معاون سفیر به اسکاندیناوی اعزام شده بودم. اولین وظیفه ام یاددادن امور سفارت و دیپلماسی و تشریفات به این سفیر جدید بود... طرفه اینکه، در آن سازمان زیر زمینی که هفته ای یکبار بطور مخفیانه، در زیر زمین سازمان برنامه تشکیل میشد، آقای دکترمنوچهر هزارخانی، عضو ارشد شورای ملی مقاومت، نماینده کانون نویسندگان و شهید حسین نقدی، نمایند بعدی شورا در ایتالیا، نماینده سازمان انرژی اتمی بودند!
باری، وقتی بعد ازآنکه عنترهای انقلابی- بدستور کفتارهای معمم- از دیوار سفارت آمریکا در تهران بالا رفتند و اشغال و گروگانگیری پرالتهاب وشری را، چون دزدان دریایی انجام دادند، (که ۴۴۴ روز بطور کشید)، ”دانشجویان” هفت خط امام، امیر انتظام بیچاره، -مهندس عضو حزب نهضت آزادی- را که تازه داشت سفیری و دیپلماسی را تحصیل و تجربه میکرد، با کلک و ارسال یک دستورفوری محرمانه با تلگراف رمز که خودم عصر آنروز آنرا از رمز به کشف برگرداندم، از طرف دولت مرکزی ”برای مشاوره” به تهران خوانده و در همان شب فرود به فرودگاه، او را بعنوان جاسوس امریکا دستگیر و محبوس و در غل زنجیر کردند.
 بلافاصله بعد از انتشار جهانی این خبر، صبح بسیار زود بعد از آن شب دستگیری، یک سری وحوش دوپا، به بعنوان نماینده آن ” دانشجویان” بی دانشگاه که در سوئد بعنوان دانشجو زندگی میکردند،- درحالیکه بالاترین شغل شان راننده تمام وقت اتوبوس در شهرهای سوئد بود-، همان روز بعد دستگیری امیر انتظام درفرودگاه مهرآباد، به سفارت ایران در استکهلم سوئد ریختند. آنها تا من از اقامتگاهم از محله لیدینگوی استکهلم، به دفتر سفارت درخیابان زیبای استراند وینگن، برسم، اطاق سفیر نگونبخت را اشغال کرده و سخت د ر پی یافتن مدارک ”جاسوسی” او بودند؛ که البته من، بعد از چند روزسرکله زدن با این وحوش، با کمک پلیس استکلهم، سرانجام، ”بخوبی و خوشی”! و اردنگی! آنها را از سفارت بیرون انداختم...
از جمله ”مدارک جاسوسی”! که این قوم اعجوج معجوج، در اطاق کار او پیدا کردند بود، یکی هم این پیشنویس قانون اساسی برای ایران بعد از انقلاب بود که در کشوی میز سفیریافته بودند. طرحی که بر اساس بهترین و جامع ترین قوانین اساسی جهان تهیه شده بود. مدرک دیگر” جاسوسی” او، ملاقات او با سفیر آمریکا در استکهلم بود که یک کار روتین تمام سفرای جدید است که به دیدار رسمی سفرای مقیم کشور جدید محل ماموریت میروند. اتفاقا، نگارنده، هم بعنوان نفر دوم و معاون سفیر، همراه او در این عملیات ”جاسوسی”!، شرکت مستقیم و بدیدار این سفیر و بسیاری سفرای کشورهای دیگر رفته بودیم. من، گزارشهای همه این دیدارها و صحبت های ردوبدل شده را، به وزیر خارجه جدید کشور،- صادق قطب زاده –، طبق روتین کار سفارتخانه ها، داده بودم. اینرا هم برای خنده بخوانید که دوسه روز بعد، از دادگاه انقلاب اسلامی، آخوندی بنام دادستان انقلاب، با سفارت تماس و سراغ من بعنوان جانشین سفیر را میگرفت. وقتی با او صحب میکردم معلوم بود که امیرانتظام بیچاره هم در در آنجا درغل و زنجیر درآن بیدادگاه حضور داشت. او با التماس، گوشی را چند لحظه گرفت و استغاثه کنان گفت که ”آقای پرویز خزایی! ترا به خدا بگو به اینها که ملاقات دیپلماتیک رسمی، با یک سفیر که کارجاسوسی نیست”. دادستان جلاد از من میپرسید: شما میتوانید خوب در سفارت بگردید و اسناد دیگر جاسوسی این آقا را با اولین پست وزارتخارجه برای ما بفرستید!؟” که من پاسخ دادم که: اسناد همان ملاقاتهای رسمی است که من به وزارتخارجه فرستاده ام و کپی اش در پرونده های سفارت بوده است. گفتم که این امورجاری ملاقاتهای دیپلماتیک و ”کرتزی” تشریفاتی، ابدا جاسوسی نبوده و در اینجا، ما در سفارت پرونده ای بنام اسناد جاسوسی امیر انتظام در بایگانی سفارت نداریم!! که آن جاهل این ظنز و ریشخند را نه تنها نگرفت بلکه باز میگفت: ” برادر خوب توی پرونده هاتان بچرخید وبا دقت بررسی و گزارش کنید!”
باری، این قانون اساسی براساس سکولاریسم و جدایی دین از دولت و یک سیستم کثیر الحزبی و کثرت گرا تنظیم شده بود که برای خمینی و، دیوان سیاه از تاریکی های تاریخ تنوره کشیده، حکم جن و بسم الله و نورچراغ قوه هشت باطریه!، در تاریکی ظلمات شب را پیدا کرده بود... بقیه داستان و بیش از دو دهه زنجیر و زندانی شدن امیر انتظام در زندان اوین را که خوب میدانید، وسپس آزادی و بعد مجددا دستگیری و محاکمه و زندانی شدن اورا، بخاطر اظهار شور و سرور از بدرک واصل شدن لاجوردی جلاد خمینی، بدست مقاومت سترگ ملت ایران، در بازار تهران و درداخل مغازه لباس زیر فروشی!! همین لاجوردی و برادر بازاری اش. اینرا هم نمیدانم برای خنده و یا گریه بگویم تا ببینید که جانشینان کوروش وشاهپوردوم و انوشیروان و مصدق که بر کشور باستانی و یکی از بنیانگذاران تمدن وعلم و ادب، ۳۸ سال است خلافت میکنند چه وحوشی هستند. امیر انتظام در همان روز اول زندانی شدن جزو وسایلی که خواسته بود شامپوی سر بود. در یکی از اولین اعلامیه های ”دانشجویان” هفت خط امام، پس از ذکری از جاسوس و لیبرال و طاغوتی بودن او، در رادیو میخواندند که که این طاغوتی در زندان شامپو میخواهد که سرش را بشورد!!. لابد چون او، بجای شامپو که طاغوتی است، گل سر شور و سنگ پا درخواست نکرده بود! تا انقلابی ناب خط امامی شود. لابد امروز آخوندهای میلیاردر و آقا زاده ها، با شتر (نه پورشه و لامبورگینی) به حمام سر کوچه (نه در برجهای طلایی قیمت با آپارتمانهای با باغچه و بالکون چرخان)، میروند و در گرمابه عمومی نازی آباد گل سرشور مصرف میفرمایند!.
از آن زمان و بعد از پیوستن در خفای خودم به شورای ملی مقاومت، بمدت دوسال، درعین اشتغال در سفارت و آن داستانها و درطول این سی و پنچ سال، بعد از استعفای نهایی و رسمی درهفت اکتبر ۱۹۸۲، با پوشش گسترده خبری و رسانه ای بسیار زیاد آن زمان و صحبتهای رفسنجانی، همان هفته، درنمایش نماز جمعه تهران علیه من تا به امروز که در خدمت هموطنان عزیز هستم، یکبار نشده که یک منتقد این مقاومت و معاند و دشمن که بعد از فرار از دست فاشیسم خمینی و کسب پناهندگی، بهمت خون مجاهدین ودیگرافراد و گروها و مبارزان سراسر میهن، بنام کنشگر، محقق، سیاست مدار، نویسنده و حقوقدان، در این خارج کشور که هشتاد درصد فعالیت شان علیه شورای ملی مقاومت ایران وسازمان مجاهدین خلق است-، یک تعریف درستی از سکولاریسم و جدایی دین از دولت بدهد تا ما بفهمیم طرف حالیش هست که چه میگوید و آیا میداند که این دو مقوله در دمکراسی های جهان چه معنا و چه سیستمی دارند و در قانون اساسی ها چگونه تعریف و اجرا میشوند.
تمام آنانی که من حرفهایشان را میشنوم ویا میخوانم، ”وابولفه”، بزبان لری به ابوالفضل قسم، از بیخ و بن نمیدانند جدایی دین از دولت یعنی چه. این شبدرقلی های حراف و هرز نویس و بحر طویل خوان، دولت را با کابینه و حکومت قوه مجریه یکی میدانند. در حالیکه دولت یعنی نماد تشکیلاتی یک ملت سیستم اداره یک کشور و شخصیت حقوقی آن در کشور و جامعه ملل ودول که در قانون اساسی اش پایه ریزی و سیستم بندی شده است. ما ایرانیها به غلط میگوییم دولت اردوغان، دولت فرانسوا هولاند، دولت آنجلا مرکل ووووو. باید بگوییم حکومت و بهتر، بمثل، کابینه مرکل و... که این کابینه موقت است و با هیئت وزیرانش، مسئول امور اجرایی، بر اساس قوانین مصوب مجلس ملی است؛ اما ”دولت” تا زمانیکه آن کشوروملت مستقل است، یک مفهوم دائمی است با قانون اساسی اش که – اگر به اکثریت دوسوم آرای مجلس کلا و یا جزئا عوض نشود، یک نهاد دائمی و مستمر است.
ساده کنم، وقتی میگوییم جدایی دین از دولت، یعنی اینکه در قانون اساسی – خوب گوش کنید در قانون اساسی، بله در قانون اساسی!-، سیستم دمکراسی کشور، تحت اداره ابدی و تحت فرمان ازلی یک دین و مذهب نیست، مانند قانون اساسی ولایت مطلقه فقیه یا نظام منحوس دیگر در حکومت داعش در رقه سوریه و درموصل عراق. ویا دیکتاتوری دولت تک حزبی آلمان نازی، فاشیسم فرانکو و موسیلینی و پینوشه و یا حاکمیت تک حزبی ” پرولتاریا” در سیستم ورشکسته به تقصیر به بیراهه تاریخ رفته آن نظام راحل.
درقانون اساسی دمکراسیهای سکولار، مردم بالغ و بسن قانونی رسیده، هرچهار یا پنج سال، دریک انتخابات سراسری و آزاد و بشدت تحت چک و کنترل مقامات مجری و قضایی برای تطبیق امربا قانون اساسی، تمامی احزاب سیاسی کشور- با ایدئولوژی و آرمان و برنامه خود که از منابع سیاسی و فکری و عقیدتی متفاومت ومختلف براساس والهام از اعتقادات گروهی از مردم، سازمان بندی و ثبت رسمی شده، تشکیل میگردند. آن احزاب، در اولین فرصتی که قانون اساسی میدهید، در انتخابات شرکت کرده و در دو حالت: یا با آوردن اکثریت مطلق- یعنی پنجاه یک درصد آراء-، یا اکثریت نسبی،- یعنی بالاترین رای در بین بقیه احزاب،- حکومت و کابینه را برای یک دوره معین و محدود، در حالت اول توسط حزب واحد خود و یا در حالت دوم، توسط یک ائتلاف با حزب و یا احزابی که از نظر عقیدتی و ایدئولوژیکی به آن حزب نزدیک تر است، تشکیل میدهند. این قوه مجریه، با پشتیبانی نمایندگان مجلس خود در پارلمان کشور، امور و اداره کشور را در آن چهار پنج سال میگرداند. هم اکنون ”حزب خلق مسیحی” کشورنروژ،- یکی ازانگشت شمار ناب ترین دمکراسی های جهان-، در ائتلاف پارلمانی با حزب راست و حزب لیبرال این کشور، بر این کشور حکومت میکنند؛ اما تا انتخابات بعدی که هفت ماه دیگر برقرار خواهد شد،
 این پرت الدوله ها نمیخواهند بفهمند و قبول کنند که یک حزب سیاسی در دمکراسی های ناب جهان، براساس عقیده، ایدئولوژی و برنامه سیاسی ایدئولوگ ها و بینانگذاران خودش، پی ریزی شده، یارگیری شده و، با اساسنامه ایدئولوژیکی خود، تشکیل و ثبت میگردد. اگر مارکسیت است حزب کمونیست (ویا مثلا سوسیالیست رادیکال)، اگر سوسیال دمکرات است، حزب سوسیالیست یا حزب سوسیال دمکراتیک یا حزب کارگر، اگر طرفدار اقتصاد با زار آزاد و سرمایه داری بی حد مرز و فرهنگ محافظه کار است، حزب لیبرال، راست، محافظه کار، جمهوریخواه یا تی پارتی ویا فرونت ناسیونال، ویا اگر طرفدارمحیط زیست است و ایدئوولوژی اش استوار به حفظ و حراست زمین و هستی روی خاک، حزب سبز؛ و اگر هم طرفدار اصولی در دین خودش است و سوره ها وتعلیماتی از انجیل، تورات، قرآن، بگوان گیتای هندوها و یا دستورات بودا، از این اصول اعتقادی، بخشی را گرفته و حزبی، بر اساس آن ایدئولوژی و عقیده خود تشکیل میدهد. مثل حزب دمکرات مسیحی آلمان که مدتهاست در قدرت است، حزب خلق مسیحی نروژ که اصلا دو بار بمدت هشت سال، پست نخست وزیری وحکومت وکابینه را در دست داشت و یا حزب جاناتای هندوستان که بر اساس عقیده و تعالیم دین هندو، یکی از دو حزب عمده کشور است و اکنون اکثریت مجلس و کابینه وزمام امور حکومت آن بزرگترین دمکراسی جهان را دردست دارد وهمچنین حزب ”مسلم لیگ” پاکستان که آنهم انتخابات را برده و اکنون برای چهارسال در قدرت است. حزب خلق مسیحی نروژ چند سال پیش دردوره چارساله، حکومت را در دست داشت و نخست وزیرآن، آقای شل ماگنه بوندویک، بود یک ایدئولوگ عقیده مسیحی و از جمله کارهایش معلم امور دینی کلیساها بود و در مراسم ازدواج پاره از اعضای حزب، با لباس کشیش، خطبه های عقد را اجرا میکرد.
پس جدایی دین از دولت و سکولاریسم معنی اش این نیست که هرکس که عقیده و ایدئولوژی مذهبی داشت، نمی تواند حزب تشکیل دهد، اینکه میشود سیستم آن ”عمو”، بقول چرچیل که همه کلیسا ها و مساجد و نهادهای مذهبی مردم را جمع و تخته کرد. بدانید که، بعد از آن دوره طولانی سرکوب عقاید دینی مردم توسط آن دستگاه ها، اکنون، پس از پایان آن سیستم ها، بیست اندی سال است که، کلیسا و مراکز مذهبی بیشماری، در کشورهای شان، مثل قارچ بیرون زده است. پس در یک کلام، دمکراسی سکولار یعنی کثرت و مساوات و برابری قانونی همه احزاب شرکت کننده د ر انتخابات و اداره کشور با حفظ ایده و عقیده و ایدئوژی و دین و یا بی دینی خود. درست نقطه مقابل ” حزب فقط حزب الله” و قانون اساسی منحوس خمینی که ولی فقیه را حاکم دائم بر ملت که صغیر هستند میداند تا ظهور امام زمانیکه، حتی من بی دین فریاد میزنم که اینشاء الله به کمرشان بزند!
بنابراین، بطریق اولی، اگر به حرف این دسته، خوشبختانه بسیار معدود پرت الدوله های ”کنشگر” گوش کنید، باید همین امروز حزب دمکرات مسیحی و کابینه خانم مرکل در آلمان را منحل، خودش را سرنگون از نخست وزیری، نمایندگان حزب خلق مسیحی پارلمان نروژ وآقای ناراندا مودی نخست وزیر هند و آقای نوازشریف نخست وزیر پاکستان را اخراج و درب احزابشان را تخته کنند!
این عارضه پرت گویی و عدم آگاهی، فکر نکنید، گناه کسانی است که مطالعه و اشراف ندارند، بلکه در تمامی سطوح این جمع مدام علیه مقاومت و مجاهدین ایراد گیر و دشمن کوروکر هرچه ما میکنیم ومیگوییم، موج میزند و تا مغزسرسرایت دارد. سه سال پیش دریک کنفرانس جهانی در باره دمکراسی که هرسال در مرکز اروپا تشکیل میشود و نگارنده هرسال جزو مدعوین است، یک حقوقدان ایرانی، هم دانشکده ای سابق من در تهران، -که آدم مشهوری هم هست-، متاسفانه، در صحبت های خودش، همین اشتباه را کرد، (که حتما سهوا بود، امیدوارم). او که با مترجم به کندی صحبت میکرد، گفت که ”در آینده ایران سکولار، هیچ آدم مذهبی حق دخالت در سیاست ندارد!”. وقتی نوبت به صحبتهای نگارنده رسید، بنحو مودبانه و آرامی، فشرده ای از نوشته بالا در این مقاله را، محور اصلی سخنرانی خود کردم؛ که البته ایشان در آن سالن بزرگ کاخ مقر کنفرانس، به آرامی و حوصله، گوش کردند...
این قماش محدود آدم نمیدانم هدف شان از اینهمه بیهوده گویی و غلط انگاری و ایراد های مغرضانه چیست. نکند در دل نگران هستند که این بار یک قیام جدی، با کمک عناصر مسلحانه، دربین مردم ایران رخ دهد و تحلیل های شان نقش بر آب شود؛ یعنی دیگر نه این قیام چون انقلاب بهمن ملاخور ونه مانند قیام ۸۸ سبز خور و بعبارت مناسب تر سبزی خوردن پیروان امامشان شود. و یا؟

- از پیروزی بزرگ مقاومت در انتقال مجاهدین به خارج از عراق بسیار آزرده خاطر هستند و فکرش را هم نمیکردند مجاهدین این پیچ بزرگ تاریخی را به این خوبی پشت سر بگذارند
 - پشتیبان بین المللی رژیم، یعنی پرزیدنت اوباما، رفته است و دولت جدید آمریکا ظاهرا قصد ندارد به اندازه اوباما به رژیم امتیاز بدهد؛ و بعد از اینکه 23 شخصیت برجسته آمریکایی به دولت جدید توصیه کرده اند که با رژیم ایران برخورد قاطع داشته باشد و، مانند اوباما، همه تخم مرغهای منطقه ایش را در جیب گشاد آخوندها نریزد و بداند که آینده در ایران از آن مردم مبارز ایران ومقاومت متشکل آنان است. اگر این ۲۳ نفراین اقدام مشترک خود را برای دریافت پول کرده بودند که خامنه ای تنها از یک حسابش، یعنی حساب مخفی اکنون یکصدوبیست میلیارد یورویی اش، میتوانست اغلب نمایندگان کنگره امریکا که هیچ بلکه ساختمان کنگره را هم بخرد!
بالا بیاورید وقبول کنید که این مهم محصول آن پنج عنصر مقدس و ابدی برای پیروزی یک ملت در زنجیر و اقبال جهانی درقبال مقاومت سازمان یافته و محکم اوست: آرمان و عشق به آزادی، تشکیلات محکم و استوار، رهبری قاطع، موثرو هوشمند، گرای درست و پرداخت بالاترین وتمامی بهاء تا هر زمان که بطول بیانجامد این مقاومت سترگ ملت ایران. مقاومتی که در مقابلش عوامل بیرونی وسونامیهای تاریخ و فاکتورهای سیاستمداران مهم و تاثرگذار – خارج از اراده آنان- که اغلب مماشات گر، سنگ انداز، ضربه زن و توطئه گر هستند. این تنها داستان ملت و مقاومت ما نیست، بروید داستانهای مقاومت ها و مبارزات استقلال و آزادیخواهی ملت های دیگر را مرور کنید. همیشه دیر و زود داشته است اما سوخت و سوزی در سرانجامش نداشته است.

در یک بحث و گفتگویی در تلویزیون باران، یک پرت الدوله میگوید که مجاهدین برنامه های شورا را قبول ندارند و اگر راست میگویند بیایند بگویند این ها برنامه ماست!!
این یکی دیگر بقول ما لرها ”دهورمونمیره” تو جوال ما نمیرود. اساسنامه ای را که سر تک تک موادش هم سازمانها و افراد عضوشورای ملی مقاومت ایران، بطور فعال و شبانه روزی، ماه ها صحبت کرده اند و بر سر تصویب طرح های مصوبه شده همین روند را رفته اند، مانند طرح خودمختاری، یا آزادی و برابری همه ادیان و بی ادینان؛ یعنی طرح جدایی دین از دولت، طرح حقوق زنان و برابری کامل زن ومرد؛ و با رای گیری تصویب و امضاء و چاپ و منتشر کرده اند را یکبار دیگر همه اعضا وگروه ها بیایند و جلوی این ”جاماندگان گیج و ویج” قسم حضرت عباس بخورند که؟ آنرا قبول دارند؟!
یارو تو اگر درآمریکا یا فرانسه زندگی میکنی خودت بفرما برو درب کنگره امریکا و یا مجلس شورای ملی فرانسه و از آنها بخواه که همگی بیایند بیرون و ضمن عرض ادب به تو شبدرقلی ”مستر نوبادی” بگویند که، ولله و بجان بچه هام، هم پدران و اجدادمان که قانون اساسی تصویب کردند و هم همه ما، پیرو آن قانون و اساسنامه هستیم. حالا که این همه راه را آمده ای تشریف بیار تو و با یک چای قند پهلوخستگی در کن”!
نگارنده که یک شاهد زنده تاریخ در ۳۵ سال کارونماینگی و عضویت شورای ملی مقاومت هستم، (علاوه بر دوسالی که بطور مخفی در سفارت با شورا بودم وبرای آن کنار میکردم، ونه برای خلیفه مطلقه در کاخ جماران)، خوب است که به اطلاع ملت ایران که صاحب عله همه این مبارزه ها و مالک این خاک هستند، بگویم که پیشنویس و پیشنهاد و دفاع بسیاری از این مصوبات اصولی را که برای آزادی و برابری و جدایی دین از دولت و سکولاریسم بود، سازمان مجاهدین پیش می آورد و شخص مسئول شورا، آقای مسعود رجوی، پرچمدارآن بودند. آقای رجوی یکروز طرحی را آوردند که در هنگام تصویب آن بسیاری ازما، اعضای غیرمجاهد شورا، درهنگام رای مثبت دادن به آن، اشک میریختیم و آن طرح اعلام پرچم شیروخورشید سرخ، بعنوان پرچم رسمی کشورایران بود. نه آن” الله” که اینشاءالله روزی به کمر این رژیم خواهد زد (از حرص و تنفر از این رژیم، دارم کم کم دعا خوان و نفرین کن هم میشوم!!)

اینها را، نمیدانم باید حمل بر عدم اطلاع یا دروغگویی آشکار کرد. هرکدام که باشد فاجعه بار است. کیست که نداند برنامه صد در صد سکولار شورا، اساسا توسط شخص مسعود رجوی نوشته شده است، کیست که نداند امضای مسعود رجوی پای همه این طرحها هست، کیست که نداند بسیاری از این طرحها توسط سازمان مجاهدین به شورا پیشنهاد شده است، کیست که نداند علاوه بر مسعود رجوی، امضای نماینده مجاهدین در شورا پای تک تک طرحهای آن هست، کیست که نداند، مجاهدین، پشتوانه پایداری و قوام و دوام این طرح ها و مصوبات سکولاریستی بوده و هستند.
 اما به این قوم پرت الدوله فوق الذکر که با ”اما پاکستان” هربار که آنتن و یا رادیویی گیر میاوردند (ازجمله درآن تلویزیون باران)، مجاهدین و شورا را میکوبند، خوب گوش فرادهید.
 وقتی اینها را هم خوب برایشان مینویسی ویا توضیح میدهی که ای طرف والله بالله پرتی از مرحله، تو در غربی زندگی میکنی که احزاب مسیحی با عقیده و ایدئولوژی دینی دارد و ایدئولوگ، عقیده ساز یا رهبر دارد، یعنی کسی یا کسانی که آن عقیده و یا فکر و آرمان را بنیاد نهاده و ایدئولوژی بندی و حزبی کرده است، به لسان دیگربینانگذارو رهبر ایدئولوژیک دارد، بناگهان، چون دیگر خلع سلاح شده اند، یک فرار به جلو: که نخیر مجاهدین اگر بقدرت برسند فلان و بهمکان میکنند. یارو بحث تحلیل و شناخت مقوله سکولاریسم چی شد؟. اصلا فکر کن سازمانی بنام مجاهدین از مادرتاریخ متولد نشده است. از بحث در نرو! پیل چی شد؟
 این شخص و فرد، بدون اینکه بخود خرده زحمتی بدهد و یکبار برنامه و اساسنامه شورای ملی مقاومت را بخواند که در آن، برخلاف بسیاری قانون اساسی های دمکراسی غربی که دین رسمی را مسیحیت میداند، این شورا حتی دین رسمی برای آینده ایران به رسمیت نمی شناسد و در اساسنامه نیاورده است. این در حالی است که در قانون اساسی مشروطیت و بعد از آن، دین رسمی کشور شیعه اثنا عشری ذکر شده بود. یا در قانون اساسی پاره ای از کشورهای دمکراتیک، - دین رسمی کشور مسیحی است یا هندوو یا بودایی.
بعد ا زتدوین و تصویب این همه ماده و بند بند سکولار و مبتنی بر جدایی مطلق بین دین و دولت (دولت، ها! یادت نرود چی در بالا نوشتم)، دراساسنامه شورای ملی مقاومت، در بند مربوط به دولت گذار به اولین انتخابات آزاد، منتقد بی مطالعه و دقت اما سخت پرغرض، تنها یک کلمه ” در تیتردولت موقت ششماهه دوران گذار به اولین تشکیل مجلس موسسان در انتخابات سراسری را، دودستی چسبده و به تنها عنوان ”جمهموری دمکراتیک اسلامی ” ضریح می بندد که آی واویلا!
 آقای پرت الدوله! بر طبق اساسنامه شورا که در آن دین رسمی کشور وجود ندارد و معیار رای ملت است، یک زن یا مرد زردشتی، مسیحی، کلیمی، بهائی و یا بی دین، میتواند رئیس جمهور کشور شود و هرگونه شغل سیاسی، اداری و قضایی را بعهده داشته باشد.
بر طبق اساسنامه شورا، بعد از سرنگونی رژیم فاشیسم دینی خمینی، رهبر سازمان مجاهدین، بعنوان بزرگترین حزب در این ائتلاف، بمدت بسیار موقت و محدود به شش ماه، برای برگزاری انتخاب و رسیدگی به امور اجرایی، نخست وزیر موقت شده و ماموریت دارد که گوش کنید!: بر اساس تمامی مفاد اساسنامه صد درصد سکولار شورای ملی مقاومت ایران، در عرض این مدت کوتاه شش ماهه گذاربه اولین قانون اساسی مصوب با رای مردم، (که این دوره گذار در انقلاب آمریکا ۲۳ سال طول کشید)، با تشکیل انتخابات آزاد، برای تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی کشور (براساس همان اصول سکولاریسم مصرحه در اساسنامه شورا و جدایی دین از دولت)، این دولت موقت را اداره کند؛ و بعد شورا کارش تمام و منحل و سازمان مجاهدین خلق و دیگر سازمانها وافراد میرود دنبال ”هرکه سی خوش”، بقول ما لرها، به سراغ حزب خودشان و شرکت در انتخابات آزاد کشور. اینکار هم در همه کشورها و بعد از پیروزی همه مقاومت های کشورهای جهان- بویژه اروپا و امریکا- انجام شد. مثال بارز، بازگشت رئیس جمهور منتخب شورای ملی مقاومت فرانسه- شارل دوگل- ازانگلستان به پاریس و تشکیل دولت موقت برای روند تصویب قانون اساسی جمهوری چهارم در این کشوروو و ده ها و.
در آنزمان، در آن وانفسای تشکیل شورا، از میان آتش و خون و سپس تدوین اساسنامه و اعلام جهانی شورای ملی مقاومت ایران، آری در آن دوره پر تلاطم و دجالگری آخوندی و اسلام پناهی مرتجعان آدمکش و ایرانسوز، در اوج کرنش های اسلامی دیو جماران، اعضای شورا، با رای گیری و تصویب رسمی کل اساسنامه لائیک و سکولار شورای ملی مقاومت ایران، تنها در یک جا که مربوط به بخش دولت موقت ششماه است، اسم این دولت موقت را که مجاهدین مسلمان ششماه بعهده دارد، به تنها یک کلمه اضافه در تیتر، مزین کردند، وآن دولت ششماهه ”دولت موقت جمهوری دمکراتیک اسلامی” نام گرفت؛ مانند اینکه بگویم دولت موقت دمکرات مسیحی آلمان که، مثلا، مامور اولین انتخابات و کابینه موقت، پس از سقوط نازیسم هیتلری باشد (مثال). این یک کلمه هم، هروقت اعضای شورا، با اکثریت آراء تصویب کنند، میتواند برداشته شود.
همینجا، من بی دین و غیر مذهبی و تا بن استخوان زمینی و دهری مذهب و ناسوتی، گفته باشم که من در صورت رای گیری برای برداشتن آن کلمه سمبولیک در آن اساسنامه سراسر سکولار و بر اساس اصل جدایی دین از دولت، در آن دولت موقتی که مجاهدین ششماه مسئول آن هستند – رای منفی خواهم داد. من فکر میکنم در آن دوره درست بعد از، الیه زباله دان تاریخ راجعون شدن! خلافت ولی مطلقه فقیه، این دولت موقت که عمرش تنها ششماه است، به هدف و بمنظور خلع سلاح فاشیسم و خلافت دینی و داعش خمینیستی که دین یک ونیم میلیارد مردم جهان را بگروگان گرفته است، تشکیل ماندن این کلمه در عنوان آن دولت موقت به ریاست مجاهدین خلق، لازم است. تا مجاهدین، بعنوان یک سازمان و حزب، با اعتقاد و ایدئولوژی دینی- که در زندانهای شاه وبعد از انقلاب و تا به امروز، همیشه متحد نیروها و احزاب و ایدئولوژیهای ملی و غیر مذهبی بوده است- و بهمین خاطر آخونده های محبوس و منحوس، آنها را همان زمان نجس خوانده و حتی روی طناب آنها لباس خود را پهن نکرده و ملاقه جدای خود را برای کشیدن غذا برای مرتجعان داشتند و قرار بود آن آخوندهای ”اهل ملاقه”، قبل از مجاهدین و فدایی ها و نیروهای سکولار و لائیک، غذا را تا نجس نشده بکشند-، باید مجاهد خلق، مانند مارتین لوترو میلیونها انسان مترقی دیندار تاریخ- ازجمله کشیس های جوان و چپ و سوسیالیست امریکای لاتین- امروز، آخوند وخلیفه وشیخ اسلام اسلام گوی مادون قرون وسطایی را، خلع سلاح نماید.
آری تا مجاهد و افراد مذهبی درون شورا (در شورائی که اعضایی از ادیان دیگرهم عضو هستند وخیل بی دینانی مثل شخص بنده)، مانند مارتین لوتر، به پاپ تمامیت خواه و وولی فقیه فاشیست بگویند و در جهان اعلام کنند که ما، بنام دین و اساس اعتقادی مترقی و سکولار خود، مخصوصا نام این دولت موقت ششماهه را؛ که قرار است برای تشکیل اولین انتخابات سراسری اداره امور پس از”راجعون” را در دست بگیرد-، چنین میگذاریم تا به جهانیان ثابت کنیم که براساس اعتقاداتمان، اتفاقا باید، ما پادزهر علیه هرگونه دولت و قانون اساسی دین سالار شویم و بگوییم که اساس باید بر اساس هرنفریک رای باشد. هر نفر از هر دین و عقیده و آئین و ایدئولوژی خود در مقابل این قانون اساسی سکولار مساوی است، (رجوع شود به ماده مربوطه در اساسنامه شورا و طرح تصویب آزادی ومساوات دین و عقیده). بگویند بله وبله، ما مجاهدین، مانند مارتین لوتر، تو روی پاپ یعنی خلیفه و ولی فقیه مسیحیت قرون وسطی، ایستادیم. آنروز، مارتین لوتر گفت: آهای عظمای بیت رهبری نشین! این مسیح تو و دین تو، مسیح و مسیحیت من نیست که تو نمایندگی میکنی؛ و امروزتاریخ، هم مجاهد میگوید وگفت- ا ز پنجاه سال پیش تا کنون – که ای مرتجعین جاهل، خمینی، خامنه ای و رفسنجانی وجنتی وسایر گرگان سیاه و خاکستری درنده خو که سرانتان در زندان هودار ما بودید و با اینکار را برای خودشان قدر و منزلت وکمک و همیاری کسب میکردند، به شما درهمان زندانها گفتیم و پس از آزادی از زندان. بلافاصله به رهبرتان، خمینی سفاک، در قم بصراحت گفتیم و میگوییم که، این دین شما دین و آیین ما نیست و این خدا و رسولی که شما بنادرستی مدعی ولایت ونماینده اموروکتاب او هستید، خدا و رسول و کتاب ما نیست، وشما همه آخوندهای حکومتی جانی و فاسد، چون کشیشهای دیکتاتورو فاسد و مال ومنال اندوز قرون وسطی، با این تعاریف و تفاسیرجاهلیتی منحوسی که از این مقوله های بیرون کشیده اید،، دین را سکوی پرتاپ و دکان کرده اید، اعقاد یک و نیم میلیارد آدم روی این کره خاکی را، به گروگان گرفته اید و این تعاریف و تفاسیر مخوف ضد دمکراتیک وناقض حاکمیت ملی را، دست آویز قدرت و مکنت و فساد و چپاول کرده اید. بهمان سیاقی که پاپ قرون وسطی، گناهان مردم را با درهم و دینار گرفتن، بر اساس محاسبه دقیق تعداد گناهان، کتبا گواهی بخشودگی از طرف خدا میداد که بزبان مقدس آن زمان یعنی به زبان لاتین ”لیتریس ونجیاروم” نامیده میشد. من مجاهد مسلمان حکومت اسلامی و حاکمیت خلیفه و داعش چه سنی و چه شیعی را قبول ندارم و همانطور که در دیدار قم با خمینی، پاپ و نرون و ایوان مخوف و هیتلرتان گفتیم، ما معتقدیم که حکومت دینی به فاشیسم ختم میشود، در ایدئولوژی و دین ما، هیچ تضادی بین دین و مذهب داری و اعتقاد فکری، با حکومت سکولار و جدایی دین از دولت نیست، همانطورکه در دمکراسی های غرب و بسیاری کشورهای سکولاردمکراتیک، مردم – که اغلب مذهبی و اعتقاد به وجود خدا دارند ـ، مشکلی نمی بینند که دین و سیستم دولت یعنی اداره کشور در قانون اساسی ازهم جدا باشد. همانطور که ما از ابتدا در زندانهای شاه به شما- که اغلب سرانتان اول هودار مجاهدین بودید و بعد به خمینیسم پیوستید- به شما هشدار دادیم که بعد انقلاب و سرنگونی شاه، تضاد اصلی ما با شما آخوندهای خلافت گرا و ولایت فقیه نشان خواهد بود (رجوع شود به اظهارات صریح مسعود رجوی به آنها در زندان). باری مجاهدینی که ما باشیم، این از همان ابتدا خط کشی ومرزبندی ایدئولوژیک ما بود و مرزبندی قرمزمان و دریایی خون نثار آن کردیم. در حالیکه خیلی ازشما، بسیاری غیرمذهبی یان چپول نشان، از توده ای و اکثریتی وتا ملی گرایان قلابی و ایدئؤلوگهای های هپروت نشان، مجذوب امامتان شدید و اورا وارث مارکس و انگلس و مصدق و امیرکبیر اعلام کردید و به او پیوستید، ما اما، به قانون اساسی ولایت فقیه، برخلاف رای مثبت همه شما گمراهان برق خمینی گرفته، رای ندادیم و مسعود رجوی ما که در قم به خلافت خمینی امامتان، نه گفت و به حکومت اسلامی او، بلافاصله از لیست بسیار پر چشم انداز اولین انتخابات ریاست جمهموری، خارج و کاندیتاتوری او- که همه گروه های مترقی دینی و غیردینی و نیروهای چپ و ملی و لیبرال و آزادیخواه، برای پیروزی او بسیج شده بودند، حذف گردید. خمینی گفت دشمن نه در شوروی است ونه در امریکا، دشمن همینجاست! واو - با آن فارسی افتضاحش!،- چه درست گفت، این است شرح کامل تاریخی این کارزار پنجاه ساله.
آری، به سبک وسیاق تاریخ غرب و دمکراسی های قوام گرفته جهان، آن چیزی را که قرون وسطایی های جدید ولایت مطلقه فقیه و داعش و ماعش مدار، در قرن بیست ویکم و هزاره سوم برپا کرده اند، باید با ایدئولوژی های مترقی و سکولار مذهبی و غیر مذهبی درهم کوبید و دنیا را از شر خمینی و بن لادن و البغدادی نجات داد. امروز همه تحلیلگران شرق و غرب عالم میگویند که این ایدئولوژی مخوف و بشریت سوز را نمیتوان، تنها با زور و قدرت نظامی وتانک و جت و موشک و ”درون”، شکست داد. این یک تفکر و اعتقاد مخرب و درنده خو است که باید آنرا با پاد زهرو با ایدئولوژی مترقی از همان دین و مذهب (همانطور که مسیحیان مترقی در قرون وسطی ودر عصر روشنگری کردند) شکست داد. حالا هی پرت الدوله ها بگویند که اسلام همین است و باید این دین را از روی زمین برداشت و هرکس که مسلمان است از قماش خمینی و بن لادن و البغدادی است. آیا شما با این تحلیل های بسیار سخیفف که مصداق خیانت به تاریخ وبه اعتقادات تقریبا یک و نیم میلیارد – یعنی بیش از یک پنجم مردم کره زمین و هل دادن همه به جبهه منحوس خلافت مطلقه وطعمه یارگیری توسط خمینی و داعش او وداعش دیگر وتشویق به قانون شریعت و قتل و تجاوز و سنگسار و غارت و تروریسم ویرانگر بنیادگرایی اسلامی- این نازیسم و فاشیسم جدید- نیست؟
القصه باید به این پرت الدوله ها، ای هموطنان! با متانت واما قاطعیت گفت که، اول از همه، بدون اینکه هی بروی به سراغ مجاهدین، این سیستم سکولاریسم و معنی جدایی دین از دولت را که بشریت لااقل پنج قرن در باره آن کار و چاره سازی وسیستم بندی کرده است را یاد بگیر؛ اما بعد اگر باز ”اما پاکستان کردی” و از سر یاس وگوشه گیری و نگرانی ازنامه بیست وسه مقام آمریکایی، به آقای ترامپ- بلغمی شدی و هی گفتی که اعتمادی به مجاهدین نداری، اینرا مانند بازی ”بوم رانگ” به صورت خودت برمیگردانیم و به شما میگوییم که شخص بنده هایی که ما باشیم، نه تنها سرسوزنی در شما صداقت سراغ نداریم، بلکه به علم و دانش سیاسی وحقوقی و تحلیل شما از سکولاریسم وجدایی دین از دولت باور و اعتمادی در کارمان نیست، بل، شما را افرادی میدانیم که تنها یک کار، در این رفاه پناهندگی در دمکراسی های سکولار غرب دارید و آن مستقیم و غیر مستقیم حفاظت رژیم در مقابل قیام مردم و فشارهای یک ائتلاف بین المللی- همانند زمان نازی ها و فاشیست های اروپا- است و به طریق اولی توجیه هفت جبهه جنگ منطقه ای خامنه ای وشرکاء، بخرج ملت کارتن خواب و گورمکان ایران زمین عزیزمان. مردم را از جنگ داخلی میترسانید تا کسی جرات نکند که بگویم بایدبرای سرنگونی این هیتلریسم ونازیسم و فاشیسم قرن بیست ویک قیام کرد و متحد شد. شما نمیگویید که این خامنه ای خلیفه دوم وپاسداران ایران بر باد ده است که هفت جنگ را درمنطقه براه انداخته است. لبنان، سوریه، عراق، فلسطین و شقه کردند سازمان آزایبخش فلسطین وانشعاب وکودتا در غزه بجان دولت مرکزی انداختن شان، در بحرین، یمن و سرانجام افغانستان که این هفته دولت قانونی آن فریاد برآورد که پاسداران خامنه ای به نیروهای جنگنده طالبان پول و اسلحه و موشک میدهند. آهای یارو این کیه که ایران را در خطرانداخته است، این کیه که تمام داروندار و پول نفت این ملت را پس از برداشتن خمس و ذکات که شصت هفتاد درصد آن است! بقیه را برای حقوق ماهیانه مزدورانش در این هفت کشور و برای کمک سرسام آور تجهیزات نظامی و لجستیکی مصرفت میکند؟ خامنه ای و پاسدارسلیمانی جنگ طلب است یا ما؟
 ای تنها کارتان و مستمرکارتان، در جای گرم نرمی در خارج، سیخ زدن به مقاومتی است که بکوری چشمهای نیمسو وکری گوشها نیمشنوایتان، خود از هفتخوانهای شروخیانت وتو‌طئه ومماشات و لیست ومیست و موشک و خمپاره باران بیرون آمده و خود را براین انترناسیونال بی غیرتها، سود ومماشات گران تحمیل کرده است و ”دوزاری” آنها را به قلب دستگاه بی مروتشان انداخته است. خوب بدانید این مقاومت و این شورا و این سازمان پر افتخارمجاهدین، شبانه روز تنها با تکیه به خود وملتش، درهمه جنبه ها- داخلی و خارجی- تلاشی، مافوق توان بشر، میکن که اکنون رفته رفته و کشان کشان، جهان مقر به آن است. راستی شما، اگر ریگی که میمانه قلوه سنگ، در کفش ندارید چرا ناراحتید؟ و اینهمه ناله و فریاد میکنید ومثل دسر ژله پودینگ میلرزید!؟. اگر ایرانی و بیاد آن ملت شریف در زنجیر مخوفترین حکومت تاریخ مدرن جهان هستید، چرا خودتان نمیروید کاری جدی کنید. آن ملت ایران، درآن وانفسای تیروتفنگ و شکنجه و قتل و سرکوب، بهروسیله ای و روشی که برایش درزیر آن سیستم مخوف وچکمه های پاسداران یعنی اس اس های نازیسم خمینیستی، مبارزه و استقامت میکند، اما تو دراین خارج کشورفقط داری تخم ترس ویاس و بریدگی ووادادگی میفشانی. حالا هی شما با قلم نا صادق و مغرض جوهر و وراجی و تهمت و نشر دروغ و جعل، هی واقعیات را انکار و هی خود را، دست بگریبان و مملو از حقد وحسد و جاماندگی و بی هدفی، سایکوتراپی کنید!. ما را اصلا کنار بگذارید، راستی چی شد جبهه ها و سازمانهای جدی مبارزشخص نا شخیص خودتان!؟. شما که زندگی و فعالیت سیاسی تان انگلی است و با وجود سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت – علت وجودی و سوژه و دستاویز ” فعالیت سیاسی!” پیدا میکنید.
 بروید بخوانید که، برطبق اسناد تاریخی همین غرب سکولار و لائیکی که اطلاعات بس ناقص و مغرضانه ای درباره آن درذهن خود تلنببارکرده اید، ایده سکولاریستی و ”لائیسیته” و”لیبرپانسه” تنها کارغیر مذهبیان نبود، بلکه بسیاری فلاسفه و نو اندیشان مذهبی پرچمدار آن بودند. آنها از جمله نیروها و متفکرین و فلاسفه، رهبران مقاومت وجنبش ها و انقلابها مذهبی و مترقی و روشنفکری، بودند که پیشتازهمین سکولاریسم و لائیسیته شدند، دوش بدوش غیر مذهبی ها.
اگر بخواهم برایتان نام و مثال و شرح تاریخی بیاورم که باید همه کارهای روزمره را ول وبرای شیرفهم کردن شما چندین جلد کتاب تهیه کنیم. تنها یک مثل و آنهم، اگر گوش کرغرض ورزی و عناد تان را، بقول لرها ” یه هورده”- یک خرده - باز کنید وبشنوید: توماس جفرسن، در راس پدران بنیادگذاردولت ایالت متحده آمریکا، معمار قانون اساسی سکولار و لائیک و از پدران بنیادگذار ارشد سیستم جدایی دین از دولت تاریخ است. او خود یک مسیحی معتقد بود که انجیل را تفسیرو نکات مترقی آنرا میگرفت که به درد وروز وحال ایده تحمل دینی و دمکراسی و آزادی وسکولاریسم میخورد و بقیه قسمتهای انجیل مقدس را مربوط به اعصار گذشته می دانست. او نیز شاید مانند رومی، با اندک تفاوتی- به لسان انگلیسی- ولهجه امریکایی خود شاید! گفت:
ما ز ” انجیل” مغز را برداشتیم پوست را برای خران بگذاشتیم
معروف بود که این تفکیک و تفسیر مترقی و سکولار ودمکراتیک، از انجیل مقدس مسیحیان را که جمع آوری شده بود، ” انجیل توماس جفرسون” لقب داده بودند.
راستی از این لر تا مغز استخوان غیر مذهبی و دهری مذهب (اما نه ضد دین و مذهب مردمان جهان) خوب با گوش، ”هورده ای” باز، بشنوید:
آیا این همانکاری نبود که رهبران و بنیانگزاران عقیدتی مجاهدین خلق ایران نیم قرن پیش کردند؟ مگر وقتی محمد حنیف نژاد گفت که خط کشی از بین با خدا و بی خدا رسم نیمشود، بلکه از بین استثمارگر و استثمارشونده، (چه استثمار سیاسی چه اقتصادی چه دینی و چه غیردینی.) رسم میشود، او، آن فرزند پاک مصدق و میرزا و ستارو رهرو مجاهدین صدر مشروطیت، همین راه و ایدئولوژی و عقیده سکولاریستهای مذهبی و آزادیخواهان تاریخ را دنبال نمیکرد؟

مگر رهبران بعد از او، بخصوص مسعود رجوی، در بحثهای هفت خوان و مثنوی مفصل خود و ”تبیین جهان”، همین تقسیم بندی مشابه توماس جفرسون را نکردند و آیات انجیل مسلمانان، یعنی قران را به ”محکمات” و ” متشابهات” و ” ناسخ ” و ”منسوخ” تقسیم نکردند. حتما باید اسم محمد حنیف نژاد ”مارتین حنیف نژاد” و نام مسعود رجوی ”مسعود جفرسون بود!؟ تا شما فرنگ نشینان، لاکن از فرنگ هیچ ندانان را قانع کنند؟!.
ای عجب که نه مارتین لوترکینگ انقلابی و بت پاپ شکن مسیحی، نه مهاتما گاندی- رهبر و ایدئولوگ عقیدتی هندوها و تا مغز استخوان هندو، نه دالایی لاما رهبر هم مذهبی وهم سیاسی بودایی های تبت و کشورهای آن مناطق هیمالیا، ونه حنیف نژاد و مسعود رجوی، حق ندارند، مراسم مذهبی خود را اجرا کنند، به کلیسا و معبد و مراکز مذهبی خود بروند، دعای یکشنبه در کلیسا و مراسم عید پاک و کریسمس و پوجا (نماز هندوها) و وردهای بودایی و یا نمازها ومراسم مسلمانی خود را اجرا کنند؟، اگر اینکار را کردند پس نمیتوانند سکولارباشند و حق دخالت در سیاست و و تشکیل حزب و شرکت در انتخابات را ندارند و طرفدار آزادی و رفوم (همانند مسیحیان مترقی و لائیک) و استقلال و دمکراسی و جدایی دین ازدولت نیستند. آهای پرت الدوله ها! ”موهانداس کرمچند گاندی” رهبر عقیدتی هندوها ورهبر مقاومت مردم هند که توسط رهبران مذهبی و پیروانانش، لقب ”مهاتما” یعنی روح خدا، گرفته بود، بدلیل دفاع جانانه برای برابری دینی و غیر دینی و استقرار یک دولت کاملا سکولار، بر اساس جدایی دین از دولت، توسط ”ناتورام دینایاک گودسه” یک هندواللهی طرفدارولایت مطلقه و داعش هندو، بضرب گلوله کشته نشد.
 دالائی لاما در کنفرانس اخیر پراگ، وقتی من درسخنرانیم نکاتی با مضمون و مفهوم این سه چهار سطر بالا را گفتم، او نیز در تفسیر صحبتهای من گفت که: ایشان راست میگویند خود منهم از بالارفتن بنیادگرای در دین بودا نگرانم و می بینم که مسلمانان بیگناه ”روهینه” درمیانمار را میکشند، آنهم بنام بودا! و جان همه ما بودایی های طرفداربرابری ادیان و عقاید، معتقدان جدایی دین ازدولت درخطر است! او سپس تعریف بسیار جالبی از منطق درست قوانین سکولار و لزوم جدایی دین از دولت ارائه داد که بسیار آموزنده بود. شبدرقلی برو خر دالایی لاما را بگیر و بگو تو چون دین داری در سیاست دخالت نکن. واقعا خودتان به خودتان کمی بخندید، در مقاله های علمی مرتب مینویسند که خندیدن برای جسم وروان بسیارلازم مفید است، ما که روده بریم!
بروید خدای مومنین به خدا، روزی تان را جای دیگری بدهد، اینهمه وقت و انرژی تان را هی در معدودی از رسانه های خارج کشوری، به اینگونه اتهامات دروغین و بحرطویل گفتاری و نوشتاری سراسر جعل وهپروت و عناد و خود کنشگر انگاری هدر ندهید. شما که من بدقت این بحثهایتان بر سر سکولاریسم و لائیسیته و جدایی دین از دولت را دنبال میکنم، بهمه مقدسات دینی و غیردینی قسم، بقول هندی ها ”بل کل” خالی از دانش این مقوله اید و پای استدلالتان چوبی است آنهم، نه چوب طبیعی که از تنه محکم درخت تاریخ می آید، بل از نوع خاک اره فشرده که به آن ”تخته نوپان” میگویند!!.
پرویز خزایی هفته آخر ژانویه ۲۰۱۷- اسکاندیناوی