مرگ بر ستمگر...
نگاهی به دورها و نزدیکها با سه شاهکار
آن کس که دستی در آتش کشاکش تاریخی میان آزادی و ضد آزادی در ایران داشته باشد، میداند که بهطور خاص از مشروطیت تا همین حالا، همیشه دو جبهه در مقابل هم صفآرایی داشتهاند. کشاکش میان این دو جبهه هنوز تعیینتکلیف نشده است. در مرحلهٔ کنونی، این تعیینتکلیف از شناخت یک شاهکار و الزام بهعمل و پیشروی آن عبور میکند.
در دنیای سیاست با گستردگی موضوعات آنکه در کانونشان «منافع»، «تعادل قوا» و «تبلیغات» قرار دارند، شاهکار چیست؟
اگر تمام تجربههای جنبشها، قیامها و خیزشهای تاریخ گذشتهٔ ایران ــ لااقل معاصر ــ را و دلیل ناکامی یا شکست هر کدام را در برههٔ زمانی خودشان مطالعه کنیم، درمییابیم که شاهکار در تشخیص این سه محور است:
شناخت تضاد و دشمن اصلی[اولین مانع تأمین منافع ملی؛ مثلاً در حال حاضر حاکمیت آخوندی]،
شناخت اولویت موضوع بالفعل میان حاکمیت و اپوزیسیون[مثلاً در حال حاضر آزادی]
و شناخت صورت مسألهٔ اصلیِ سیاسی [هماوردی دو نیرو یا دو جبههٔ اصلی].
با مطالعهٔ تاریخ دور و نزدیک ایران، درمییابیم که از این شاهکارها در تشخیص درست این سه موضوع، خیلی کم داریم. دسیسههای استعمار و ارتجاع و دیکتاتوری، ناآگاهی، فریب، چسبیدن به منافع کوتاهمدت و غفلت از دوراندیشی و فقدان تشکیلات منسجم و هدفمند، دلایل اصلیِ نرسیدن به این سه شاخص بودهاند.
اگر در جوهر سه موضوع فوق[دشمن اصلی، موضوع بالفعل اصلی، صورت مسألهٔ اصلی] دقت کنیم، متوجه میشویم که این سه موضوع، معرف و نشاندهندهٔ دو «جبهه» هستند: جبههٔ آزادی و ترقی و استقلال / جبههٔ ضد آزادی و ارتجاع و وابستگی.
با شاخص این دو جبهه میتوان جادهٔ تاریخ معاصر ایران ــ و حتا قبلترش ــ را دوباره پیمود. در این پیمایش، بهوضوح درمییابیم که اساساً مانع اصلی رسیدن ایران و مردمانش به آزادی و دموکراسی، جبههٔ ضد آزادی و ارتجاع و وابستگی با اتحاد عملیِ شاه و شیخ بوده است. در این پیمایش، میبینیم که بر سر بزنگاههای جلو افتادن کاروان آزادی، جبههٔ شاه و شیخ ــ چه در حاکمیت، چه بیرون حاکمیت ــ در عمل یکی شدهاند تا ابتدا پیشرویِ کاروان آزادی را منحرف و سپس متوقف کنند.
اتحاد تاریخی و عملیِ شیخ و شاه را در بزنگاههایی چون مشروطیت داشتهایم، در نهضت جنگل داشتهایم، در نهضت مصدق داشتهایم، در قیام سراسریِ ۱۳۵۷ داشتهایم، در قیام بزرگ سال ۱۴۰۱ داشتهایم و هنوز هم داریم. [هر کدام این بزنگاهها موضوع یک مقالهٔ تفصیلی یا کتاب هستند.]
ویژگیهای مشترک جبههٔ شاه و شیخ
۱ـ ضدیت هیستریک با آزادی و دموکراسی، از اصلیترین و سرچشمهٔ مشترک شاهپرستی و ولیپرستی است. اساساً چنین ضدیتی عجین با ماهیت این دو گرایش فردگرا و فردپرست است. علت روشن است؛ آزادی بهمعنی حق هر شهروند برای ایفای مسئولیت سیاسی و اجتماعی جهت تعیین سرنوشت خود و کشورش و نیز دموکراسی بهمعنی حق رأی آزاد و مختار هر شهروند و تشکل سیاسی و فرهنگی و صنفی له یا علیه حاکمیت، از بنیاد با ساختار سیاسیِ فردگرای سلطانی و شاهی و ولایی در جنگ و تصادم و تعارض است. کافیست تاریخ ۲۰۰ سالهٔ ایران را از این منظر بازخوانی کنیم؛ همهٔ مسأله همین جنگ و تصادم و تعارض طولانی بوده است و هنوز ادامه دارد.
۲ـ هر دو طیف این جبهه، مرجع قانون و حقوق را پادشاه و ولیفقیه میدانند. هر کس را که با این شیوهٔ قانونگذاری مخالفت کند، خائن به «وطن» قلمداد میکنند! شاه میگفت خرابکار، اجنبی، مارکسیست اسلامی؛ خمینی میگفت و وارثانش میگویند منافق، ملحد، کافر، دشمن اسلام!
۳ــ هر دو معتقد و متکی به تکحزبی و تکصدایی بوده و هستند.
۴ــ هر دو طیف این جبهه، شخص اول مملکت را مقدس، انتقادناپذیر، ظلالله، اعلی، برگزیده، والی خدا، نایب امام و انتقادناپذیر و غیرقابل حسابرسی میدانند.
۵ــ مروجان تئوری ژن خوب و برتر هستند. [تئوری فاشیسم، توجیهگر هر جنایت.] یکی میگوید «حزب فقط حزبالله، مرگ بر ضد ولایت فقیه»، یکی میگوید «رهبر ما پهلویه ــ هر کی نگه، اجنبیه»!
۶ــ دنبال تأمین منافع شخصی، خاندانی، شاهزادهگی، آقازادهگی و ولاییاند. از اینرو استثمار اقتصادی و جنسیتی، وجه برجستهٔ مشترک و تاریخیشان است.
۷ــ شیفتهٔ اقتدارگرایی به قیمت له کردن آزادی زیر پای اقتدارگرایی در پوش و لوای «امنیت مقدم بر آزادی» هستند.
۸ــ بهکارگیری لمپنیسم، چماقداری، هتاکی جنسی و لجنپراکنیِ چالهمیدانی برای از دور خارج کردن منتقدان و مخالفانشان.
۹ــ توسل به دروغ، بهتان، قلب اخبار، تحریف تاریخ و شیطانسازی علیه مخالفانشان.
۱۰ــ مروجان فرهنگ مبتذل چاکرمنشی با تبلیغ اعلیحضرت، علیاحضرت، ولایت امر و والی اسلام. منادیان و مبلغان و مجریان شیفتهٔ چنین فرهنگی، نخست از هویت انسانی خویش دور شده و تهی میشوند، سپس توان کوچکترین خدمت به مردم ایران و ترقیِ جامعهٔ ایران را از دست میدهند. از اینرو شعارهای مردمگراییشان، جز ابتذال تبلیغاتی و عوامفریبی، هیچ ماده و ثمری برای مردم و کشور نداشته است و ندارد.
۱۱ــ نازل کردن شأن و جایگاه آزادی تا حد اختیارات شخصی مثل نوع پوشش و دین و... در یک نمونه هر دو طیف هرگز به زنان فراخوان نداده و نمیدهند که برای دادخواهی و استیفای حقوق مسلم انسانی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی و فرهنگیشان برخیزند بهقیام، به شورش، به مبارزه و نبرد برابری علیه طبقه و حاکمیت مستقر؛ بلکه تمام وجود انسانیِ زن را در نوع پوشش آن [نگرش خلص جنسیتی و استثماری] خلاصه و تعریف میکنند. از نگاه شاهیاش همینکه زنان بدون روسری و مانتو باشند، کفایت میکند؛ از نگاه شیخی و ولاییاش همینکه زنان چادر و مقنعه و سر تا پا سیاه باشند، کفایت میکند! اینها اوج نگرش دو طیف درباری و حوزوی به مرتبت آزادی و حقوق زنان است!
۱۲ــ در تاریخ ایران همواره آخوندهای خدمتگزار تداوم سلطهٔ دربار شاهی و شاهان خدمتگزار تداوم فعالیت آخوندهای موازی با شاهان، در یک جبهه علیه آزادی و دموکراسی و استقلال بودهاند و هستند. شکست تمام جنبشهای آزادیخواهانه و دموکراسیطلبانه در تاریخ ۲۰۰ سال گذشتهٔ ایران، بهدست جبههٔ مشترک سلاطین و شاهان و شیخان میسر شده است. مثل: شیخ فضلالله نوری متحد عملیِ محمدعلی شاه علیه مشروطیت و آخوند کاشانی متحد عملیِ محمدرضا شاه علیه مصدق و استقلال ایران.
ویژگیهای مشترک جبههٔ نه شاه ـ نه شیخ
۱ـ نفی هر گونه دیکتاتوری در تاریخ گذشته و اکنون و آیندهٔ ایران.
۲ـ تمرکز بر مبارزه با دشمن اصلیِ فعلیِ منافع ملی ایران در هیأت حاکمیت ولایت فقیه با تمام جناحها و دستهجات آن.
۳ـ مرزبندی داخلی و بینالمللی با عناصر و طیفهای همراه و همسو با جبههٔ شاه و شیخ.
۴ـ اتحاد و همبستگی با افراد و نیروها بر اساس محورهای ۱ و ۲ و ۳.
۵ـ بازی نخوردن از دسیسههای اتاق فکر نظام ولایت فقیه در توسل به اصلاحات و مانورها و بازیهای گوناگون سیاسی در داخل و خارج کشور.
۶ـ پرهیز مطلق از هر گونه دخالت در تفاوتهای ملیت، ادیان، مذهبی و غیرمذهبی، اعتقاد و پوشش و باور به انتخاب آزاد همهٔ این امور برای تمام شهروندان و اقشار مردم ایران.
۷ـ باور و عمل به برابری زن و مرد در حقوق خانواده، حقوق صنفی، حقوق قضایی، کنشگری و رهبری سیاسی، مدیریت، اقتصاد، فرهنگ، هنر، آموزش، ورزش، علوم.
۸ـ تنوع گرایشات، اعتقادات با ظرفیتهای مبارزاتیِ فردی و جمعی و تشکیلاتی.
ضروت مکث و تأمل بر راه پیمودهشدهٔ دهها ساله
این یادآوریها بهعنوان درسهای مهم تاریخی، تلنگرهایی بر ضرورت هوشیاری نسلهای سه دههٔ گذشتهٔ ایران هستند. این یادآوریها و تلنگرها گوشزد میکنند که شناخت تئوریک و تجربیِ ویژگیها و تاکتیکها و راهبردها برای تخریب و شیطانسازی علیه جبههٔ مخالف هر گونه دیکتاتوری، هوشیاری میطلبد. این هوشیاری فقط با تشخیص تضاد اصلی و اولویتِ موضوع بین حاکمیت و آلترناتیو آن، تحصیل حاصل میشود.
این موضوعات، همگی نقد همین سالهای اخیر، ماههای دم دست و روزهای جاری در ایرانزمین اشغال شده هستند. علت چنین وضعیتی در این واقعیت ملموس مشاهده میشود که از پس قیامهای دو دههٔ اخیر، تضادهای آشتیناپذیر بین تمام اقشار و نیروهای سیاسی و اجتماعیِ جامعه ایران و حاکمیت ملایان، بالغ شدهاند. هماینک چالشهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و صنفی، بهطور همهجانبه و فراگیر بهوسعت یک جامعه در مقابل حاکمیت ولایت فقیه، بیوقفه جریان دارند.
بنابراین ما با یک راه پیموده شدهٔ دهها ساله، یک تضاد بالغ شده و یک موقعیت خاص و ویژه طرف هستیم که باید تمام جوانب آن را بین طیفهای اپوزیسیون و حاکمیت بشناسیم تا بتوانیم جای خودمان را در آن مشخص کنیم. برآیند چنین شناختی مشخص خواهد کرد که راهحل نقد و واقعیِ سرنگونی حاکمیت ولایت فقیه در گرو کدام عامل تعیینکننده خواهد بود.
دغدغهٔ اصلی نظام چیست؟ ناقوس هوشیاری و بیداری چیست؟
هماینک شاهدیم که اتاق فکر نظام فقط دغدغهٔ به بلوغ رسیدن تضاد جامعه با حاکمیت ملایان را دارد؛ چرا که نتیجهٔ این بلوغ، جز گسترشیافتن سرنگونیخواهی در میان اقشار مردم نیست. لذا در میان ترفندهای دهها ساله، میبینیم که برای تخریب پل ارتباطی بین جبههٔ نه شاه ــ نه شیخ با جامعه، اتاق فکر نظام سراغ فیکسازیهای کلان میرود و دامچالههای رنگارنگ برای ایرانیان پهن میکند. این نمونهها بهطور خاص در یکسال گذشته با جلوداریِ شاهپرستها و بقایای ساواک و رسانهشان و برخی سلبریتیهای موازیشان انجام شده است.
هر مبارز هوشیار که به شناخت «دشمن اصلی»، «موضوع بالفعل اصلی» و «صورت مسألهٔ اصلی» در ایران کنونی اشراف دارد، با این نمونهها درمییابد که دامنهٔ شیطانسازی علیه جبههٔ نه شاه ـ نه شیخ از طرف اتاق فکر نظام آخوندی تا کجاها منطبق بر سابقهٔ تاریخیِ تخریب این جبهه توسط اتحاد شاهی و شیخی میباشد. درسهای گذشتهٔ تاریخ، همیشه در این بزنگاهها به نسلهای پس از خود، تلنگر هوشیاری زده و ناقوس بیداری و مسؤلیتپذیری سردادهاند.
هماینک ندای مبرمترین وظیفهٔ ملی
هر چه تجربه و درس دربارهٔ این دو جبهه از تاریخ ایران گردآوری میکنیم، بیشتر یقین میرسیم که با وجود شرایط عینیِ خیزش و انقلاب در ایران، سرنگونیِ حاکمیت ولایی ــ آخوندی تنها در راستای پیوند جامعهٔ ایران با جبههٔ نه شاه ــ نه شیخ محقق خواهد شد.
بنابراین توشههای تاریخ پشت سر و خاصه ۴۵ سال گذشته مدام ندا سرمیدهند که نبرد تاریخی برای سرنگونی نظام ملایان اشغالگر ایران در گرو برقراری ارتباط تنگاتنگ میان جامعه و اکثریت مردم ایران با جبههٔ نه شاه ــ نه شیخ است. در موقعیت فعلی ایران و در آغاز قرن پانزدهم خورشیدی این مبرمترین وظیفهٔ ملی، مسؤلیتشناسیِ انسانی و تعهد هر کنشگر آزادیخواه و مبارز وفادار به آرمان آزادی، بسا فراتر از منافع شخصی و گروهی است.