خامنهای با بحرانسازی درغزه، بیش ازصد روز است که منطقه را به میدانی از آتش و گلوله وخون تبدیل کرده است.بهای عمده این جنگافروزی راالبته مردم رنجدیده فلسطین میپردازند که تاکنون بیش از ۲۴هزار تن از آنها قربانی شدهاند.
هیچ چشمانداز فوری هم برای پایان بحران دیده نمیشود که هیچ، بلکه جنگ به دریای سرخ و اقیانوس هند هم گسترش یافته و تجارت جهانی و عبور و مرور کشتیها و کشتیرانی آزاد را نیز مورد تهدید قرار داده است.
اکنون سؤال این است که آیا خامنهای تا اینجای کار را پیشبینی کرده بود؟
ایا میدانست طولانی شدن جنگ هزینههای سنگینتری برایش دارد؟
آیا میتواند در شرایط کنونی نیابتیها و اندامهایش را در منطقه حفظ کند؟
انتخاب بین بد و بدتر
در ابتدا باید توجه داشت که خامنهای آخوند دجالی است که تا همین جا بیش از سه برابر خمینی بر مسند حکومت لمیده و با داشتن تمام تجارب ضدانقلابی تاریخ به همه چم و خم نظام و قوای سرکوبش نیز آشناست. بنابراین او در محاسبات خود حتماً این گزینه ادامهدار شدن را نیز در نظر داشته است اما عاملی بسیار مهم بهنام «قیام مردم ایران» همواره مثل شمشیر داموکلس بالای سر او قرار دارد و او «بهخصوص سال گذشته در معرض قویترین، خطرناکترین، جدیترین» طوفان خشم تودهها قرار گرفته و تا لبهٔ پرتگاه سرنگونی رفته و برگشته است.
او اکنون نیز همواره با کابوس قیام سر میکند و در شرارهٔ هر تجمع و اعتراض کوچک و بزرگی شعلههای قیام ِ«قویتر، خطرناکتر و جدیتر» ِ بعدی را میبیند. خامنهای هرگز موفق به نابود کردن قیام و از بین بردن روحیه تغییرطلبی و خواستههای برحق مردم ایران نشده است چرا که نتوانسته است هیچیک از چالشها و ابر بحرانهایی را حل کند که مبنا و باعث قیام سال گذشته و خیزش تودهها بودند. پس صورت مسأله همچنان باقیست و ادامه دارد.
این هم موضوع پنهانی نیست و روزانه از سوی دلواپسان رژیم هشدار داده میشود که اگر هم قیام در ظاهر و در خیابان دیده نمیشود اما در «زیر پوست شهر» در حال غلیان است: «اعتراضات چند وجهی سالهای اخیر از دیماه ۹۶ گرفته تا آبان ۹۸ و شهریور ۱۴۰۱ نشان داد، زیر پوست شهر انباشتی از نارضایتی و خشم نهفته است که در فرصتهای مناسب بروز پیدا میکند» (آذر منصوری، ۲۳ دی ۱۴۰۲).
کما این که، منحنی قیامهای سالیان اخیر ـ هم در طول مدت قیامها و هم در فراگیری بخشهای وسیعتری از جامعه و هم در رادیکالیسم و خشم اقشار مختلف ـ همواره سیر صعودی داشته و نارضایتی و خیزشهای مختلف به اشکال مختلف ادامه داشته است. گسترش کمی و کیفی عملیات کانونهای شورشی، افزایش تلفات نیروهای سرکوبگر رژیم و شدت گرفتن مجازات آنها توسط جوانان خشمگین و... نمونههایی عینی از این جامعهٔ بحرانی است.
بنابراین اگر خامنهای گزینه جنگافروزی را در مقابل قیام مطرح کرد هرگز از روی شکمسیری و دلخوشی نبود، هرگز از موضع قوت و کشورگشایی نبود، بلکه او لحظه مره با درد بیدرمانی به اسم «قیام» زندگی میکند و هر لحظه منتظر خبری ناگوار است.
به بیان دیگر، شرایط پس از قیام ۱۴۰۱ بود که او را واداشت تا بهخاطر بدتر ِ «قیام»، بد ِ «جنگافروزی» با همه مخاطراتش را انتخاب کند. البته با توجه به اینکه پشتش به مماشات گرم است و همچنین میداند آمریکا بعد از اشتباهات مهلک در عراق و افغانستان بسیار محتاطتر شده است.
لقمهٔ بزرگتر از دهان!
به سؤالهای ابتدای مقاله بازگردیم. بهوضوح دیده میشود که همین بلاتکلیفی و انتخاب تلخ بین بد و بدتر در موضوع منطقهیی نیز تأثیر داشته و عمل میکند. یعنی اگر شروع بحران از روی بیچارگی و لاعلاجی بود پایان آن هم با درماندگی و هزینه بیشتری همراه است.
بهخصوص که با گذشت صد روز از شروع بحران در خاورمیانه، بهمرور اوضاع از دست طرفهای شروعکنندهٔ جنگ خارج میشود و ابعاد گستردهتری بهخود میگیرد.
بهترین حالت برای خامنهای یک بحران کوتاهمدت بود تا در زیر هیاهوی آن، هم مشکلات داخلی خود همچون قیام و انتخابات را از سر بگذراند و هم در بحرانهای منطقهیی و خارجی با جامعه جهانی دست بالا را پیدا کند. اما جنگ طولانی شد و برخلاف خواست و تمایل او به چند جبهه کشیده شد.
در این نقطه، خامنهای با عوامل نیابتیاش در چندین کشور با ائتلاف بینالمللی درگیر شده است. او اگر مزدوران نیابتی یعنی دست و پای خودش را جمع کند که در این صورت قیام در کمین اوست. همان بدبختی بزرگ! کابوس دیکتاتور!
اگر هم سعی در گسترش دایرهٔ جنگافروزیها کند، بردار موضعگیریها و اظهارنظرها بیشتر بهسوی «سر مار» میچرخد. چیزی که این روزها شاهد آن هستیم.
این همان لقمهٔ بزرگتر از دهانی بود که خامنهای گرفت. نه میتواند فرو دهد و نه قی کند.