۱۳۹۴ آذر ۱۸, چهارشنبه

طمع بستن خلیفه، به ندامت مجاهدین در پسا موش + ک علیرضا خالوکاکایی

طمع بستن خلیفه، به ندامت مجاهدین در پسا موش + ک علیرضا خالوکاکایی

 
خلیفه پشم‌وپیله ریخته ارتجاع، 22 ماه آزگار سر به هر دری زده و آگوست کنت های نظام را دورهم جمع کرده بود تا آن‌ها معجون‌های عجیب‌وغریبی را در لوله‌آزمایش قاطی و با ورد و جنبل و جادو، به کاتیوشای تقویت‌شده تبدیل کنند.
بیچاره آبروباختة فلک‌زده! در تاریکخانه اشباح خود، هزاران ساعت طراحی کرده بود تا با هوا کردن موش+ ک های لولوخرخره وارش ساکنان لیبرتی را زهره‌ترک کرده و از سر راه بردارد. با رمل و اسطرلاب پیش‌بینی کرده بود که از فردای موش + ک پرانی، مجاهدین لیبرتی، ترسان و نالان و بر سرکوبان، زانوی «چه کنم؟» در بغل خواهند گرفت. در خود رفته، مچاله شده، روحیه باخته، وِ ولو و خردوخمیر خواهند شد؛ به جان هم خواهند افتاد و در دعوای درون‌گروهی تحلیل خواهند رفت!
لابد فکر می‌کرد در شرایطی که اجساد عزیزانشان روی دستشان مانده و باید برای درمان مجروحانشان در محاصره پزشکی هم چاره‌اندیشی نمایند، قادر به هیچ اقدامی نخواهند بود؛ بخصوص پیش خود گفته بود وقتی مانع از ورود کانتینرهای مواد غذایی شود و حتی نگذارد خودروهای شهرداری بیرون بروند، فشار به نهایت خود خواهد رسید، و اسیران زنجیری لیبرتی، بر رهبری خودکامه و یکدندة خود خواهند شورید و انقلاب بردگان و گرسنگان به زعامت ولی امر مسلمین و مستضعفین جهان در تاریخ تکرار خواهد شد!
کأنهو گمان می‌کرد درحالی‌که سرپناه‌های مقوایی و یک‌بارمصرف آن‌ها را در هم کوبیده و آن‌ها را در گل و شل و باران بی‌خانمان کرده، دل‌ودماغ هیچ کاری را نخواهند داشت.
به‌احتمال‌زیاد با خود چرتکه می‌انداخت که اقل کم! هزار نفر از آن‌ها نادم و فراری خواهند شد، و به آغوش رحمت و رأفت نظام مقدس و آسمانی جمهوری اسلامی! بازخواهند گشت.
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، شاید همان شب موش + پرانی با سردار سرلشگر قاسم سلیمانی جانش دل می‌داده و قلوه می‌گرفته و پشت سر هم بست به حقه می‌چسبانده و دودش را قلاج قلاج به هوا می‌فرستاده و در آینه شناور آن رؤیای شیرین انهدام «گروهک!» را به چشم می‌دیده... ها ها ها ها!
***
وقتی آرزو بر جوانان عیب نباشد به‌طریق‌اولی بر عفریت‌های استخوان ترکانده‌یی مانند او عیب نیست... اما واقعیت چیست؟
در مواجهه با لیبرتی، ماورای افلاس، سرشکستگی و درعین‌حال درماندگی خلیفه نبش قبر شده به چنان مرحلهیی رسیده که او غریق وار دست به هر خاشاک چرخان بر سر غرقاب می‌زند و هزار بار آزموده را دوباره می‌آزماید.
بار زدن یک دوجین اره‌واوره و شمسی کوره، تحت عنوان «خانواده»، و خالی کردن آن‌ها در پشت درهای لیبرتی افاقه نکرد به ناگزیر رژیم آن‌ها را به مجلس عراق برد و در آنجا به بست‌نشینی وادار نمود.
یا خالق العجائب! نمی‌دانستیم شکنجه گران حرفه‌یی و روی یزید و حرمله و شمر سفید سازان بیت ولایت هم صاحب «احساس و عاطفه!» نسبت به «بخت برگشتگان لیبرتی» هستند و می‌خواهند آن‌ها هرچه سریع‌تر از جهنمکدة عراق به ساحل‌های عاج فرش امن و به بهشت‌های رؤیایی آن‌سوی آب‌ها بروند. لابد پرتاب 80 کاتیوشای تقویت‌شده و به‌کارگیری رذیلانه‌ترین شیوه‌های آدمکشی برای گرفتن بیشترین تلفات از ساکنان یک کمپ بی‌دفاع، بخشی از این «احساس و عاطفه!» است. لابد این نقش کاتالیزور در فشار آوردن به رهبری کمپ برای بیرون راندن مجاهدین از عراق دارد.
آیا عجبا عجبا! این چه خانواده‌یی است که حاضر است فرزندان خود را در زیر موشک‌باران بپسندد، آن‌ها را «به خاک و خون بکشاند!» و برای کشتار بیشترشان برود در مجلس عراق بست بنشیند! ننگ و عار ابدی بر چنین خانواده و خانواده نمایی که در خدمت قهارترین دشمنان ملت ایران است.
کدام را باور کنیم؟! موشک‌پرانی نوبه‌یی و افزودن به قدرت تخریب و کشندگی روزافزون آن، زجرکش کردن و نمک پاشیدن بر زخم و تشدید محاصره، یا چماق کردن عاطفه مشعشع خانوادگی را.
این شیوه لو رفته، آدمی را به یاد بازجویان و شکنجه گران بدنام و روش‌های سیاه‌وسفید آنان برای به ندامت کشاندن زندانی در سیاه‌چال‌ها می‌اندازد.
***
دلسوزی سانتمانتالیستی و اشک تمساح وار برای «انتقال سریع بخت برگشتگان لیبرتی به خارج از عراق»، نیز بخشی از سناریوی زمینه‌سازی برای کشتار بعدی است. خلیفه عمامه بربادرفته و عمله و عساکرة خارجه نشین او، دجالگرانه می‌خواهند این معنی را جا بیندازند، که انگار هواپیماها پشت تی‌وال‌های لیبرتی به‌صف شده و جار می‌زنند: «آهای دودور دودور!» اما رهبران کمپ می‌خواهند مجاهدین را به‌اجبار در عراق نگه‌داشته و برای استفاده تبلیغاتی آن‌ها را به کشتن دهند!!... این، اگراندیسمان شده همان تئوری‌یی است که دجال گوربگور واضع آن بود: «آن‌ها خودشان، خودشان را می‌کشند تا اسلام را بدنام کنند!».
در پاسخ باید گفت: اگر تمام قدرت‌های جهان جمع شوند قادر نخواهند بود، چیزی را به جبر به مجاهد خلق بقبولانند. اگر می‌شد با دمیدن در گره و دمندگان در گره‌ها (النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ)، و نیز سحر و افسون، کسی را وادار به درافتادن با شیب خودبه‌خودی زمانه کرد ولی‌فقیه زودتر از همه به فکر این فرمول می‌افتاد. ما ساکنان لیبرتی از نخستین روز ورود به مبارزه، می‌دانستیم به میزانی که بر آرمان آزادی پای بی افشریم مورد غیظ غضب افسارگسیخته نعلین پوشان خون‌آشام خواهیم بود. این را قرآن پیشاپیش به ما وعده داده بود.
«...وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکواْ أَذًی کثِیراً وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِک مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ» (آل عمران 186)
می‌دانستیم اگر کوتاه نیاییم. اگر در پی آن باشیم که فرشتة آزادی را بر مسند سرنوشت خلق خویش بنشانیم البته ناسزا شنیدن، شکنجه شدن، ترک یار و دیار، زندان و تبعید و سرانجام شهادت کمترین بهای آن است. این چیزی نبود که به آن آگاه نباشیم. این بار نیز وقتی ابعاد موشک‌پرانی را دیدیم به خود گفتیم این همان چیزی بود که در اطلاعیه‌های شورا و پیام‌های رئیس‌جمهور مقاومت بارها و بارها هشدار داده‌شده بود و چه راست می‌گفتند. آری، چنین ابتلائاتی جز به ایمانمان به‌درستی راه نخواهد افزود.
وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً (احزاب 29)
ما اگرچه با دست‌های خالی اما بااراده‌هایی به سترگی و استواری دماوند، همچنان ایستاده‌ایم؛ زیرا یقین داریم کسی که از شقه شدن با موشک‌ها نترسد قادر است ولی‌فقیه را نیز از اریکه خدایگانی به زیر کشد؛ و بی‌تردید این‌چنین خواهد شد.