۱۳۹۴ آذر ۱۶, دوشنبه

حسین یعقوبی:‌ ایران با سیاهترین کارنامه در روز جهانی مبارزه با سانسور

 
 
به گذار از صورتبندی های کهن اجتماعی و ارتجاعی به سوی نظامات پیشرو و مدرن بوده و بدون تردید یکی از ره آوردهای اجتناب ناپذیر این پروسه اجتماعی، افول حکومت های توتالیتر و مستبد و در پی آن تجلی نیاز جوامع بشری برای برقراری حکومت های دمکراتیک برخاسته از اراده مردم می باشد.
یکی از ستونهای اصلی نظام های دمکراتیک، اصل آزادی بیان و عقیده است که عمدتا از طریق رسانه های آزاد که در عصر انقلاب اطلاعات از کمیت و کیفیت بالایی برخوردار گردیده اند، محقق می گردد.
امروزه تفکیک قوای سه گانه مقننه، اجراییه و قضاییه به منظور جلوگیری از تمرکز قدرت در راس حاکمیت، از الزامات اصلی هر نظام دمکراتیک محسوب می گردد. به دلیل اهمیت حیاتی رسانه های جمعی در شکل گیری عقاید آزاد و غیرتحمیلی برای مشارکت عمومی در ساختن یک جامعه آزاد و دمکراتیک، ژان ژاک روسو، فیلسوف شهیر عصر روشنگری در فرانسه، آنها را به عنوان "قوه چهارم" در کنار سه قوه نامبرده فوق می دانست.
بنا براین با همین مقدمه کوتاه می توان به وحشت حکومت های دیکتاتوری- در هر شکل و شمایلی- از رسانه های جمعی آزاد پی برد. بدیهی است رسانه های گروهی و همه ابزارهای اطلاع رسانی در حاکمیتی که برخاسته از اراده و رای مردم نباشد هرگز منعکس کننده نظرات و عقاید مردم نبوده و صرفا برای بزک کردن چهره دیکتاتور و تضعیف و تخریب مخالفان حاکمیت بکار گرفته می شوند.
دوران دیکتاتوری شاه نیز از این قاعده مستثنی نبود. نسل انقلاب به خوبی به یاد دارد که چگونه شهید قهرمان خسرو گلسرخی، سانسور و اختناق حاکم در فضای رسانه ای آن دوران را در جریان دفاعیات خود به تصویر کشید: "یک سازمان عریض بوروکراسی تحت عنوان "فرهنگ و هنر" وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است که به نام "اداره نگارش" خوانده می‌شود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده می‌شود در حالیکه در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست. و بدینگونه است که فرهنگ مومیایی شده که برخاسته از روابط تولیدی بورژوازی کمپرادور در ایران است، در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را با سانسور شدید خود خفه می‌کند".
استبداد دینی حاکم بر ایران که تاریک اندیشی و تحجر و ارتجاع از شاخص های ذاتی آن می باشند، از نخستین روزهای بدست گرفتن قدرت، از زبان بنیانگذار خود با صریح ترین بیان اعلام کرد که دامنه تحمل و تعامل آن با دگراندیشان تا کجاست. در آبانماه سال ۱۳۵۸ خمینی در یکی از سخنرانی های خود در حمایت از اوباش "حزب اللهی" و پاسدار گفت: "آن سرنیزه ها را شکستیم، این قلمها را هم می شکنیم".
انتظاری هم جز این نبود، چرا که اندیشه ای که جوهره نظام ولایت فقیه بر آن استوار است، هیچگونه سنخیتی با دنیای مدرن نداشت و الزاما می بایست سانسور را هم متناسب با منطق قرون وسطایی اش به سبک دوران جاهلیت بکار می گرفت. اینجاست که نه تنها روشنفکران و روزنامه نگاران و اهل قلم که هنوز آثار شکنجه های رژیم سلطنتی را بر تن داشتند، از نوشتن و سخن گفتن منع می کند، که ساطور بدستان و چاقوکشان حکومتی را در سر هر معبری به شکار آنها می فرستد. اما این تمام ماجرا نیست؛ چرا که سانسور در فرهنگ رژیم ایران تنها در بستن دهان ها و شکستن قلمها خلاصه نمی گردد، این رژیم ضد بشری بر آن است تا هر آنچه که اثر و جرقه ای از آگاهی و روشنگری را در ذهن مردم بویژه نسل جوان متبادر کند، در ریشه بخشکاند و از ضمیر و خاطره جمعی جامعه پاک کند. تلاش برای از بین بردن گلزار خاوران و یا ممنوع ساختن کلمه "مجاهد" گواهی روشن بر همین واقعیت است. برای رسیدن به این هدف، رژیم ایران به صورت جنون آمیزی به پمپاژ اطلاعات غلط بر علیه نیروهای اپوزیسیون و در راس آنها سازمان مجاهدین خلق مبادرت می ورزد.
ارگانهای بین المللی و بویژه "سازمان خبرنگاران بدون مرز" بارها از ایران به عنوان زندان خبرنگاران و وبلاگ نویسان نام برده اند. هم اکنون دهها نفر به جرم انتشار مطالب انتقادی از رژیم ایران به حبس های طولانی مدت محکوم گشته و در شرایط اسفناکی در سیاهچالهای رژیم ایران زندانی هستند.
اما آیا رژیم ایران توانسته با این تشبثات و ترفندهای امنیتی و اعمال شدیدترین سانسور طی بیش از ۳۶ سال جامعه را از حرکت برای کسب مطالبات برحقش باز بدارد؟ پاسخ این سئوال در فریاد دادرسی مادر وبلاگ نویس شهید ستار بهشتی و دیگر خانواده های شهدا بوضوح شنیده می شود: "با صدایی رسا اعلام می‌کنم من نیز با شمایم و باکی از تهدیدات خود و دخترم ندارم، چرا که اگر قرار بود سکوت پیشه کنم، سال‌ها پیش می‌بایست هم‌چون مدعیان دین‌مداری مهر سکوت بر لبانم می‌زدم و خفتِ با ترس زیستن را می‌پذیرفتم، اما با دل غم‌بار و قلبی مجروح اعلام می‌کنم خودم و دخترم در راه دفاع از کیان خانواده‌ام، آماده پذیرش هر نوع برخورد هستیم و جان خویش را سالهاست در راه دفاع از خون پایمال شده فرزندم در دست گرفته‌ایم...". (قسمتی از نامه گوهر عشقی مادر شهید ستار بهشتی طی نامه‌ای به بازداشت شدگان تجمعهای اخیر در برابر زندان اوین).
این فریادها بدون تردید پژواک ضجه هزاران اسیر شکنجه شده در سیاهچالهای خمینی است که امروز از زبان مادران قهرمان شهدا دیوار سانسور و اختناق رژیم ولایت فقیه را به لرزه درآورده است؛ امتداد خروش هیهات مناالذله قهرمانان لیبرتی و فریاد هزاران شهید قهرمانی است که قلب های سرشار از عواطف انسانیشان در آخرین لحظات زندگی به یاد مردم محروم از طپش ایستادند.
آیا صدای فرو ریختن بنیان ظلم و ستم نظام پوسیده ولایت فقیه در طنین این فریادها شنیده نمی شود؟