"عقابان کوچک! (بدانان چنین گفتم)
گور من کجا خواهد بود؟"
گور من کجا خواهد بود؟"
«در دنبالهی دامن ِ من» چنین گفت خورشید.
«در گلوگاه من» چنین گفت ماه. {لورکا- ترجمه احمد شاملو}
«در گلوگاه من» چنین گفت ماه. {لورکا- ترجمه احمد شاملو}
"من فکر می کنم که همه لحظات زندگی ام را از زمانی که خودم را شناختم و تپش قلبم به خاطر بازگشت به وطن بوده و هرگز فراموش نخواهم کرد که ملتمان در چه شرایطی هستند هرچند که امکانات فراموشی اینجا کم نیست ولی نباید فراموش کرد
و باید فریاد زد که ملت ما آزادی می خواهد و به این آزادی خواهد رسید. من با اینکه بیش از نیمی از عمرم را در خارج کشور گذرانده ام خیلی دوست دارم. عاشقانه می پرستمشان و آنها هم فکر می کنم که هنرمندانی را که نسبت به تعهدات خودشان وفا کرده و تمام سختیها را به جان خریده اند، جواب خودشان را خواهند داد". (منصور قدرخواه- مصاحبه با رادیو ایرآوا- اتاوا 20 ژوئن2004= 30 خرداد 83)
حالا دیگر منصور ستاره شده است. ستاره ای که تا جاودان بر تارک هنر فروزان می ماند و می درخشد. که اینگونه اند فرزندان سرزمین شیر و خورشید. دوست عزیزم دیگر در میان ما نیست اما یاد و خاطره اش نوری است راه گشا در تاریکترین شب های همه آنان که آزادی را بزرگترین نشان و مبارزه را بالاترین افتخار می دانند. هر چند که دست و دل به نبشتن یاری نمی کند که سوگش بس جانکاه است و باورناپذیر اما منصور جدای تمامی خصلت های انسانی برجسته و ویزه اش که هر کس در برخوردی کوتاه می توانستش دید به باور من یکی از بزرگترین هنرمندان فیلمساز میهنمان است که بایدش ازلابلای انبوه کارهای تصویری و نوشتاریش شناخت.
و باید فریاد زد که ملت ما آزادی می خواهد و به این آزادی خواهد رسید. من با اینکه بیش از نیمی از عمرم را در خارج کشور گذرانده ام خیلی دوست دارم. عاشقانه می پرستمشان و آنها هم فکر می کنم که هنرمندانی را که نسبت به تعهدات خودشان وفا کرده و تمام سختیها را به جان خریده اند، جواب خودشان را خواهند داد". (منصور قدرخواه- مصاحبه با رادیو ایرآوا- اتاوا 20 ژوئن2004= 30 خرداد 83)
حالا دیگر منصور ستاره شده است. ستاره ای که تا جاودان بر تارک هنر فروزان می ماند و می درخشد. که اینگونه اند فرزندان سرزمین شیر و خورشید. دوست عزیزم دیگر در میان ما نیست اما یاد و خاطره اش نوری است راه گشا در تاریکترین شب های همه آنان که آزادی را بزرگترین نشان و مبارزه را بالاترین افتخار می دانند. هر چند که دست و دل به نبشتن یاری نمی کند که سوگش بس جانکاه است و باورناپذیر اما منصور جدای تمامی خصلت های انسانی برجسته و ویزه اش که هر کس در برخوردی کوتاه می توانستش دید به باور من یکی از بزرگترین هنرمندان فیلمساز میهنمان است که بایدش ازلابلای انبوه کارهای تصویری و نوشتاریش شناخت.
آقای منصور قدرخواه فیلمساز، نویسنده و عضو" شورای ملی مقاومت ایران "کار سینما را از سن 14 سالگی و از آنجایی که به داستان گویی علاقه داشت با فیلمهای کوتاه و هشت میلی متری آغاز کرد. او در زمینه تئاتر نیز فعالیتهایی داشته است. پس از خروجش از ایران به تحصیل در رشته های فیلمبرداری و گرافیک پرداخت. وی همزمان دوره های سناریو نویسی و کارگردانی را گذراند و تمام آثار در رابطه با دراماتیک و فنون مختلف فیلم سازی را مطالعه و برروی بخشی از آن بصورت تجزیه و تحلیلی کار کرده است. داستان زندگی منصور قدرخواه با عکسبرداری و شرکت در مسابقات گوناگون ادامه می یابد که برخی از عکسهای او چندین جایزه را از آن خود کرده است. وی پله های رسیدن به فیلمسازی حرفه ای را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و در این مسیر با تعداد زیادی از تهیه کنندگان و دست اندرکاران فیلمسازی آشنا گشت. او در زمانی که دانشجو بود، موفق به ساخت چند فیلم در رابطه با وضعیت پناهندگی و فیلمهای انیمیشن شد. آقای قدرخواه بالاخره در سال 1992 با کوله باری از تجربه در کار سینما، اولین فیلم سینمایی خود به نام "... چشم در مقابل چشم ..." را تهیه و کارگردانی کرد. تهیه بودجه یک میلیون و چهارصد هزار مارکی این فیلم چهار سال دوندگی داشت و کار فیلمبرداری آن یکسال به طول انجامید. از دیگر فیلمهای قدرخواه، می توان " خداحافظ مادربزرگ"، " رد پای ترور"،" در کنار فقیرترین فقیران" و " از کالی تا کلکته " را نام برد.
فیلم سینمایی "...چشم در مقابل چشم..." داستان زندگی خانواده ای پنج نفره است شامل زن، شوهر، دو دختر و پدر زن. فیلم به زبان آلمانی و زیر نویس انگلیسی دارد. این خانواده که به تصور هر ملیتی می تواند به آن کشور تعلق داشته باشد، به دلایلی که در فیلم به آنها پرداخته نشده به زندان می افتند و تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار می گیرند. این فیلم صحنه هایی دردناک از اعدامهای مصنوعی در مقابل چشمان هادی (بازیگر نقش اول مرد) و شکنجه های روحی و فیزیکی منا( بازیگر نقش اول زن) در برابر چشمان پدر و همسرش را در بر دارد. این خانواده شکنجه شده به کشور آلمان پناهنده شده اند، اما آنجا نیز از اذیت و آزار فاشیستهای این کشور در امان نیستند. زندگی آنان بسیار محقرانه اما ساکت می گذرد تا اینکه یک روز هادی بر حسب اتفاق، شکنجه گر خود را از شیشه اتوبوس می بیند و این کابوس مانند خوره به وجود این خانواده رنجدیده رخنه می کند. هادی که تا مدتها از این ملاقات اتفاقی به منا حرفی نزده بود، اسلحه ای تهیه و مانند سایه، نوری، شکنجه گرشان را تعقیب می کند. منا وقتی از وجود اسلحه آگاه می شود بی درنگ سلاح را برداشته و با عصبانیت آن را به جنگلزار پشت ساختمان محل زندگی شان به تاریکی شب می سپارد و هادی را متقاعد می سازد - یا او اینطور فکر می کند- تا به فکر بچه هایشان باشد.
هادی شبی در خیابان بدون اینکه برنامه ای چیده باشد، پشت سر شکنجه گر، نوری قرار می گیرد. هفت تیر را که قبلا از لای درختها پیدا کرده بوده به پهلوی نوری می چسباند و سوار ماشین نوری شده به انباری در محله ای خلوت می روند. دست و پا و دهان نوری بسته است و هادی با اسلحه بالای سر او ایستاده. تفنگ به شقیقه نوری فشرده می شود و دوربین روی شلوار خیس نوری میرود. شکنجه گری قدر قدرت که خودش را به مفتضحانه ترین شکل خراب میکند. در این بین پدر منا از راه می رسد و با هادی مشغول به صحبت می شود. آندو به جدال لفظی می پردازند و پدر منا، هادی را به حال خود گذاشته و انبار را ترک می کند. هادی با چاقو به سراغ نوری می رود. نوری به زحمت نفس می کشد. هادی چاقو را از جیب خود در میآورد...
منصور در این فیلم بسیار قدرتمند تمامی احساسات و شعور انسانی را در برابر بیننده می گذارد تا به این پرسش بزرگ پاسخ دهد که در برابر شکنجه گر خود چگونه واکنشی باید؟
نگاه منصور نگاه کنجکاوانه هنرمندی است که ابعاد روانکاوانه وجود انسان را می شکافد تا با درس گرفتن از آن فاجعه تکرار نشود. نگاهی که زوایای ریز شخصِت های داستان هایش را با تصویر پردازی های ساده و در عین حال پیچیده در برابر دیدگان تماشاچی می گذارد.
فیلم سینمایی "...چشم در مقابل چشم..." داستان زندگی خانواده ای پنج نفره است شامل زن، شوهر، دو دختر و پدر زن. فیلم به زبان آلمانی و زیر نویس انگلیسی دارد. این خانواده که به تصور هر ملیتی می تواند به آن کشور تعلق داشته باشد، به دلایلی که در فیلم به آنها پرداخته نشده به زندان می افتند و تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار می گیرند. این فیلم صحنه هایی دردناک از اعدامهای مصنوعی در مقابل چشمان هادی (بازیگر نقش اول مرد) و شکنجه های روحی و فیزیکی منا( بازیگر نقش اول زن) در برابر چشمان پدر و همسرش را در بر دارد. این خانواده شکنجه شده به کشور آلمان پناهنده شده اند، اما آنجا نیز از اذیت و آزار فاشیستهای این کشور در امان نیستند. زندگی آنان بسیار محقرانه اما ساکت می گذرد تا اینکه یک روز هادی بر حسب اتفاق، شکنجه گر خود را از شیشه اتوبوس می بیند و این کابوس مانند خوره به وجود این خانواده رنجدیده رخنه می کند. هادی که تا مدتها از این ملاقات اتفاقی به منا حرفی نزده بود، اسلحه ای تهیه و مانند سایه، نوری، شکنجه گرشان را تعقیب می کند. منا وقتی از وجود اسلحه آگاه می شود بی درنگ سلاح را برداشته و با عصبانیت آن را به جنگلزار پشت ساختمان محل زندگی شان به تاریکی شب می سپارد و هادی را متقاعد می سازد - یا او اینطور فکر می کند- تا به فکر بچه هایشان باشد.
هادی شبی در خیابان بدون اینکه برنامه ای چیده باشد، پشت سر شکنجه گر، نوری قرار می گیرد. هفت تیر را که قبلا از لای درختها پیدا کرده بوده به پهلوی نوری می چسباند و سوار ماشین نوری شده به انباری در محله ای خلوت می روند. دست و پا و دهان نوری بسته است و هادی با اسلحه بالای سر او ایستاده. تفنگ به شقیقه نوری فشرده می شود و دوربین روی شلوار خیس نوری میرود. شکنجه گری قدر قدرت که خودش را به مفتضحانه ترین شکل خراب میکند. در این بین پدر منا از راه می رسد و با هادی مشغول به صحبت می شود. آندو به جدال لفظی می پردازند و پدر منا، هادی را به حال خود گذاشته و انبار را ترک می کند. هادی با چاقو به سراغ نوری می رود. نوری به زحمت نفس می کشد. هادی چاقو را از جیب خود در میآورد...
منصور در این فیلم بسیار قدرتمند تمامی احساسات و شعور انسانی را در برابر بیننده می گذارد تا به این پرسش بزرگ پاسخ دهد که در برابر شکنجه گر خود چگونه واکنشی باید؟
نگاه منصور نگاه کنجکاوانه هنرمندی است که ابعاد روانکاوانه وجود انسان را می شکافد تا با درس گرفتن از آن فاجعه تکرار نشود. نگاهی که زوایای ریز شخصِت های داستان هایش را با تصویر پردازی های ساده و در عین حال پیچیده در برابر دیدگان تماشاچی می گذارد.
این بود که چشم در مقابل چشم به فیلمی تاثیر گذار در جامعه آن روز آلمان تبدیل می شود. رژیم ضد بشری ملایان که در آن روزها به شدت به فیلم های گلخانه ای رو آورده بود از همان زمان منصور را زیر زره بین های اطلاعاتی خود می برد. خود منصور در مصاحبه با رادیو ایرآوا در سال می گوید:
"منصور قدرخواه: جهت اطلاعتان باید بگویم که فقط ما نقد مثبت داشتیم. غیر از یک جریان فاشیستی معروف در اتریش، همه از این فیلم- به دلایل شرایط خاص یا غیره- استقبال کردند. هنرپیشه زن این فیلم(منا) بعنوان بهترین هنرپیشه سال در آلمان جایزه گرفت. این فیلم جوایز دیگری را هم از آن خود کرد. در آن زمان بدلیل ایرانی بودن من، رژیم هم خودش را وسط انداخته بود و اینها که من نمی شناختم که رژیمی اند بعنوان تماشاچی با من حرف می زدند و مدام از من می خواستند که بگویم این اتفاقات مربوط به زمان شاه است. ولی من زیر بار نمی رفتم. آنزمان به شکل الآن هم فعالیت سیاسی نمی کردم و فیلمسازی بودم که احساس تعهد از طریق کارهای فرهنگی نسبت به ملتم داشتم و راستش زیاد روی تحلیلات سیاسی وارد نمی شدم. شکنجه هست در ایران در ابعاد گسترده و همه می دانند و عکسهای شکنجه به بیرون از ایران می آمد. تاثیرات آن روی افکار عمومی، تاثیراتی بسیار انسان دوستانه و انگیزاننده برای انسانها بود و بسیاری از اقدامات انساندوستانه شروع می شد. با من به بحث می نشستند که چه کار باید بکنیم و جواب من این بود که باید با پناهندگان در مورد انگیزه های فرارشان صحبت کنند. یکی از بهترین تاثیرات و بهترین نقدی که من در مورد این فیلم داشتم این بود که در یک زندانی که چند نفر از این بچه هایی که در اثر تربیت اشتباه فاشیست شده بودند و بمب های آتشزا را به طرف پناهندگان پرتاب می کردند، یک پسر 17-18 ساله که سرش را هم تراشیده بود، وقتی که فیلم را تماشا کرد و در آخر فیلم به طرفم آمد و گریه کرد و گفت که من دیگر هیچ خارجی را نخواهم زد. در آن لحظه من هم گریه ام گرفت و به او گفتم که من برای رسیدن به این نقطه در ذهن تو این فیلم را ساخته ام. البته کارشکنی های رژیم در باره این فیلم خودش داستانهای طولانی دارد."
"منصور قدرخواه: جهت اطلاعتان باید بگویم که فقط ما نقد مثبت داشتیم. غیر از یک جریان فاشیستی معروف در اتریش، همه از این فیلم- به دلایل شرایط خاص یا غیره- استقبال کردند. هنرپیشه زن این فیلم(منا) بعنوان بهترین هنرپیشه سال در آلمان جایزه گرفت. این فیلم جوایز دیگری را هم از آن خود کرد. در آن زمان بدلیل ایرانی بودن من، رژیم هم خودش را وسط انداخته بود و اینها که من نمی شناختم که رژیمی اند بعنوان تماشاچی با من حرف می زدند و مدام از من می خواستند که بگویم این اتفاقات مربوط به زمان شاه است. ولی من زیر بار نمی رفتم. آنزمان به شکل الآن هم فعالیت سیاسی نمی کردم و فیلمسازی بودم که احساس تعهد از طریق کارهای فرهنگی نسبت به ملتم داشتم و راستش زیاد روی تحلیلات سیاسی وارد نمی شدم. شکنجه هست در ایران در ابعاد گسترده و همه می دانند و عکسهای شکنجه به بیرون از ایران می آمد. تاثیرات آن روی افکار عمومی، تاثیراتی بسیار انسان دوستانه و انگیزاننده برای انسانها بود و بسیاری از اقدامات انساندوستانه شروع می شد. با من به بحث می نشستند که چه کار باید بکنیم و جواب من این بود که باید با پناهندگان در مورد انگیزه های فرارشان صحبت کنند. یکی از بهترین تاثیرات و بهترین نقدی که من در مورد این فیلم داشتم این بود که در یک زندانی که چند نفر از این بچه هایی که در اثر تربیت اشتباه فاشیست شده بودند و بمب های آتشزا را به طرف پناهندگان پرتاب می کردند، یک پسر 17-18 ساله که سرش را هم تراشیده بود، وقتی که فیلم را تماشا کرد و در آخر فیلم به طرفم آمد و گریه کرد و گفت که من دیگر هیچ خارجی را نخواهم زد. در آن لحظه من هم گریه ام گرفت و به او گفتم که من برای رسیدن به این نقطه در ذهن تو این فیلم را ساخته ام. البته کارشکنی های رژیم در باره این فیلم خودش داستانهای طولانی دارد."
رد پای ترور ضربه نهایی به رژیم آخوندی وارد می کند و رژیم تمامی کانال های دیپلماتیک (بخوانید بساط رشوه) خود را به کار می گیرد تا دولت های آلمان و فرانسه را وادار به ممنوع الشغل کردن منصور کنند. آما منصور از پا نمی نیشند و سایت ایران لیبرتی را به راه می اندازد:
"من دوست داشتم همیشه کارهای هنری چون فیلمبردازی صحنه پردازی، گرافیک، نقاشی، عکاسی و ... انجام دهم. من سردبیر سایت ایران لیبرتی هستم.(http://www.iranliberty.com)
سایتی که فکر می کنم طرفداران زیادی دارد و خیلی هم خوشحال هستم از انتقادات دوستان و سعی می کنم از نظریاتشان استفاده کنم. چرا که سایت، ارتباط برقرار کردن با پیرامون است. من حقیقتا سایت ساز نیستم ولی بدلیل اینکه فیلمسازی را آلمانیها از من گرفتند و من ممنوع الشغل شدم بدلیل اینکه رژیم بر روی آنها فشار آورد که فیلمهایی مانند "چشم در مقابل چشم" و یا "ردپای ترور" نسازم. من مبارزه را مثل نفس کشیدن می دانم. حتی فیلمسازی را هم مانند نفس کشیدن می دانم. بهر حال چون فیلمسازی دیگر میسر نبود به سایت سازی روی آوردم. بهر حال ارتباط برقرار کردن و انتقال حقایق جامعه خودمان و اینکه یک جو دموکراسی احتیاج به آگاهی دارد. آگاهی مثل حرارت در یک کوه یخ و یا مثل نور در تاریکی که چشمها را باز می کند. کسی که کار فیلم میکند، کسی که می نویسد و کلا کسی که کارهای هنری می کند سعی می کند که از طریق کارش پیامش را به مردم برساند. مسلما تعهد دارد و نمی تواند بدون هدف مطلبی را ارئه دهد. من معتقدم هر انسانی- کاری نداریم که سیاسی است یا نه- نسبت به همنوعان خود باید احساس مسئولیت داشته باشد. این خیلی بد است که کسی به خارج کشور بیاید و بگوید به من مربوط نیست. این بدترین چیز است. من فکر می کنم آن انسانها دقیقا در آینه به خودشان نگاه کنند، از خودشان زیاد راضی نخواهند بود و خوششان نخواهد آمد. چون انسان چگونه می تواند ظلم را ببیند؟ من یک سوال خیلی ساده از شما می کنم. از کنار خیابان رد می شوید و مشاهده می کنید که یک خانه چند طبقه آتش گرفته است و فریاد کمک و دارم می سوزم بلند است. شما مگر می توانید به راه خود ادامه دهید؟ هر چقدر هم که عجله و کار مهمی داشته باشید ولی مینیمم این است که به آتش نشانی زنگ بزنید. در حالت عادی شما باید بتوانید در را بشکنید تابخشی از انسانهای گرفتار بیرون بیایند. من فکر می کنم که کسی که در رابطه با جامعه ایران و اینهمه ظلم و ستمی که در حق ملت ما رفتار شده بی تفاوت باشد باید یک لحظه با خودش فکر کند که این انسانها که بعضا حتی اقوام و خانواده و... یعنی ارتباط عاطفی با آنها برقرار است، چرا باید تاوان بی عملی ما را بدهند. ما سعدی را داریم که گفته بنی آدم اعضای یکدیگرند. این شعر را همه ما از دوران دبستان یاد می گرفتیم و حفظ بودیم. اگر کسی در جامعه دردی داشته باشد نمی شود که نسبت به آن بی تفاوت بود آن هم دردهایی به این ابعاد و در این وضعیت. می خواستم یک مسئله ای را به شما بگویم. ببینید دشمن ما رژیم آخوندی است. کسانی که باعث شدند بیست و پنج سال این رژیم بر مسند بماند، اوایل برخی از جریانات منحرف سیاسی مثل حزب توده بودند که بعدها خودشان هم قربانی شدند. اکثریت بود، بعد جنگ بود. کلاهبرداری بزرگی که این رژیم سر مردم کرد و بعد از دوران جنگ و آتش بس که توسط ارتش آزادیبخش به این رژیم تحمیل شد، بود. چرا که اگر این جنگ ادامه پیدا می کرد و خود رژیم می خواست تا خشت آخر و نفر آخر و هر دو ملت عراق و ایران را نابود کند. بعد دوران رفسنجانی آمد که دوران کلاهبرداری بود. یعنی سر بریدن با پنبه. و بخشی از روشنفکران جامعه که تا آن زمان مخالف رژیم بودند و سکوت می کردند، وارد صحنه شدند و به کمک این رژیم شتافتند. کسانی که بعدها بعضا خودشان هم زیر تیغ این رژیم رفتند. به عقیده من این خیلی آموزنده است برای کسانی که خاتمی را فرشته نجات ایران می دانند. یک آدم جلاد صفت که ده سال وزیر ارشاد بود، مسئول تبلیغات جنگ بود و حداقل پانصد هزار نفر جوان نا بالغ را به کشتن داد. کسانی که به او نامه نوشتند و او را مصدق دوم کرده بودند و بزرگترین توهین را به تاریخ و تاریخ شناسی کردند، اینها روشنفکر بودند. من الآن اسم نمی برم ولی باید به اینها گفت و پرسید بعد از هفت سال پروژه خاتمی که یک پروژه ایدئولوژیک فاشیستی – مذهبی نبود بلکه یک پروژه روشنفکری بود، این خاک پاشیدنها به چشم مردم کافی نیست؟ شما باید دیر یا زود به مردم جواب دهید. و به اعتقاد من اینها باید هر چه سریعتر از رژیم ببرند. وگرنه چه تفاوتی می کند که کسی سرنیزه به طرف مردم بگیرد و یا قلم دست بگیرد. بقای این حاکمیت ننگین، ننگی است برای هر ایرانی و مخصوصا آگاهان جامعه ما. چون آگاه است و فرق می کند با یک بیسواد. اینها دقیقا میدانند و اکثرا در خارج کشور رفت و آمد دارند و امکانات مختلف دارند و کلا آدمهای روشنفکری هستند. اینها به عقیده من با قلم زدنشان، جنایتشان کمتر از شکنجه کردن نیست. چون شکنجه را برای چه می کنند؟ برای بقای این رژیم. آن قلم را برای چه می زند؟ برای بقای این رژیم. اگر کسی بگوید که خمینی بزرگترین مرد تاریخ ایران است، اگر تمام جوایز فستیوالهای مختلف دنیا را هم بگیرد، باید به او گفت ننگ بر تو. این تابو را باید شکست که این آقایان و خانمها هیچوقت کسی به آنها انتقاد نکند. مگر این جوایز، جوایزند. مگر آثاری که اینها تولید می کنند لیاقت جایزه دارد؟ اینها خاک پاشی به چشم مردم دنیاست. به خاطر اینکه یک حرف را بزنند. این رژیم حاکم به آن بدی که اپوزیسیون شورای ملی مقاومت یا مجاهدین یا نیروهای مبارز و انقلابی دیگر می گویند، نیست. این یک پیام دارد. آقا خانم هنرپیشه معروف را می بوسد ولی در عین حال سر قبر خمینی گل می گذارد. این یک کلاهبرداری و خاک پاشی به چشم مردم است. کشورهای اروپایی به دنبال غارت ثروت کشور ما هستند. به خاطر اینکه از این طریق می توانند سیستمهای اقتصادی خودشان را پابرجا نگاه دارند. اینها احتیاج دارند. اگر رژیم بشکل ایدئولوژی خاص باشد چه کسی می تواند با آن ارتباط برقرار کند؟
سایتی که فکر می کنم طرفداران زیادی دارد و خیلی هم خوشحال هستم از انتقادات دوستان و سعی می کنم از نظریاتشان استفاده کنم. چرا که سایت، ارتباط برقرار کردن با پیرامون است. من حقیقتا سایت ساز نیستم ولی بدلیل اینکه فیلمسازی را آلمانیها از من گرفتند و من ممنوع الشغل شدم بدلیل اینکه رژیم بر روی آنها فشار آورد که فیلمهایی مانند "چشم در مقابل چشم" و یا "ردپای ترور" نسازم. من مبارزه را مثل نفس کشیدن می دانم. حتی فیلمسازی را هم مانند نفس کشیدن می دانم. بهر حال چون فیلمسازی دیگر میسر نبود به سایت سازی روی آوردم. بهر حال ارتباط برقرار کردن و انتقال حقایق جامعه خودمان و اینکه یک جو دموکراسی احتیاج به آگاهی دارد. آگاهی مثل حرارت در یک کوه یخ و یا مثل نور در تاریکی که چشمها را باز می کند. کسی که کار فیلم میکند، کسی که می نویسد و کلا کسی که کارهای هنری می کند سعی می کند که از طریق کارش پیامش را به مردم برساند. مسلما تعهد دارد و نمی تواند بدون هدف مطلبی را ارئه دهد. من معتقدم هر انسانی- کاری نداریم که سیاسی است یا نه- نسبت به همنوعان خود باید احساس مسئولیت داشته باشد. این خیلی بد است که کسی به خارج کشور بیاید و بگوید به من مربوط نیست. این بدترین چیز است. من فکر می کنم آن انسانها دقیقا در آینه به خودشان نگاه کنند، از خودشان زیاد راضی نخواهند بود و خوششان نخواهد آمد. چون انسان چگونه می تواند ظلم را ببیند؟ من یک سوال خیلی ساده از شما می کنم. از کنار خیابان رد می شوید و مشاهده می کنید که یک خانه چند طبقه آتش گرفته است و فریاد کمک و دارم می سوزم بلند است. شما مگر می توانید به راه خود ادامه دهید؟ هر چقدر هم که عجله و کار مهمی داشته باشید ولی مینیمم این است که به آتش نشانی زنگ بزنید. در حالت عادی شما باید بتوانید در را بشکنید تابخشی از انسانهای گرفتار بیرون بیایند. من فکر می کنم که کسی که در رابطه با جامعه ایران و اینهمه ظلم و ستمی که در حق ملت ما رفتار شده بی تفاوت باشد باید یک لحظه با خودش فکر کند که این انسانها که بعضا حتی اقوام و خانواده و... یعنی ارتباط عاطفی با آنها برقرار است، چرا باید تاوان بی عملی ما را بدهند. ما سعدی را داریم که گفته بنی آدم اعضای یکدیگرند. این شعر را همه ما از دوران دبستان یاد می گرفتیم و حفظ بودیم. اگر کسی در جامعه دردی داشته باشد نمی شود که نسبت به آن بی تفاوت بود آن هم دردهایی به این ابعاد و در این وضعیت. می خواستم یک مسئله ای را به شما بگویم. ببینید دشمن ما رژیم آخوندی است. کسانی که باعث شدند بیست و پنج سال این رژیم بر مسند بماند، اوایل برخی از جریانات منحرف سیاسی مثل حزب توده بودند که بعدها خودشان هم قربانی شدند. اکثریت بود، بعد جنگ بود. کلاهبرداری بزرگی که این رژیم سر مردم کرد و بعد از دوران جنگ و آتش بس که توسط ارتش آزادیبخش به این رژیم تحمیل شد، بود. چرا که اگر این جنگ ادامه پیدا می کرد و خود رژیم می خواست تا خشت آخر و نفر آخر و هر دو ملت عراق و ایران را نابود کند. بعد دوران رفسنجانی آمد که دوران کلاهبرداری بود. یعنی سر بریدن با پنبه. و بخشی از روشنفکران جامعه که تا آن زمان مخالف رژیم بودند و سکوت می کردند، وارد صحنه شدند و به کمک این رژیم شتافتند. کسانی که بعدها بعضا خودشان هم زیر تیغ این رژیم رفتند. به عقیده من این خیلی آموزنده است برای کسانی که خاتمی را فرشته نجات ایران می دانند. یک آدم جلاد صفت که ده سال وزیر ارشاد بود، مسئول تبلیغات جنگ بود و حداقل پانصد هزار نفر جوان نا بالغ را به کشتن داد. کسانی که به او نامه نوشتند و او را مصدق دوم کرده بودند و بزرگترین توهین را به تاریخ و تاریخ شناسی کردند، اینها روشنفکر بودند. من الآن اسم نمی برم ولی باید به اینها گفت و پرسید بعد از هفت سال پروژه خاتمی که یک پروژه ایدئولوژیک فاشیستی – مذهبی نبود بلکه یک پروژه روشنفکری بود، این خاک پاشیدنها به چشم مردم کافی نیست؟ شما باید دیر یا زود به مردم جواب دهید. و به اعتقاد من اینها باید هر چه سریعتر از رژیم ببرند. وگرنه چه تفاوتی می کند که کسی سرنیزه به طرف مردم بگیرد و یا قلم دست بگیرد. بقای این حاکمیت ننگین، ننگی است برای هر ایرانی و مخصوصا آگاهان جامعه ما. چون آگاه است و فرق می کند با یک بیسواد. اینها دقیقا میدانند و اکثرا در خارج کشور رفت و آمد دارند و امکانات مختلف دارند و کلا آدمهای روشنفکری هستند. اینها به عقیده من با قلم زدنشان، جنایتشان کمتر از شکنجه کردن نیست. چون شکنجه را برای چه می کنند؟ برای بقای این رژیم. آن قلم را برای چه می زند؟ برای بقای این رژیم. اگر کسی بگوید که خمینی بزرگترین مرد تاریخ ایران است، اگر تمام جوایز فستیوالهای مختلف دنیا را هم بگیرد، باید به او گفت ننگ بر تو. این تابو را باید شکست که این آقایان و خانمها هیچوقت کسی به آنها انتقاد نکند. مگر این جوایز، جوایزند. مگر آثاری که اینها تولید می کنند لیاقت جایزه دارد؟ اینها خاک پاشی به چشم مردم دنیاست. به خاطر اینکه یک حرف را بزنند. این رژیم حاکم به آن بدی که اپوزیسیون شورای ملی مقاومت یا مجاهدین یا نیروهای مبارز و انقلابی دیگر می گویند، نیست. این یک پیام دارد. آقا خانم هنرپیشه معروف را می بوسد ولی در عین حال سر قبر خمینی گل می گذارد. این یک کلاهبرداری و خاک پاشی به چشم مردم است. کشورهای اروپایی به دنبال غارت ثروت کشور ما هستند. به خاطر اینکه از این طریق می توانند سیستمهای اقتصادی خودشان را پابرجا نگاه دارند. اینها احتیاج دارند. اگر رژیم بشکل ایدئولوژی خاص باشد چه کسی می تواند با آن ارتباط برقرار کند؟
آری منصور را باید از دریچه کار ها و مصاحبه هایش بیشتر شناخت. بی شک با درگذشت این یار وفادار و استوار مقاومت و این هنرمند مبارز و متعهد ایران یکی از سینماگران پرتوان خود خود را از دست داد. فقدان منصور عزیز را به خانواده محترم قدرخواه. همرزمان شورایی اش و به ویژه به مسعود و مریم عزیز و خانواده بزرگ مقاومت تسلیت میگویم.
اما به خود منصور، منصور جان تو رفتی و هنوز نارفیقان و واداده هایی که به ابزار های وزارت خونخوار اطلاعات تبدیل شده اند خدنگ های زهر آگین خود را به سویت پرتاب می کنند. این همدستان دژخیم به خوبی می دانند که پرچم تو هرگز بر زمین نخواهد ماند و همه وحشتشان از این است . می دانند که آتشی که از جان تو شراره می کشید هرگز خاموش نمی ماند و در روزی نه چندان دور ریش و ریشه آخوند ها و همدستان خونخوارشان را خواهند سوزاند.
تو رفتی و مانند همان اشرفی هایی که عاشق شان بودی . مثل ندا و فروغ که همیشه تحصین شان می کردی و مثل تمامی شهیدان قهرمان مقاومت در دنباله دامن خورشید و در گلوگاه ماه جای گرفتی و به خیل ستارگان راستین صحنه مبارزه و مقاومت پیوستی.
تو رفتی و مانند همان اشرفی هایی که عاشق شان بودی . مثل ندا و فروغ که همیشه تحصین شان می کردی و مثل تمامی شهیدان قهرمان مقاومت در دنباله دامن خورشید و در گلوگاه ماه جای گرفتی و به خیل ستارگان راستین صحنه مبارزه و مقاومت پیوستی.
ِیادت گرامی و راهت پر رهرو.